کلبه خاطرات مناینجا دفتر خاطراتمه
بخاطر این مینویسم که وقتی پیر شدم
گذشته رو فراموش نکنم
http://cottagediary.mihanblog.com
2020-12-11T01:03:49+01:00text/html2017-01-04T11:40:15+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سلام
http://cottagediary.mihanblog.com/post/234
<P>سلام به همه ی دوستان عزیزم</P>
<P>انشالله که حال همه خوب باشه</P>
<P>خداروشکر منم خوبم </P>
<P>امروز عجیب دلتنگ وبلاگ و وبلاگ نویسی و ذوستان شدم </P>
<P>فردا تولدمه ولی هر سال وقتی ماه دی میومد حال و هوای عجیبی داشتم و روز شماری میکردم 16 دی برسه </P>
<P>فکر میکردم یه روز خیلی خاص برای منه </P>
<P>امسال اصلا این حا و هوا ندارم نمیدونم چرا</P>
<P>امروز کیک مثلثی پختم عالی شد </P>
<P>فردا صبح شیفت دارم خیلی وقته سر خاک پدرم نرفتم دوست دارم فردا بعد از ظهر برم سر خاک پدر</P>
<P>(بابای عزیزم همیشه به یاذتم ببخشید کمتر بهت سر میزنم) </P>text/html2017-01-04T11:27:31+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سلام به همه.
http://cottagediary.mihanblog.com/post/232
text/html2016-07-10T04:39:20+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سلام
http://cottagediary.mihanblog.com/post/231
این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید.text/html2016-04-10T02:26:31+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سال 1395 مبارک
http://cottagediary.mihanblog.com/post/230
<P>سلام به همه ی دوستان عزیز دلم <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/11.gif"></P>
<P>دلتنگ همگیتونم یه دنیا </P>
<P>سال نوتون مبارک انشالله سالی پراز خیر و برکت و سلامتی و شادی در پیش داشته باشید </P>
<P>به خودم میبالم به خاطر دوستان خوب و عزیزی که دارم </P>
<P>چند ماهی به وبلاگم سر نزده بودم وقتی پیام های شما دوستان خوبم دیدم اشک توی چشمام حلقه زد </P>
<P>دعا میکنم هر گوشه جای دنیا که هستید در اوج شادی و عشق و سلامتی و یاد خدا باشید </P>
<P>اگه از احوالات من خواسته باشید شکر خدا عااااااااااااالیییییییییم </P>
<P>شب عروسیمون که شب یلدا بود قشنگ ترین شب زندگیم بود.</P>
<P> همه چیز عالی عالی پیش رفت از قبل خیلی استرس داشتم که این شب چه اتفاقایی میفته </P>
<P>دوستان عزیزم زحمت کشیدند از اهواز کرمان شیراز شهرکرد و .. اومده بودند </P>
<P> و برام خیلی خوشحال کننده بود که دوستانم این همه مشقت راه دور تحمل کردند و توی جشن ما حضور داشتند واقعا خوشحالم کردند</P>
<P> گروهی هم که برامون رقص محلی انجام دادند جالب بود یه جورایی رقص محلیشون با بقیه تالارها فرق داشت .</P>
<P>همیشه فکر میکردم شب عروسیم که دارم از مادر جدا میشم زار زار گریه کنم </P>
<P>ولی انقدر انرژی داشتم که فقط به فکر شادی و رقصم بودم حتی موقع خداحافظیم لحظه ای دلتنگ نشدم </P>
<P>با روحیه ای که داشتم حتی برای خودم خیلی جای تعجب داشت </P>
<P>الان خیلی دلتنگ مادرم میشم و الان میفهمم چقدر مادرم برامون زحمت کشید</P>
<P>من که توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزدم و حتی یه برنج ساده بلد نبودم الان برای خودم شدم خانوم خونه</P>
<P>ماه اول عروسیمون رفت و امد مهمونا خیلی زیاد بود و خیلی استرس داشتم </P>
<P>از روز دوم عروسیم مهمون داشتم تازه فامیلای شوهررم <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/3.gif"></P>
<P>و خیلی برام مهمون داری سخت بود الان میتونم برای 10 نفر غذا بپزم . تازه یه غذای معمولی نه انگشتاتونم میخورید <IMG src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif"></P>
<P>خداروشکر همسرم توی خونه داری خیلی کمکم میده </P>
<P>امسال رفتیم شمال اب و هوای عالی داشت . آمل محمود اباد و اون طرفا رفتیم اب پری توی شهر نور خیلی جای قشنگی بود </P>
<P> قصد اینکه مشهد بریم نداشتیم </P>
<P>من اواسط سفر پیشنهاد دادم مشهد بریم و امام رضا طلبید و مشهدم رفتیم</P>
<P>نائب زیاره همه عزیزان بودیم </P>
<P>دیشب کلینیک که قبلا میرفتم کلا کنسل کردم به خاطر اینکه راهش خیلی برام دور بود </P>
<P>موقع برگشت دیشب خیلی گریه کردم </P>
<P> ریس کلینیکش مثل یه پدر دستم و گرفت و تجربه ی همه ی سالهای کاریشو در اختیارم قرار داد </P>
<P>بچه های کلینیک و دکترای اونجا توی این دو سال بیشتر از خانوادم میدیدم </P>
<P> و واقعا بهشون عادت کرده بودم و همشون دوست دارم </P>
<P>اللان کلینیک نزدیک خونمون میرم خیلی بهم نزدیک پیاده سه دیقه ای میرسم ولی هنوز به اینجا عادت نکردم یکم برام سخته </P>
<P>امروز گرافی از ستون مهره و گردن دارم امیدوارم که مشکلی نداشته باشم</P>
<P> </P>
<P>خیلی حرف زد برم به غذا م یه سری بزنم دوستتنون دارم خدانگهدار </P>
<P> </P>text/html2015-10-05T08:51:33+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل جسته و گریخته های ذهن من
http://cottagediary.mihanblog.com/post/224
تا حالا شده با شنیدن یه آهنگ یاد یه عزیزی بیفتید و بی اختیار اشک بریزید ?<div>یا اهنگ عوض کنید تا اون خاطرات مرور نشه?</div><div>یا بارها و بارها اون آهنگ گوش بدید و ازش خسته نشید?</div><div>...</div><div>امروز حالم خوب نبود یک ساعت رفتم کلینیک وتو راه برگشت یه اهنگ گوش دادم و یاد گذشته افتادم </div><div>بعدا زظهرم شیفت داشتم که کنسل کردم زنگ زدم میگم حالم بده نمیام </div><div>میگه نه خانوم دکتر مریض نوبتی خیلی دارید </div><div>یکی نیست بهشون بگه مگه بقالیه انقدر چونه میزنی بابا حالم بده نمیام</div><div>اصلا حالم خیلی خیلی خیلی عالیه حوصله ندارم بیام </div><div><br></div><div>دیشب کلینیک قل قله بود بود </div><div>منشی کلینیک میگه</div><div>: خانوم دکتر ترو خدا این مریضم ببین سربازه دیگه نمیتونه بیاد</div><div>خانوم دکتر این مریض خیلی درد داره</div><div>خانوم دکتر این مریض راهش دوره </div><div> میگه چقدر این مریض طول میکشه میگم نیم ساعت میگه خانوم دکتر ترو خدا زودتر </div><div>بهش میگم بابا مگه بقالی چقدر چونه میزنی <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/82.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>مگه میتونم ماس مالی کنم<img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/82.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>...</div><div>شاید حال روحیم بده نه جسمیم </div><div>خیلی خسته میشم تحمل 9 ساعت کار کردن تو یک روز ندارم </div><div>خانوادم خیلی میگن شیفتاتو کم کن ولی نه دلم میاد نه ... </div><div>...</div><div>به خودم میگم این روزها از شیرین ترین روزهای زندگیمه </div><div><span style="font-size: 11px;">خدا رو شکر همه خانوادم سالم هستن و سلامتی بهترین نعمته </span></div><div>خدارو شکر یه همسری دارم که فوق تصوراتم با احساسه و خیالم از اون راحت راحته </div><div>خیالم اسوده س که یه تکیه گاه محکم دارم </div><div>و این برای یه دختر یعنی یه دنیا ارامش</div><div>ولی ولی بعضی وقتا خودم خیلی اذیت میکنم و الکی الکی دعوا درست میکنم شیرینی زندگیم و از بین میبرم </div><div> یادمه یه روزی که مجرد بودم خواهرم به همسرش گفت منو بیشتر دوست داری یا مامانت </div><div>من اصلا نذاشتم دامادمون جواب خواهرم بده سریع گفتم وای چه ربطی داره نوع دوست داشتن خیلی فرق داره</div><div>و یه عالمه با خواهرم حرف زدم </div><div>و از اینکه خواهرم این سوال مسخره پرسیده بود خیلی ناراحت شدم </div><div>ولی حالم خودم خیلی بدترم </div><div>مثلا اگه داوود خواهرش بوس کنه احساس میکنم اون بیشتر از من دوست داره </div><div>با اینکه قبلش منو بوسه بارون کرده باشه </div><div><br></div><div><br></div><div>یا اینکه خواهرش بوسش کنه </div><div>ول کنم نیست یکی و دو تا بوس نمیکنه </div><div>وقتی بقیه همسرم بوس میکنن احساس میکنم دیگه از بوسه من لذتی نمیبره یا اونا بیشتر از من دوست داره</div><div><br></div><div>میدونم گفتن این حرفا اینجا درست نیست ولی </div><div>اون هفته بود که دیگه خیلی کشش دادیم موضوع و بحثمون شد </div><div>شاید خیلی مسخره باشه بنظرتون ولی </div><div>ولی برای من شده یه دغدغه </div><div><br></div><div>خیلی وقتا به خودم میگم بی خیال بابا اصلا برات مهم نباشه اصلا داوود خواهرشو هزار تا بوس کنه </div><div>ولی نمیتونم بی تفاوت باشم احساس میکنم خواهرش پاشو داره میگذاره تو منظومه من </div><div><br></div><div><br></div><div>ای کاش ادرس وبلاگم همسرم نداشت تا خیلی راحت تر بودم <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/42.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>من وبلاگ برای این دوست داشتم که مجازی مجازی بود</div><div>ولی کم کم از مجازی بودن در اومد مثل قبل اصلا راحت نمیام حرفامو بزنم </div><div>چند تا از دوستان وبلاگیم ملاقات کردم </div><div>چند تایشون توی تلگرام و وایبر ... </div><div>خلاصه دیگه راحت نیستم </div><div><br></div><div><br></div><div><br></div><div><br></div>text/html2015-09-27T16:23:26+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل نفرین بر ال سعود
http://cottagediary.mihanblog.com/post/223
نفرین خدا بر ال سعود <div>یکی از بهترین اساتید دانشگاه در مکه به رحمت خدا رفت</div><div>انشاالله بقیه حجاج به سلامتی به وطن برگردند</div>text/html2015-09-11T12:30:03+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل 20 شهریور
http://cottagediary.mihanblog.com/post/221
امروز 20 شهریور <div>قرار بود 20 عروسیمون باشه ولی نشد </div><div>20 شهریور ما اینگونه گذشت </div><div>رفتیم زرین شهرکنار رودخونه .</div><div>رفتیم همون جایی که اولین بار شعر شهزاد رویای من برای همسرم خوندم </div><div>دوباره لباس رنگ هم پوشیدیم </div><div>قراره 19 مهر دوباره بیایم زرین شهر </div><div>عروسی پسر خاله م </div><div>. بریم ارایشگاه و لباس عروس بپوشیم و کنار اب عکس بگیریم و بریم باغ و اتلیه و شب عروسی </div><div>موقع برگشت وسط راه داوود خوابش گرفت و زدیم کنار وسط یه پارک جنگلی پتو پهن کردیم و خوابید وقتی بیدار شد شعر کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه خوندم و یه عالمه اشک شوق ریختم هر بار که این شعر میشنوم یا میخونم بی اختیار اشکم میریزم</div><div><br></div><div><br></div><div>...</div><div>خواهرم تخصص ارتو قبول شد اصفهان </div><div>از شوهرش 3 سال دست کم جداس من که عمرا بتونم چنین وضعی تحمل کنم </div><div>مامانمم میگه نمیدونم خوشحال باشم بخاطر قبولیش یا ناراحت </div><div><br></div><div>اصلا تو مود تخصص نبودم </div><div>ولی از وقتی خواهرم قبول شد منم یه حسی بهم میگه نباید کمتر باشی</div><div> ولی من اطفال و ترمیمی و اندو و پریو دوست دارم ارتو دوست ندارم </div><div>ارتوخیلی خیلی سخته </div><div><br></div><div>به داوود میگم منم میخوام درس بخونم میگه گل زندگی ادم همین چند ساله </div><div>همش نباید به درس و استرس تموم بشه </div><div>...</div><div>داریم این روزا به یه شاسی بلند فکر میکنیم </div><div>من که همیشه فکر میکردم </div><div>ولی این روزا بدجور داوود داره به یه شاسی بلند فکر میکنه </div><div>انشاالله بعد عروسی پولا پس انداز کنیم یه شاسی بلند بخریم </div><div>..</div><div>کابینت خونمون داوود خودش طرح و نقشش و کشید و با هم رفتیم رنگش انتخاب کردیم </div><div>خیلی عالی شد </div><div><br></div><div>داوود میگه من بند بند خونه با عشق ساختم </div><div>قرار شده هر وقت با هم بحث داریم یا هر وقت من نیاز دارم غر بزنم <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/15.gif" style="font-size: 11px;"><span style="font-size: 11px;"> بریم پارک بغل خونه</span></div><div><span style="font-size: 11px;"> تا فضای خونمون همیشه پر عشق باشه و هیچ وقت فضای خونمون انرژی منفی نداشته باشه </span></div><div>این پیشنهاد داوود بود </div><div><br></div><div>.ای کاش زودتر این چند ماهم بگذره بریم سر خونه و زندگیمون </div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><span style="font-size: 11px;"><br></span></div><div><br></div>text/html2015-08-28T00:51:03+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سالگرد عقدمون مبارک
http://cottagediary.mihanblog.com/post/219
سلام به همه دوستان گلم <div><br></div><div>6 . 6 , 93 عقد کردیم چقدر زود یکسال گذشت همین دیروز بود با هم اشنا شدیم </div><div>الان 6 . 6 . 94 دوست داشتم یه کاری انجام بدم همسرم سورپرایز کنم</div><div> ولی دیشب گفت خیلی کار داره نمیتونه از صبح کنارم باشه فقط شب میاد خونمون</div><div> منم کلا خورد تو ذوقم </div><div>فقط کادوهایی که براش خریدم بهش میدم کار خاصی نمیکنم </div><div>یه عالمه پودر ژله خرید بودم که ژله های رنگ وارنگ درست کنم کیک سالگرد عقد درست کنم فش فشه بخرم ولی </div><div>هیچ کدوم از این کارا نمیکنم </div><div>به نظر من بعضی روزا خاصن به هر طریقی شده باید برای طرف مقابلتون وقت و هزینه صرف کنید </div><div>به نظر من باید برای بعضی روزا از چند روز حتی حتی چند هفته حتی چند ماه قبلش برنامه داشته باشی </div><div><br></div><div>نه که اصلا یادت نباشه </div><div><br></div><div>شایدم من دختر پرتوقعی هستم از دید بعضیا </div><div><br></div><div>بیخیال </div><div><br></div><div>20 شهریور تالار دیده بودیم عروسی برگذار کنیم بریم سر خونه زندگیمون که با فوت شوهر عمم همه چی به هم خورد </div><div>چند ماهی باید صبر کنیم </div><div><br></div><div>بعد چند ماهی بلاخره همه خانواده دور هم جمع شدیم </div><div> خواهرم از تهران اومد داداشمم از سربازی مرخصی گرفته بود </div><div>دوباره شنبه تنها میشیم </div><div><br></div><div>چند وقتیه حالم خوب نیست سرم و ازمایش و سونوگرافی ولی یک روز خوبم روز بعد دوباره دردا شروع میشه </div><div><br></div><div>اینم از احوالات ما </div><div>میدونم همسرم این پست بخونه خیلی ازم ناراحت میشه</div><div> بهم میگه دختر بی انصاف دیگه چیکارت بکنم <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>ولی این پست نوشتم که یاد بگیره بعضی روزا باید از صبح زود کنار همسرت باشی تا صبح روز بعد</div><div> نه که شب بیای سوک سوک کنی خودت نشون بدی و فردا صبح زود بری <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div>تو این یکسال خیلی بهم خوش گذشت </div><div>هر کاری که در توانش بود برام انجام داد</div><div>از ته ته دلم خوشحالم بابت انتخابم </div><div>خیلی از خدا ممنونم بابت همسرم</div><div><br></div>text/html2015-08-01T17:04:06+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل سلام
http://cottagediary.mihanblog.com/post/217
تا ساعت 9 شب کلینیک بودم <div>خیلی خسته هستم ولی انقدر استرس دارم خوابم نمیبره </div><div>خدایا فقط توکلم به خودته </div><div>خودت همه چیز عالی پیش ببر </div><div>فردا صبحم باید برم کلینیک</div><div>ساعت 6 بعد از ظهر راهی تهران هستیم نمایشگاه مبل زدند بریم یه نگاهی بکنیم</div><div><br></div><div>انقدر استرس دارم نمیدونم چیکار کنم </div><div>یکم لباس عروسیم پوشیدم احساس کردم بابام داره نگاهم میکنه </div><div>بلاخره دخترش داره راهی خونه عشق میشه</div><div>بابا خیلی جات خالیه توی عروسیم خیییییییلی</div><div><br></div>text/html2015-07-31T12:06:52+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل لباس سفید من
http://cottagediary.mihanblog.com/post/215
<div>دیروز از صبح تا عصر با همسرم انقدر تو مزونا چرخیدیم تا یه لباس عروس خریدیم . </div><div><br></div><div>خوشحالم لباسم کرایه نکردم اینطوری هر سال سالگرد عروسیمون میپوشم <span style="font-size: 11px;"> </span></div><div><br></div><div> </div><div>اومدم خونه یه عالمه باهاش قر دادم و کلی خوشحالی کردم </div><div><br></div><div>مثل دوران بچگیم که یه لباس میخریدم چقدر خودم تو اینه میدیم و ذوق میکردم </div><div>یه عمری بود از خرید چیزی خوشحال نمیشدم </div><div><br></div><div><br></div><div> فکر کنم تا عروسیم هر روز بپوشم و واسه خودم برقصم <img src="http://mihanblog.comhttp://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif" style="font-size: 11px;"></div><div><br></div><div><br></div><div> </div><div><br></div><div><br></div><div><br></div>text/html2015-06-27T17:35:31+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل کبود وال
http://cottagediary.mihanblog.com/post/214
<img src="http://s6.uplod.ir/i/00629/1nlhmpkdk8yl.jpg">text/html2015-06-27T17:32:37+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل کبود وال
http://cottagediary.mihanblog.com/post/213
<img src="http://s6.uplod.ir/i/00629/kz53egj5z841.jpg">text/html2015-06-26T15:53:12+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل وکیل اباد مشهد
http://cottagediary.mihanblog.com/post/210
این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید.text/html2015-06-26T15:41:16+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل پیرغار
http://cottagediary.mihanblog.com/post/209
این مطلب رمزدار است و از طریق فید قابل خواندن نمی باشد، جهت مشاهده متن مطلب با ورود به بلاگ رمز مطلب را وارد نمایید.text/html2015-06-25T04:27:23+01:00cottagediary.mihanblog.comشلیل دنیای بی وفا
http://cottagediary.mihanblog.com/post/208
چقدر دنیا بی وفاست باید از تک تک لحظه هایی که خدا بهمون عنایت کرده بهترین استفاده بکنیم <div>تا میتونیم شاد باشیم دنیا خیلی زودگذره تا میتونیم مهربون و بخشنده باشیم </div><div>من خودم خیلی وقتا تو اوج شادی و لذت و خوشیم ولی انقدر میگردم میگردم تا یه غصه ای پیدا کنم و ناراحت باشم </div><div><span style="font-size: 11px; line-height: normal;">با خودمم مگه چند سال زنده ام </span></div><div> شاد باشیم بخندیم مهربون باشیم بگذریم از حرف دیگران امروز خبر فوت پدر همکلاسیمونو شنیدم </div><div><div>پدر همکلاسیمون فوت شد <div>پدرش یکی از بهترین دندانپزشکای شهرمون بود</div><div>برای شادی روحش صلوات <br><div><br></div></div></div></div>