start of the endingما حتی نصف یک میلیاردم یه صفحه ی سیاهم نیستیم، پس هیچ چیزی واقعا اهمیت نداره!
http://aridelmz.mihanblog.com
2020-12-13T05:48:54+01:00text/html2020-05-23T03:11:01+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ داستان بعدی.
http://aridelmz.mihanblog.com/post/159
<div style="text-align: center;"><font size="3">فکر میکنم دیگه زد حرفی برای گفتن نداشته باشه</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">برای همین اگه خواستید حرفای پیرمردو بشنوید روی ادرس زیر کلیک کنید تا براتون قصه بگه</font></div><div style="text-align: center;"><font size="4"><a href="http://twoghosts28.blog.ir/">http://twoghosts28.blog.ir/</a></font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">اینجا رو قرار نیست پاک کنم، شاید بیخیال پیرمرد شدم</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">معمولا عادت ندارم ادرس وب جدیدو بدم </font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">قبلا کلا وبو میبستم و میرفتم یه وب دیگه هنوزم نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم:)))</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">در هرصورت اینجا داستان خودشو داشت</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">اونجائم یه داستان دیگه است</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">ممنون که بودید</font></div>
text/html2020-02-27T12:40:32+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ منم مثل هزاران نفر دیگر
http://aridelmz.mihanblog.com/post/151
<br><div><font size="3">هرروز صبح که بلند میشیم تحمل میکنم که تمام فحشا رو توی ذهمنون نگه داریم که کسی که بیدارمون کرده دلخور نشه.</font></div><div><span style="font-size: medium;">اگه باید بریم مدرسه، سویشرتمونو برمیداریم تا اگه یکی از بچه ها فضولی کرد بتونیم مشتمونو توی جیب سویشرت نگه داریم.</span></div><div><span style="font-size: medium;">از شیش صبح تا سه بعدازظهر یا حتی بیشتر، سعی میکنیم انواع روش های کشتنو توی ذهنمون روشون پیاده کنیم و بدنمونو قانع کنیم که یه روزی همه ی اینا تموم میشه</span></div><div><font size="3">یا نه بعضی وقتا میریم باهاشون حرف میزنیم و اخرش چندتا داد میزنیم و میبینم نه بابا اینا درست بشو نیستن</font></div><div><font size="3">به هر بدبختی شده خودمونو سالم میرسونیم به خونه </font></div><div><font size="3">و دوباره تحمل کردن و تحمل کردن</font></div><div><font size="3">تحمل کردن دوری ادمای که دوستشون داریم و از بین نبردن ادمای که توی فضای مجازین</font></div><div><font size="3">بخوایید باور کنید یا نه</font></div><div><font size="3">تحمل کردن دیگه چیزی نیست ما به عنوان یه صفت برای عمق دردمون استفاده کنیم</font></div><div><font size="3">تحمل کردن برای ما دیگه عادته!</font></div><div><font size="3">خوب یا بد بودن این عادت به عهده ی خودتون</font></div><div><font size="3">ولی واقعا کسی هست که تحمل نکنه؟ یا یه سوال بهتر</font></div><div><font size="3">کسی تو اطرافمون هست که تحمل براش عادت نشده باشه؟</font></div><div><font size="3"><br></font></div><div><span style="font-size: medium;"><br></span></div>
text/html2020-01-26T13:38:55+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ حتی اگه پام درد بگیره!
http://aridelmz.mihanblog.com/post/149
<div><font size="3">یادت باشه که یه نفر برای تو وایستاده</font></div><div><font size="3">که براش مهم نیست این راه پیچ در پیچ چقدر قراره طولانی بشه</font></div><div><font size="3">وایستاده تا به حرفات گوش بده </font></div><div><font size="3">وایستاده تا دوستت داشته باشه</font></div><div><font size="3">وایمیسه، هرچقدر هم که پاش درد بگیره</font></div>text/html2020-01-19T11:52:20+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ just hold on
http://aridelmz.mihanblog.com/post/148
<font size="3">میدونم همچی داره بد تر میشه</font><div><font size="3">میدونم نفس کشیدن داره سخت تر میشه</font></div><div><font size="3">میدونم مقصد داره دور تر میشه</font></div><div><font size="3">میدونم باور کنید میدونم</font></div><div><font size="3">خشم و غم دارن شروع میکنن به لونه ساختن توی ذهنتون</font></div><div><font size="3">اشکال نداره!</font></div><div><font size="3">ولی نزارید توی پروفایل و استوری و پستاتون خلاصه شه که در نهایت تموم شه</font></div><div><font size="3">بزارید کنترل ذهنتونو بگیره و توی رگهاتون حرکت کنه</font></div><div><font size="3">تا بزاره سازی بنوازید، چیزی بنویسید، اثری بکشید!</font></div><div><font size="3">بزارید از فضای مجازی فراتر بره و چیزی رو رقم بزنه</font></div><div><font size="3">چون جایی که به تغییر نیاز داره اون بیرونه نه اینجا!</font></div><div><font size="3">و نفس بکشید</font></div><div><font size="3">تا میتونید نفس بکشید</font></div><div><font size="3">و اکسیژنو وارد بدنتون کنید</font></div><div><font size="3">تا فکر کنید و زندگیو ادامه بدید</font></div><div><font size="3">چون با وجود همه ی ناعدالتی های این دنیا،</font><span style="font-size: medium;"> باید ادامه داد!</span></div><div><br></div>text/html2020-01-14T06:53:41+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ تو بگو چی میخوای بشنوی!
http://aridelmz.mihanblog.com/post/147
<font size="3">از خیلی چیزهای میشه حرف زد، همیشه حرفی هست که باید زده بشه!</font><div><font size="3">ولی یا جاش نیست، یا وقتش نیست، یا من زیادی ترسو و بی حوصله ام برای گفتنش</font></div><div><font size="3">یا نمیدونی برای چی این حرفو از گوشه ی قلبت دربیاری و بگی، مگه جاش چشه؟ همونجا نشسته و میبینه بقیه چیزا چجوری خراب میشه.</font></div><div><font size="3">یا یه نفر دیگه داره برای بقیه حرف میزنه</font></div><div><font size="3">یا همچی اونقدر خراب هست که نمیدونی بگی دلیل این اوضاع خرابو یا توهم با بقیه گریه کنی</font></div><div><font size="3">یا برعکس اونقدر همچی خوبه هیچ ایده ی راجب واکنش دادنت نداری.</font></div><div><font size="3">من نمیدونم باید درمورد چه چیزی حرف بزنم، تو بگو میخوای درمورد چی بشنوی؟</font></div>text/html2020-01-09T05:20:30+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ بعد یه مدت نسبتا طولانی، سلام!
http://aridelmz.mihanblog.com/post/146
<font size="3">سلام! حالتون چطوره؟</font><div><font size="3">میدونم اینجا مثل قبل پستی گذاشته نمیشه پس در نتیجه مثل قبلم کسی نمیاد.</font></div><div><font size="3">اول از همه</font></div><div><font size="3"> دوست داشتید اون پیج اینستای که تو پستای قبل دادم فالو کنید، قرار نیست کار خاصی انجام بدم مثل همینجاست ولی توی اون فضا با چندتا چیز بیشتر.</font></div><div><font size="3">دوم</font></div><div><font size="3"> خیلی چیز ها هست که باید ازشون براتون بنویسم و خیلیاشو نوشتم</font></div><div><font size="3">بیایید صادق باشیم، هممون میدونیم دادن یه نوشته/نقاشی/آهنگ و هرچیزی که متعلق به افکارمونه کار خیلی سختیه!</font></div><div><font size="3">سوم </font></div><div><font size="3"> یکی از دلایل سخت شدن پست گذاشتن و کلا حرف زدن از بعضی چیزا با آدمهای که نه تو میشناسیشون نه اونا تو رو ، اینکه شاید یه درصد از افراد حرفتو بفهمن. </font></div><div><font size="3">و اونقدری نوشته ها به بقیه نشون دادم که میدونم کمتر کسی میفهمه، همونطور که من نمیفهمم ولی خب دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام.</font></div><div><font size="3">چهارم</font></div><div><font size="3"> یه ذره چیزا برام پیچ در پیچ شدن که طبیعیه و میگذره.</font></div><div><font size="3">پس بیایید بگید چه خبر تا منم سعی کنم دوباره مثل قبل اینجا باشم</font></div>
text/html2019-12-11T13:30:37+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ ایده ای دارید؟
http://aridelmz.mihanblog.com/post/143
<font size="3">هی</font><div><font size="3">یه سوال داشتم ازتون </font></div><div><font size="3">هیچ ایده ی درمورد اینکه چقدر به تاریخ و مدارک باقی مونده ازش اهمیت میدیدید ندارم</font></div><div><font size="3">میخواستم بدونم ترجیح میدید تاریخ رو جهت دار بخونید یا خودتون قضاوتش کنید؟</font></div><div><font size="3">البته تاریخ بدون جهت نداریم ولی خب</font></div><div><font size="3">واضح تر بخوام بگم، </font></div><div><font size="3">اگه یه نفر بخواد براتون از روزنامه های قدیم مثلا بزاره ترجیح میدیدید بهتون در کنارش اطلاعاتی بده یا نه فقط اون روزنامه ها رو ببینید و نظر بدید؟</font></div><div><font size="3">کلا ایده اتون درمورد اینکار چیه؟</font></div>
text/html2019-10-04T15:14:29+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ .
http://aridelmz.mihanblog.com/post/140
<div style="text-align: center;">حوصله داشتید اینو تو اینستا فالو کنید تا بعد:)))</div><div style="text-align: center;">121._.28@</div>
text/html2019-09-26T20:36:43+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ بیاید این داستان برای شماست.
http://aridelmz.mihanblog.com/post/139
<div><font size="3">[اگه حوصله ندارید یا ممکنه بعدش ناراحت شید نخونید!]</font></div><font size="3">همه اتون که دستاتون پر از زخمه و هر روز بلند بلند برنامه ی مرگتون رو فریاد میزنید<br>
کسایی که کلمه ی روانی رو روی پیشونیتون نوشتید و به نظرتون تیمارستان هم نمیتونه جای شما باشه چون موقع عصبانیت یا ناراحتی چیزی رو شکستید<br>
همونایی که فقط از قرصا ژلفونو میشناسنید<br>
باید بفهمید حتی اگه فقط یه درصد به این چیزی که فریادش میکنید فکر کنید، از فکرش تیغو برمیدارید و خودتونو میکشید.<br>
حالمو بهم میزنید تک تکتون با اون زخمای دستتون با اون متن های دپ منزجر کننده با اون اسمایل فیک تهوع اور.<br>
بیاید فقط یه ذره اشو بهتون بگم یه ذره ای خیلی کم از چیزی که تظاهر میکنید<br>
دوهفته تمام بدون اینکه بیشتر از یک ساعت بخوابید، تمام روز یه گوشه میشینید و روزنامه پاره میکند، پاکت شیر رو باز میکنید روش با ناخنتون که کوتاه شده خط میندازید و شباها پتو رو خودتون میکشید چون تو اتاقتون ادمهای وحشتناکی هستن.<br>
دوستی ندارید، حتی نمیتونید اسم کسی که هرروز میبینتشو بگید، جرئت ندارید حتی برید بیرون خونه، به سایه ی خودتونم اعتماد ندارید برای همین جایی که بازتاب نور باشه نمیرید.<br>
جدی میگم تاحالا کسی که یه ذره واقعا حالش خوب نیست رو دیدید؟ <br>
تو شش سالگی وقتی دارید تو خونه راه میرید تا یه نفر با چاقو زیر گلوتونو گرفته و تهدید مرگتون کرده؟<br>
بهم بگید تاحالا وقتی همچی ارومه و دارید با خانواده اتون غذا میخورید یکی یوهو قاشق چنگال از دستش ول شده و رو پاتون تشنج بزنه؟<br>
شبها با صدای دادوفریاد بیدار شدید؟ با صدای سری که هربار محکم تر به دیوار خورده میشه؟میفهمید دیوار خونی یعنی چی؟<br>
شاماها ناشیانه از چیزی که حقتون نیست استفاده میکنید.<br>
فقط بعضی وقتا آرزو میکنم ای کاش ای کاش مثل الان که مشکل داشتن ترند بود چهل پنجاه سال پیش بود<br>
اونموقع خیلیا میتونستن با یه دکتر رفتن ساده حالشونو بهتر کنن و الان به خاطر اینکه "مردم چی میگن" این شکلی نباشن<br>
حق شماها این نیست، حق اوناست، خوب بودن حق اوناس نه شما ادم های تهوع آور<br>
حق ادمیه که سالهاس با تمام حمله عصبی هاش دست و پنجه نرم کرده و اینقدر دیر مردم به این باور رسیدن که روانشناس یا روانپزشک رفتن زشت نیست.<br>
حق کسی که ماه هاست خانواده اشو نمیبینه، سال نوشو با سرم ارامش بخش شروع میکنه نه با روبوسی با فامیل.<br>
اونقدر دیر به دیدنش میان که بعد یه ساعت با دستبند میبندش به تخت که خانواده اشونو رها کنن.<br>
حق اونیکه اینقدر دوستی تو زندگیش نداشته یه سری توهم شدن همدم براش، و هیچ آدمی اونقدر دوستش نداره که بهش بفهمونه " من واقعی ام نه اون"<br>
حق کسی که وسط جمع بلند میشه، گریه میکنه، جیغ میکشه چون کسی اونجا وایستاده که میخواد با تفنگ اونو هدف بگیره<br>
حق اونی که میترسه حتی با خانواده اش حرف بزنه، کسی که بعد اینکه کسی رو میبینه صورتشو چنگ میندازه چون صورتش بقیه رو اذیت کرده.<br>
ادمی که حتی میترسه یه قاشق غذا بخوره.<br>
حق کسی که وقتی دید تنها کسی که قبولش داشته مرده سر خاکسپاریش بهش حمله عصبی دست بده<br>
کسی که وقتی رهاش کردن کل خیابونای منطقه اشونو به دنبال صدای دعوای کسی که دوست داره گشت چون با خودش میگفت "شاید ولم کرد ولی اون ضعیفه تو دعوا کم میاره" و نمیتونست تشخیص بده فقط توی سرشه.<br>
کسی که فهمید تمام دوستیش با یه نفر که بهش کمک کرد جرئت داشته باشه با یه " اینا فقط توهمن احمق" تموم شد<br>
کسی که هر روز با گچ روی اسفالت کوچه های محله اشون شعار مینویسه، چون جنگ هیچ وقت دوست داشتنی نیست<br>
کسی که خودشو محو کرده از ذهنش اونقدر که اگه ایینه بزاری جلوش موجود زنده ای توش نمیبینه، ادمی که حتی یادش میره لباس بپوشه<br>
کسی وقتی میخوابه رو تختشه و وقتی بلند میشه میبینه همه با چشمایی گریون نگاش میکنن و میگن "چیزی نیست" <br>
امیدوارم یه روز اینقدر قاتل حرفه ای نه شماها ادم نیستید که اسم کسی که میکشتتون گذاشت، یه سلاخ حرفه ای بشم یا اونقدر پولدار که بتونم مقدار اکسیژنای که هدر میدید رو کمتر کنم <br>
واقعا حقتون نیست، نه نیست، حق شماها نیست.<br>
پ.ن: نه من نمیگم بیمار روانی واقعی منم، نه من اصلا روانی یا حتی بیمار نیستم. <br>
فقط مطمئنم بیمار روانی بودن چیزی نیست که میگن، چون از وقتی یادمه دیدم که چجوری نمیفهمن یه هفته است نه کسی رو دیدن نه چیزی خوردن فقط روی تختن، اینکه فکر میکنن خانواده اشون چیزی رو ازشون پنهون کردن و وکیل میگیرن اینکه میتونستن خوب شن اگه فقط ترند بود و تو این سال خیلی بیشتر از حرفهای که یه ادم که این موضوعا بهش ربط داشته باشه دیدم. <br>
نه این حرفها برام تازگی نداره فقط میترسیدم از گفتنش از اینکه چجوری قضاوت میکنید، دروغ چرا؟ تمام عمرم میترسیدم هنوزم میترسم ولی اینقدر این مدت همتون نداشتن ذره ی درک از چیزی که تظاهر میکنید رو به رخ کشید که تو این یه مورد تمام سلولهام فریاد میزنن که حق اونا بود که خوب باشن نه این لعنتایی که دارن از چیزی که نیستن استفاده میکنن.<br>
و میدونید چیه؟ اندازه ی فاک برام مهم نیست چی فکر میکنید و چه قضاوتی میکنید پس دهنتونو ببنید به اندازه ی کافی رقت انگیز کردید همچی رو، خفه شید فقط خفه شید!</font><!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_190927_033615_340.sdoc-->
text/html2019-07-11T10:09:45+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ کی میاد؟
http://aridelmz.mihanblog.com/post/135
<div style="text-align: center;"><font size="3">اون روز کی میاد که قراره به همه ی این اتفاقا بخندیم؟</font></div>
text/html2019-07-08T01:53:50+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ بغلم کن
http://aridelmz.mihanblog.com/post/134
<div style="text-align: center;"><img src="https://i.pinimg.com/564x/de/86/46/de8646092b1a35f860c213428887d1c7.jpg" alt="i'm not a liar i'm a lilac and you're my sun"></div><div style="text-align: center;"><font size="3">بغلم کن تا کلمه هام پیروز شن</font></div>
text/html2019-06-22T07:31:13+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ و این تمام چیزیه که ما هستیم
http://aridelmz.mihanblog.com/post/130
<div style="text-align: center;"><font size="3">قطار حرکت میکنه و گوشه ی یه تخت نه چندان بزرگ برای دوفنر</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">توی آغوش هم </font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">نه چندان مهم، نه چندان قوی، نه چندان با جرئت همراه با رویاهای حبس شده تو قفس</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">نوازش های پنهانی و تظاهر کردن به عادی بودن</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">و این تمام چیزیه که ما هستیم</font></div>
text/html2019-06-15T03:29:41+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ تموم شد، همینقدر سریع
http://aridelmz.mihanblog.com/post/127
<div style="text-align: center;"><div><font size="3">این قرار بود یه سفر کوتاه و کسل کننده از دانکستر به لندن باشه ولی هرچیزی بود جز اون.</font></div><div><font size="3">همچی سریع تر از اون بود که بشه توصیفش کرد</font></div><div><font size="3">توی کتابخونه همو دیدن، برای همین موقع دیدن فوتبال اشنا به نظر میرسیدن ولی توی کافه چیزی بیشتر از اون بودن</font></div><div><font size="3">احمق بازی درمیورد و پسر بلندتر درستش میکرد </font></div><div><font size="3">و میخندیدن طوری که هیچ وقت یادشون نمی موند برای چی میخندیدن</font></div><div><font size="3">بعد سینما پیش هم بودن </font></div><div><font size="3">اولین بوسه ی آخر </font></div><div><font size="3">دیگه اون کسی بودش که وقتی گریه میکرد تو بغل کسی جا داشت</font></div><div><font size="3">و یه زبون خاص باهام ساختن</font></div><div><font size="3">و وقتی بالای کابینت بود کسی پایین میاوردتش</font></div><div><font size="3">ولی همه ی اینا با رفتنش به دانکستر تموم شد، همینقدر سریع.</font></div></div>
text/html2019-06-13T15:17:53+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ |درمورد ما بنویس|
http://aridelmz.mihanblog.com/post/125
<div style="text-align: center;"><img src="https://i.pinimg.com/564x/00/69/0f/00690fd089e1698d31cec0c00925312b.jpg" alt="El sueño de un escritor. A writer's dream Writing & Photography Escritura y fotografÃa. Typewriter / máquina de escribir"></div><div style="text-align: center;"><font size="3">دست من نیست که دستگاه تایپ اینقدر کراشه:))</font></div>
text/html2019-05-25T16:26:16+01:00aridelmz.mihanblog.comᴢᴇᴅᴅ بهم بگو کی دیگه لازم نیست بجنگم؟
http://aridelmz.mihanblog.com/post/114
<div style="text-align: center;"><div style="text-align: center;"><font size="3">بهم بگو کامل بودن چه حسی داره؟</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">بهم بگو این جنگ کی تموم میشه؟</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">بهم بگو کی دیگه لازم نیست بجنگم؟</font></div><div style="text-align: center;"><span style="font-size: medium;">بهم بگو کی شب راحت میتونم بخوابم؟</span></div><div style="text-align: center;"><font size="3">بهم بگو چجوری این تاریکی رو رد کنم به روشنایی برسم؟</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">بهم بگو کی قراره توی رویاهام غرق شم؟</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">اگه ادامه ندم یه اختلالم</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">اگه ادامه بدم یه اشتباه بزرگ تر</font></div><div style="text-align: center;"><font size="3">چون من تنها چرخ اشتباه این ساعتم</font></div></div>