دعوت به تنهایی میان هیاهوی مزرعه دنیا مترسکی هستم که بی باکم از کلاغ ها درد ندارد زخمی که بر سرم میزنن مرهمم آن است که جایگاهش گنبد کبود است و بس همانکه می گوییم یکی بود ، هیچکس نبود از کنار مزرعه افکارم رد شدی نگاهی بر من افکن مرا ببین........ مرا ببین میان هیاهوی آدم نماها رسوخ کن میان تار و پود وجودم من همانی هستم که نامم مجازیست دنیایم مجازیست مرا لابه لای پست هایم بیاب مرا از اعماق کامنتهایم بجوی میخواهم واقعی باشم در دنیای دروغ مجازی مرا بیاب........ tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com 2020-12-13T07:21:31+01:00 mihanblog.com زهرا جونم تولدت مبارک 2017-11-26T13:18:59+01:00 2017-11-26T13:18:59+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/330 جنیفر      میلادت ای دوست مبارک باشدپیوسته دلت شاد سعادت باشدهر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشدراهـت سپید راه عــدالـت باشدچـــشـــم شــادی نگارت باشدایــــــزد پـشـت و پـناهت باشدمیلادت ای دوست مبارک باشددلـشاد ازین اهل جماعت باشد زهرای عزیزم سلامتولدت هزاران بار مبارک باشه خواهریا شالله به تمامی خواسته های قلب مهربونت برسینبودم رو به پای بی معرفتی نذار، آبجی بزرگه همیشه به یادت هست و میدونم آبجی رو خیلی راحت می بخشیراستی برات ایمیل فرستادم، حتما یه نگاه بندازخوشبختیت آرزومه      




میلادت ای دوست مبارک باشد
پیوسته دلت شاد سعادت باشد
هر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشد
راهـت سپید راه عــدالـت باشد
چـــشـــم شــادی نگارت باشد
ایــــــزد پـشـت و پـناهت باشد
میلادت ای دوست مبارک باشد
دلـشاد ازین اهل جماعت باشد 
زهرای عزیزم سلام
تولدت هزاران بار مبارک باشه خواهری
ا شالله به تمامی خواسته های قلب مهربونت برسی
نبودم رو به پای بی معرفتی نذار، آبجی بزرگه همیشه به یادت هست و میدونم آبجی رو خیلی راحت می بخشی
راستی برات ایمیل فرستادم، حتما یه نگاه بنداز
خوشبختیت آرزومه

]]>
پرنده ابابیل 2017-08-29T02:51:50+01:00 2017-08-29T02:51:50+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/328 جنیفر ابابیل واژه‌ای عربی است و واژهٔ پرستو به عنوان برابر فارسی آن در نظر گرفته شده‌است.          ابابیل پرنده‌ای کوچک است که به دستور خداوند متعال برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه عظیم ابرهه را نابود کرد.این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است :وَ‌أرسَلَ عَلَیهِم طَیراً أبابِیلخدا بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرست ابابیل واژه‌ای عربی است و واژهٔ پرستو به عنوان برابر فارسی آن در نظر گرفته شده‌است.

          Image result for ‫پرنده های ابابیل‬‎

ابابیل پرنده‌ای کوچک است که به دستور خداوند متعال برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه عظیم ابرهه را نابود کرد.

این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است :

وَ‌أرسَلَ عَلَیهِم طَیراً أبابِیل

خدا بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرستاد

لغویان، مورّخان و مفسّران، در رابطه با ریشه و معنای این واژه و چگونگی پرندگانی که این ماموریت را انجام دادند، هم نظر نیستند.

معنای ابابیل

برخلاف آن‌چه جاافتاده، ابابیل نام آن پرندگان نیست بلکه معنای وصفی دارد. به نظر ابن سیّده، ابابیل به معنای گروه‌ها و دسته‌هایی از پرندگان*، اسبان و شتران است.

ابن عبّاس آن را به معنای «دسته دسته» می‌داند.ابابیل، هم‌چنین به معنای «زیاد»، «گروه متفرّق»، «جمعیّت‌های بزرگ»، «جمعیّت‌ها»، «بعضی به دنبال بعض» «جماعت‌هایی متفرّق از این‌جا و آن‌جا» و «رنگ‌های گوناگون»دانسته شده‌است.

به نظر مصطفوی، بعید نیست که اصل در مادّه «أـ‌ب‌ـ‌ل» به معنای تحمّل سختی، بردباری و مقاومت، وابل (شتر) نیز یکی از مصادیق این معنا باشد، وشاید ابابیل هم وصف پرنده‌ای با همین ویژگی‌ها باشد و «طیراً أبابیل»، یعنی پرندگان گروه گروه، قوی، مقاوم و صبور.

آرتور جفری می‌گوید: واژهٔ «ابابیل» ربطی به پرندگان ندارد؛ بلکه نام یک بلا است، گذشته از آن، این کلمه از «ابیله» به معنای «تاول» گرفته شده‌است.

اشپرنگل خیلی پیش‌تر در ۱۹۷۴ میلادی میان این واژه و بیماری آبله، رابطه‌ای را حدس زده بود و آن را مشتق از «اَب» به معنای «پدر» و «ابیل» به معنای «نوحه و ندبه» می‌پنداشت و می‌گفت: ایرانیان، واژهٔ «ابیله» را به معنای آبله به کار می‌برند.

این نظریّه را روایات موجود که می‌گوید: لشکریان ابرهه به بیماری آبله دچار و نابود گشتند، تأیید می‌کند؛ امّا مشکل، اثبات فارسی بودن آن است، زیرا آبله در زبان فارسی، خود دخیل از عربی و بی‌تردید از همین آیه گرفته شده‌است.

شکل و نوع پرنده

.در این که این پرنده به چه شکلی بوده و چگونه مأموریّت خود را در نابودی اصحاب فیل انجام داده، آرای گوناگونی وجود دارد:

عایشه می‌گوید: ابابیل شبیه خطاطیف (پرستوها) هستند و نیز گفته شده: آن‌ها شبیه وطاویط خفّاش‌های سرخ و سیاه بودند.

ابوسعید خدری، کبوتران حرم (مکّه) را از نسل ابابیل می‌داند ولی بُروسَوی در درستی کلام او تردید می‌کند چرا که به گفتهٔ برخی، ابابیل، شبیه زرازیر سارها هستند که در اطراف باب ابراهیم مسجدالحرام وجود دارند.

عکرمه می‌نویسد: آن‌ها سرهایی چون درندگان داشتند که پیش از آن دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.

طبری به نقل از ابن‌عبّاس می‌گوید: آن‌ها پرندگانی بودند که از دریا خارج شده یا از سوی دریا آمده بودند. سفید یا سیاه و یا سبز رنگ بودند و منقاری چون پرندگان و چنگال‌هایی همانند سگان داشتند.

ابوالجوزا عقیده دارد که خداوند در همان وقت، آن‌ها را در آسمان پدید آورد.و ابن مسعود آن‌ها را پرندگانی می‌داند که صیحه می‌کشیدند و بر اصحاب فیل، سنگ* می‌افکندند. خداوند طوفانی فرستاد که آن سنگ‌ها را با شدّت بر آنان می‌کوبید.

ابوالفتوح رازی از ابومسعود نقل می‌کند: آن مرغان به شکل منج انگبینند (زنبورعسل) و در منقار هر یکی، سنگی است. هر گروهی را یکی مرغ، در پیش ایستاده، سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند این مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه در آمدند. چون ایشان صف بر کشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان، آن‌چه در منقار داشت، بینداخت.

بر هر سنگی نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر یکی که سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سینه‌اش بیرون آمد و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند.

به گفتهٔ ابن‌هشام، خداوند پرندگانی همانند پرستو را از دریا بر آن‌ها فرستاد که هر یک سه سنگ با خود حمل می‌کردند: یک سنگ در منقار و دو سنگ در پاهایشان بود. سنگ‌ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فیل، آن‌ها را نابود می‌کرد.

فخر رازی پس از نقل صفات متعدّدی که برای پرندگان بیان شده، می‌گوید: از آن جا که این پرندگان دسته دسته بودند، شاید هر دسته شکلی داشته و هر کسی آن‌چه را که دیده وصف کرده‌است.

از محمد در وصف این پرنده روایت شده: مرغی بین آسمان و زمین است که لانه دارد و تخم می‌گذارد.

ابومریم از محمد باقر روایت می‌کند: هر پرنده سه سنگ در چنگال و منقار خود داشت. سنگ‌ها را بر روی لشکریان ریختند که بر اثر آن در میان آن‌ها، مرض آبله پدید آمد؛ پس خداوند نیز به وسیله آن‌ها، نابودشان ساخت و پیش از آن «آبله» در آن‌جا دیده نشده بود.

از جعفر صادق در این باره نقل شده: از اصحاب فیل، یک نفر بیش‌تر باقی نماند که فرار کرد. او در حالی که مشغول نقل واقعه برای مردم بود، سرش را بالابرد و گفت: این از همان پرندگان است؛ آن‌گاه آن پرنده که مأمور تعقیب او بود بالای سر او قرار گرفت و سنگی را رها کرد که از زیر او خارج‌شد.

بعضی این شخص را خود ابرهه دانسته‌اند که هنگام نقل واقعه برای پادشاه حبشه با آن عذاب نابود شد.

یک سعودی ادعا کرده این سنگ از سنگهائی هست که پرندگان بر سپاه ابرهه در عام الفیل پرتاب کردن و روی سنگ تصویر پرنده ای به اضافه آیات سوره فیل نقش بسته است .این شخص اظهار داشته است که یک مؤسسه مصری با درخواست 4 میلیون دلار قصد خرید این سنگ را داشته است که وی قبول نکرده است.

       ادعای پیدا شدن سنگ پرندگان ابابیل برای نابودی ابرهه

منبع

 قابل توجه دوستی که انتقاد کرده بودند چرا منبع ذکر نمیکنم ، مطالبی که پست میکنم رو در سایت های متعدد میخونم و متاسفانه تمامی مطالب کپی پیس هستند و منبع اصلی بین این همه سایت مشخص نیست و من فقط مطالبی رو منبع میزنم که مطمئن باشم فقط همون سایت خاص مطلب مورد نظر من رو درج کرده باشه

]]>
انسانهایی که توسط حیوانات بزرگ شده اند . 2017-06-21T17:43:32+01:00 2017-06-21T17:43:32+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/327 جنیفر به گزارش تکناز کودک وحشی، به کودکی اطلاق می‌شود که از سنین بسیار پایین، دور از اجتماع انسانی زیسته است و از مراقبت و عواطف انسانی، رفتارهای اجتماعی و از همه مهم‌تر زبان بشری، چیزی نمی‌داند ( یا تجربه‌ی بسیار کمی از آن‌ها دارد ). بعضی از این کودکان وحشی توسط دیگران ( معمولاً والدین خودشان ) زندانی بوده‌اند؛ گاه، والدینی که نمی‌توانند از پس اختلالات جسمی و ذهنی کودکانشان بربیایند، آنان را به حال خود رها می‌کنند. کودکان وحشی پیش از آن که به حال خود رها شوند یا از خانه فرار کنند، ممکن است مورد س 10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

به گزارش تکناز کودک وحشی، به کودکی اطلاق می‌شود که از سنین بسیار پایین، دور از اجتماع انسانی زیسته است و از مراقبت و عواطف انسانی، رفتارهای اجتماعی و از همه مهم‌تر زبان بشری، چیزی نمی‌داند ( یا تجربه‌ی بسیار کمی از آن‌ها دارد ). بعضی از این کودکان وحشی توسط دیگران ( معمولاً والدین خودشان ) زندانی بوده‌اند؛ گاه، والدینی که نمی‌توانند از پس اختلالات جسمی و ذهنی کودکانشان بربیایند، آنان را به حال خود رها می‌کنند. کودکان وحشی پیش از آن که به حال خود رها شوند یا از خانه فرار کنند، ممکن است مورد سوء استفاده‌ی شدیدی قرار گرفته باشند یا آسیب‌های روانی جدی بر آن‌ها وارد آمده باشد. طبق گزارش‌ها، برخی از این کودکان، توسط حیوانات، بزرگ می‌شوند و برخی دیگر، به تنهایی در طبیعت وحشی، روزگار می‌گذرانند. بیش از صد مورد کودک وحشی گزارش شده است. ما ۱۰ تا از آن‌ها را که در زمان خود معروف شده‌اند، در اینجا می‌آوریم.

  

۱) دینا سانیچار، پسر گرگی هند

 تاریخ پیدا شدن : ۱۸۶۷

سن هنگام پیدا شدن : ۶

محل : سکندرا

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۶ سال

حیوانات : گرگ‌ها

  

10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

گفته می‌شد «دینا سانیچار»، یکی از پسرهایی که در پرورشگاه سکندرا زندگی می‌کرد، دچار معلولیت‌های ذهنی است. او را در سال ۱۸۶۷، هنگامی که شش سال سن داشت، از غار گرگ‌ها بیرون آوردند. چند شکارچی در جنگل‌های «بلندشهر» از دیدن پسری که روی چهار دست و پا دویده و به دنبال یک گرگ، وارد لانه‌ی گرگ‌ها شد، در شگفت ماندند. این چنین بود که دینا سانیچار پیدا شد. آن‌ها با استفاده از دود، گرگ و همراهش را بیرون آوردند و گرگ را با شلیک گلوله کشتند.

 

دینا، در ابتدا، عادات یک حیوان وحشی را از خود بروز می‌داد؛ او جامه‌هایش را می‌درید و از زمین غذا می‌خورد. دینا سرانجام غذای پخته را با غذای خام جایگزین ساخت اما هرگز صحبت کردن نیاموخت. ظاهراً دینا به تنباکو هم معتاد شد. وی در سال ۱۸۹۵ مُرد.

  

٢) کامالا و آمالا، دختران گرگی میدناپور

 تاریخ پیدا شدن : ۱۹۲۰

سن هنگام پیدا شدن : ۸ (کامالا)، 1.5 (آمالا)

محل : میدناپور، هند

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۸ سال ، ۱ سال

حیوانات : گرگ‌ها

 

  10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

شاید یکی از مشهورترین و بحث‌برانگیزترین ماجراهای مربوط به کودکان وحشی، ماجرای «کامالا» و «آمالا» باشد. کامالا و آمالا، دو تن از جالب‌ترین افراد، در میان کودکان وحشی هستند. این دختران گرگی، کنار هم، در لانه‌ی گرگ‌ها پیدا شدند. در آن زمان، آمالا ۱۸ ماهه بود و کامالا هشت سال داشت. با این حال، گفته می‌شد این دو خواهر نیستند، بلکه در سال‌های متفاوتی، به حال خود رها شده‌اند یا این که گرگ‌ها آن‌ها را برداشته‌اند.

 در همان سال، کشیش «جوزف سینگ» ، یک مبلغ مذهبی که اداره‌ی پرورشگاهی در شمال هند را بر عهده داشت، شایعاتی شنید درباره‌ی دو موجود شبح‌مانند، که در جنگل بنگال، در نزدیکی «میدناپور»، دسته‌ای از گرگ‌ها را همراهی می‌کنند. روستاییان محلی از این ارواح می‌ترسیدند، اما بر اساس عرف منطقه، حق نداشتند به گرگ‌ها آسیبی برسانند. سینگ، که کنجکاو شده بود، بر بالای یک درخت، مخفیگاهی ساخت مشرف به لانه‌ی دسته‌ی گرگ‌ها. لانه، در واقع، یک پشته‌ی قدیمی ده پایی موریانه‌ها بود که با گذشت زمان، گود و میان‌تهی گشته بود. با بالا آمدن ماه، سینگ، گرگ‌ها را دید که یکی یکی بیرون می‌آیند. سپس، دو موجود خمیده و ترسناک ظاهر شدند. این دو موجود سرهای خویش را کمی بیرون آوردند، هوای شبانه را بو کشیدند و آن‌گاه به بیرون جهیدند. این «اشباح» بر اساس توصیفات سینگ در دفتر خاطراتش، موجوداتی بودند : «…بسیار مخوف و ترسناک…دست، پا و بدنی همچون انسان داشتند، اما سرهایشان، جسم گردی بود از چیزی که شانه‌ها و قسمت فوقانی بالاتنه‌شان را می‌پوشاند…چشم‌هایشان، درخشان و نافذ بود و شباهتی به چشم انسان‌ها نداشت…هر دوی آن‌ها روی چهار دست و پا می‌دویدند».

 ظاهرا،ً در این دخترها، اثری از رفتار و افکار انسانی نبود. گویی آن‌ها ذهن یک گرگ را داشتند. هر لباسی که به تنشان پوشانده می‌شد را پاره می‌کردند، فقط گوشت خام می‌خوردند، هنگام خواب به صورت دایره‌ای و خمیده به هم می‌چسبیدند، در خواب تکان‌های ناگهانی می‌خوردند و خرناس می‌کشیدند، تنها بعد از طلوع آفتاب بیدار می‌شدند، زوزه می‌کشیدند و می‌خواستند دوباره آزاد شوند. کامالا و آمالا آن‌قدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندول‌ها و مفاصلشان کوتاه شده بود، به همین دلیل قادر نبودند پاهایشان را راست نگه دارند یا حتی برای راه رفتن روی دو پا، کوششی نشان دهند. آن‌ها هرگز لبخند نزدند و علاقه‌ای به ارتباط با انسان‌ها نشان ندادند. تنها احساسی که در چهره‌شان دیده می‌شد، ترس بود. حتی حواس این دو نیز همچون حواس گرگ‌ها شده بود. به گفته‌ی سینگ، شب‌ هنگام، چشمان آنان بینایی خارق‌العاده‌ای داشت و مثل چشم گربه‌ها می‌درخشید. قدرت شنوایی آن‌ها نیز بسیار قوی بود، اما به نظر می‌رسید صدای انسان‌ها برای گوش‌هایشان غریب و غیر قابل شنیدن است.

 سینگ، به عنوان مردی فقیر اما تحصیل‌کرده، تمام تلاش خود را کرد تا وظیفه‌ی خود مبنی بر بهبود حال کامالا و آمالا را به بهترین نحو ممکن انجام دهد. وی که به نظریه‌ی رشد گیاه‌وار کودکان اعتقاد داشت، این طور نتیجه گرفت که عادات گرگی کامالا و آمالا، به نحوی مانع از بروز آزادانه‌ی خصایل انسانی آن‌ها می‌شود. سینگ احساس می‌کرد وظیفه دارد ( حداقل به دلایل مذهبی ) که این این دو دختر را از روش زندگی گرگ‌وارشان جدا کند و زمینه‌ی ظهور انسانیت دفن‌شده‌ی آنان را فراهم آورد. متأسفانه، پیش از آن که کار پژوهشی وی پیشرفت کند، دختر کوچکتر، آمالا، بیمار شد و جان داد. این واقعه، برای کامالا که تازه ترسش از انسان‌های دیگر و محیط پرورشگاه ریخته بود، ضربه‌ی مهلکی محسوب می‌شد. کامالا مدت زیادی عزا گرفت و سینگ، می‌ترسید او هم جانش را از دست بدهد. اما سرانجام کامالا بهبود یافت و سینگ برنامه‌ی بهبودی بیمار را آغاز کرد.

  

٣) دانیل، پسر بزی آند

 تاریخ پیدا شدن : ۱۹۹۰

سن هنگام پیدا شدن : ۱۲

محل : آند، پرو

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۸ سال

حیوانات : بزها

 

 10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر
 

پسر بزی آند در سال ۱۹۹۰ در آند، پرو پیدا شد و گفته می‌شود که هشت سال توسط بزها بزرگ شده است. وی با خوردن شیر آن‌ها و تغذیه از ریشه‌ها و دانه‌ها زنده مانده بود. دانیل در طبیعت، و با مشخصه‌های بارز زندگی وحشی بزرگ شده بود.

 او روی چهار دست و پا راه می‌رفت و دست‌ها و پاهایش آن‌قدر زخم شده‌بودند که سفت شده و برایش حکم سم را پیدا کرده بودند. وی می‌توانست با بزها ارتباط برقرار کند اما نتوانست زبان بشر را یاد بگیرد.

 پسر بزی آند پس از پیدا شدن، توسط تیمی از دانشگاه پزشکی «کانزاس» تحت بررسی و آزمایش قرار گرفت. نام او را «دانیل» گذاشتند.

 

٤) پسر-آهوی کوهی سوریه‌ای

تاریخ پیدا شدن : ۱۹۴۶

سن هنگام پیدا شدن : تقریباً ۱۰

محل : صحرای سوریه

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۹ سال

حیوانات : آهوان کوهی

 

  10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

پسری که حدوداً ۱۰ سال سن داشت در میان گله‌ای آهوان کوهی در صحرای سوریه پیدا شد. او را به کمک یک جیپ عراقی گرفتند، چون می‌توانست با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت بدود. اگرچه وی به طرز وحشتناکی لاغر بود، اما می‌گفتند بسیار سالم و تندست است و عضلاتی پولادین دارد. این پسر را گرفتند و دست و پایش را بستند.

 به گفته‌ی آرمن، پسر-آهوی کوهی سوریه‌ای در سال ۱۹۵۵ هنوز زنده بود و سعی کرده بود از وضعیت نامطلوبی که در آن زندانی شده بود، فرار کند. من احساسات شما را با بیان کارهایی که برای جلوگیری از این اقدام او انجام گرفت، جریحه‌دار نمی‌کنم.

 آنچه که Magazine Life در تاریخ ۹ سپتامبر۱۹۴۶ نوشته بود، تا حد زیادی با گزارش‌های دیگر مطابقت دارد. گزارش می‌گوید یک ماه پیش، گروهی از شکارچیان، پسری پیدا کرده‌اند که وحشی و آزاد در میان گله‌ای از آهوان کوهی، در دشت سوریه می‌دویده است. گویا، وی، که در زمان پیدا شدن ۱۰ الی ۱۴ سال داشت، در کودکی به حال خود واگذاشته شده بود. بعد از پیدا شدن، او را به آسایشگاه بیماران روانی انتقال داده بودند. Sunday Express نیز گزارش مشابهی ارائه کرده، با این تفاوت که سرعت پسر را ۵۰ متر در ساعت قلمداد کرده است نه ۵۰ کیلومتر در ساعت.

 

٥) بلو، پسر شامپانزه‌ای نیجریه‌ای

 تاریخ پیدا شدن : ۱۹۹۶

سن هنگام پیدا شدن : ۲

محل : نیجریه

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۱ سال

حیوانات : شامپانزه‌ها

  10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

«بلو»، پسر شامپانزه‌ای نیجریه‌ای را هنگامی که دو سال داشت، در سال ۱۹۹۶ پیدا کردند. والدینش احتمالاً وی را که دچار معلولیت جسمی و ذهنی بود، در شش ماهگی رها کرده بودند، کاری که معمولاً چادرنشینان «فولانی»، ساکنان بخش عمده‌ای از منطقه‌ی «ساحل» در غرب آفریقا، با کودکان معلولشان انجام می‌دهند و امری عادی محسوب می‌شود.

 بلو که گفته می‌شود توسط شامپانزه‌ها سرپرستی و بزرگ شده بود، میان یک خانواده‌ی شامپانزه، در ۱۵۰ کیلومتری جنوب «کانو» واقع در شمال نیجریه پیدا شد. زمانی که این ماجرا، شش سال بعد در سال ۲۰۰۲ به چند خبرگزاری رسید، بلو در خانه‌ی بی‌سرپرستان Tudun Maliki Torrey در کانو ساکن شده بود.

 بلو، زمانی که تازه پیدا شده بود، مثل یک شامپانزه راه می‌رفت، او از پاهایش بهره می‌گرفت اما دست‌هایش را روی زمین می‌کشید. وی شب‌ها در خوابگاه به این سو و آن سو می‌پرید، بچه‌های دیگر را آشفته می‌کرد و همه چیز را پرت می‌کرد و می‌شکست. شش سال بعد، بلو بسیار آرام‌تر شده بود، اما همچنان مثل شامپانزه‌ها به این سو و آن سو می‌پرید، صداهای شامپانزه‌وار در می‌آورد و چند بار با مشت به سرش می‌زد. بلو در سال ۲۰۰۵ از دنیا رفت.

 

٦) جان سبونیا، میمون-پسر اوگاندایی

 تاریخ پیدا شدن : ۱۹۹۱

سن هنگام پیدا شدن : ۶

محل : اوگاندا

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۳ سال

حیوانات : میمون‌ها

 

  10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

«جان سبونیا» در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به دنیا آمده بود. وی بعد از مشاهده‌ی قتل مادرش به دست پدر خودش، از خانه فرار کرده بود ( احتمالاً در آن زمان حدود سه سال داشته ). باور عام و پذیرفته بر این است که میمون‌های سبز آفریقایی (green African vervet monkeys) حداقل تا اندازه‌ای مراقبت از او را در جنگل بر عهده گرفته‌اند. جان، در سال ۱۹۹۱، وقتی در درختی پنهان شده بود، توسط یک زن یا دختر قبیله ( به نام میلی ) پیدا شد. «میلی» با اهالی روستا بازگشت و در این مورد، نه تنها خود جان در برابر اسیر شدن مقاومت کرد- چیزی که معمولاً اتفاق می‌افتد- بلکه خانواده‌ای که سرپرستی‌اش را بر عهده گرفته بودند نیز، با پرتاب چوب به سمت روستاییان، به دفاع از او برآمدند.

 گزارشات اولیه حاکی است که تمام بدن جان با موهایی موسوم به هایپرتریکوسیس پوشیده شده بود. در مدفوع وی، کرم‌هایی به طول نیم متر وجود داشت. وقتی او را گرفتند و تمیزش کردند، معلوم شد تمام تنش پر از شکاف و خراش است و زانوهایش به دلیل چهار دست و پا راه رفتن، زخمی است. هویت جان سبولینا در همین زمان مشخص شد. میلی، جان را به «پل و مولی واسوا»، مدیران یک مؤسسه‌ی خیریه، سپرد. جان در ابتدا نمی‌توانست حرف بزند یا گریه کند اما بعدها یاد گرفت صحبت کند. این بدان معناست که وی پیش از زندگی در طبیعت، تا حدی حرف زدن را یاد گرفته بود.

 او حالا نه تنها حرف می‌زند، بلکه آواز نیز می‌خواند و همراه گروه کر کودکان «مروارید آفریقا» به سفر می‌رود. بی‌بی‌سی، مستندی از ماجرای جان ساخت به نام «گواه زنده» (Living Proof). این مستند در ۱۳ اکتبر ۱۹۹۹ به نمایش درآمد.

  

٧) ترایان کالدارار، پسر سگی رومانیایی

 تاریخ پیدا شدن : ۲۰۰۲

سن هنگام پیدا شدن : ۷

محل : براشوف، رومانی

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۳ سال

حیوانات : سگ‌ها

 

 10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

«ترایان کالدارار»، پسری رومانیایی بود که سه سال، دور از خانواده‌اش، یک زندگی وحشی در پیش گرفته بود. گفته می‌شود او به دلیل خشونت‌های خانوادگی، خانه‌اش را ترک کرده بود. مادرش، «لینا کالدارار»، گفت که پسرش را دوست می‌داشته، اما همسرش مرد خشنی بوده و همواره لینا را کتک می‌زده. وقتی او ترایان را گم کرد، بسیار آزرده‌خاطر شد و این امید را در خود پرورش داد که شاید خانواده‌ی دیگری، سرپرستی ترایان را بر عهده گرفته‌اند. او گفت : «وقتی فرار کردم، ارتباطم با ترایان قطع شد، با این حال، سعی کردم او را پس بگیرم. هر کاری کردم، او ( پدر ترایان ) اجازه نداد بچه‌ام را پس بگیرم. او گفت بچه مال خودش است».

 اگرچه ترایان کالدارار وقتی پیدا شد، هفت ساله بود، اما جسم یک بچه‌ی سه ساله را داشت. او نمی‌توانست صحبت کند، لخت بود و در یک جعبه‌ی مقوایی پوشیده با پلی‌اتیلن زندگی می‌کرد. وی از نرمی استخوان شدیدی رنج می‌برد، زخم‌های عفونی داشت و جریان خونش احتمالاً به دلیل سرمازدگی، بسیار ضعیف بود. به اعتقاد دکترها، امکان نداشت ترایان به تنهایی زنده مانده باشد. آنان این طور نتیجه گرفتند که تعداد زیادی از سگ‌های ولگرد حومه‌ی شهر ترانسیلوانیا به او یاری رسانده‌اند. وقتی ترایان پیدا شد، جسد سگی در کنارش بود که ظاهراً وی از آن تغذیه می‌کرده.

 ترایان کالدارار، بعد از آن ‌که اتومبیل یک چوپان به نام «مونالسکو یوان» از کار افتاد، پیدا شد. آقای یوان مجبور شده بود پیاده از مرتع خود بازگردد. در این زمان او کودک را پیدا کرده، به پلیس خبر داده بود. پلیس کمی بعد ترایان را گرفت. ترایان همچون یک شامپانزه راه می‌رفت و خوابیدن زیر تخت را به خوابیدن روی آن ترجیح می‌داد. به گزارش دکتر «مرسیا فلوریا»: «او را در وضعیتی حیوانی یافته بودند و حرکات او نیز حیوان‌گونه است. این شواهد نشان می‌دهند که وی در یک محیط اجتماعی رشد نیافته. وی در نبود غذا، بسیار آشفته می‌شود. در تمام مدت به دنبال غذاست. وی بعد از خوردن غذا می‌خوابد».

   

٨) راچام پنگینگ، دختر جنگل کامبوج

 تاریخ پیدا شدن : ۲۰۰۷

سن هنگام پیدا شدن : ۲۹

محل : جنگل کامبوج

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۱۹ سال

حیوانات : حیوانات مختلف

 

  10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

دختر جنگل کامبوج، زنی کامبوجی است که در ۱۳ ژانویه‌ی ۲۰۰۷، در جنگل «ایالت راتانکیری» پیدا شد. خانواده‌ای در یک روستای نزدیک به محل، ادعا کردند که این زن، دختر آن‌ها، «راچام پنگینگ» است که ۲۹ یا ۳۰ سال دارد ( متولد ۱۹۷۹ ) و ۱۸ یا ۱۹ سال پیش ناپدید شده. ماجرای راچام، به عنوان یک کودک وحشی که سال‌های زیادی از عمر خود را در جنگل گذرانده است، پوشش خبری وسیعی داشت.

 راچام، پس از آن که در ۱۳ ژانویه‌ی ۲۰۰۷، ژولیده، لخت و وحشت‌زده، در جنگل‌های انبوه ایالت راتانکیری واقع در دورترین نقطه‌ی شمال شرقی کامبوج پیدا شد، مورد توجه بین‌المللی قرار گرفت. وقتی یک روستایی متوجه شد از غذای موجود در جعبه‌ی ناهار خبری نیست، آن ناحیه را تحت نظر گرفت، چشمش به این زن افتاد و چند تن از دوستانش را برای گرفتن او گرد آورد.

 پدر راچام، افسر پلیس، کسور لو لانگ، او را از روی زخمی که روی پشتش داشت شناسایی کرد. وی اظهار داشت راچام پنگینگ در سن ۸ سالگی، هنگامی که همراه خواهر شش ساله‌اش، گله‌ی گاوها را هدایت می‌کرد، ناپدید شده بود ( خواهرش نیز همین‌طور ). یک هفته بعد از پیدا شدن، راچام در تطبیق خود با زندگی متمدن، دچار مشکل شد. به گزارش پلیس محلی، او تنها می‌توانست سه کلمه بگوید : «پدر»، «مادر» و «شکم‌درد». یک روانشناس اسپانیایی که این دختر را دیده بود، گفت او «می‌تواند چند کلمه بگوید و با دیدن بازی‌هایی که در آن‌ها آیینه و اسباب‌بازی‌هایی به شکل حیوانات وجود دارد، لبخند می‌زند» اما راچام هرگز به زبانی که قابل درک باشد، صحبت نکرد. او هنگام گرسنگی و تشنگی، به دهانش اشاره می‌کرد و ترجیح می‌داد به جای این‌که به صورت قائم قدم بردارد، روی چهار دست و پا راه برود. خانواده‌ی راچام مجبور بودند تمام مدت مراقبش باشند تا به جنگل فرار نکند. راچام پنگینگ بارها سعی کرده بود به جنگل بازگردد. مادرش مرتب ناچار بود لباس‌های راچام را را تنش کند زیرا او می‌خواست آن‌ها را از تنش بیرون بیاورد. بر اساس اظهارات یکی خبرنگار از «گاردین»، خانواده‌ی راچام، مراقبت فراوانی از وی به عمل می‌آوردند و این زن غمگین و بی‌توجه می‌نمود، هرچند شب‌ها بی‌قرار می‌شد. در ماه مه ۲۰۱۰، راچام پگینگ به جنگل فرار کرد. علی‌رغم جست و جوها، کسی نتوانسته او را پیدا کند.

  

٩) پسر پرنده‌ای روسی

 تاریخ پیدا شدن : ۲۰۰۸

سن هنگام پیدا شدن : ۷

محل : ولگوگراد، روسیه

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۷ سال

حیوانات : پرندگان

 

 10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر
 

در سال ۲۰۰۸، مددکاران روسی، یک «پسر پرنده‌ای» پیدا کردند، که مادرش او را در لانه‌ی پرندگان بزرگ کرده بود. این پسر تنها می‌توانست از طریق جیک جیک کردن ارتباط برقرار کند. به گفته‌ی مقامات، این بچه‌ی وانهاده‌شده را در یک آپارتمان کوچک دو اتاقه در حالی یافته بودند که با قفس‌هایی پر از پرنده، غذای پرندگان و مدفوع آنان، احاطه شده بود.

 به گزارش روزنامه‌ی روسی «پراودا» پسر پرنده‌ای از زبان انسانی چیزی نمی‌فهمید و با جیک جیک کردن و تکان دادن بازوانش، ارتباط برقرار می‌کرد. فعال اجتماعی، «گالینا ولسکایا»، که در نجات کودک از خانه‌اش در «کروسکی»، ولگوگراد، شرکت داشت، اظهار کرد مادر ۳۱ ساله‌ی این پسر، با او همچون سایر حیواناتش رفتار می‌کرده و هرگز با وی سخن نمی‌گفته. خانم ولسکایا گفت : «وقتی با او حرف می‌زنیم، جیک جیک می‌کند».

 مقامات روسی اعلام کردند که کودک از لحاظ جسمی آسیبی ندیده است اما از «سندروم ماگلی» رنج می‌برد و قادر به برقراری ارتباط عادی با انسان‌ها نیست. نام این سندروم، از شخصیت «کتاب جنگل» گرفته شده؛ ماگلی در این داستان، پسربچه‌ای است که توسط حیوانات وحشی بزرگ می‌شود.

 پراودا این گونه نوشت : « ( مادر وی ) از پرندگان خانگی نگهداری می‌کرد و به پرندگان وحشی غذا می‌داد. هرگز نه پسرک را زده بود و نه بدون غذا رهایش کرده بود، اما هیچ وقت با او صحبت نکرده بود. این پرندگان بودند که با وی ارتباط برقرار کرده، زبان پرنده‌ای یادش داده‌اند. او فقط جیک‌جیک می‌کند و وقتی می‌فهمد کسی منظورش را متوجه نشده، دست‌هایش را مثل پرنده‌ها تکان می‌دهد». این مادر، بعد از آن‌ که پسرک پیدا شد، یک فرم رضایت امضا کرد. براساس این فرم، وی باید کودکش را آزاد می‌کرد تا تحت مراقبت قرار گیرد. گزارش‌ها حاکی از آن هستند که پسر پرنده‌ای موقتاً به یک آسایشگاه روانی منتقل شده بود، اما بعد از مدت کوتاهی، او را به مرکز مراقبت‌های روانپزشکی فرستاده‌ بودند.

  

۱٠) اکسانا مالایا، دختر سگی اوکراینی

 تاریخ پیدا شدن : ۱۹۹۱

سن هنگام پیدا شدن : ۸

محل : بلاگوشچنکا، اوکراین

مدت زمان زندگی در طبیعت : ۵ سال

حیوانات : سگ‌ها

 

   10 کودکی که توسط حیوانات بزرگ شده اند !!+ تصاویر

 

«اوکسانا مالای» نه یک کودک وحشی بود، نه یک کودک محبوس، بلکه کودکی بود وانهاده، که بیشتر دوران طفولیت خود را از ۳ تا ۸ سالگی، در لانه‌ی سگ‌ها، پشت باغچه‌ی خانه‌ی خانوادگی خود در «نوایا بلاگوشچنکا»، اوکراین، گذرانده بود، هر چند، گاهی به خانه می‌آمد و والدین الکلی و اهمال‌گر خویش را ملاقات می‌کرد.

 والدین دائم‌الخمر اکسانا، نمی‌توانستند از او نگهداری کنند و به همین دلیل اکسانا در سه سالگی از خانه‌اش تبعید شد. آنان در منطقه‌ای فقیرنشین زندگی می‌کردند و سگ‌های وحشی بسیاری در آن خیابان‌ها پرسه می‌زدند. اکسانا در یک کپر، که محل زندگی این سگ‌ها بود و پشت خانه‌اش قرار داشت، پناه جست. وی تحت مراقبت سگ‌ها قرار گرفت و حرکات و رفتارهای آنان را آموخت. رابطه‌ی اکسانا با سگ‌ها آن‌قدر قوی بود که وقتی مقامات برای نجاتش آمدند، در ابتدا توسط سگ‌ها رانده شدند. اعمال و صداهای او، تقلیدی از سرپرستانش بود. دختر سگی خرناس می‌کشید، پارس می‌کرد، روی چهار دست و پا راه می‌رفت، مثل یک سگ وحشی قوز می‌کرد، پیش از خوردن غذا آن را بو می‌کشید و دارای حواس بسیار قوی بینایی، شنوایی و بویایی بود. وقتی اکسانا را نجاتش دادند، او تنها کلمات «بله» و خیر» را می‌دانست.

 اکسانا، بعد از پیدا شدن، کسب مهارت‌های عادی اجتماعی و عاطفی انسانی را دشوار یافت. وی، محروم از هرگونه محرک اجتماعی و فکری، تنها، از حمایت عاطفی سگ‌های همراهش برخوردار گشته بود. از آن‌جایی که اکسانا در محیط اجتماعی از زبان استفاده نکرده بود، وی در بهبود مهارت‌های زبانی با مشکل مواجه می‌شد.

 اوکسانا در سال ۲۰۱۰، ۲۶ ساله است. او در محل نگهداری معلولین ذهنی نگهداری می‌شود و در مراقبت از گاوهای مزرعه‌ی کلینیک کمک می‌کند. وی گفته است وقتی کنار سگ‌هاست، از همیشه خوشحال‌تر است.

]]>
« زن لوط » کیست؟ 2017-06-08T17:00:21+01:00 2017-06-08T17:00:21+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/322 جنیفر در سنت ادیان ابراهیمی، "زن لوط " نماد بی ایمانی است. بنا بر روایت عهد عتیق در سِفر تکوین، هنگامی که خشم خداوند شهر های « سدوم و عموره » را نشانه گرفت و قصد هلاکت آنان نمود، شبانه دو فرشته به خانه ی لوط فرستاد و فرشته ها به او امر کردند به همراه همسر و دو دخترش شهر را ترک کند، زیرا بامدادان خداوند شهر را نابود خواهد کرد؛ و نیز به ایشان تاکید کردند که «  به پشت سر خود نگاه نکنید ». اما به هنگام نابودی شهر،« زن لوط پس ِ پشت خویش را نگریست و بدل به ستونی از نمک شد ». از همین ر در سنت ادیان ابراهیمی، "زن لوط " نماد بی ایمانی است.

 بنا بر روایت عهد عتیق در سِفر تکوین، هنگامی که خشم خداوند شهر های « سدوم و عموره » را نشانه گرفت و قصد هلاکت آنان نمود، شبانه دو فرشته به خانه ی لوط فرستاد و فرشته ها به او امر کردند به همراه همسر و دو دخترش شهر را ترک کند، زیرا بامدادان خداوند شهر را نابود خواهد کرد؛ و نیز به ایشان تاکید کردند که «  به پشت سر خود نگاه نکنید ».

 اما به هنگام نابودی شهر،« زن لوط پس ِ پشت خویش را نگریست و بدل به ستونی از نمک شد ». از همین روست که او را نماد بی ایمانی می آورند زیرا به رغم نجات یافتن، همچنان بی اعتماد به گفته های فرشتگان بود.  

در کتاب « حکمت »، از کتب قانون ثانی با ادبیاتی رمزگون و شاعرانه به زن لوط و وادی ِ ویران شده ی سدوم اشاره شده است :

 «از آن زمین، به نشانه ی تباهی ِ آن،  
    همچنان دود بر می خیزد؛ 
     در آنجا درختچه ها میوه هایی میدهند که در زمان خود نمی رسند،  
   و ستونی از نمک برپا گشته که
   یادبودِ
   جانی بی ایمان است.  »

درباره ی علت اینکه چرا برای مجازات به نمک بدل شده است، روایت معتبری در دست نیست، تنها در خرافات عبرانیان نقل است که زن لوط به هنگام پشت سر نگریستن خداوند را می بیند که در حال نابود کردن شهر سدوم است و از دیدار او هلاک می شود. 
 
بنابر خوانش های مدرن تر نیز، برخی از دانشمندان معتقدند آنچه سبب ویرانی سدوم شده است، طبق شواهد و توصیفات موجود در متون، نوعی انفجار اتمی بوده است و دلیل فرمان ِ به پشت سر نگاه نکردن نیز به خاطر تشعشعات رادیواکتیو بوده است.  

نکته ی جالب توجه این است که در تمامی روایات رسمی، این زن نامی ندارد و  همواره با عنوان « زن لوط » شناخته می شود. برخی از پژوهشگران بر این باورند که این بی نامی عمدی است، و تمثیلی از ناباوری شخصیت اوست. 

امروزه نیز در کرانه ی بحرالمیت، بر جَبَل السدوم، صخره ی از سنگ نمک به شمایل پیکری زنانه قامت افراشته است که بر طبق برخی روایات سنتی همان زن لوط است 

(برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به:
⚫عهد عتیق، سفر تکوین،باب نوزدهم
⚫قرآن، سوره تحریم، آیه ده 
⚫عهد جدید، انجیل لوقا، 17؛31
⚫قاموس کتاب مقدس، مستر هاکس، نشر اساطیر )




            کریستال های عجیب نمکی در دریای مرده (20 عکس)



در مورد این پست بیشتر بدانید

مطلب تکملی
]]>
سال نو مبارک 2017-03-21T06:32:43+01:00 2017-03-21T06:32:43+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/324 جنیفر                         باد نوروزی همی در بوستان بت گر شودتا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شوددر این بهار دل انگیز ، مزرع سینه اتان از سبزه ی محبت ، سبز و خرم باد یادت همه روز خوشتر از عید                     کاین منشا شادی جهان استدر این بهار سبز و روح بخش، امیداست:نظر مهر ربوبیت در دلتان بر دوامبر بساط عافیت آرامکارهایتان بر                         تصاویر-متحرک-عید-نوروز-عکس-متحرک-عید

باد نوروزی همی در بوستان بت گر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

در این بهار دل انگیز ، مزرع سینه اتان از سبزه ی محبت ، سبز و خرم باد

 

یادت همه روز خوشتر از عید                     کاین منشا شادی جهان است

در این بهار سبز و روح بخش، امیداست:

نظر مهر ربوبیت در دلتان بر دوام

بر بساط عافیت آرام

کارهایتان بر نظام

دولتتان تمام

و روز و نوروزتان فرخنده در ایام باشد.

سبزترین و دلنوازترین تبریکات خود را تقدیم حضورتان می نمایم.

دلتان در نظر حق شادان و جانتان به مهر ازل، نازان باد.


     تصاویر-متحرک-عید-نوروز-عکس-متحرک-عید


سلام به تمامی دوستان عزیز


 بهترین ها رو براتون آرزو دارم در سال جدید


ان شالله همگی به خواسته هاتون برسید و آرزوهاتون برآورده شه


زندگیتون سرشار از آرامش


یا علی


*** ممنون از دوستانی که فراموشم نکردم و شرمنده محبتشون شدم


دوستان عزیزی که وبشون رو بستن ، خواهش میکنم کرکره رو بکشید بالا


]]>
خوزستان ،خاکستان شد وای به روزی که شود عربستان 2017-02-19T06:03:59+01:00 2017-02-19T06:03:59+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/323 جنیفر دیروز تعطیل بودم ،امروز هم ،همینطور.ظاهرا صدامون رو شنیدن که زیر خروارها خاک هنوز زنده ایم. سه وزیر راهی استان شدن و چندین عکس گرفتن و به تالاب های خشکیده سر زدن تا شهر خاموش رو روشن کنن و ثمره ش شد رفتن به ضیافت عربی به همراه عزیزان ستاد بحران استان... ده سالی میشه ریزگردها زندگی رو ما رو گاها فلج کردند و همه به چشم دیدند و در اوج وقاحت آب کارون و دز رو انتقال دادن به استان های از ما بهترون و حاصلش شد گردو خاکی که مث بختک به جون استان افتاده مردم شعار میدادن که از پول خودمون خرج دیروز تعطیل بودم ،امروز هم ،همینطور.ظاهرا صدامون رو شنیدن که زیر خروارها خاک هنوز زنده ایم. سه وزیر راهی استان شدن و چندین عکس گرفتن و به تالاب های خشکیده سر زدن تا شهر خاموش رو روشن کنن و ثمره ش شد رفتن به ضیافت عربی به همراه عزیزان ستاد بحران استان...

ده سالی میشه ریزگردها زندگی رو ما رو گاها فلج کردند و همه به چشم دیدند و در اوج وقاحت آب کارون و دز رو انتقال دادن به استان های از ما بهترون و حاصلش شد گردو خاکی که مث بختک به جون استان افتاده

مردم شعار میدادن که از پول خودمون خرج خودمون کنین

آره پول خودمون،تخمین زدن استان میتونه یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان بشه اگه استقلال پیدا کنه

و من هراس دارم از روزی که شعار جدایی طلبی بدن

چهارستون بدنم می لرزه از فکر اینکه دیگه نگم ایرانی ام و بگم خوزستانی ام

وحشت دارم از روزی که خط و زبانم بشه عربی

کاش مسئولین عمق فاجعه رو میفهمیدن که مسکن درد خوزستان درختکاری نیست راه حل بهتری پیدا کنن تا خوزستان ،عربستان دوم نشه


نتیجه تصویری برای خوزستان و خاک



]]>
دختر خاص سرنوشت من: تولدت مبارک 2017-02-07T12:51:41+01:00 2017-02-07T12:51:41+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/321 جنیفر                 یک سبد احساس را با تو قسمت می کنمدر شب میلاد تو جان نثارت می کنمعشق زیبای تو را رونق دل می کنمبا تو ای زیباترین احساس بودن می کنمتولدت مبارکامروز روز توست، روز میلادتدنیا تبسم کرده است امروز با یادتامروز بی شک اسمان ابی ترین ابیستچرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیستتولدت مبارککاش پیشت بودم....کاااااااااااااشمیلادت ای دوست مبارک باشدپیوسته دلت شاد سعادت باشدهر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشدراهـت سپید راه عــدالـت باشدچـــشـــم شــادی نگارت                نتیجه تصویری برای زهرا جون تولدت مبارک




یک سبد احساس را با تو قسمت می کنم

در شب میلاد تو جان نثارت می کنم

عشق زیبای تو را رونق دل می کنم

با تو ای زیباترین احساس بودن می کنم

تولدت مبارک


امروز روز توست، روز میلادت

دنیا تبسم کرده است امروز با یادت

امروز بی شک اسمان ابی ترین ابیست

چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست

تولدت مبارک



نتیجه تصویری برای زهرا جون تولدت مبارک


کاش پیشت بودم....

کاااااااااااااش



میلادت ای دوست مبارک باشد

پیوسته دلت شاد سعادت باشد

هر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشد

راهـت سپید راه عــدالـت باشد

چـــشـــم شــادی نگارت باشد

ایــــــزد پـشـت و پـناهت باشد

میلادت ای دوست مبارک باشد

دلـشاد ازین اهل جماعت باشد



نتیجه تصویری برای تولدت مبارک


روز تولد تو روز نگاه باران

بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان

روز تولد تو گویی پر از خیال است

یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است

تولدت مبارک



دخترخاص سرنوشت من ،زهرای دوست داشتنی

تو این شب عزیز از خدا میخوام که قلبت رو عاری از غم کنه

و لبخند رو از لبهات پاک نکنه


تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com


بهترین ها نصیبت زهرای من




]]>
انگشتان پا و شخصیت 2017-01-18T17:00:36+01:00 2017-01-18T17:00:36+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/320 جنیفر آزمون‌های شخصیتی مختلفی در مجلات و وب‌گاه‌های مختلف وجود دارند؛ یکی کف دست‌تان را می‌خواند و دیگری از روی  صورت‌‌تان نوعِ شخصیت‌تان را به شما می‌گوید. همه‌ی این آزمون‌ها بر اساس علوم مختلفی به وجود آمده‌اند؛ عده‌ای آنها را قبول دارند و عده‌ای دیگر در صحت‌شان شک دارند. با این حال، اگر جز هر کدام از این دو گروه باشید، می‌خواهیم به شماجدیدترین آزمون شخصیتی را معرفی کنیم: ۱۰۰ نوع پا، و آن‌چه آنها از شخصیت‌تان می‌گویند!۱. پای رومیبر اساس آمارها، پای رومی یکی از رایج‌ترین شکل‌ه آزمون‌های شخصیتی مختلفی در مجلات و وب‌گاه‌های مختلف وجود دارند؛ یکی کف دست‌تان را می‌خواند و دیگری از روی  صورت‌‌تان نوعِ شخصیت‌تان را به شما می‌گوید. همه‌ی این آزمون‌ها بر اساس علوم مختلفی به وجود آمده‌اند؛ عده‌ای آنها را قبول دارند و عده‌ای دیگر در صحت‌شان شک دارند. با این حال، اگر جز هر کدام از این دو گروه باشید، می‌خواهیم به شماجدیدترین آزمون شخصیتی را معرفی کنیم: ۱۰۰ نوع پا، و آن‌چه آنها از شخصیت‌تان می‌گویند!

dgfj.jpg

۱. پای رومی

1-15-e1453065365109.jpg

بر اساس آمارها، پای رومی یکی از رایج‌ترین شکل‌های پا در جهان است. انگشت شصت پا از بقیه‌ی انگشتان بزرگ‌تر است؛ همه‌ی انگشتان راست و مستقیم و دقیقا شبیه چیزی هستند که در شکل زیر می‌بینید. آدم‌هایی که چنین پاهایی دارند، اجتماعی و خوش‌مشرب هستند. اگر بخواهیم شخصیت‌شان را در یک جمله توصیف کنیم باید بگوییم فوق‌العاده جذاب هستند. آنها می‌توانند کسب‌وکار بزرگی داشته باشند و هرگز از سخنرانی در مقابل جمع نمی‌ترسند.

۲. پای مربعی

2-15-e1453065459639.jpg

این نوع پا نسبت به پای رومی رواج کم‌تری دارد. همه‌ی انگشتان تقریبا هم‌اندازه‌ هستند و همین عامل باعث می‌شود پا مربع یا مستطیل‌شکل دیده شود. گفته می‌شود، آدم‌هایی که چنین پاهایی دارند آرام و قابل اعتماد هستند. عمل‌گرا هستند و در شرایط دشوار با عقل و منطق و بدون احساسات، راهِ درست را پیدا می‌کنند.

۳. پای یونانی

3-16-e1453065504163.jpg

این پا رایج‌تر از پای مربعی است، و نشانه‌اش این است که در پاهای یونانی، انگشت دوم از همه‌ی انگشتانِ دیگر بلندتر است. آدم‌هایی که پای یونانی دارند بسیار با انگیزه و با شور و هیجان بالایی هستند؛ چنان‌که بسیاری از هنرمندان و ورزشکاران دارای چنین پایی هستند.

۴. پای کشیده

4-16-e1453065553281.jpg

این نوع از پا دارای ظاهری ظریف و کشیده است و انگشتان در آن به گونه‌ای هستند که از شصت تا کوچک‌ترین انگشت به ترتیبِ قد قرار گرفته‌اند. آدم‌هایی که چنین پاهایی دارند، افرادی دمدمی‌مزاج و عجول هستند. هم‌چنین حریم خصوصی این آدم‌ها برای‌شان بسیار با اهمیت است، و رازداری را نکته‌ی کلیدیِ زندگی می‌دانند.

۵. ناتوانی در باز کردن انگشت کوچک

5-15.jpg

اگر پایی داشته باشید که نتوانید انگشت کوچک‌تان را از انگشت کناری‌اش فاصله دهید، فردی هستید که برای‌تان نظم و تشکیلات بسیار با ارزش است و با گذشت زمان تبدیل به یک همراهِ وفادار می‌شوید.

۶. توانایی در باز کردن انگشت کوچک

6-15.jpg

اگر می‌توانید انگشت کوچک‌تان را از انگشت کناری‌اش فاصله دهید، به این معنی است که آدمی هستید که همیشه در زندگی‌تان دنبال تغییر هستید، خیلی زود از همه چیز خسته می‌شوید و دنبال فرصت‌های مختلف هستید. چنین افرادی همیشه دنبال کارهای هیجان‌آور و تصادفی هستند.

۷. انگشت کوچک از بغلِ پا بیرون زده است

7-15.jpg

اگر انگشت کوچک‌تان از کنار پای‌تان بیرون زده است، یعنی شما آدم سرکش و جسوری هستید و می‌خواهید همه چیز به هر طریقِ ممکن بر وفق مرادتان انجام شود.

۸. فاصله بین انگشت دوم و سوم

8-15.jpg

آدم‌هایی که چنین فاصله‌ای در پای‌شان دارند، به بهترین نحو می‌توانند احساسات‌شان را در زندگی کنترل کنند. می‌توانند در زندگی از هر چیزی به راحتی دل بکنند.

۹. انگشت سوم کج است

9-12.jpg

اگر انگشت سومِ پای‌تان کج باشد، شما مهارت بالایی در سازمان‌دهی دارید و همیشه برای زندگی‌تان برنامه‌ریزی می‌کنید و کاملا بر همه چیز کنترل دارید.

۱۰. انتهای انگشت دوم نازک است

10-13.jpg

اگر انتهای انگشت دوم‌تان نازک ولی سرِ آن مانند انگشتانِ دیگر است، به این معنی است که آدم سخنور و فصیحی هستید و دوست دارند در مورد همه چیز اغراق کنند. آنها دوست دارند در لحظاتِ شادِ دیگران سهیم باشند، ولی وقتی بداخلاق می‌شوند حتما باید آنها را جدی بگیرید.

]]>
ملک تسخیر شده‌ خانواده " پِرون" 2017-01-01T03:29:00+01:00 2017-01-01T03:29:00+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/317 جنیفر در زمستان سال ۱۹۷۰، "راجر و کارولین پرون" به همراه ۵ دختر خود آندره‌آ (آنی)، نانسی ، کریستین )، سیندی و اپریل به یک عمارت دو طبقه‌ی عجیب واقع در منطقه‌ی "هریس‌ویل" "رُدآیلند" نقل مکان کردند، عمارتی که به نام "ملک آرنولد پیر" نامگذاری شده بود. ظاهر این خانه‌ی اربابی نشان نمی‌داد که چه ترس و وحشتی را در دل خود پنهان کرده است، ترسی که به زودی دامن‌گیر این ساکنان جدید می‌شد. مدت‌ها بود که والدین به دنبال خرید خانه‌ای رویایی بودند که تا حد امکان راحتی فرزندان آنها را فراهم کند. خانواده از نتیجه تصویری برای ملک تسخیر شده‌ خانواده " پِرون"

در زمستان سال ۱۹۷۰، "راجر و کارولین پرون" به همراه ۵ دختر خود آندره‌آ (آنی)، نانسی ، کریستین )، سیندی و اپریل به یک عمارت دو طبقه‌ی عجیب واقع در منطقه‌ی "هریس‌ویل" "رُدآیلند" نقل مکان کردند، عمارتی که به نام "ملک آرنولد پیر" نامگذاری شده بود.

ظاهر این خانه‌ی اربابی نشان نمی‌داد که چه ترس و وحشتی را در دل خود پنهان کرده است، ترسی که به زودی دامن‌گیر این ساکنان جدید می‌شد.

مدت‌ها بود که والدین به دنبال خرید خانه‌ای رویایی بودند که تا حد امکان راحتی فرزندان آنها را فراهم کند. خانواده از این جابجایی راضی بودند، این خانه‌ی ۱۰ اتاق خوابه که در زمینی به وسعت ۲۰۰ جریب ساخته شده بود، فضای کافی را برای همه دختران فراهم کرده بود، از سوی دیگر چشم‌انداز این منطقه نیز زیبا و رویایی بود.

پرون‌ها از همان اولین ساعات ورود به خانه حس می‌کردند چیزی ناخوشایند خانه‌ی دوست داشتنی آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است. شاید این مسئله به تاریخچه‌ی این خانه باز می‌گشت.

این ملک نخستین بار در سال ۱۶۸۰ بنا نهاده شده بود. هشت نسل از یک خانواده در این عمارت متولد شده، زندگی کرده و در نهایت جان سپرده بودند، مرگ و میری که همیشه هم طبیعی نبود.

به‌عنوان مثال خانم "جان آرنولد" در سن ۹۳ سالگی خود را در اصطبل خانه دار زده بود. همچنین چندین مورد دیگر خودکشی به وسیله‌ی سم یا دار زدن نیز در طی این سال‌ها گزارش شده بود. به این آمار باید قتل یک کودک ۱۱ ساله به نام "پرودنس آرنولد" توسط یک کارگر مزرعه و البته پیدا شدن اجساد ۴ مرد را اضافه کرد که به شکلی اسرارآمیز منجمد شده بودند. شاید به همین دلیل بود که فروشنده‌ی خانه به راجر توصیه کرد در تمام طول شب، چراغ‌ها را روشن بگذارد.

تقریبا تمام اعضای این خانواده به اشکال مختلف حوادث ماورایی را تجربه کردند، اما در این میان، مادر خانواده بیش از دیگران در مرکز توجه ارواح قرار داشت. او یکی از اولین تجربیات خود را این گونه بیان می‌کند: یک بار با یک زن ملبس به لباس خاکستری مواجه شده که سرش گویی از یک سو آویزان بود و با صدایی ناخوشایند خطاب به او گفت:

" برو بیرون، من شما را با مرگ و تاریکی از این خانه بیرون می‌رانم".

روزها یکی پس از دیگری با حوادثی عجیب و غیر قابل توضیح سپری می‌شد. تختخواب‌ها تکان می‌خوردند، اسباب و وسایل منزل یا از این گوشه و به آن گوشه سر می‌خوردند یا در هوا معلق بودند. شب هنگام سر و صداهایی عجیبی در خانه به گوش می‌رسید. گوشی تلفن در هوا معلق بود گویی دستی آن را نگه داشته است، اما با ورود افراد به اتاق، گوشی ناگهان محکم به روی تلفن کوبیده می‌شد. صندلی‌ها با ورود مهمانان ناپیدا جابجا شده و تابلوهای آویزان از دیوارها سقوط می‌کردند. پرون‌ها حتی ادعا می‌کردند یک بار یک دیوار به طور کامل محو شده و از آن چیزی باقی نمانده بود.

این بخشی از دردسرهای سکونت در این عمارت بود، اما شاید در مقابل اتفاقات پیش رو، بخشی ناچیز به شمار می‌آمد. چهره‌ی ترس به زودی بیش از پیش خود را به خانواده نشان داد. در ورودی منزل نیمه شب باز می‌شد و سپس با صدایی بلند بسته می‌شد. بعضی از درها تکان می‌خوردند و بعضی قفل می‌شدند، یک بار گویی نیرویی کل خانه را می‌لرزاند. روح پسربچه‌ای چهار ساله هر شب در خانه پرسه می‌زد و مادرش را صدا می‌کرد: "ماما مااااما".

نیمه شب‌ها کسی به دخترها لگد می‌زد یا موهای آنها را می‌کشید. حتی روح کودکی به "سیندی" گفته بود که اجساد هشت سرباز در دیوار خانه‌ی آنها مدفون شده است، اما بدترین قسمت ماجرا زمانی فرا رسید که یک روح خبیث، کارولین را هدف قرار داده و شروع به شکنجه، آزار و اذیت او کرد.

نام این زن "بتشیبا تایر" بود. او در سال ۱۸۱۲ در "رُدآیلند" متولد شد و تمام عمرش را به همراه همسرش "جادسون شرمن" در حومه‌ی "هریس‌ویل" سپری کرد. گفته می‌شد او صاحب چهار فرزند شد که سه تای آنها در همان اوان کودکی جان سپردند.

اگرچه در آن زمان آمار مرگ و میر کودکان بالا بود، اما مرگ فرزندان، بتشیبا را در مرکز سؤظن قرار داد. به خصوص به دلیل زخم‌های مرموزی که روی سر کودکان دیده شد، گویی کسی با یک وسیله‌ی تیز سوزن مانند، جمجمه آنها را سوراخ کرده بود. مردم فکر می‌کردند که دلیل این اتفاقات شوم، دست داشتن او در جادوی سیاه و شیطان‌پرستی است.

بعدها گفته شد که او حتی نوه‌اش را هم در همین راه قربانی کرده است. دادگاهی برای او تشکیل شد ولی به دلیل کمبود ادلّه‌ی لازم، رأی به بی‌گناهی او داده شد. "بتشیبا" شاید از نظر قانونی بی‌گناه بود، ولی این امر ذهنیتی که مردم از او داشتند را تغییر نداد. به ویژه که در آن زمان گفته می‌شد او خدمتکاران را به دلیل خطاهای جزئی مورد آزار و شکنجه قرار داده و به آنها گرسنگی می‌دهد.

در نهایت او در ۲۵ ماه می ۱۸۸۵ با حلق آویز کردن خود از درختی در پشت اصطبل به زندگیش خاتمه داد. پزشک قانونی که او را معاینه کرد، گفت تا به حال چنین چیزی ندیده است. بدن لاغر "بتشیبا" به گونه‌ای خشک شده که گویی از سنگ ساخته شده بود. اکنون به نظر می‌رسید روح بتشیبای عصبانی این خانه را تسخیر کرده است.

در ابتدا روح از فشارهای فیزیکی برای مجبور کردن کارولین به ترک خانه استفاده کرد، او را نیشگون گرفته یا به صورتش سیلی می‌زد. اما رفته رفته این شکنجه ابعاد بدتری به خود گرفت. روح بعدا کارولین را با آتش مورد حمله قرار داد و حتی آن گونه که کارولین توصیف می‌کند، او را با چیزی شبیه به سوزن زخمی می‌کرد.

او می‌گوید یک بار که روی کاناپه دراز کشیده بود، حس کرده که چیزی سوزن مانند به پایش فرو رفته است، وقتی به پایش نگاه کرده حفره‌ای خون آلود مشاهده کرده که گویی با سوزن خیاطی سوراخ شده است. اما ظاهرا کارولین و خانواده‌اش قصد ترک خانه را نداشتند. اینجا بود که روح ناراضی تصمیم گرفت این بار کارولین را از درون مورد هجوم قرار دهد.

این حمله‌ها دیگر بیش از تاب و توان کارولین بود به طوری که خانواده حس کردند کارولین تسخیر شده است، برای همین دست کمک به سوی دو محقق عالم ارواح دراز کردند و اینجا بود که بالاخره زوج معروف "وارِن" وارد ماجرا شدند.

"لورن و اد وارن" محققان دنیای ماورالطبیعه‌ای بودند که به دلیل تحقیقاتشان پیرامون مسئله‌ی "عمارت اِمیتی ویل" و همچنین "عروسک تسخیر شده‌ی آنابل" شهرتی قابل توجه داشتند. به محض ورود به خانه‌ی پرون، لورن نیروی تاریکی را از وجود کارولین حس کرد. به نظر می‌رسید روح بتشیبای عصبانی این خانه و به خصوص یکی از ساکنانش را تسخیر کرده است.

یکی از اولین فرضیات به محلی نبودن این خانواده می‌پردازد؛ آنها در اینجا غریبه بودند و همچنین باورهای مذهبی دیگر مسئله‌ی مورد اشاره بود. در آن زمان به نظر می‌رسید ایمان خانواده‌ی پرون چند مستحکم نیست.

لورن وارن می‌گوید:

"ایمان، حافظ شماست. من به خدا باور دارم و همین ایمان به من کمک می‌کند. خدا از من حمایت کرده و مرا در انجام مسئولیت‌هایم یاری می‌کند. در آن زمان خانواده‌ی پرون فاقد چنین باوری بود و این چیز خطرناکی است."

در تلاش برای رهایی خانواده از این طلسم و تسخیر، وارن‌ها سعی کردند با روش‌های مخصوص، خانه را از ارواح پاک‌سازی کنند. اما البته در جریان این کار آنها متوجه حقایق جالب دیگری نیز شدند.

اینکه "بتشیبا" تنها روح ساکن این عمارت نیست. ارواح درگذشتگان، مدام در این خانه در جنب و جوش بوده و بعضی از آنها هم ظاهرا بی‌آزار و حتی مهربان بودند. به‌عنوان مثال روحی بود که بوی رایحه گل می‌داد، روح دیگری هر شب دخترها را برای شب بخیر می‌بوسید. مرد ریزه و میزه و بامزه‌ای هم بود که دوست داشت یکجا نشسته و بازی بچه‌ها را تماشا کند و گاهی دستی نامرئی ماشین‌های اسباب بازی را هل می‌داد. حتی یک روح عاشق نظافت و تمیزی نیز در منزل زندگی می‌کرد. پرون‌ها اشاره می‌کردند گاهی با شنیدن سروصدا به آشپزخانه رفته و می‌دیدند که جارو به گوشه و کنار آشپزخانه حرکت کرده و حتی یک کپّه آشغال در وسط آشپزخانه روی هم انباشه و در انتظار دور ریخته شدن است.

اما این ارواح آن چیزی نبودند که کارولین را از درون و بیرون مورد شکنجه قرار داده بود. تحمل این شکنجه‌ها دیگر خارج از تحمل کارولین بود. لورن‌ها به این نتیجه رسیدند که شاید جن‌گیری تنها راه نجات کارولین باشد. آنها برای انجام چنین کاری نیازمند اجازه‌ی مخصوص از واتیکان بودند، اما کارولین فرصت چندانی نداشت.

آندره‌آ، دختر بزرگ پرون‌ها، در مورد شب جن‌گیری مادرش چنین می‌گوید:

"آن شب یکی از بدترین شب‌های زندگیم بود، تصور می‌کردم که مادرم زیر این فشار و ترس شدید می‌میرد. او با صدایی عجیب که پیش از این هرگز نشنیده بودیم صحبت می‌کرد. نیرویی شدید که به نظر من متعلق به این جهان نبود او را به فاصله ۲۰ فوت و به اتاق دیگر پرتاب کرد."

ماجرای ترس و وحشت حاکم بر این خانه در سال ۲۰۱۳ و در قالب فیلم ترسناک (The Counjuring) روانه‌ی پرده‌ی نقره‌ای سینما شد. لورن وارن خود در مقام مشاور به کارگردان "جمیز وان" (James wan) کمک کرد. این فیلم به گوشه‌ای از آن چیزی می‌پردازد که کارولین پرون در آن دوران متحمل شد.

اما پایان ماجرای واقعی خانواده‌ی پرون چیز دیگری است. بر خلاف آن چیزی که در فیلم شاهد آن هستیم، زوج وارن موفق به حل کامل مسئله‌ی خانواده‌ی پرون نشد. در ابتدا به نظر می‌رسید همه چیز رو به بهبود است، اما خیلی زود اوضاع حتی از قبل هم بدتر شد.

در حقیقت این گونه که به نظر می‌رسد، محققان فعالیت‌های فراواقعی به جای حل مشکل، ظاهرا تنها بر خشم نیروهای تاریکی افزوده بودند. پرون‌ها به دلیل وضعیت وخیم اقتصادی آن زمان، ناگزیر همچنان در این خانه زندگی کردند و سال‌های ترسناکی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند. سرانجام در سال ۱۹۸۰ خانواده بالاخره موفق به فروش املاک شد و از بند این هراس هر روزه رهایی یافت.

پرون‌ها به جرجیا نقل مکان کرند، جایی که به حد کافی از تاریکی حاکم بر "عمارت آرنولد پیر" فاصله داشت. هر چند بر اساس گزارش‌های موجود، نیروهای ماورایی آنها را حتی تا جنوب نیز تعقیب کردند، ولی ظاهرا از شدت و قدرت آنها به حد قابل توجهی کاسته شده بود.

آندره‌آ ، تجربیات خود را در قالب یک مجموعه کتاب سه جلدی به نام "خانه‌ی تاریکی‌ها، خانه‌ی نور" (House of Darkness House of Light) منتشر کرد که به نوعی روز شمار زندگی خانواده‌ی پرون در این خانه و شرح مصائبی است که در آن سال‌ها بر آنها رفته است.

به گفته‌ی او ساکنان بعدی خانه نیز از این وضعیت در عذاب بودند. مردی که خانه را خریداری کرد، یک روز بدون هیچ دلیلی و بدون برداشتن هیچ کدام از اسباب و اثاثیه، فریاد زنان منزل را ترک کرده بود.

مالک فعلی خانه "نورما ساتکلیف" است که در سال ۱۹۸۳ این خانه را خریداری کرد و به همراه همسرش "گری" در آن سکونت دارد. این خانواده و بازدید کنندگان این عمارت عجیب، هنوز هم از فعالیت‌هایی ماورایی آن خبر می‌دهند. از درهایی که باز و بسته می‌شوند، مه‌ای که گاهی خانه را فرا می‌گیرد، صدای قدم زدن افراد ناپیدا، لرزش اسباب و اثاثیه و البته روح زنی مسن که ساکت و آرام و شناور در فضا، این سو و آن سو می‌رود. اما به هر حال اوضاع به اندازه‌ی زمان سکونت خانواده‌ی پرون وخیم و غیر قابل تحمل نیست.

]]>
مریم تسنیم دوست داشتنی تولدت مبارک 2016-12-13T15:31:21+01:00 2016-12-13T15:31:21+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/318 جنیفر                        امروز سالروز تولد توستو من برایت هدیه ای نخریده امکه آنچه خریدنی است بی شک ٬ لایق تو نیستمن روز تولدت خود متولد می شومتولدمان مبارکزیباترین چشم انداز تندیس نگاه توستو قشنگترین لحظه لحظه روییدن توستسالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک می گویممریم عزیزمنیستی ولی خاطرت همیشه با من استتولدت مبارک ای گل همیشه خندانعزیزم بهترین ها رو برات آرزو میکنمو اولین آرزوی من برای تو قبولی در داشگاهی که لایق


امروز سالروز تولد توست

و من برایت هدیه ای نخریده ام

که آنچه خریدنی است بی شک ٬ لایق تو نیست

  • من روز تولدت خود متولد می شوم

تولدمان مبارک


نتیجه تصویری برای تولد دوست



زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست

و قشنگترین لحظه لحظه روییدن توست

سالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک می گویم


متن تبریک تولد, اس ام اس تبریک تولد, تبریک تولد جدید ,عکس تبریک تولد , کارت پستال تبریک تولد


مریم عزیزم

نیستی ولی خاطرت همیشه با من است

تولدت مبارک ای گل همیشه خندان


نتیجه تصویری برای تولد دوست کیک



عزیزم بهترین ها رو برات آرزو میکنم

و اولین آرزوی من برای تو قبولی در داشگاهی که لایقشی

و میدونم نه من و نه تک تک عزیزانت رو نا امید نمیکنی

مهربونم :

خوشبختیت آرزومه


نتیجه تصویری برای دانشگاه تهران



خیلی دوست دارم خواهر گلم

و بی صبرانه منتظر روزی هستم که با خبرهای خوب به وبستان برگردی


نتیجه تصویری برای خواهری دوست دارم

]]>
آیا این مرد را در خواب دیده اید؟ 2016-12-10T12:09:00+01:00 2016-12-10T12:09:00+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/316 جنیفر

1


TelegramTwitterFacebookGoogle+Pocket

مردی که در تصویر بالا می بینید تا به حال در خواب بیش از ۲۰۰۰ نفر از سرتاسر جهان دیده شده است و در خواب ها به زبان های مختلف با اشخاص صحبت می کند. سایت ها و کمپین های زیادی در سراسر دنیا و شبکه های مجازی برای شناسایی او تشکیل شده ولی تا این لحظه کسی او را شناسایی نکرده و کسانی هم که او را دبده اند فقط در خواب هایشان بوده است. خیلی از افراد بارها او را در خواب می بینند و بعضی هم فقط یکبار دیده اند.

تمام افرادی که او را در خواب دیده اند هیچوقت همچین شخصی را در بیداری ندیده بودند و با این شخص آشنایی ندارند

داستان از کجا آغاز شد؟

در سال ۲۰۰۶ در نیویورک، بیمار روانپزشکی، چهره مردی را کشید که بارها در خواب هایش دیده بود. او همیشه برای آینده و زندگی اش به این زن توصیه هایی می کرده است.

این زن قسم می خورد که این مرد را هرگز در زندگی اش ندیده است. نقاشی این زن چند روز روی میز آن پزشک می ماند تا اینکه چند روز بعد، بیمار دیگری تصادفا تصویر را تشخیص می دهد و می گوید که آن مرد را اغلب در خواب هایش می بیند.

همچنین او ادعا می کند که او را هرگز در زمان بیداری ندیده است. آن روانپزشک تصمیم می گیرد تا آن تصویر را برای برخی از همکارانش بفرستد تا آنها هم به بیمارانشان نشان دهند. در طی چند ماه، ۴ بیمار این مرد را که چندین بار در خواب هایشان دیده بودند، شناسایی کردند. همه این بیماران به آن تصویر «این مرد» میگفتند. به همین دلیل سایت و کمپینی به همین اسم ( این مرد) تشکیل شد تا افراد بیشتری او را شناسایی کنند.

حداقل ۲۰۰۰ نفر ادعا کرده اند که این مرد را در خواب دیده اند؛ از شهرهایی چون لس آنجلس، برلین، سائوپائولو، تهران، پکن، روم، بارسلونا، استکهلم، پاریس، دهلی نو، مسکو و…

کسانی که او را در خواب دیده اند چه می گویند؟

thismancomp

رفتار این فرد در خواب متفاوت ارزیابی شده. با بعضی ها بسیار مهربان بوده و به آنها توصیه کرده و برای بعضی ها هم به شکل یک قاتل ظاهر گردیده که در اینجا صحبت بعضی از کسانی که او را در خواب دیده اند را با هم می خوانیم :
۱- من چند بار این مرد را در خواب دیدم که قدم زنان از کنارم رد می شد. او از من قدبلندتر بود و شروع به صحبت با من کرد. او گفت: «من به تو ایمان دارم. تو می توانی از پس این فشارها و مشکلات بربیای.»

۲- من این مرد را در خواب دیدم که قصد کشتن من را داشت. من در حال قدم زدن بودم که این مرد لبخندزنان به سمتم آمد. همینطور که به من نزدیک می شد، سعی کردم جیغ بکشم اما نمیتوانستم. لحظه ای که خواستم فرار کنم، شروع به خندیدن کرد. نمی توانستم سریع بدوم، در همین لحظه از خواب پریدم. این مرد را باز هم در خواب و در مکان هایی دیگر دیدم.

۳- من در خانه ام در حال آشپزی بودم . به ناگاه این مرد را در مقابلم دیدم. خواستم جیغ بکشم ولی او گفت که به من صدمه ای نمی زند. گفت می خواهم به تو کمک کنم. گفت برای کارهایی که می خواهی انجام دهی بیشتر فکر کن و با عجله تصمیم نگیر .

۴- من در بیمارستانی قدیمی ایستاده بودم و یک برانکارد قدیمی در آنجا رها شده بود. تا به حال در چنین مکانی نبودم؛ اما احساس کردم که آنجا را می شناسم. درحالی که از راهرویی عبور می کردم، این مرد را دیدم که با اشاره، مرا صدا می زند تا او را دنبال کنم.

به دلایلی به نظر ترسناک می رسید. به طور نامفهومی برسر من فریاد می کشید. بنابراین سعی می کردم که به دنبالش بروم. اما وقتی از راهرو گذشتیم، در حالی که لبخند می زد و یک چاقوی جراحی در دست داشت، در مقابلم ایستاد. آنگاه متوجه شدم او قصد جانم را دارد. سعی کردم فرار کنم اما نمی توانستم حرکت کنم. در حالیکه به طور عجیبی می خندید، سعی کرد تا گلویم را ببرد. در همان لحظه از خواب پریدم؛ اما گلویم به شدت درد می کرد به طوریکه قادر به صحبت نبودم.

۵- من ۶ سال داشتم و او حدودا ۳۲ ساله بود.به سمتم آمد و دستم را گرفت. او به من گفت که به تختم بروم و بخوابم. من به حرفش گوش کردم و خوابیدم. بعداز مدتی او اسم مرا صدا زد و مرا از خواب بیدار کرد اما پتو را از روی سرم برنداشتم. او به طور خوشایندی گفت: « بیدار شو الکس. من به تو صدمه نمیزنم.» من پتو را به آرامی از روی سرم کنار زدم و او را دیدم. او بر روی لباسش برچسب اسمی داشت که متوجه شدم نام اوست. اسم او دان بود.

چه فرضیه هایی مطرح شده است ؟

برخی می گویند احتمالاً این مرد، انسانی واقعی است که توانایی سیر در رویای افراد را دارد و یکی از فرضیه های قوی هم این مورد است یعنی فرد توانایی رویاسازی دارد.عده ای او را متعلق به سیاره ای دیگر می دانند و عده ای دیگر می گویند او از موجودات ماورایی است که در رویاهای افراد آشکار می شود. پوستر و عکس هایی از این چهره در تمام جهان منتشر شده است. وب سایت این کمپین، پوسترهایی از آن را در کشورهای لتونی، برزیل، آلمان و جاهای مختلف دنیا نشان می دهد . اگر شما هم این مرد را در خواب دیده اید به سایت زیر که به عنوان منبع معرفی شده بروید و این موضوع را از طریق فرم تماس با ما اعلام کنید. توجه داشته باشید که باید قبل از خواندن این پست و دیدن این عکس او را در خواب دیده باشید و هیچگونه تصویری از این فرد در ضمیر ناخودآگاه شما وجود نداشته باشد.

این مرداین مرداین مرد

]]>
یاقوت ؛ زن قرمزپوش میدان فردوسی 2016-12-01T16:41:03+01:00 2016-12-01T16:41:03+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/314 جنیفر زن سرخ‌پوش یا یاقوت (متولد 1305) لقب زنی است مجهول الهویه از اهالی تهران که در حدود 30 سال، هر روز، ساکت و آرام با لباس، کفش، کیف و جوراب قرمز رنگ در میدان فردوسی و اغلب ضلع شمال شرقی آن می‌ایستاد و انتظار میکشید. او تا حدود سال‌های 62-61 هر روز به این کار ادامه میداد و به گفته مردم، یکباره از صحنه محو شد. روایات در باره این زن زیاد هست و کلا بر این باورند که او در عشق شکست خورده بود و در انتظار معشوق گم گشته در آن مکان به انتظار می ایستاده و این ترانه به یاد این زن سرخ پوش خوانده شد زن سرخ‌پوش یا یاقوت (متولد 1305) لقب زنی است مجهول الهویه از اهالی تهران که در حدود 30 سال، هر روز، ساکت و آرام با لباس، کفش، کیف و جوراب قرمز رنگ در میدان فردوسی و اغلب ضلع شمال شرقی آن می‌ایستاد و انتظار میکشید. او تا حدود سال‌های 62-61 هر روز به این کار ادامه میداد و به گفته مردم، یکباره از صحنه محو شد. روایات در باره این زن زیاد هست و کلا بر این باورند که او در عشق شکست خورده بود و در انتظار معشوق گم گشته در آن مکان به انتظار می ایستاده و این ترانه به یاد این زن سرخ پوش خوانده شد:


تو شهری که تو نیستی

خیابون شده خالی

دیگه هر چی می بینم

دارن رنگ خیالی

تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی

تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی

 

چه کنم بسته به دنیای خیالم

چه کنم زنده به فردای محالم . . .

با من یه آشنا نیست . . .

با من یه هم صدا نیست

دیگه هرچی می بینم

با من غیر از خدا نیست

تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی

تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی

چه کنم بسته به دنیای خیالم

چه کنم زنده به فردای محالم

 

تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی

تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی


نتیجه تصویری برای عکس یاقوت زن سرخ پوش


مطلب تکمیلی


مصاحبه با یاقوت


دانلود آهنگ شادروان سوسن که برای زن قرمز پوش خونده

]]>
زهرای قاصدک تولدت هزاران بار مبارک 2016-11-25T15:50:21+01:00 2016-11-25T15:50:21+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/315 جنیفر این هدیه ی آسمانی چشمانتدلبسته به شمعدانی چشمانتای عشق تولدت مبارک ، قلبمتقدیم به مهربانی چشمانتنازنینم تولدت مبارکخدا رو شاکرم برای تمامی داشته هامبرای دوستان مجازی که از واقعی هم واقعی ترندخدا رو سپاس میگم برای وجود زهرای عزیزمزهرای قاصدکننه مجازی منزهرای عزیزم تولدت ستاره بارونبعضی آدم ها نسخه دوم ندارنیه دونن برای نموننقاصدک یکی یه دونه سبهترین ها نصیبت خواهری منآجی مهربونمیکی از آرزوهای من در آغوش کشیدنتهان شالله اون رو محقق میشه زهراتولدت مبارکخوشبختیت آرزومه

toptoop.irعکس تولدت مبارک جدید طراحی شده



این هدیه ی آسمانی چشمانت
دلبسته به شمعدانی چشمانت
ای عشق تولدت مبارک ، قلبم
تقدیم به مهربانی چشمانت
نازنینم تولدت مبارک

عکسهای متحرک و زیبای تولدت مبارک



خدا رو شاکرم برای تمامی داشته هام
برای دوستان مجازی که از واقعی هم واقعی ترند
خدا رو سپاس میگم برای وجود زهرای عزیزم
زهرای قاصدک
ننه مجازی من
زهرای عزیزم تولدت ستاره بارون


عکسهای متحرک و زیبای تولدت مبارک


بعضی آدم ها نسخه دوم ندارن
یه دونن برای نمونن
قاصدک یکی یه دونه س
بهترین ها نصیبت خواهری من


عکسهای متحرک و زیبای تولدت مبارک

آجی مهربونم
یکی از آرزوهای من در آغوش کشیدنته
ان شالله اون رو محقق میشه زهرا

عکسهای متحرک و زیبای تولدت مبارک

تولدت مبارک
خوشبختیت آرزومه

عکسهای متحرک و زیبای تولدت مبارک
]]>
به دنبال هم لینکی :) 2016-11-17T18:13:47+01:00 2016-11-17T18:13:47+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/313 جنیفر سلامراستش تو مدتی که نبودم خیلی از دوستان وبهاشون رو بستن و خیلی های دیگه پست خداحافظی زدنتقاضامندم اگه هم لینکی خوب سراغ دارید بهم معرفی کنید برای تبادل لینک سلام

راستش تو مدتی که نبودم خیلی از دوستان وبهاشون رو بستن و خیلی های دیگه پست خداحافظی زدن

تقاضامندم اگه هم لینکی خوب سراغ دارید بهم معرفی کنید برای تبادل لینک
]]>
نگاهی به زندگی خصوصی کاترین کبیر 2016-11-17T11:00:35+01:00 2016-11-17T11:00:35+01:00 tag:http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com/post/311 جنیفر پیش نوشت : سلام انشالله که حال تک تکتون خوب باشهدلم برای این فضا و تک تکتون تنگ شده بود ممنون که فراموشم نکردیداین پست طولانیه ولی ارزش خوندن ، توصیه میکنم بخونیدشکاترین کبیر ،امپراطریس مقتدر روس                                                   مقتدرترین زن فرمانروای روسیه، که در تاریخ به نام کاترین کبیر شهرت یافته است، نه اهل روسیه بود و نه پیش نوشت : سلام انشالله که حال تک تکتون خوب باشهدلم برای این فضا و تک تکتون تنگ شده بود ممنون که فراموشم نکردید

این پست طولانیه ولی ارزش خوندن ، توصیه میکنم بخونیدش

کاترین کبیر ،امپراطریس مقتدر روس



                                   نتیجه تصویری برای کاترین کبیر ،امپراطریس مقتدر روس                


مقتدرترین زن فرمانروای روسیه، که در تاریخ به نام کاترین کبیر شهرت یافته است، نه اهل روسیه بود و نه کاترین نام داشت!!!! وی دارای انحرافات اخلاقی متعددی بود...

نام اصلی او «سوفیا» بود که در سال ۱۷۲۹ در بندر «اشتتین» آلمان در یک خانواده آلمانی پا به عرصه وجود نهاد. پدرش افسر ارتش پروس بود و مادرش پرنسس یوهانا که دختر یکی از شاهزادگان آلمانی بود، با شوهر پرنسس آنا دختر پتر کبیر و کاترین اول ملکه‌ی روسیه نسبت نزدیکی داشت. الیزابت دختر دیگر پترکبیر و کاترین اول که در سال ۱۷۴۲ به سلطنت رسید، در نخستین سال سلطنت خود «پتر» پسر خواهرش «آنا» را به عنوان ولیعهد روسیه برگزید و سال بعد پرنسس یوهانا را که از بستگان شوهر خواهرش بود همراه دخترش سوفیا به روسیه دعوت کرد تا موجبات آشنایی و ازدواج سوفیا را با جانشین منتخب خود فراهم آورد.
سوفیا روزی که به اتفاق مادرش رهسپار روسیه شد پانزده سال داشت و دختری بسیار شاداب و زیبا بود. الیزابت ملکه‌ی روسیه او را پسندید و مراسم ازدواج پتر سوم ولیعهد روسیه و پرنسس سوفیا که بر حسب تمایل ملکه‌ی روسیه به لقب کاترین معروف شد، در سال ۱۷۴۵ صورت گرفت.

روابط سوفیا یا کاترین با شوهرش، بنابر آنچه خود او در یادداشت‌هایش نوشته است، از آغاز توأم با عشق و تفاهم متقابل نبوده است. قسمت عمده‌ی یادداشت‌های کاترین که به زبان فرانسه نوشته شده و نخستین بار در اواسط قرن نوزدهم منتشر شد، به مسائل شخصی و زندگی خصوصی او اختصاص دارد و از آن جمله درباره‌ی نخستین برخورد خود با شوهر آینده‌اش می‌نویسد «وقتی که برای اولین بار پتر را دیدم، او را جوانی سبک‌سر و دارای اخلاق و عادات بچگانه یافتم. 

با وجود این برای اینکه اعتماد او را به خود جلب کنم با دقت و سکوت به حرفهایش گوش می‌دادم، تا اینکه به راز دل او در همان دیدار نخستین پی بردم. پتر گفت که قبلاً به یکی از زنان درباری دل باخته و با این‌که من خیلی جوان‌تر و زیباتر از او هستم نمی‌تواند از این عشق دست بردارد. با وجود این اضافه کرد که در مقابل تصمیم و اراده‌ی خاله‌اش نمی‌تواند مقاومت کند و با من ازدواج خواهد کرد.

پتر همانطور که خود گفته بود، برخلاف میل خود با پرنسس سوفیا، کاترین آینده ازدواج کرد. کاترین در خاطرات خود از این ازدواج می‌نویسد: «قلب من گواهی می‌داد که در زندگی با پتر خوشبخت نخواهم شد. ولی جاه‌طلبی و زرق و برق دربار روسیه جلو چشمم را گرفته بود و اطمینان داشتم که روزی فرمانروای روسیه خواهم شد.»

کاترین به امید این‌که روزی فرصت تحقق بخشیدن به آرزوهای خود را پیدا کند، سختی‌ها و ناملایمات اولیه‌ی زندگی زناشویی را تحمل کرد. شوهر او که پتر که از نظر فکری عقب‌مانده بود و افکار و عادات بچه‌گانه‌ای داشت، غالباً با دوستان و حتی پیشخدمت‌های خود بازی‌های بچه گانه‌ای ترتیب می‌داد و گاهی آنها را با ماسک و لباس‌های عجیب و غریب در اتاق خوابشان به رقص و پایکوبی وامی‌داشت. یکی از عادت‌های زشت پتر علاقه شدید او به سگ بود و به طوری که کاترین در یادداشت‌های خود می‌نویسد، پتر سگهایش را در اتاق‌های مجاور اتاق خواب خودشان نگاهداری می‌کرد و کاترین از صدای عوعو این سگها و بوی بد آنها در عذاب بود.

پتر و کاترین تا چند سال بعد از ازدواج صاحب فرزندی نشدند و الیزابت ملکه‌ی روسیه که از این موضوع نگران شده بود دستور داد کاترین و پتر را مورد آزمایشات طبی قرار بدهند. ظاهراً هیچ عیبی از این نظر در آن دو مشاهده نشد و ملکه‌ی روسیه یکی از ندیمه‌های محرم خود را مأمور مراقبت در روابط زناشویی پتر و کاترین نمود. ماریا پس از آنکه تعلیماتی به کاترین می‌داد از یک سوراخ مخفی درباره چگونگی اجرای دستورات خود مراقبت می‌نمود و کاترین می‌دانست که اعمال او در روی تختخواب هم کنترل می‌شود!
با وجود این کاترین تا سال نهم ازدواج با پتر صاحب فرزندی نشد، و در این سال هم وقتی که پسرش «پل» به دنیا آمد درباره این که پدر واقعی او کیست شک و تردید فراوانی وجود داشت. ظاهراً خود پتر می‌دانست که پدر واقعی پل نیست، ولی جرأت افشای این رسوایی را نداشت. یادداشت‌های کاترین که به صراحت به روابط عاشقانه‌ی او با یک نجیب‌زاده روسی به نام «سرژسولتیکوف» در حدود یک سال قبل از به دنیا آمدن پل اشاره می‌کند، تقریباً جای تردید باقی نمی‌گذارد که پدر واقعی پل کیست، و چه بسا که کاترین این موضوع را به خاطر آگاهی فرزندش از اصل و نسبت واقعی خود در یادداشت‌هایش عنوان کرده باشد.

یک سال پس از تولد پل، پدر واقعی او سرژ سولتیکوف به عنوان وزیر مختار روسیه در هامبورگ به خارج از روسیه اعزام شد، ولی کاترین که جرأت بیشتری یافته بود مرد دیگری را برای مصاحبت خود برگزید. این مرد «سرچارلز ویلیامز» سفیر جوان انگلستان در روسیه بود که مکاتباتش با کاترین شدت عشق و علاقه آن دو را به یکدیگر نشان می‌دهد.

مجموعه‌ی این مکاتبات در سال ۱۹۲۸ در لندن منتشر شد و مروری بر نامه‌های وزیر مختار وقت انگلیس به کاترین علاوه بر عشق او به این زن از مراتب شیفتگی و اعجاب او به دانش و فضیلت و عمق اطلاعات کاترین حکایت می‌کند. خواننده ممکن است از خود سؤال کند که آیا این همه تعریف و ستایش نوعی تملق و گزافه‌گویی برای جلب محبت کاترین و دوام روابط عاشقانه با او بوده یا حقیقتی هم در آن نهفته است؟ 

مورخین که درباره‌ی زندگی کاترین کبیر و دوران او تحقیق کرده‌اند در این نکته متفق‌القول هستند که کاترین کبیر یکی از دانشمندترین زنان عصر خود بوده و نویسنده و مورخ معروف روسی «زویا- اولدنبورگ» از این هم پا فراتر نهاده و می‌نویسد در میان زنانی که در طول تاریخ به قدرت و حکومتت رسیده‌اند، هیچ زنی به اندازه‌ی او کتاب نخوانده و عمق دانش و اطلاعات او را نداشته است. بعضی از مورخین حتی نقطه ضعف اصلی کاترین کبیر، یعنی تمایل شدید او به مصاحبت با مردان را تا اواخر عمر نیز ناشی از این می‌دانند که او زنان اطراف خود را خیلی سطحی و کوته‌فکر تشخیص داده بود و در میان آنها هم صحبتی برای خود نمی‌یافت. 

شوهرش پتر نیز همانطور که اشاره شد مردی ناقص‌العقل بود و کاترین از مصاحبت او رنج می‌برد. البته این دلایل تنوع‌جویی کاترین را در مصاحبت با مردان به خصوص در سالهایی که پا به سن گذاشته بود توجیه نمی‌کند و به هر حال واقعیت را باید پذیرفت که او همانطور که از نظر عقلانی زنی استثنایی بوده، از نظر جسمانی و تمایلات جنسی هم زنی عادی نبوده است.

پس از آن‌که سر چارلز ویلیامز به انگلستان بازگشت. کاترین یک کنت جوان و زیبای لهستانی به نام «استانیلاس پونیاتوسکی» را برای مصاحبت خود برگزید. یک سال پس از آغاز این رابطه در سال ۱۷۵۸ کاترین دختری به دنیا آورد و پتر در این باره به یکی از دوستان خود گفت « خدا می‌داند که پدر این بچه کیست، ولی چاره‌ای ندارم جز این‌که مسئولیت پدری او را به عهده بگیرم. » پتر بعداً فهمید که پدر دومین بچه کاترین کیست، ولی ترجیج داد که سروصدای قضیه را در نیاورد و حتی با پونیاتوسکی دوست شد! 

البته کاترین هم به روابط پتر با معشوقه‌اش کاری نداشت و یک نوع تفاهم متقابل بین آنها به وجود آمده بود!
کاترین معشوق بعدی خود را به دلائل سیاسی و برای رسیدن به قدرت برگزید. او «گریگوری اورلف» افسر رشید و قوی هیکلی بود که در گارد سلطنتی روسیه خدمت می‌کرد و هر چهار برادر او هم افسر ارتش روسیه بودند. کاترین با انتخاب این افسر جوان نه فقط مرد دلخواه خود را یافته بود، بلکه می‌توانست در موقع لزوم به کمک او و برادرانش از حمایت ارتش روسیه نیز برخوردار گردد. 

کاترین در سال ۱۷۶۱ سومین فرزند خود را که پسر بود به دنیا آورد. این بار کمتر کسی درباره‌ی هویت پدر او تردید داشت. همه می‌دانستند که این پسر فرزند اورلف است و حتی خود کاترین هم هرگز ادعا نکرد که پتر پدر این پسر است. هرچند پتر مانند دو فرزند دیگر کاترین عنوان پدری فرزند سوم او را هم پذیرفت و آب از آب تکان نخورد!

روز پنجم ژانویه سال ۱۷۶۲ ملکه الیزابت روسیه در گذشت و پتر با عنوان «پتر سوم» بر تخت سلطنت روسیه نشست. معشوقه پتر که تمام ناملایمات ارتباط با این مرد ناقص‌العقل را برای چنین روزی تحمل کرده بود پتر را تشویق کرد که از کاترین جدا شود و با او ازدواج کند، ولی تردید و دودلی پتر در اجرای این تصمیم به کاترین فرصت داد تا به کمک اورلف و برادرانش بر علیه شوهر خود دست به کودتا بزند. نیروهای مسلح ابتدا در مسکو و سپس در سن پترزبورگ علیه پتر سوم قیام کردند و وفاداری خود را به کاترین اعلام داشتند.
پتر سوم در حالی که کمتر از شش ماه از دوران سلطنت او می‌گذشت، تحت فشار نیروهای مسلح روسیه مجبور به استعفا شد و روز ۲۹ ژوئن سال ۱۷۶۲ به دستور کاترین دستگیر و در قلعه‌ای در اطراف سن‌پترزبورگ زندانی شد. مدت زندان پتر هم بیش از یک هفته به طور نینجامید و در زندان درگذشت. البته مرگ او طبیعی نبود و بسیاری از مورخین نوشته‌اند که پتر سوم به دست الکسی اورلف، یکی از برادران معشوق کاترین در زندان خفه شده است.

کاترین کمی پس از مرگ شوهرش، که سعی شد طبیعی جلوه داده شود طی مراسم باشکوهی که نظیر آن در روسیه دیده نشده بود تاجگذاری کرد و اورلف و برادرانش به پاس خدماتی که انجام داده بودند به مقامات عالی منصوب گردیدند. گریگوری اورلف انتظار داشت که ملکه کاترین رسماً با او ازدوج کند و زمام امور خود کشو را به دست او بسپارد، ولی کاترین قصد تقسیم قدرت خود را با کسی نداشت.
کاترین که از این پس او را به نام کاترین دوم یا کاترین کبیر می‌خوانیم قبل از هر چیزی برای تحکیم پایه‌های قدرت خود بر حقوق و امتیازات افسران و افراد ارتش روسیه افزود و در مرحله بعد تصمیم گرفت بر قدرت جنگی ارتش روسیه بیفزاید و به ماجراجویی‌های نظامی در خارج از قلمرو حکومت اسلاف خود دست بزند.

کاترین دوم که بعدها بر اثر فتوحات ارتش روسیه و گسترش قلمرو امپراتوری به کاترین کبیر معروف شد، در سال ششم سلطنت خود یک مجلس مشورتی شبیه پارلمان انگلیس به وجود آورد ولی ۵۶۵ نماینده‌ی این مجلس همه انتصابی بودند.

فتوحات نظامی روسیه در زمان امپراتوری کاترین کبیر از سال ۱۷۶۸ با جنگهای روسیه و ترک‌های عثمانی که چهار سال به طول انجامید آغاز شد و سرانجام با انعقاد قراردادی در سال ۱۷۷۲ ضمن انضمام قسمتی از متصرفات عثمانی به امپراتوری روسیه، روسها حق کشتیرانی آزاد در دریای سیاه را به دست آوردند.
روسیه سپس شبه جزیره کریمه را نیز که در تصرف ترکهای عثمانی بود، ضمیمه خاک خود کرد و با تقویت نیروی دریایی روسیه قسمت‌های دیگری از امپراتوری عثمانی هم ضمیمه‌ی روسیه شد. از سوی دیگر کاترین کبیر معشوق لهستانی خود استانیلاس پونیاتوسکی را به پادشاهی لهستان منصوب کرد و طی قراردادهایی که در سال‌های ۱۷۷۲ و ۱۷۹۳ و ۱۷۹۵ با اتریش و پروس منعقد کرد قسمت بیشتری از خاک لهستان را ضمیمه امپراتوری روسیه نمود.

کاترین کبیر روزی که بر تخت سلطنت روسیه نشست ۳۳ سال داشت. او ۳۴ سال بر روسیه حکومت کرد و در تمام این مدت بر امور مهم اداری و سیاسی و نظامی روسیه نظارت دقیق و مستمر داشت. او روزانه ۱۲ تا ۱۶ ساعت کار می‌کرد و با این‌که در کار حکومت به مشورت با اشخاص مطلع و ذی‌صلاح اعتقاد داشت، تصمیم نهایی را خود اتخاذ می‌نمود. 

یکی از مشغولیت‌های روزانه‌ی او مکاتبه با سلاطین و دولتمردان و نویسندگان بزرگ زمان بود و در بعضی از نامه‌های خود به نویسندگان معروف عصر درباره‌ی آخرین آثار آنها که دقیقاً مطالعه کرده بود اظهارنظر می‌نمود. کاترین کبیر بعضی از این نامه‌ها را در ده تا بیست صفحه‌ی بزرگ می‌نوشت، و به موجب برآورد یکی از نویسندگان اگر نامه‌ها و یادداشت های او را جمع کنند، حجم آن از مجموع نوشته‌های پر کارترین نویسندگان جهان مانند الکساندردوما بیشتر خواهد شد.
..............................................................
کاترین کبیر روز هفدهم نوامبر سال ۱۷۹۶ در سن ۶۷ سالگی درگذشت و پسرش پل که در تمام مدت فرمانروایی او در انزوا به سر می‌برد در سن ۴۲ سالگی بر تخت سلطنت نشست. پل که در مدت سلطنت مادرش از محبت او برخوردار نشده بود و برعکس تحقیر فراوان دیده بود، پس از مرگ مادر برای حفظ اسرار زندگی خصوصی او تعصب زیادی نشان نداد، ولی افشای یادداشت‌ها و نامه‌های خصوصی او به زیان خود پل هم بود، زیرا دیگر تردیدی باقی نماند که پل یکی از فرزندان نامشروع کاترین است.

کاترین کبیر در یادداشت‌های خود به نکته‌ی جالب توجهی درباره‌ی رابطه با مردان مختلف اشاره کرد و می‌نویسد اگر تنها شوهر قانونی او مرد کامل و لایقی بود نسبت به او وفادار می‌ماند و هرگز گرد هوس نمی‌گشت. او همچنین مدعی است که هیچ یک از مردانی که از مصاحبت و محبت او برخوردار بودند کمال مطلوب او نبوده‌اند، زیرا اگر کمال مطلوب خود را می‌یافت با او ازدواج می‌کرد. اشاره‌‌ی کاترین در این مورد بیشتر به دانش و اطلاعات مردانی است که با آنها روبرو شده و می‌خواهد بگوید که هیچ یک از آنها در حدی نبوده‌اند که بتوانند چیزی بر او بیفزایند. و به عبارت دیگر هیچ مردی را برتر از خود نیافته است که او را لایق همسری خود بداند.
......................................
منبع:
دانشنامه تاریخ

]]>