صفحه ی 58
فرامرز لبخند شیکی روی لب هایی که عجیب مانند لب های دخترک پناه گرفته در پشت مرد وحشیش بود زد و گفت:
- تیر تو تاریکی رها شد اما انگار هدق زیادی تو دسترس بوده.
پوزخندی روی لب های رامبد جان گرفت و با جدیت گفت: عرض از مزاحمت؟
پانیذ حس می کرد سنگینی نگاه این شیک پوش میانسال ونگاهی که زجرش می داد از بوس آشنایش! زیبا کنار رامبد ایستاد وگفت:
- کسی قرار نیست معارفه انجام بده؟
رامبد خشم دواند در صدایش و گفت: زیبا پانیذو ببر تا بیام .
فرامرز فورا دخالت کرد و گفت: کجا؟یعنی دوس نداری اشناییمونو تعریف کنی کاوی جوان؟
حرص خورد از این کاوه گفتن های موزی و پر از پرستیژ و خود خواهانه که به قصد آزارش تکرار می شد.
فرامرز دست دراز کرد و گفت: رستمی هستم فرامز رستمی. افتخار اشنایی با بانوی زیبایی مثله شما سعادته.
زیبا اخم نشاند از این تملق دروغین و دست در جیب کرد و گفت: منم همینطور آقا !
رامبد گفت: اتفاقی که نبوده؟آتوی منو کی داده؟
فرامز دست دراز شده اش را در جیب شلوارش فرو برد و گفت: کلاغ داشتن افتخاره.
رامبد با صدا خندید و گفت: شما مرد جالبی هستین جناب رستمی.
فرامز تیز نگاه دوخت به پانیذ که مچاله شده بود در پشت این مرد محافظ ناموسش و گفت:
- هنوزم نمی خوای این دو تا خانوم زیبا رو بهم معرفی کنی؟
رامبد دندان سایید و دست پانیذ له شد در دست قدرتمندش !
زیبا مداخله کرد و گفت: زیبا نیکدل هستم اونم پانیذکاوه خواهر رامبد. راضی کننده بود جناب رستمی؟
خط خورد بر قلبی که برچسب خواهر بودن خورد برای این مرد مغرور دوران و اهی کشید که زیادی غصه اش کمرشکن بود.
فرامرز لبخند زد و گفت : خواهر و برادر؟ جالبه نقطع مشترکی نمی بینم.
رامبد با عصبانیت داد زد : زیبا گفتم پانیذو ببر منو جناب رستمی با هم حرف داریم.
زیبا نترسید اما احترام گذاشتن لوح تربیتش بود دست پانیذ را گرفت و او را با خود برد.
فرامرز با حس پیروزی گفت:
- تا کی می خوای دخترمو ازم پنهون کنی؟بالاخره که می برمش.
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :