روش اول گذاشتن پسورد روی Excel که شایع ترین روش هم هست این است که وقتی روی فایل اکسل رمز می گذارید کسی نمی تواند حتی آن را باز کند و باید حتما کلمه عبور را وارد نماید تا بتواند به محتوای فایل دسترسی داشته باشد و ببیند و ویرایش کند برای این روش مراحل زیر را انجام دهید؛
فایل اکسل مورد نظر را باز کرده سپس روی منوی File کلیک کنید و گزینه Info را از لیست سمت چپ انتخاب نمایید حالا از سمت راست روی منوی کشویی Protect Workbook کلیک کرده تا گزینه هایی برای محافظت فایل ظاهر شوند ، شما روی گزینه دوم Encrypt with Password کلیک کنید.
پنجره Encrypt Document باز می شود ، پسورد را در فیلد مشخص شده وارد کنید حتما پسورد را در جایی یادداشت کنید که فراموش نکنید چون اگر رمز را فراموش کنید دیگر نمی توانید به محتوای فایل دسترسی داشته باشید. برای بار دوم جهت تایید پسورد را وارد کنید بعد از آن وقتی فایل را باز کنید یک پنجره شناور و پاپ آپ قبل از نمایش محتوای فایل ظاهر خواهد شد که باید پسورد را وارد کنید.
اگر خواستید پسورد را از روی فایل اکسل بردارید همان مراحل گفته شده را بروید منتهی بعد از کلیک روی گزینه Encrypt with Password فیلد وارد کردن پسورد را خالی گذاشته و OK کنید.
با روش اول کلا جلوی باز شدن فایل اکسل را می گرفتید اما روش دوم به این نحو است که فایل اکسل باز می شود و محتوا قابل خواندن است منتهی نمی توان فایل را ویرایش کرد یعنی وقتی فرد بخواهد ویرایشی روی فایل اکسل داشته باشد باید رمز را وارد کند بنابراین برای قفل اکسل به این شکل مراحل زیر را دنبال کنید؛
فایل اکسل مورد نظر را باز کنید و روی منوی File کلیک کرده و Save As را انتخاب کنید ، وقتی پنجره ایی باز شد مکان ذخیره سازی را انتخاب نموده و نامی هم برای فایل بگذارید. خوب حالا باید روی منوی کشویی Tools کلیک کرده و از بین گزینه ها General Options را انتخاب کنید.
با این کار پنجره ایی باز خواهد شد که می توانید با تعیین پسورد در فیلد Password to open مانع از نمایش محتوا قبل از وارد کردن پسورد شوید اما با گذاشتن پسورد در فیلد Password to modify در حقیقت محتوا بدون پسورد نمایش داده می شود منتهی برای ویرایش باید پسورد را وارد کرد.
همچنین اگر خواستید موقعه باز کردن فایل Excel پنجره هشداری را نمایش دهد که بعد از وارد کردن پسورد شخص مخیر باشد که از بین خواندن فایل فقط یا ویرایش انتخاب کند می توانید گزینه Read-only recommended را فعال کنید. به طور کلی بهتر است فقط در فیلد Password to modify رمز را نوشته و OK کنید.
بعد از اینکه مراحل بالا را انجام دادید و فایل را ذخیره کردید حالا اگر شخصی سعی کند که فایل را باز کند پنجره ای مانند تصویر ظاهر می شود که از او می خواهد پسورد را برای ویرایش فایل وارد کند و اگر پسورد را نداشته باشد می تواند با کلیک روی Read Only فقط محتوای اکسل را بخواند.
اگر فایل اکسل شما از چندین ورق یا به اصطلاح شیت Sheet تشکیل شده و شما می خواهید مثلا روی بعضی از شیت ها قفل بگذارید می توانید از این روش استفاده کنید. در واقع با این روش شخص با نداشتن پسورد می تواند محتوا را نگاه کرده و ویرایش کند منتهی فقط روی صفحات و شیت های مشخصی ، بنابراین برای قفل شیت اکسل مراحل زیر را انجام دهید؛
فایل را باز کرده و به شیت مورد نظری که می خواهید قفل کنید بروید ، سپس به تب Review رفته و روی گزینه Protect Sheet کلیک نمایید. لیستی از گزینه ها را در یک پنجره خواهید دید اگر تیک هر کدام را نزنید به معنای این است که به آن مورد دسترسی خواهد بود و اگر تیک خورد یعنی محدودیت ایجاد کردید پس در فیلد Password to unprotect sheet پسورد را نوشته و OK کنید.
هر سل از یک شیت میتونه تنظیم بشه که قفل باشه یا نه. یعنی اینکه در یک شیت، میتونیم یک سری سل رو قفل کنیم و بقیه رو قفل نکنیم. برای این کار کافیه مراحل زیر رو انجام بدیم:
ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: اﻣﺎ اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ .ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ. ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمی شود!
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ...
ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ می کنی ﻣﺜﻞ، ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...
ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ، به خصوﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی ﺩﻗﺖ ﻛﻦ!...
و تو چ میدانی آن دسته های عظیم ، آن شوکت و جلال را...
اگر هدف از خلقت بنی آدم ایجاد شور حسینی باشد
هدف والایی است ، چرا که شور حسین علیه السلام چه ها میکند
شور حسین دلت را آب میکند و درون روحت نقطه ای میکارد و آن نقطه را رشد میدهد و آن میشود قلب المومن ، همان که عرش الرحمن است...پس حال بیا بنشین به نظاره ی غم حسین ، تا ببینی چقدر جنسش فرق میکند ، کم کم خود ارباب میفرستد سراغت ، بهت نقش میدهند ، گاه خودت میتوانی نقش انتخاب کنی ، بازی نه ، نقش آفرینی است ...
کفش که جفت کردی در مجلس عزیز میشوی ، روضه اگر خواندی آرام میشوی ، برای روضه اگر گریستی ...پرواز میکنی
منبر اگر رفتی ، مواظب باش از بالای منبر سقوط نکنی ، اهلش نباشی مرکب چموشی سوار شده ای ، خیلی ها را زمین گیر کرده ، آنهم اگر وسط محرم ، در عزای اباعبدالله زمین گیر شوی معلوم نیست بتوانی برخیزی...
علی ای حال محرم پادگان اباعبدالله است ، فرمانده آنجا حضرت قمر علیه السلام اند با مهر عطوفت تربیت میکند
و دائم جمله پدرش را به سربازان عاشورا میفرماید "اعِرِ اللهَ جمجمتک " و هر کس سر سپرده او نشد عقلش را شیطان ربود...
]]>همین دیروز تصمیم گرفتم مسیر بلاگ یکی از دوستان رو عوض کنم و از مسیری اصلی سایت (root) منتقلش کنم توی پوشه blog که آدرس سایت به این شکله بشه: mySite.com/blog
کار خیلی راحت و آسون بود و در حد کپی پیست فایلها و پوشه ها روی ویندوز؛ ولی خوب در حین انتقال برای یه مشکل کوچیک سرچ زدم و دیدم این تغییر پوشه وردپرس و بردنش به یه پوشه جدید انگار مشکل خیلی ها مخصوصا مبتدی ها هستش، پس تصمیم گرفتم راه حل رو اینجا بذارم. بدون گفتن حتی یه کلمه حرف اضافه تر، شروع میکنم.
خوب اول یه پوشه روی روت سرور توی پوشه puplic_html درست کنید مثلا به همون اسم blog. بعد کل محتوای روت سایت رو کامل و بدون جا انداختن حتی یک قلم (فایلهای مخفی و htaccess) همه رو به این پوشه منتقل کنید.
حالا اگه برید به مسیر جدید (mySite.com/blog) میینید که سایت یا شدید ناقص لود شده و خبری از سی اس اسها و تصایر و ... نیست و یا احتمالا اصلا لود نمیشه و با ارور 404 روبرو میشید!
توی این روش من از phpMyAdmin برای تغییر تنظیمات مسیر پیشفرض نصب وردپرس استفاده میکنم. وارد کنترل پنل اصلی هاستتون بشید حالا یا از طریق cpanel یا directAdmin. بعد phpMyAdmin که ابزار مجانی برای مدیریت دیتابیسهای mySql هستش رو باز کنید و از لیست دیتابیسهاتون، دیتابیسی که مربوط به وردپرس میشه رو انتخاب کنید تا جداولش بهتون نشون داده بشه.
حالا روی جدول wp_options
مربوط به وردپرس کلیک کنید تا سطر و ستونها نمایش داده بشه و توی این جدول
دنبال دوتا گزینه home و siteurl بگردید و قسمت option_value رو برابر با
آدرس جدید قرار بدید. (تصویر زیر)
نکته این قسمت اینه که آدرس رو باید کامل وارد کنید و ته آدرس علامت / گذاشته نشه، توجه کنید به کلمه نشه! دقیق مثل عکس بالا؛ تا اینجا 90 درصد کار تموم شده و میمونه دستکاری فایل htaccess برای نمایش صحیح فایلهای سی اس اس و ...
حالا رهنمودهای زیر رو توی فایل .htaccess داخل پوشه blog یا پوشه ای که وردپرس اونجا منتقل شده؛ دقیقا و عینن کپی پیست کنید تا کار تکمیل بشه.
<IfModule mod_rewrite.c>
RewriteEngine On
RewriteBase /blog/
RewriteRule ^index\.php$ - [L]
RewriteCond %{REQUEST_FILENAME} !-f
RewriteCond %{REQUEST_FILENAME} !-d
RewriteRule . /blog/index.php [L]
</IfModule>
اگه فایل htaccess رو پیدا نمیکنید احتمالا مخفیه و تنظیمات شما فایلهای مخفی رو نشون نمیده؛ مثل تصویر زیر این گزینه رو فعال کنید. تصویر مربوط به کنترل پنل تنظیمات سی پنل - CPanel هستش.
تمام! حالا آدرس جدید بلاگ وردپرسی رو باز کنید و میبینید که همه چی عین بنز کار میکنه! نمونه آدرس
https://atarix.ir/blog
نکته: فکر میکنم این آموزش برای تغییر آدرس کامل سایت و انتقال به یه سرور دیگه هم کار میکنه و مشکلی نداشته باشه چون چیز مشابه ایه. تست نکردم شخصا ولی به احتمال زیاد جواب میده. و حتی تغییر پوشه به شکل برعکس یعنی از پوشه به روت سایت :)
موفق و موید باشید و امیدوارم مفید بوده باشه.
]]>۲- امروز درست در تولد ۴۷ سالگیام نامه خودکشی را که ۲۷ سالگی نوشته بودم مرور کردم. اگر آن روز همسرم دو دقیقه دیرتر خبر پدر شدنم را به من میداد اکنون من وجود نداشتم. ۱۹ سال از آن روز میگذرد و دخترم، دلیل زندگیم ۲۱ ساله است و دو برادر کوچکتر نیز دارد. هر سال در روز تولدم این نامه را مرور میکنم تا شاید بیشتر بابت داشتههایم شکر گزار باشم.
۳- بعد از آسیب دیدن کمرم، اخراج از کار و از دست دادن خانهای که در آن زندگی میکردیم مجبور شدیم برای ادامه زندگی به منزل پدر همسرم نقل مکان کنیم و درست همین دوران دخترم دچار بیماری کشندهای شده بود و ما در دوره بدی قرار داشتیم. با خودم فکر میکردم من چقدر بدشانس و بد بختم که صدای همکارم توی گوشم پیچید. گریه میکرد و فریاد میزد “ملیسای زیبایم در تصادف مرد” آن لحظه بود که حس کردم خیلی خوش شانس هستم.
۴- پنج سال بعد از مرگ همسرم یک روز صبح زوج جوانی به همراه ۳ فرزند کوچکشان مهمان من شدند. مرد با لبخندی به لب گفت: ” من کسی هستم که قلب همسر شما من را نجات داد، روزی نیست که برای سلامتی شما و آمرزش همسرتان دعا نکنم، واقعاً ممنونم.”
۵- هفته گذشته در مراسم خاکسپاری دوستم هلن نوبت به سخنرانی همسرش رسید. ” زندگی به سمت مرگ در حرکت است، هلن با علاقه زندگی کرد و در حالی دنیا را بدرود گفت که به کارهای مورد علاقهاش مشغول بود شاید اگر کاری که دوست داشت را انجام نمیداد الان زنده بود ولی در آن صورت درست زندگی نکرده بود”.
۶- دیروز من و خواهرم تصادف کردیم و به لطف بستن کمربند ایمنی آسیب چندانی ندیدیم. خواهرم دختری اجتماعی است و دوستان فراوانی دارد. برعکس من درونگرا هستم و تنها دو دوست صمیمی دارم. به محض آرام شدن اوضاع خواهرم خبر تصادفش را در اینستاگرام و فیس بوک پست کرد. درحالی که دوستان او مشغول پست گذاشتن و لایک کردن بودند دوستان من قبل از رسیدن آمبولانس در کنارم بودند.
۷- یکی از دوستان من که کل دوران دبیرستان را با مشکلات نوشتاری و خواندن دست و پنجه نرم میکرد و هر معلمی ناامیدانه به پدر و مادرش اعلام میکرد که فرزندتان به درد درس خواندن نمیخورد با نمره عالی از دانشگاه بروکلی فارغ التحصیل شد و اکنون شرکت موفقی را اداره میکند. اما چطور ممکن است چنین فردی به این درجه از رشد برسد؟ او به من گفت: ” خیلی ساده به خودم گفتم که آنها در مورد من اشتباه میکنند و دقیقاً برعکس چیزهایی که دیگران به من گفتند را باور کردم و هر روز با خودم مرور کردم. شاید بعضیها بگویند این دیگر چه مدلش است اما برای من جواب داد.”
۸- پدرم در سن ۳۰ سالگی به خاطر نوع خاصی از سرطان بیناییاش را از دست داد. اما با این وجود او از من و خواهرم مراقبت کرد و از مادرم هم که به افسردگی و اعتیاد مبتلا بود مراقبت کرد. اکنون مادرم کاملاً بهبود یافته و من و خواهرم هم به تازگی فارغ التحصیل شدهایم و در کنار هم به شادی زندگی میکنیم و همه اینها را مدیون پدرم و توانایی ذهنی فوق العاده او هستیم.
۹- هفته گذشته در جریان توری که آن را هدایت میکردم با مرد جوانی آشنا شدم که ویلچر نشین بود. انرژی مثبت خاصی داشت و همیشه لبخند میزد. بیشتر که باهم آشنا شدیم متوجه شدم که قبل از این که روی ویلچر بنشیند بسکتبالیست بوده است. او دیدگاه جالبی داشت. میگفت: ” من چیزی را از دست ندادهام، از بودن در این مکان و لحظه واقعاً خوشحالم و فرصتهای زیادی منتظر من هستند”.
۱۰- طبال گروه ما مادر زادی ناشنوا به دنیا آمده است! اما قادر است که برخی صداها و ارتعاشها را درک کند. صادقانه بگویم انقدر کارش عالی است که کسی باور نمیکند او ناشنواست. خودم من هم باورم نمیشود.
۱۱- در لحظهای که این داستان را روایت میکنم منتظرم تا سینههای مرا تخلیه کنند، اما به طرز عجیبی حس میکنم خیلی خوش شانسم! من یک زن ۶۹ سالهام که تا کنون بیماری خاصی نداشتم اما در همین مدت کوتاه که اینجا بودم نوجوانهای ۱۷ سالهای را میبینم که به انواع بیماریها مبتلا هستند و با صندلی چرخ دار و تخت جا به جا میشوند.
۱۲- من و همسرم مسئول هتل هستیم. روزی خانواده ۶ نفره ای به هتل ما آمدند. هربار که آنها را در لابی میدیدم مشغول خنده بودند! سر صحبت را که با آنها باز کردیم گفتند: ” خانه ما روز گذشته در آتش سوخت ولی خدا را شکر هیچ کدام از ما آسیب ندیدم و همین بزرگترین دلیل برای لبخند زدن است”.
۱۳- امروز بعد از ظهر در جریان تمرین بازوی راست دوستم شکست. خیلی بد شد چون بعد از دو سال دوری از ورزش به خاطر جراحی زانو این اولین بازی او بود. فکر میکردم اوضاع پیچیده ایست. در کمال ناباوری با لبخند گفت: ” لحظاتی که در زمین بازی میکردم مثل یک رؤیا کوتاه بود”.
۱۴- هفته پیش در جریان مصاحبه با یک خدمه هتل از او پرسیدم” کارت را دوست داری؟ ” در کمال ناباوری و با لبخندی بزرگ به لب و با هیجان گفت” نمیدانی چقدر کارم را دوست دارم .
کاری که هم خوشحالی دیگران و هم خوشحالی کودکانم را در خود دارد واقعاً دوست داشتنی است”.
۱۵- هجده امین سالگرد خواهرم است و به آخرین کلماتی که بین ما رد و بدل شد فکر میکنم. به من گفت” خیلی حسرت میخورم کاش همیشه با این شدت قدر دان زندگی بودم”. دوسال آخر زندگی با سرطان در مبارزه بود. او ادامه داد ” اگر میدانستم زودتر از اینها شروع میکردم و قدر زندگی را بیشتر میدانستم.”
۱۶- دیشب درست شب سال نو، خواهرم با من تماس گرفت! یک سال بود که بر اثر تصادف در کما بود. باور نکردنی بود. کل شب را خندیدیم و صحبت کردیم. درست است که هنوز کاملاً خوب نشده است ولی نمیدانید همین بودنش چه لذتی دارد. قسمت مسخره ماجرا این جاست که یک ماه قبل از تصادف باهم بحثمان شد و قهر کردیم ولی اکنون وقتی به آن روزها فکر میکنیم از حماقتمان خندهمان میگیرد.
۱۷- بیست سال پیش وقتی به مادر بزرگم گفتم: ” میترسم از انتخابم پشیمان شوم” او مرا در آغوش کشید و گفت: ” باور کن عزیزم وقتی به سن من برسی از تنها چیزی که پشیمان نخواهی شد دنبال کردن انتخابهایت است. به خودت فرصت و مجال انتخاب بده”.
۱۸- وقتی به دوستانم گفتم که قصد دارم سالن آرایشی خودم را باز کنم به من خندیدند و گفتند افراد کمی را میشناسند که رویاهایشان را دنبال کردند و موفق شدند! اما خوشحالم که امروز اعلام میکنم” سالنم را افتتاح کردم و همه چیز خوب است”.
۱۹- با پدرم در مورد زندگی و سختی و رنج صحبت میکردم، پدرم حرف خوبی زد: ” تجربه به من ثابت کرده است که بیشتر افراد تا در ناراحتی و رنج غرق نشوند واقعاً شاد نخواهند بود. معتقدم این به این خاطر است که تمام این سختیها به ما میآموزد که قدر داشتههایمان را بیشتر بدانیم؛ همین موضوع ما را منعطفتر میکند.”
۲۰- مادرم یک زن ۵۵ ساله موفق و صاحب یک نانوایی است. انگار نه انگار که ۱۵ سال پیش به سرطان سینه مبتلا شده بود. بعد از شروع بیماری کار قبلیش را ترک کرد و نانوایی را راه انداخت. دورههای درمانی را با موفقیت پشت سر گذاشت و اکنون سرحالتر از قبل زندگی میکند.
۲۱- دیروز عصر مقابل کافی شاپی که در آن نشسته بودم خانم مسنی را دیدم که سوار ویلچر بود و زیر باران با سرعت کمی در حال حرکت بود. فکر کردم شاید به کمک احتیاج دارد خودم را به او رساندم و پرسیدم آیا به کمک احتیاج دارد؟ خندید و گفت ” ممنونم ولی از لمس باران حس خوبی به من دست میدهد عمداً آرامآرام حرکت میکنم.”
۲۲- دیروز در مراسم خاکسپاری یکی از همکارانم حضور داشتم. خیلی عجیب بود کسانی که گریه میکردند و مرتب میگفتند ما دوستش داشتیم. او مرد فوق العاده ای بود اما حتی یکبار در طول دوران حیاتش به او نگفتند دوستش دارند! فقط بعد از مرگ بود که عشق این کلمه قدرت مند را بی معطلی به زبان میآوردند.
۲۳- بهترین لحظه عمر من لحظهای بود که تصادف کردم! چون خیالم راحت بود که همسر و فرزندم در این تصادف حضور نداشتند.
۲۴- درست ده سال پیش بود، بعد از مشاجره لفظی که با دوستم داشتم گیتار من را بدون اجازه فروخت! خیلی ناراحت بودم وقتی برای پس گرفتن گیتار مراجعه کردم فهمیدم که آن را به شخص دیگری فروخته است. بعد از پیدا کردن، آن شخص گیتار را به من پس داد و علاوه بر آن ساعتها باهم صحبت کردیم و آهنگ نواختیم. اکنون ۹ سال است که من و آن شخص باهم ازدواج کردهایم و خوشحالتر از قبلیم.
۲۵- شب گذشته خیلی شیک و مرتب در رستورانی که قرار گذاشته بودیم منتظر دوستم بودم. ولی او نیامد. حس بی ارزش بودن به من دست داد و خیلی ناراحت شدم. وقتی داشتم رستوران را ترک میکردم دختر کوچکی از مادرش پرسید: “چی میشد من یک پرنسس بودم؟” جالب بود. لبخند زدم و کل مسیر تا خانه را پیاده روی کردم. فهمیدم تنهایی چیزی بود که من واقعاً به آن احتیاج داشتم.
۲۶- پدربزرگم حرف خوبی میزد: ” درست لحظهای که تصمیم گرفتم دست از پیدا کردن همسر مناسب بردارم و روی همسر مناسبی بودن تمرکز کنم مادربزرگت پیدا شد”.
۲۷- دیروز توی پارک صحنه جالبی دیدم. ” زوج سالخوردهای به پار ک آمده بودند پیرمرد موزیک جاز قدیمی پلی کرد از ماشین پیاده شد در ماشین را برای همسرش گشود و دست او را گرفت و آرام با آهنگ شروع به رقصیدن کردند.”
۲۸- گاهی بیمار میشوم، اما هنوز سرپا هستم. خیلی از شبها درست نمیخوابم اما همچنان برای تجربه یک روز جدید از خواب بیدار میشوم. کیف پولم پر نیست ولی شکمم چرا. همهچیزهایی که میخواستم را ندارم ولی هر چیزی که لازم است را دارم. خدا را شکر با وجود همه نواقصی که در زندگیم هست این زندگی را دوست دارم و سعی میکنم بهترش کنم.
۲۹- قرار بود ۳ هفته پیش بمیرم! دکترها قطع امید کردند و مرا برای زندگی روزهای باقی مانده به خانه فرستادند ولی الان به بیمارستان برگشتهام چون فهمیدهاند هنوز امیدی هست.
۳۰- چند سال پیش برای یک پروژه مدرسه با یکی از دوستان مادربزرگم مصاحبه کردم و از او پرسیدم چه حسی داره هر روز صبح از خواب بیدارشی و ببینی به مرگ نزدیکتر شدی؟ او جواب داد: ” چه حسی داره از خواب بیدارشی و تظاهر کنی که چنین اتفاقی قرار نیست بیافته؟ “