یکشنبه 3 شهریور 1398 | 05:20 ب.ظ |
بعضی ها شبیه یک انجیر رسیده می مانند...
که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
انقدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد! چگونه شد...
اصلا خودت را میزنی به کوچه ی علی چپ و از بودنش لذت می بری...
بعضی
ها شبیه عطر بهار نارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت... نفس
می کشی آنقدر عمیق که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت در ریه هایت
ذخیره کنی...!
بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت...
جانت را با جان و دل در هوایشان تازه میکنی... بعضی ها... اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم؟!
بعضی ها آرامش مطلقند... لبخندشان... تلالو برق چشمانشان... صدای آرامشان...
اصل کار تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند
و آنقدر عزیزند... آنقدر بکرند... که دلت نمی آید حتی یک انگشت هم بخورد بهشان! میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...
بعضی ها بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان... یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه ی لبمان...!
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را...