جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت
چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه ارادهی دوست نداشتن
و نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن
و مدام شعر عاشقانه میخوانند
و تراژدی غمانگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد
و آنچه باید باشد، نیست و همه حرفها همین است وهمهی دردها همین جا است.
درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.
تو فکر یک سقفم، یک
سقف بیروزن
یک سقف پابرجا، محکمتر از آهن
سقفی که تنپوشِ
هراس ما باشه
تو سردی شبها، لباس ما باشه
سقفی
اندازهی قلب من و تو
.. واسه
لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف
آینهها .. واسه
پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف، با
تو از ،گل از شب و ستاره
میگم
از تو و از خواستن تو، میگم و دوباره
میگم
زندگیمو زیر
این سقف، با
تو اندازه میگیرم
گم میشم تو معنی تو، معنی تازه میگیرم
حواست هست خدا؟
صدای هق هق گریه هام
از گلویی میاد که تو گفتی از رگش به من
نزدیکتری !
حواست هست خدا؟
هر وقت صدای شکستن خودمو شنیدم
گفتم باشه منم خدایی دارم
حواست هست خدا؟
از بچگی تا الان هر وقت زمین خوردم و به سختی
پاشدم یه جمله شنیدم
"غصه نخور خدا بزرگه"
حواست هست خدا؟
حواست هست هر روز باهات درد دل میکنم؟
حواست هست غصه هام داره سنگینی میکنه؟
حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه؟
حواست هست نفس کم آوردم؟
خدایا نفس میخوام
خوشی میخوام
زندگی میخوام
خدایا یه خنده از ته دل میخوام
یه احساس خوب میخوام
[
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:
«غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ