کلبه خاطرات من اینجا دفتر خاطراتمه بخاطر این مینویسم که وقتی پیر شدم گذشته رو فراموش نکنم http://cottagediary.mihanblog.com 2020-12-11T01:03:49+01:00 text/html 2017-01-04T11:40:15+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سلام http://cottagediary.mihanblog.com/post/234 <P>سلام به همه ی دوستان عزیزم</P> <P>انشالله که حال همه خوب باشه</P> <P>خداروشکر منم خوبم </P> <P>امروز عجیب دلتنگ &nbsp;وبلاگ و وبلاگ نویسی و ذوستان شدم </P> <P>فردا تولدمه ولی هر سال وقتی ماه دی میومد حال و هوای عجیبی داشتم و روز شماری میکردم 16 دی برسه&nbsp; </P> <P>فکر میکردم یه روز خیلی خاص برای منه </P> <P>امسال اصلا این حا و هوا ندارم نمیدونم چرا</P> <P>امروز کیک مثلثی پختم عالی شد </P> <P>فردا صبح شیفت دارم خیلی وقته سر خاک پدرم نرفتم دوست دارم فردا بعد از ظهر برم سر خاک پدر</P> <P>(بابای عزیزم همیشه به یاذتم ببخشید کمتر بهت سر میزنم) </P> text/html 2017-01-04T11:27:31+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سلام به همه. http://cottagediary.mihanblog.com/post/232 text/html 2016-07-10T04:39:20+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سلام http://cottagediary.mihanblog.com/post/231 این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید. text/html 2016-04-10T02:26:31+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سال 1395 مبارک http://cottagediary.mihanblog.com/post/230 <P>سلام به همه ی دوستان عزیز دلم <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/11.gif"></P> <P>دلتنگ همگیتونم یه دنیا </P> <P>سال نوتون مبارک انشالله سالی پراز خیر و برکت و سلامتی&nbsp;&nbsp; و شادی در پیش داشته باشید </P> <P>به خودم میبالم به خاطر دوستان خوب و عزیزی که دارم </P> <P>چند ماهی به وبلاگم سر نزده بودم وقتی پیام های شما دوستان خوبم دیدم اشک توی چشمام حلقه زد </P> <P>دعا میکنم هر گوشه جای دنیا که هستید در اوج شادی و عشق و سلامتی و یاد خدا باشید </P> <P>اگه از احوالات من خواسته باشید شکر خدا عااااااااااااالیییییییییم </P> <P>شب عروسیمون&nbsp; که&nbsp; شب یلدا بود قشنگ ترین شب زندگیم بود.</P> <P>&nbsp;همه چیز عالی عالی پیش رفت از قبل خیلی استرس داشتم که این شب چه اتفاقایی میفته </P> <P>دوستان عزیزم زحمت کشیدند از اهواز کرمان شیراز شهرکرد و .. اومده بودند&nbsp;</P> <P>&nbsp;و برام خیلی خوشحال کننده بود که دوستانم این همه&nbsp;مشقت &nbsp;راه&nbsp; دور تحمل کردند و توی جشن ما حضور داشتند واقعا خوشحالم کردند</P> <P>&nbsp;&nbsp; گروهی&nbsp; هم که برامون رقص محلی&nbsp;انجام دادند &nbsp;جالب بود یه جورایی رقص محلیشون با بقیه تالارها فرق داشت .</P> <P>همیشه فکر میکردم شب عروسیم که دارم از مادر جدا میشم زار زار گریه کنم </P> <P>ولی انقدر انرژی داشتم که فقط به فکر شادی و رقصم بودم حتی موقع خداحافظیم لحظه ای دلتنگ نشدم </P> <P>با روحیه ای که داشتم&nbsp; حتی &nbsp;برای خودم خیلی جای تعجب داشت </P> <P>الان خیلی دلتنگ مادرم میشم و الان میفهمم چقدر مادرم برامون زحمت کشید</P> <P>من که توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزدم و حتی یه برنج ساده&nbsp;بلد نبودم &nbsp;الان برای خودم شدم خانوم خونه</P> <P>ماه اول عروسیمون رفت و امد مهمونا خیلی زیاد بود و خیلی استرس داشتم </P> <P>از روز دوم عروسیم مهمون داشتم تازه فامیلای شوهررم <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/3.gif"></P> <P>و خیلی برام مهمون داری سخت بود الان میتونم برای 10 نفر غذا بپزم . تازه یه غذای معمولی نه انگشتاتونم میخورید <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif"></P> <P>خداروشکر همسرم توی خونه داری خیلی کمکم میده </P> <P>امسال رفتیم شمال&nbsp; اب و هوای عالی داشت . آمل محمود اباد و اون طرفا رفتیم &nbsp;اب پری توی شهر نور&nbsp;خیلی جای قشنگی بود&nbsp;&nbsp;</P> <P>&nbsp;قصد اینکه مشهد بریم نداشتیم </P> <P>من اواسط سفر پیشنهاد دادم مشهد بریم و امام رضا طلبید&nbsp; و مشهدم رفتیم</P> <P>نائب زیاره همه عزیزان بودیم </P> <P>دیشب کلینیک که قبلا میرفتم کلا کنسل کردم به خاطر اینکه راهش خیلی برام دور بود </P> <P>موقع برگشت دیشب خیلی گریه کردم </P> <P>&nbsp;ریس کلینیکش مثل یه پدر دستم و گرفت و تجربه ی همه ی سالهای کاریشو در اختیارم قرار داد </P> <P>بچه های کلینیک و دکترای اونجا&nbsp; توی این دو سال بیشتر از خانوادم میدیدم </P> <P>&nbsp;و واقعا بهشون عادت کرده بودم&nbsp;&nbsp; و همشون دوست دارم </P> <P>اللان کلینیک نزدیک خونمون میرم&nbsp; خیلی بهم نزدیک پیاده سه دیقه ای میرسم&nbsp; ولی هنوز به اینجا عادت نکردم یکم برام سخته </P> <P>امروز گرافی از ستون مهره و گردن دارم&nbsp; امیدوارم که مشکلی نداشته باشم</P> <P>&nbsp;</P> <P>خیلی حرف زد برم به غذا م یه سری بزنم دوستتنون دارم خدانگهدار </P> <P>&nbsp;</P> text/html 2015-10-05T08:51:33+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل جسته و گریخته های ذهن من http://cottagediary.mihanblog.com/post/224 تا حالا شده با شنیدن یه آهنگ یاد یه عزیزی بیفتید و بی اختیار اشک بریزید ?<div>یا اهنگ عوض کنید تا اون خاطرات مرور نشه?</div><div>یا بارها و بارها اون آهنگ گوش بدید و ازش خسته نشید?</div><div>...</div><div>امروز حالم خوب نبود یک ساعت رفتم کلینیک &nbsp;وتو راه برگشت یه اهنگ گوش &nbsp;دادم و یاد گذشته افتادم&nbsp;</div><div>بعدا زظهرم شیفت داشتم که کنسل کردم &nbsp;زنگ زدم میگم حالم بده نمیام&nbsp;</div><div>میگه نه خانوم دکتر مریض نوبتی خیلی دارید&nbsp;</div><div>یکی نیست بهشون بگه مگه بقالیه انقدر چونه میزنی بابا حالم بده نمیام</div><div>اصلا حالم خیلی خیلی خیلی &nbsp;عالیه &nbsp;حوصله ندارم بیام&nbsp;</div><div><br></div><div>دیشب کلینیک قل قله بود &nbsp;بود&nbsp;</div><div>منشی کلینیک &nbsp;میگه</div><div>: خانوم &nbsp;دکتر ترو خدا این مریضم ببین سربازه دیگه نمیتونه بیاد</div><div>خانوم دکتر این &nbsp;مریض خیلی درد داره</div><div>خانوم دکتر این مریض راهش دوره&nbsp;</div><div>&nbsp;میگه چقدر این مریض طول میکشه میگم نیم ساعت میگه خانوم دکتر ترو خدا زودتر&nbsp;</div><div>بهش میگم بابا مگه بقالی چقدر چونه میزنی&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/82.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>مگه میتونم ماس مالی کنم<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/82.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>...</div><div>شاید حال روحیم بده نه جسمیم&nbsp;</div><div>خیلی خسته میشم تحمل 9 ساعت کار کردن تو یک روز ندارم&nbsp;</div><div>خانوادم خیلی میگن شیفتاتو کم کن ولی نه دلم میاد نه ...&nbsp;</div><div>...</div><div>به خودم میگم این روزها از شیرین ترین روزهای زندگیمه &nbsp;&nbsp;</div><div><span style="font-size: 11px;">خدا رو شکر همه خانوادم سالم هستن و سلامتی بهترین نعمته&nbsp;</span></div><div>خدارو شکر یه همسری دارم که فوق تصوراتم با احساسه و خیالم از اون راحت راحته&nbsp;</div><div>خیالم اسوده س که یه تکیه گاه محکم دارم&nbsp;</div><div>و این برای یه دختر یعنی یه دنیا ارامش</div><div>ولی ولی بعضی وقتا خودم خیلی اذیت میکنم و الکی الکی &nbsp;دعوا درست میکنم &nbsp;شیرینی زندگیم و از بین میبرم&nbsp;</div><div>&nbsp;یادمه یه روزی که مجرد بودم خواهرم به همسرش گفت منو بیشتر دوست داری یا مامانت&nbsp;</div><div>من اصلا نذاشتم دامادمون جواب خواهرم بده سریع گفتم وای چه ربطی داره نوع دوست &nbsp;داشتن خیلی فرق داره</div><div>و یه عالمه با خواهرم حرف زدم&nbsp;</div><div>و از اینکه &nbsp;خواهرم این سوال مسخره پرسیده بود خیلی ناراحت شدم&nbsp;</div><div>ولی حالم خودم خیلی بدترم&nbsp;</div><div>مثلا اگه داوود خواهرش بوس کنه &nbsp;احساس میکنم اون بیشتر از من دوست داره&nbsp;</div><div>با اینکه قبلش منو بوسه بارون کرده باشه&nbsp;</div><div><br></div><div><br></div><div>یا اینکه خواهرش بوسش کنه&nbsp;</div><div>ول کنم نیست یکی و دو تا بوس نمیکنه&nbsp;</div><div>وقتی بقیه همسرم بوس میکنن احساس میکنم دیگه از بوسه من لذتی نمیبره یا اونا بیشتر از من دوست داره</div><div><br></div><div>میدونم گفتن این حرفا اینجا درست نیست ولی&nbsp;</div><div>اون هفته بود که دیگه خیلی کشش دادیم موضوع و بحثمون شد&nbsp;</div><div>شاید خیلی مسخره باشه بنظرتون ولی&nbsp;</div><div>ولی برای من شده یه دغدغه&nbsp;</div><div><br></div><div>خیلی وقتا به خودم میگم بی خیال بابا اصلا برات مهم نباشه اصلا داوود خواهرشو هزار تا بوس کنه&nbsp;</div><div>ولی نمیتونم بی تفاوت باشم احساس میکنم خواهرش پاشو داره میگذاره تو منظومه من&nbsp;</div><div><br></div><div><br></div><div>ای کاش ادرس وبلاگم همسرم نداشت تا خیلی راحت تر بودم&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/42.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>من وبلاگ برای &nbsp;این دوست داشتم که مجازی مجازی بود</div><div>ولی کم کم از مجازی بودن در اومد مثل قبل اصلا راحت نمیام حرفامو بزنم&nbsp;</div><div>چند تا &nbsp;از دوستان وبلاگیم ملاقات کردم&nbsp;</div><div>چند تایشون توی تلگرام و وایبر ...&nbsp;</div><div>خلاصه دیگه راحت نیستم&nbsp;</div><div><br></div><div><br></div><div><br></div><div><br></div> text/html 2015-09-27T16:23:26+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل نفرین بر ال سعود http://cottagediary.mihanblog.com/post/223 نفرین خدا بر ال سعود&nbsp;<div>یکی از بهترین اساتید دانشگاه &nbsp;در مکه به رحمت خدا رفت</div><div>انشاالله &nbsp;بقیه حجاج به سلامتی به وطن برگردند</div> text/html 2015-09-11T12:30:03+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل 20 شهریور http://cottagediary.mihanblog.com/post/221 امروز 20 شهریور&nbsp;<div>قرار بود 20 عروسیمون باشه ولی نشد&nbsp;</div><div>20 شهریور ما اینگونه گذشت&nbsp;</div><div>رفتیم زرین شهرکنار رودخونه .</div><div>رفتیم &nbsp;همون جایی که اولین بار شعر شهزاد رویای من برای همسرم خوندم&nbsp;</div><div>دوباره لباس رنگ هم پوشیدیم&nbsp;</div><div>قراره 19 مهر دوباره بیایم زرین شهر&nbsp;</div><div>عروسی پسر خاله م&nbsp;</div><div>. بریم ارایشگاه و لباس عروس بپوشیم و کنار اب عکس بگیریم و بریم باغ و اتلیه و شب عروسی&nbsp;</div><div>موقع برگشت &nbsp;وسط راه داوود خوابش گرفت و زدیم کنار وسط یه پارک جنگلی پتو پهن کردیم و خوابید وقتی بیدار شد شعر کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه خوندم و یه عالمه اشک شوق ریختم هر بار که این شعر میشنوم یا میخونم بی اختیار اشکم میریزم</div><div><br></div><div><br></div><div>...</div><div>خواهرم تخصص ارتو قبول شد اصفهان&nbsp;</div><div>از شوهرش 3 سال دست کم جداس من که عمرا بتونم چنین وضعی تحمل کنم &nbsp;</div><div>مامانمم میگه نمیدونم خوشحال باشم بخاطر قبولیش یا ناراحت&nbsp;</div><div><br></div><div>اصلا تو مود تخصص نبودم&nbsp;</div><div>ولی از وقتی خواهرم قبول شد منم یه حسی بهم میگه نباید کمتر باشی</div><div>&nbsp;ولی من اطفال و ترمیمی و اندو &nbsp;و پریو دوست دارم &nbsp;ارتو دوست ندارم&nbsp;</div><div>ارتوخیلی خیلی سخته&nbsp;</div><div><br></div><div>به داوود میگم منم میخوام درس بخونم میگه گل زندگی ادم همین چند ساله&nbsp;</div><div>همش نباید به درس و استرس تموم بشه&nbsp;</div><div>...</div><div>داریم این روزا به یه شاسی بلند فکر میکنیم&nbsp;</div><div>من که همیشه فکر میکردم&nbsp;</div><div>ولی این روزا بدجور داوود داره به یه شاسی بلند فکر میکنه&nbsp;</div><div>انشاالله بعد عروسی پولا پس انداز کنیم یه شاسی بلند بخریم&nbsp;</div><div>..</div><div>کابینت خونمون داوود خودش طرح و نقشش و کشید و با هم رفتیم رنگش انتخاب کردیم&nbsp;</div><div>خیلی عالی شد&nbsp;</div><div><br></div><div>داوود میگه من بند بند خونه با عشق ساختم&nbsp;</div><div>قرار شده هر وقت با هم بحث داریم یا هر وقت من نیاز دارم غر بزنم&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/15.gif" style="font-size: 11px;"><span style="font-size: 11px;">&nbsp;بریم پارک بغل خونه</span></div><div><span style="font-size: 11px;">&nbsp;تا فضای خونمون همیشه پر عشق باشه و هیچ وقت فضای خونمون &nbsp;انرژی منفی نداشته باشه&nbsp;</span></div><div>این پیشنهاد داوود بود&nbsp;</div><div><br></div><div>.ای کاش زودتر این چند ماهم بگذره بریم سر خونه و زندگیمون&nbsp;</div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><br></div> text/html 2015-08-28T00:51:03+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سالگرد عقدمون مبارک http://cottagediary.mihanblog.com/post/219 سلام به همه دوستان گلم&nbsp;<div><br></div><div>6 . 6 , 93 عقد کردیم &nbsp;چقدر زود یکسال گذشت همین دیروز بود با هم اشنا شدیم&nbsp;</div><div>الان 6 . 6 . 94 &nbsp; &nbsp; دوست داشتم یه کاری انجام بدم همسرم سورپرایز کنم</div><div>&nbsp;ولی دیشب گفت خیلی کار داره نمیتونه از صبح کنارم باشه فقط شب میاد خونمون</div><div>&nbsp;منم کلا خورد تو ذوقم &nbsp;</div><div>فقط کادوهایی که براش خریدم بهش میدم کار خاصی نمیکنم&nbsp;</div><div>یه عالمه پودر ژله خرید بودم که ژله های رنگ وارنگ درست کنم کیک سالگرد عقد درست کنم فش فشه بخرم ولی&nbsp;</div><div>هیچ کدوم از این کارا نمیکنم &nbsp;</div><div>به نظر من بعضی روزا خاصن به هر طریقی شده باید برای طرف مقابلتون وقت و هزینه صرف کنید &nbsp;</div><div>به نظر من باید برای بعضی روزا از چند روز حتی حتی چند هفته حتی چند ماه قبلش برنامه داشته باشی&nbsp;</div><div><br></div><div>نه که اصلا یادت نباشه&nbsp;</div><div><br></div><div>شایدم من دختر پرتوقعی هستم از دید بعضیا&nbsp;</div><div><br></div><div>بیخیال&nbsp;</div><div><br></div><div>20 شهریور تالار دیده بودیم &nbsp;عروسی برگذار کنیم بریم سر خونه زندگیمون که با فوت شوهر عمم همه چی به هم خورد&nbsp;</div><div>چند ماهی باید صبر کنیم&nbsp;</div><div><br></div><div>بعد چند ماهی بلاخره همه خانواده دور هم جمع شدیم&nbsp;</div><div>&nbsp;خواهرم از تهران اومد داداشمم از سربازی مرخصی گرفته بود&nbsp;</div><div>دوباره شنبه تنها میشیم&nbsp;</div><div><br></div><div>چند وقتیه حالم خوب نیست سرم و ازمایش و سونوگرافی ولی یک روز خوبم روز بعد دوباره دردا شروع میشه&nbsp;</div><div><br></div><div>اینم از احوالات ما&nbsp;</div><div>میدونم همسرم این پست بخونه خیلی ازم ناراحت میشه</div><div>&nbsp;بهم میگه دختر بی انصاف دیگه چیکارت بکنم&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>ولی این پست نوشتم که یاد بگیره بعضی روزا باید از صبح &nbsp;زود کنار همسرت باشی تا صبح روز بعد</div><div>&nbsp;&nbsp;نه که شب بیای سوک سوک کنی خودت نشون بدی و فردا صبح زود &nbsp;بری&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>تو این یکسال خیلی بهم خوش گذشت &nbsp;</div><div>هر کاری که در توانش بود برام انجام داد</div><div>از ته ته دلم خوشحالم بابت انتخابم&nbsp;</div><div>خیلی از خدا ممنونم بابت همسرم</div><div><br></div> text/html 2015-08-01T17:04:06+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل سلام http://cottagediary.mihanblog.com/post/217 تا ساعت 9 شب کلینیک بودم&nbsp;<div>خیلی خسته &nbsp;هستم ولی انقدر استرس دارم خوابم نمیبره&nbsp;</div><div>خدایا فقط توکلم به خودته&nbsp;</div><div>خودت همه چیز عالی پیش ببر&nbsp;</div><div>فردا صبحم باید برم کلینیک</div><div>ساعت 6 بعد از ظهر راهی تهران هستیم نمایشگاه مبل زدند بریم یه نگاهی بکنیم</div><div><br></div><div>انقدر استرس دارم نمیدونم چیکار کنم &nbsp;</div><div>یکم لباس عروسیم پوشیدم &nbsp;احساس کردم بابام داره نگاهم میکنه&nbsp;</div><div>بلاخره دخترش داره راهی خونه عشق میشه</div><div>بابا خیلی جات خالیه توی عروسیم خیییییییلی</div><div><br></div> text/html 2015-07-31T12:06:52+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل لباس سفید من http://cottagediary.mihanblog.com/post/215 &nbsp;<div>دیروز از صبح تا عصر &nbsp;با &nbsp;همسرم &nbsp;انقدر تو مزونا چرخیدیم تا یه لباس عروس خریدیم .&nbsp;</div><div><br></div><div>خوشحالم لباسم کرایه نکردم اینطوری هر سال سالگرد عروسیمون میپوشم&nbsp;<span style="font-size: 11px;">&nbsp;</span></div><div><br></div><div>&nbsp;</div><div>اومدم خونه یه عالمه باهاش قر دادم و &nbsp;کلی خوشحالی کردم &nbsp;</div><div><br></div><div>مثل دوران بچگیم که یه لباس میخریدم چقدر خودم تو اینه میدیم و ذوق میکردم&nbsp;</div><div>یه عمری بود از خرید چیزی خوشحال نمیشدم &nbsp;</div><div><br></div><div><br></div><div>&nbsp;فکر کنم تا عروسیم هر روز بپوشم و واسه خودم برقصم&nbsp;<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div><br></div><div><br></div><div>&nbsp;</div><div><br></div><div><br></div><div><br></div> text/html 2015-06-27T17:35:31+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل کبود وال http://cottagediary.mihanblog.com/post/214 <img src="http://s6.uplod.ir/i/00629/1nlhmpkdk8yl.jpg"> text/html 2015-06-27T17:32:37+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل کبود وال http://cottagediary.mihanblog.com/post/213 <img src="http://s6.uplod.ir/i/00629/kz53egj5z841.jpg"> text/html 2015-06-26T15:53:12+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل وکیل اباد مشهد http://cottagediary.mihanblog.com/post/210 این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید. text/html 2015-06-26T15:41:16+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل پیرغار http://cottagediary.mihanblog.com/post/209 این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید. text/html 2015-06-25T04:27:23+01:00 cottagediary.mihanblog.com شلیل دنیای بی وفا http://cottagediary.mihanblog.com/post/208 &nbsp;چقدر دنیا بی وفاست باید از تک تک لحظه هایی که خدا بهمون عنایت کرده بهترین استفاده بکنیم&nbsp;<div>تا میتونیم شاد باشیم دنیا خیلی زودگذره &nbsp;تا میتونیم مهربون و بخشنده باشیم&nbsp;</div><div>من خودم خیلی وقتا تو اوج شادی و لذت و خوشیم ولی انقدر میگردم میگردم تا یه غصه ای پیدا کنم و ناراحت باشم&nbsp;</div><div><span style="font-size: 11px; line-height: normal;">با خودمم مگه چند سال زنده ام&nbsp;</span></div><div>&nbsp;شاد باشیم بخندیم مهربون باشیم بگذریم از حرف دیگران امروز خبر فوت پدر همکلاسیمونو شنیدم&nbsp;</div><div><div>پدر همکلاسیمون &nbsp; فوت شد&nbsp;<div>پدرش یکی از بهترین دندانپزشکای &nbsp;شهرمون بود</div><div>برای شادی روحش صلوات&nbsp;<br><div><br></div></div></div></div>