27 تیر
جمعه 27 تیر 1399 18:28
البته 7 تا تیر بیشتر جا نمیشود اهخخ.
امروز 27 تیرماه 1399 است. ها نه امروز جمعه است. بیدار شدم، بعدش چیکار کردم؟ راستش یادم نمی آید. مثل همه وقت هایی که تعطیل میکنم در را قفل می کنم بیایم خانه اما سر دوربرگردان اولی دور میزنم ببینم در را قفل کرده ام یا نه، و همیشه هم قفل کرده ام. آره خلاصه امروز جمعه است.
هفته پیش به صابکارم گفتم که برای ماه جدید برنامه هایی دارم که دیگر قادر به ادامه همکاری با او نخواهم بود. او هم گف آشا. ینی باشا. ینی باشه. نه شوخی میکنم از اول هم گف باشه. اما برنامه ام برای ماه جدید فقط این بود که یک آگهی استخدام توی اینترنت دیده بودم و برایش رزومه فرستادم. یک کار هست توی یک انتشاراتی توی انقلاب که نیروی دورکاری میخواست. اگر این نشد دوباره یکی دیگر پر میکنم میفرستم که اتفاقا مسئول کارگزینیش با همین شخصی هست که برایش الان رزومه فرستادم. کلا دو سه تا کار است که با این شخص کارگزینی میشود و سه تاش به من میخورد، به این میگویند دری ز رحمت گشاد دیگری.
آری.
حال اینکه غیر از این برنامه دیگری ندارم. مساله بعدی این است که ما توی خانه امنیت نداریم، یعنی اگر تمام تخصص هایت را روی هم بگذارند بتوانی بروی ماه برگردی ولی میز و دفترکارت به اتاقت خلاصه شود، خانواده گیر میدهد که تو بیکاری تو عنی تو بنی ال و بلی. آره. حالا که از هفته بعد خانه نشین میشوم حالا کارهم داشته باشم یا نداشته باشم خوان بعدی این است که از خانواده ام عبور کنم و وارد بازی کثیف روانی شان نشوم. واقعا خانواده خیر آدم را میخواهد ولی کاش بکشد از ما بیران! جدی ول کنید بگذارید بدبخت بشویم برای خودمان، بخدا ضرر ندارد. جامعه کارگر هم میخواهد.
یکی از دلایلی که کار قبلی را رها میکنم این است که فشار کاری زیاد بود و خرده کاری های بیربط زیاد داشت. یعنی مثلا من کل تخصص هایم تایپ کردن و تعمیرات نرم افزاری است قد چی، آن وقت دارم تمام وقت گلچین شاد پر میکنم و سهام عدالت میفروشم. حالا کلی کارهای دیگر بود که منجر به بدقولی میشد، کارهای تحقیقاتی دانشجویی هم بود که طرف خودش نمیدانست چه غلطی بکند میداد دست من و تا اخر هفته خیالش راحت لم میداد. یعنی مثلا دانشجو نیستم ولی توی یک ماه حدودا 8 تا تحقیق تحویل مشتری دادم با کل مشغله های دیگری که داشتم.
یکی از دلایل دیگرم این است که از خانه بیرون نروم. یعنی من بشدت نسبت به تغییر محیطی مقاومم، عصبی میشوم و نمیتوانم درست عمل کنم. یعنی کل روز مرا آنجا بگذار بگو بشین روی تحقیق و مقاله کار کن هیچ کس مزاحم نمیشود، من نمیتوانم هیچ غلطی کنم.
آره داشتم میگفتم. یکی از دوستان عزیزم بهم میگفت اینکه داری تلاش میکنی از مسیر خارج نشوی با ارزش است و فکر میکنم یک روز به اهدافت میرسی. و من خیلی برای این حرفش ارزش قائلم. حالا اینکه کار توی انتشارات کجا و مسیر و فلان من کجا باز خودش داستان دارد ولی همینکه هنوز سرکار میروم و سعی در بهتر کردن شرایط برای خودم دارم یعنی ادامه دادن پس لطفا منتقدین عزیز ساکت باشند و. انتقاد هارا نمیپذیریم. نه حالا جدا از شوخی یکی دیگر از دوستانم میگفت کار انتشاراتی که دورکاری هم بخواهد یکیش این است که مسئول سایت میخواهند، من هم عاشق سایت و وب و اینها. یکی دیگرش هم این است که تلفن مشتری جواب میدهی که من هم این مدت کلی تلفن بیخود را با حوصله جواب داده ام حالا این هم روش. کتاب هم که چیز زیبایی است.
حالا این یکی هم اگر جور نشد از قدرت نویسندگی خود استفاده کرده تولید محتوا میکنم. کلی شرکت تولید محتوا وجود دارد که باید خودشان را بکشند برای چنین نویسنده قهار و توانمندی. اسفند دود کرده و به هوا میرویم.
آری دوستان من هنوز هم سرشار از برنامه های مختلف و متنوع ام. پارسال همین موقع بود که دانشگاه را به چی چی عک اش بخشیدم و دیگر نرفتم. حالا برنامه بعدی هم این است که خانه بگیرم. توی بورس هم پولدار شوم. کلا درحال افزایش سرمایه باشم هی هی. چش نزنید ها، میفهمم ها، من از این چشم ها زیاد خوردم.
و در کل این روزها دارم در مسیر برگشتن به آرامش و دوری از فضای متشنج و عصبی حرکت میکنم. از پارسال که رفتم سرکار و بعدتر هم گیلاس و آناناس را از دست دادم این لم دادن و لبخند زدن را به خودم بدهکارم. یکی یک ماساژ به من بدهد ممنون میشوم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 27 تیر 1399 18:52
به کسی نگین من گفتم
جمعه 13 تیر 1399 01:56
ولی تولدت مبارک
پ.ن: تولد یکی فسیل تریناس
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 13 تیر 1399 01:56
همچنان قد کشیدن
چهارشنبه 21 خرداد 1399 13:46
تا کجا رو گفته بودم؟ این روزا صب میرم شب میام، یه همچین حالتی. نه از کارم متنفر نیستم خیلی هم سرگرمم، فشار کاریمم کم شده یکم به فضا عادت کردم. مجموعا که دوس ندارم ولی خب خیلی بدم نیس اخه که غر بزنم :)))
دیگر اینکه. نمیدانم.
بیاید تا میتونیم خاطراتو تکرار نکنیم، حتی آدما رو. منتهی خیلی دلمون میخواد چیکار کنیم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 21 خرداد 1399 13:48
میشود گفت خوب
پنجشنبه 8 خرداد 1399 21:19
یعنی بد نیست. راستش را بخواهید توی این موج جدیدِ «زندگی یکبار است و کاری میکنم که دوست دارم» که ورداشته ام، یعنی اگر همه آن قبلی هارا به حساب نیاوریم، این یکی دو هفته از خودم راضی ترم!
از شغل قبلیم که فروشندگی یراق آلات کابینت بود و این پشت اتاقم بود انصراف دادم، شغل راحتی بود. ولی خب جان به جانمان کنید همدیگر را دوست نداشتیم.
فرداش یک شغل دیگر پیدا کردم. توی کافی نت. چیز بود، یعنی کافی نت + گیم نت + ویدیو کلوپ + خدمات کامپیوتری همه با هم. بعد من را هم که اگر بشناسید اصلا خوراکم است این کارها.
یعنی حالا که سه چهار روز میگذرد میبینم همان کار فروشندگی را دارم میکنم ولی اینجا مردم کاری که بلدم را از من میخواهند. خیلی هاشان هم چون حال ندارند چیزی درست کنند می آیند پیش من. مردم جیمیل ندارند باور میکنید؟ من خودم حداقل پنش تا برای خودم جیمیل دارم که الکی استفاده میکنم اینطرف آنطرف. آره خلاصه داشتم میگفتم که زبانم مو دراورده و گلوم خشک شده که انقد با مشتری ها حرف میزنم من هم که خوش کلام و خوش صحبت، حالا هرچقدر هم مردم گریز هستم که شب ها میفهمم انرژیم تخلیه شده و نیاز مبرم به تنهایی زیاد دارم ولی این حرف زدن ها از نیاز روزانه به فک زدن برمیخیزد و اینکه من حال میکنم راجع به چیزهایی که بلدم حرف بزنم. خیلی وقت هام مشتری یک چیزی میگوید من خیلی خالی میبندم که فلان است بیسار است ولی بیایید من کمکتان هم میکنم. نکته بعدی اینکه خیلی کارها را بلد نیستم، یعنی همه برای ثبت نام های اینترنتی و کارهای تایپی می آیند، من هم بیشتر توی کارِ درست کردنِ چیزها تخصص دارم مثل برنامه ریختن و سروکله زدن با سیستم ها نه آدم ها. آره. دارم این را توی انتخاب شغلم مد نظر قرار میدهم که فروشندگی نکنم.
خلاصَتاَ این ها تعاریف من از این روزهام بود. کل فکر و روزم شده کار مردم. ولی این فکر از مغزم بیرون نمیشود که کار کردن و پول دراوردن راهی بجز گذران زندگی نیست مگر اینکه در راه پیشرفت فردی باشد. البته که فکر میکنم این مجموعه ی اتفاقات باعث خواهد شد به مسیر بهتری وارد شوم، اما این مقاطع مختلف زندگی که احساس غلط بودن را با خود حمل میکنند اتفاق عجیبی است که سعی دارم از آن اجتناب کنم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 8 خرداد 1399 21:33
خستگی مفرط از قد کشیدن
شنبه 13 اردیبهشت 1399 11:39
سلام امروز 13 اردیبهشت است. میدانید اردیبهشت اصلا خودش است و حرفهای دلگیر که بهار دلکش رسیده دل به جا نباشد. من هم آمده ام یک چند خطی از همین هارا تحویلتان بدهم. بهرحال شما که لطف میکنید یاد من میفتید و اینجارا با کامنت های زیباتان صفا میبخشید.
از این سرگیجه طولانی سالها چرخیدن دور خورشید تنها دستاوردمان چند درجه نامحسوس تغییر نگاه دیگران به ماست که اصطلاحا بزرگ شدن میخوانندش، حال آنکه هرچه نزد مردم داریم به فوتی بند است و انگار هیچ نداریم. مهم این است که نگاه خودمان تغییر کند و این پیوستگی پایدار باشد. در اینجای امر عزیزی میفرماید که "از جایی به بعد دیگر بزرگ نشدم فقط سنم بالا رفت" و این همان چیزیست که امروزه به آن دچاریم. میدانید میفرمایند که "بسیار سفر باید تا پخته شود خامی". سفر مثال خوبی است. حتی میتواند یک تمثیل باشد ولاغیر، ایهام زیباییست.
انسان امروزی از کودکی بله و چشم گفتن را یاد میگیرد و تا مقطع دانشگاه که بعد تف بشود توی جامعه هیچ شخصیت و منیت مشخصی ندارد، شخصیتی است لاابالی که لوس بار می آید و رفیق بازی میکند و مثلا درس میخواند و هیچ رسالت دیگری ندارد. این آدم از وقتی رسما شروع به فهمیدن میکند تا حول و هوش 20 سالگی فقط یاد میگیرد راه برود و مسئولیت خاصی نداشته باشد، روراست باشیم ما یاد نمیگیریم انتخاب کنیم، مسئولیت داشته باشیم و شخصیت خود را بسازیم. تا جایی که مدرسه مان تمام میشود و میفهمیم همه این ها هیچ است! حال این خمیرِ شکل گرفته با دست و پای کوتاه باید جایی برای خود توی جامعه ای پیدا کند که طراحی شده تا جایی برای او نداشته باشد. نمیدانم شاید آن کارگردان اشتباه میکرد چون تنها چیزی که میبینیم همه جا را پیرمردها گرفته اند (no country for old men). البته که این درد عمیق است و جان می گدازد، اما عادت کرده ایم چیزهایی را نبینیم و فکر کنیم که نیست. اصلا کاری هم به وضعیت اقتصادی نداشته باشیم که زنجیره ای از بدبختی ها و سوءمدیریت هاست، این شیوه آشغال وارد میکند و آشغال پس میدهد لذا تا ابدالدهر وضع ما همین است و خواهد بود.
آری دل پر است مثل همیشه و زبان آماده گزیدن. اما بگذارید تا اینجایید مقداری اخلاق و اندیشه پاس کنیم. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. راستش آدم تا سفر نرود، تا دنیارا نبیند، تا موقعیت های مختلف را تجربه نکند، تا افکارش را دور نریزد و از اول بچیند، همان خشت خام است توی کوره ای خاموش. تمام این گلایه هارا گفتم تا برسم به اینکه پرورش پیدا میکنیم تا نبینیم، نفهمیم، نخواهیم، و نرسیم. این سیستم مختص به کشور من نیست این نظم نوین جهانی است.
من هم نمیفهمم، من هم احمقم. من هم مدام چوب انتخاب های غلط و احساسات بیش از حد غالبم را میخورم. همه ما مشتی احمق غمگینیم. آمده ایم تا بچرخیم، و این چرخ و فلک بازی را زیادی جدی گرفتیم.
شاهد بودید که حرفی برای گفتن نداشتم، همان همیشگی ها، همان ها که تا توی اتاقی با دو نفر آدم مینشینی شروع میشود به بلغور کردن و نظردادن.
امسال هنوز نمیدانم چند سالم است. من با این سنم هنوز نمیدانم کی هستم و چه چیزی را میخواهم چون هروقت تصمیم گرفتم برای خودم باشم دست هایی مرئی که ادعا میکنند تصمیم با خودم است هی به زور میخواهند مرا خوشبخت کنند. باید شکر گذار باشیم اما بسیار سفر باید! ما هرسال موقع تولد برای هم آرزوهای خوب میکنیم، میخواهیم خاطره های خوب بسازیم و حالمان خوب باشد. ما هرسال فکر میکنیم سال قبل خیلی مزخرف بود، مثلا همین من به قطع یقین میدانم از پارسال وضع بدتری دارم چون از همین نقطه که الان هستم هیچ پیش تر نرفتم. و البته سال قبل قرار بود ارزوهای امسالم را تحقق بخشم. پارسال هم بحران هایی برای خودم داشتم، بس نفسگیر! من هنوز هرروز دلتنگ و در حسرت گیلاسم! من هنوز از لحاظ شغلی پیشرفتی نداشتم و اگر از درامد پیشرفت کردم از سال قبل فقیر ترم. اما عشق! توی سن من عشق همان داستان تکراری است و انتظار و دلبستگی ها و سوتفاهم ها. خیلی خوب میدانم تنهایی باعث توهم هایی از دوست داشتن میشود و آدم کلا دنبال دلیل میگردد که احساساتش را به سمتی سوق دهد. این خلا را کلا نمیتوان خالی گذاشت. یک وقتی هم میرسد که دست سرنوشت جای درستی (یا فقط فکر میکنیم درست) مارا به شخص مناسبی میرساند. بهرحال این سر شوریده هم باز آید به سامان غم مخور. چندسالی که بگذرد به قول شاعر چیزی به جز عادت نمیمونه. اما بهرحال ما هم حق داریم خر بشویم و این بهترین نوع خر شدن است. فقط تو مثل گاوی و نمیفهمی.
امسال هم برایم آرزوهای خوب کنید. بیشتر اشتباه کنم اما بهتر! پول چیز مناسبی نیست، میانه خوبی نداریم. با حال خوب بیشتر حال میکنم، که شامل همه چیز میشود. آرامش خیلی مهم است. خیلی ممنونم که چندسال تحملم کردید، سعی میکنم بیشتر بنویسم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 13 اردیبهشت 1399 12:22
شونزه سالت شد؟
چهارشنبه 14 اسفند 1398 12:46
حدس بزنید تولد کیه؟ تولدت مبارک لیا، کم کم باید ننه صدات کنیم
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 14 اسفند 1398 12:48
پست جدید
چهارشنبه 29 آبان 1398 00:25
- وزیر مدیر مسئول شرف / خیار خیار خیار کلم
- شمام بدون اینترنت تنهایید یا فقط منم؟
- اینجا خیلی غر زدم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 7 آذر 1398 00:13
تعداد کل صفحات : 11 1 2 3 4 5 6 7 ...