آب و آتش
http://atashoab.mihanblog.com
2020-12-10T11:19:32+01:00text/html2010-08-30T15:15:08+01:00atashoab.mihanblog.comدریا درک نمکنی چرا؟؟؟؟؟
http://atashoab.mihanblog.com/post/20
<font size="3"><br>این روزا خودمو گم کردم.<br>مدام قلبم درد میکنه.مشکل پشت مشکل...درد پشت درد...<br>یکی از بچه ها ازم خواست تو ترجمه کمکش کنم و یه سری مطلب رو واسش ترجمه کنم...من درست نفهمیدم منظورش کدوم قسمت سایت بود واسه همین مجبور شدم از اول ازش بپرسم که کدوم قسمت اونم انگار که ارث باباشو پیش من داشت شروع کرد به بدو بیراه گفتن خلاصه منم کم نیاوردمو خودمو رو سر اون بیچاره خالی کردم...<br>تا به حال اینجوری عصبی نشدم اره اصلا یادم نمیاد اینجور با کسی برخورد کرده باشم.<br>تازه فهمیدم تنهایی چه شیرینه و چقدر لذت بخش.......<br>این روزا خیلیا از تنهایی فرار میکنن اما نمیدونن که تنهایی چیه...<br>کاش تنها بودم...<br>این شبا که شبای قدره...واسم دعا کنید اگه خدا دوسم داره زودتر بمیرم شاید که از این درد قلب راحت شم...دکترا بهم گفتن که شانس زندگیم شده 30 به 70 دیگه رمقی واسه موندن ندارم خدایا......پس چرا زودتر تمومش نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif"></font>
text/html2010-08-27T07:50:38+01:00atashoab.mihanblog.comدریا دلمو شکستی
http://atashoab.mihanblog.com/post/19
دلمو شکستی بازم دوباره...<br><br> اما بدون چوب خدا صدا نداره....<br><br> نازتو میکشیدم از تو چی میشنیدم...<br><br> تنها آرزوم اینه که یه روز هم برسه چشمای تو هم مثل ابرا بباره..<br><br> خیلی بی رحمی اون وقته که میفهمی هیچ کی مثل من دوست نداره.... <br>
text/html2010-08-27T07:33:59+01:00atashoab.mihanblog.comدریا عشق
http://atashoab.mihanblog.com/post/18
<div style="text-align: center;"><br><br><br><font size="3">عجیبه...<br>عشق مثل جن شده این روزا همه ازش حرف میزنن اما کسی اون رو ندیده...</font><br>
</div>text/html2010-08-20T21:37:46+01:00atashoab.mihanblog.comدریا به خدا کم آوردم...
http://atashoab.mihanblog.com/post/17
<div style="text-align: right;">سلام.<br>نمیدونم چرا ما آدما هر وقت که دلمون میگیره دست به قلممونم خوب میشه الان که این پست رو مینویسم بیشتر از چندین ساعته که نتونستم بخوابم...میخوام درد دلمو بگم میترسم کسی ناراحت شه ازم برنجه...میخوام نگم بازم داغونم...میخوام ازادما بگم خوب منم ادمم مثل همه خوب یعنی بقیه هم مثل من درد دارن....پس بهتره که زار نزنم و مثل یه دختر خوب باشم و لوس نشم...اما دلم گرفته اینو که دیگه میتونم بگم نه....من شاعر نیستم مثل خیلیا...از اینکه برم از وبلاگ های دیگه بیارمو اینجا بزنم هم بدم میاد...<br>اصلا بذار بگم ...اره بگم دردم چیه...فکر میکنه که من واسم راحته...خوب جدایی واسه همه سخته...<br>آخه تو که میبینی از زخمم داره خون میاد چرا فشار میدی رو زخمم رو بعد میگی درد میکنه؟؟؟<br>این روزا و شبا دستم رو گذاشتم رو زخمم که کسی نبینه...اره نبینن که چی بودم چی شدم...البته حق داره خیلی منطقی برخورد میکنم..ولی انصاف داشته باش که منم درد میکشم...قلبم به درد اومده...'گاهی انقدر قلبم درد میگیره که دلم میخواد میشد از تو سینم درش بیارمو از خودم دورش کنم....<br></div><img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif"><br>اگه شما هم این دردو میفهمین یه چیزی بگین که آروم شم که این روزا خیلی داغونم<br><br><div style="text-align: left;"><br>
</div>
text/html2010-08-11T08:18:42+01:00atashoab.mihanblog.comدریا ماه رمضان ماه دلها
http://atashoab.mihanblog.com/post/13
<div style="text-align: center; color: rgb(0, 0, 102);"><font size="2"><font size="2"><span style="font-weight: bold;"><br></span><font style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;" size="2"><br>باز یک سال گذشت و یه ماه رمضون دیگه از راه رسید.این بابا رمضون خوب و دوست داشتنی خاطره های زیادی رو تو زندگی هر کدوم از ما ها جا گذاشته حالا باز اومده که یه کوله بار دیگه از خاطره بهمون بده...<br><br></font><font style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;" size="2">خوشحالم که هنوز نفس میکشم که بازم میتونم روزه بگیرم با خودم عهد کنم با خدای خودم حال کنم و از بودنش لذت ببرم...لذتی که به من ارامش میده یه حس خوب میده که تو هیچ لذت دیگه ای پیداش نمیکنم.<br><br>خدایا به من و همه ادمای دیگه اجازه بده یه اجازه دوباره که به خودمون برگردیمو بعد از این همه دوری از خودمون یه حالی از خودمون بپرسیم...که بابا کجای کاری ؟اصلا حواست هست چیکار میکنی؟تو دلت چه خبره؟به چی فکر میکنی؟ گذشته چی بودی؟الان میخوای چی باشی؟بعدها چجور؟<br><br>حرف واسه گفتن زیاده...اما هرکی هر جور که خودش دوست داره باهاش حرف میزنه به هر زبونی که می خواد....<br></font><font style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;" size="2">من هر گز ادعای پاک بودن نکردم اما اینو مطمئنم هر قدر هم گناه کرده باشیم باز هم جا برای بازگشت پیدا میشه...پس بگو بسم الله و توکل کن...بقیه درست میشه....<br></font><span style="font-weight: bold;"><br style="font-weight: bold;"></span><span style="font-weight: bold; color: rgb(51, 204, 0);">....بسم الله الرحمن الرحیم....</span></font><br></font>
</div>
text/html2010-08-10T10:18:26+01:00atashoab.mihanblog.comدریا سردر گمی
http://atashoab.mihanblog.com/post/12
<script language="JavaScript" type="text/javascript" src="http://comments.persianblog.ir/cc.aspx?blogID=191612&rnd=40400.3395486111"></script>
<!-- BlogPost ID=3741295 --> <br style="color: rgb(0, 0, 102);"><div id="postbody"><font style="color: rgb(0, 0, 102);" size="2"></font>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"><strong> تعریف «دوستی <a href="http://tebyan.net/Social/House_Family/Teenager_Youth/AdvicesForTeenagers_Youths/2003/7/9/2755.html">دختر و پسر</a>»</strong></font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2">بر اساس قواعد کلی حاکم بر ارتباط میان فردی، نمی توان
هر ارتباطی را «دوستی دختر و پسر» نامید، بلکه می توان گفت: «دوستی دختر و
پسر» یعنی: ارتباطی که بین دو جنس مخالف وجود دارد و در این ارتباط، محبت،
صمیمیت، عشق و علاقه ی قلبی ویژه وجود دارد و از این رو، ارتباط دو کودک یا
ارتباط تحصیلی یا ارتباط معلم با شاگرد و مانند آن، که برای اهداف خاصی
است، نمی تواند از مقوله دوستی دختر و پسر باشد.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"> </font></p>
<h2 style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;"><font size="2"><span style="font-size: x-small;"> انگیزه های برقراری ارتباط با جنس مخالف</span></font></h2>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"><strong>1. وعده ازدواج:</strong> یکی از بهانه های
ارتباط بین پسران و دختران وعده ازدواج از ناحیه پسر است و معمولا با این
وعده ها پسران با دختران ارتباط پیدا می کنند. در حقیقت، دختر و پسر با طرح
مسئله «ازدواج» با یکدیگر رفاقت کرده، سعی می کنند نیازهای عاطفی همدیگر
را برآورده کنند، اما حقیقت امر این است که این وعده ها در حدّ خیال بافی
می مانند و جامه عمل نمی پوشند; زیرا خانواده چنین افرادی را در حدّ لازم
پخته و شایسته برای ازدواج نمی یابند، طرح مسئله «ازدواج» از سوی پسر اگر
هم صورت گیرد، با مخالفت خانواده اش روبه رو می شود و حتی اگر پسر به
خواستگاری دختر نیز برود، خانواده دختر چنین ازدواجی را نمی پسندند.
بنابراین، وجود فکر ازدواج در بین دختران و پسران تنها نوعی ساز و کار
دفاعی برای ایجاد رضایت خاطر و رهایی از اضطرابی است که در نتیجه عملِ بر
خلاف قواعد و هنجارهای خانواده و جامعه صورت می گیرد.</font></p>
<div style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" class="SooTitrContent">
<p><font size="2">بهترین روش ایجاد ارتباط، در پرتو اصول دینی است که خانواده پسر از
خانواده دختر خواستگاری کند و تحت نظارت والدین تحقیقات ادامه یابند و از
خصوصیات همدیگر مطلع شوند.</font></p>
</div>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"><strong>2. انگیزه جنسی:</strong> از انگیزه های دیگر
ارتباط دختر و پسر بهره بری جنسی است. این پدیده در میان اقشاری از جامعه
که از لحاظ رشد فکری و فرهنگی در انحطاط شدیدی به سر می برند، بیشتر دیده
می شود. این افراد برای ارضای غرایز جنسی خود، همه ی ارزش های خانوادگی و
فردی خود را قربانی می کنند و دست به رفتاری می زنند که برای اغلب افراد
جامعه، بسیار پست تلقّی می شود.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2">چنانچه این ارتباط های ناپسند منجر به رابطه ی جنسی بین
دختر و پسر شوند مشکلات زیادی را برای دختر، که قربانی اصلی این رابطه است
به دنبال می آورد. اشتغال ذهنی درباره ی این موضوع که مبادا این ارتباط
برای او در آینده مشکل ساز باشد، تعادل روانی او را به نحو چشم گیری بر هم
می زند و فشار روانی زیادی بر او تحمیل می کند.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2">چنین دخترانی در ازدواج با مشکل روبه رو می شوند و حاضر
به ازدواج نیستند و زمانی که با فشار خانواده روبه رو می شوند و تن به
ازدواج می دهند، همیشه نگران افشای رابطه گذشته خود هستند و از اینکه
همسرشان از رابطه مخفی آن ها در گذشته آگاه شود رنج می برند.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"> </font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"><strong>3. توهّم قدرت و جاذبه:</strong> یکی دیگر از
انگیزه های دوستی با جنس مخالف این است که پسران داشتن دوست دختر را یک
قدرت اجتماعی برای خود تصور می کنند و دختران نیز داشتن یک دوست پسر را یک
جاذبه فردی و اجتماعی برای خود به حساب می آورند.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"> اما طول نمی کشد که پی خواهند برد این قدرت نمایی و
جاذبه ارائه شده به قیمت از دست دادن بسیاری از جاذبه ها و قدرت های
اجتماعی و شخصیتی دیگر تمام شده، در نتیجه، دوستی ها به پایان می رسند و
حسرت از دست دادن شرافت و ارزشمندی خویش، دنیایی از تعارض را در درون دختر و
پسر باقی می گذارد.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"> </font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"><strong>4. پناه جویی به یکدیگر: </strong>دختران و
پسرانی که مورد بی محبتی در خانواده قرار می گیرند و از وضعیت روانی و
اجتماعی خویش ناراضی هستند و در این زمینه، خود را سرگردان و آشفته می
یابند، از طریق برقراری روابط پنهان با جنس مخالف، درصدد کسب رضایت و یا به
عبارت دیگر، به دنبال یافتن شرایطی هستند که برای آن ها اطمینان خاطر و
رضایتمندی بیشتری فراهم کند و پناه گاهی برای جبران کمبود محبت خود فراهم
سازند.</font></p>
<p style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" align="justify"><font size="2"> اما اطمینان خاطری که دختران و پسران از طریق برقراری
دوستی بین خود جستوجو می کنند هیچ گاه حاصل نمی شود; زیرا این روابط
پنهانی و به دور از چشم خانواده صورت می گیرد. به همین دلیل، دختر و پسر
باید وقت و توان زیادی صرف کنند تا بتوانند زمینه این رابطه را فراهم کنند و
تحمل ترس و اضطراب مستمری که دو طرف باید تحمّل کنند تا این روابط از چشم
آشنایان پنهان بماند، رضایتمندی و آرامشی را که به دنبال آن هستند خنثی
خواهد کرد.</font></p><p style="color: rgb(0, 0, 102);" align="justify"><font style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" size="2">پ.ن.1:زندگی با شکلات.</font></p><p style="color: rgb(0, 0, 102);" align="justify"><font style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" size="2">پ.ن.2:اگه طولانی بود ببخشید.</font></p><p style="color: rgb(0, 0, 102);" align="justify"><font style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" size="2">پ.ن.3:نظر یادتون نره.<br></font></p><p align="justify"><br></p></div>
text/html2010-08-08T14:51:09+01:00atashoab.mihanblog.comافرا دروغ
http://atashoab.mihanblog.com/post/11
چند روزی بود تو گلوم مونده بود.از خودم بدم میومد.امروز بهش گفتم<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif">ناراحت شد.گناه داشت.تو مغازه بودم.اشک تو چشام جمع شد.گفت دیگه نمیخوامت.دلم واسش میسوزه.بهش بد کردم.میخوام واسش یه کاری کنم تا یادش نره من کی بودم.فقط بین خودمو خودشه.دوسش دارم<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/1.gif"><img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/11.gif">
text/html2010-08-08T11:20:17+01:00atashoab.mihanblog.comدریا مجازات کدامین گناه؟؟؟؟؟
http://atashoab.mihanblog.com/post/10
<div style="text-align: center;">
<font style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" size="2"><br>امروز کسی رو از دست دادم که حتی حاضر بودم بمیرم تو چشماش....<br><br></font><span style="color: rgb(0, 0, 0);"><font style="color: rgb(0, 0, 102); font-weight: bold;" size="2">قلبم پر درد شده ....فقط از خدا میخوام مواظبش باشه....<br><br>فقط اون میدونه با دلم چیکار کرد...خدایا دلگیرم...<br><br>جز تو کسی رو ندارم تنهام نذار که بی تو میمیرم...<br></font><br></span><img src="../../../../../../../../../../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/20.gif"><img src="../../../../../../../../../../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif"><img src="../../../../../../../../../../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/20.gif">
</div>
text/html2010-08-06T16:03:40+01:00atashoab.mihanblog.comدریا جفا نکردم
http://atashoab.mihanblog.com/post/9
<div style="text-align: center;"><font size="2"><span style="color: rgb(255, 0, 0); font-weight: bold;"><br><br style="color: rgb(102, 51, 102);"><span style="color: rgb(102, 51, 102);">دگر عاشق نخواهم شد که معشوقان جفاکارند.</span></span><br style="color: rgb(102, 51, 102); font-weight: bold;"><br style="color: rgb(102, 51, 102); font-weight: bold;"><span style="color: rgb(102, 51, 102); font-weight: bold;">روم کنجی ز میخانه که می نوشان وفا دارند.</span><br style="color: rgb(102, 51, 102);"><br><span style="font-family: georgia,times new roman,times,serif;">پ.ن:خیلی دلم گرفت به خدا وقتی اینو دیدم.</span><br></font>
</div>
text/html2010-08-01T14:29:39+01:00atashoab.mihanblog.comافرا معرفت
http://atashoab.mihanblog.com/post/8
دیروز بود.آره دیروز.دکتر جوابم کرد که باید از تهران بری.پدرم کیش رو پسندید.دوست نداشتم برم.بهش گفتم سه ماهه میرمو بر میگردم.ولی تو گوشش نرفت.<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif">گفت دوستم نداری.بهم گفت بی معرفت<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/20.gif">تا حالا نگفته بود. تو خیابون بودم.چشام پر اشک شد.اون روز خیلی دوسش داشتم.میمیرم واسش.تصمیم گرفتم که نرمو واسه همیشه تو تهران بمونم و این درد صورت رو تحمل کنم.واسه اون من دزدم- نا مردم - لاشیمو بی معرفت ولی خیلی دوسش دارم.
text/html2010-08-01T07:18:46+01:00atashoab.mihanblog.comدریا مالکیت انسان ها
http://atashoab.mihanblog.com/post/7
<div style="text-align: center;"><div style="text-align: center;"><font size="2">It hurt when</font><font size="2"><br></font></div><div style="text-align: center;"><font size="2"> I lost each of the men.<br>I fell in love with.<br>Now though I am convinced that no one loses anyone bicause no one owns anyone.<br>That is the true experience of freedom:<br>having the most important thing in the world withoutowning it<br><br>از دست دادن هر انسانی که دوستش میداشتم آزار دهنده است.<br>گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچ کس کسی را از دست نمی دهد.<br>زیرا هیچ کس مالک کسی نیست این تجربه واقعی آزادی است:<br>داشتن مهمترین چیزهای عالم بی آنکه صاحبشان باشی.<br><br>یازده دقیقه..پائولو کوئیلو</font><br>
</div></div>
text/html2010-07-30T12:25:10+01:00atashoab.mihanblog.comدریا خیلی دلم گرفته...
http://atashoab.mihanblog.com/post/6
<br>نسشتم و منتظر فردا...فردایی که دوسش ندارم.فردایی که قراره واسم جدایی بیاره.<br>گوشی کنار دستمه..یه مسیج اومد که گفته صورتش باند پیچی شده...اما میگه حالش خوبه...دلم میخواد گریه کنم..<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/2.gif"> خیلی نگرانم و تنها...لعنت..لعنت...شارژ گوشیم هم تموم شده حداقل احوالش رو بپرسم...دارم دیونه میشم...کسی نیست که باهاش حرف بزنم و بگم چقدر ناراحتم...جز اینجا هیچ کجا رو پیدا نکردم که بگم...من واسش دعا میکنم که خوب شه شما لطفا شما هم واسه گلم دعا کنید که زود تر خوب بشه....خدایا...<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/20.gif"><br><br>پ.ن:اگه حالت خوبه پس چرا به صورتت باند زدی؟<br>پ.ن:اگه به صورتت باند زدی پس حتما حالت خوب نیست.<br><br><br>
text/html2010-07-30T07:41:54+01:00atashoab.mihanblog.comدریا اینقدر نپیچون!!!
http://atashoab.mihanblog.com/post/5
<div style="text-align: right;">اگه میخوای قدر پاک بودنت رو بدونی تا وارد گناه نشی نمی فهمی.<br><br>اما سعی کن وارد گناه نشی چون دیگه بعد از اون گناه پاکی گذشته ات رو نداری.<br><br>پ.ن:حالا که این پست رو میزنم یاد یکی از دوستان قدیمی میافتم که میگفت اینقدر مردم رو نپیچون...شایدم راست میگفت.<br>
</div>text/html2010-07-29T02:53:26+01:00atashoab.mihanblog.comدریا جلسه اینترنتی
http://atashoab.mihanblog.com/post/3
نمیدونم این چه صیغه ای هست که اول همه ادعای نخبه بودن میکنیم بعد که میرسه پای عمل جا می زنیم.والا به خدا...<br>با بچه های انجمن جلسه گذاشتیم که تو فروم سایت انجمن هر چهارشنبه شب حاضر باشیم...اما...بعد از اون همه ادعا وقتی که on میشی میبینی مدیر انجمن قهر کرده..اون یکی تو راهه...یکی دیگه هنوز نتونسته login آخه چه وضعشه شما بگین...اگه جای من بودین با یه همچین تیم کاری ادامه میدادید؟<br><br>پ.ن:ناگفته نمونه این اولین جلسه بود که حضور داشتم.<br>پ.ن:در حال حاضر خیلی ها واسه دسترسی به اینترنت مشکل دارند.<br>پ.ن:دو مورد بالا رو قبول دارم.اگه راهی بلدید واسه حل این بی نظمی بهم بگید..مرسی<img src="../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/20.gif">
text/html2010-07-28T14:32:05+01:00atashoab.mihanblog.comدریا اولین حرف
http://atashoab.mihanblog.com/post/2
اینجا اولین و تنها جاییه که می تونم راحت هرچی تو دلمه بریزم بیرون.<br>چند ماهه که یه حس خوبی دارم یه حس قشنگ مثل دوست داشتن کسی که خوبه مهربونه و دوست داشتنی.اما یه مشکل کوچیک همیشه دارم و اون اینه که باور نمیکنه واسم مهمه.<br>زندگی...نمیدونم واقعا چی بنویسم چجور حرف دلمو بزنم...چند وقت پیش تو یکی از کتابهای پائولو کوئیلو خوندم که نوشته بود سعی کن احساسات رو تجربه کنی و بس. چون اگه بخوای توصیف کنی همه عمری که باید صرف تجربه ش میکردی هدر میره منم تا اندازه ای موافق این حرف پائولو هستم.پس فقط احساس میکنم و از این احساس لذت میبرم.<img src="../../../../../../../../../../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/3.gif"><img src="../../../../../../../../../../..http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/100.gif">