ادبیات عریان |
||
شنبه 23 آبان 1394 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
دیر وقتیست که می انگارم همچون نگاره های خویش در حکاکی ذهن وهم انگیز ودرجاری زبان تلخ ونقش هایی که به جان تلنگری وبرخیال ،دلبری ای نامت در طواف لبانم وای سازت میعادگاه گذر عمر چون بنگری همه را نیست باد هر آنچه که باشد چون دودی در دمی وآهی در نفسی نقش خیالت نگارخانه فکر وزیبا کده ذکر در شهری که تو نیستی.
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 3 آبان 1394 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
اسمان ،ابری است دیگر دل نمی بندی به من یار شیرین همچون شکر؟ صبحدم آن روز که خواندی بار سفر من تورا بغض کردم مثل ناله های دربه در چون توی اخموی خوش بر و رو راه خود را کج بکردی و گذشتی از همان آدم دورو آب و آتش شدی و زدی بر سر من تا که رام بکردی آن درون، خر من بعداز آن دیگر مرا راهی نیست همچون مستان سفره و عقل حسابی نیست چون نو گلان دیگر موی سیاهی نیست دل و مو چون رنگ بباختند هرکدام جایش نیست دل سیاه و مو سفید شد دست کوتاه و پاه هم هر چی تو می گی شد روزها همه در کنارهم همهمه شد تا که رفتن من بر زبان گل زمزمه شد
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 3 اسفند 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
همه چی که می خواستم همیناس که دارم یه زندگی مونده فقط که ساده باشه حاشیه اش تو باشی من باشم هردوتامون فدای بقیه اش یه درخت باشه اونجاش علف هم باشد بوی گل ها چاشنی باشد برای لمس لبانمان یه کتاب باشه که توش فلسفه است حکمت نوشته کاتب بی حکمت بخوانیمش فقط به جای نهارمان چیزی نداشته باشیم برای خوردن اندک نانی باشد فقط اونم برای مهمانمان که فقط غصه باشد بخورد وبرود نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 3 اسفند 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
امشب می خوام صادقانه برای خدا غزل بخونم ارزوی تو فریادم باشه تو بگو هرچی که باشد پنجره باز خواهم کرد به سوی خدا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 11 آذر 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
قصه بگو بامن از شهر
از وحشی فریاد از صدای تابش خورشید بر پیشانی سوخته مردی که کمر درد دارد تب دارد واز مناجاتاتش با خدا سخن از قیمت عشق از جدل با جنس تا ولع در خوردن همدیگر در جردادن در بی اعتمادی به صدای ناله پیرزنی که فراموش کرده مردش را بیوه ای که ندارد و پسر ی که گم شده است در میان ارتباط با خود
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 22 تیر 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
بیا فانوس دستم باش گنه کردم تو دردم باش بیا تا غروبم ، نقشم باش سپید را سیه کردم، تو رنگم باش سینه ها به سرد دادم توگرمم باش آدما را من آدمک خواندم بیا و خطم باش تن به تن دادم بیا خنجر باش مرگ تنم باش غمم باش تا یه لحظه بگریزم تو رهایم باش راهم باش جهنمم باش توماه شبم باش ناله سر داده ام اندوهی به سر داده ام خنده ها از سر برده ام آب رویی سرازیر بکرده ام بیا ویرونه من باش خونه من باش من باش بامن باش نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 10 تیر 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
و چون ابری که بی دشت در کنار آهویی که مادرش با دام صیاد درجنگ وناخدایی که کشتی اش تا گلو آب می خورد و تو که بی خویش در هیاهوی هوس مانده ای در قابی میبینم که شیشه ای است ،در حصار آن و خش هایی که ولع دارند در چنگ زدن به آن ها وچشم هایم که رنگ سرخ می گیرند از اجبار و اشک را و هدیه می دهند فقط و حرفی که به جز این ندارند. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 24 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
سلام پاییز سلام زرد وخسته میدونی تو کی هستی؟ دخترک پائیزی: کی؟ یه اشنا زیر اون درخت های کاج اون خیابون آنطرفتر از خانه ما خسته و بی رمق نشسته دخترک پائیزی: واااا اما من کی ام؟ یه پنجره بان که پنجره اش شکسته رو به آنسوی خیابان حکمت و فلسفه در دست تا بی انتها سرخورده ومست باز ببار ای ابر پائیزی دخترک پائیزی:تو شاعری؟ شعرهایم رنگ زرد بگرفت در پس این درد اجتماعی و معضلی که شخصی بود آنسوتر زنی را میبینم که چادری بر دوش و دردهان وعقده دارد تا بخندد گرچه نهان وپنهان دخترک پائیزی: تو منو میشناسی؟ هرآنچه باشی در دلت رنگی هست از احساس. نیست؟ یک آدم که دیگر هیچ ندارد به جز تفسیر و سیاست و 45 هزار وعلی اکبر که تازه آمده به کارزار و حرف و حدیث هست از نجات بازار دخترک پائیزی: ممنون وای بردوستان من که اینگونه مینگرند ساده و بی ریا تو برمن لحظه ای فایق آ دخترک پاییزی فصل بهار
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
توای باور زشت من توای رنگین کمان نفرت تاکی میخوانی ازاین نمیدانمت ازاین کوری رفتنت برخیز از آن تن گمگشته ام صدای را درمانده شد در پیچ وتاب صدها آرزوی سرگشته ام تو ای باور زشت من توای رنگین کمان حسرت تا کی می مانی از این رفتن های ز یاد رفته ات برخیز و برو سودایی در دل مانده است در تب وتاب گیج زمانه ام توای باور زشت من توای رنگین کمان الفت تا کی بدانی از این بد شدن همچون من ِ گمشد ه ات توای باور زشت من
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 14 فروردین 1392 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
درد،تو فقر ،تو غم و هجرت ،تو دف و سه تار و چنگ ،تو خارو پایان و بی هم آغوش ،تو تیرو خون و غروب ،تو بازنده این سرود،تو در چشم همه، گرگ ،تو توبه و شکست و معتادو افق ،تو درخت بی سایه ،تو دست وجیب بی مایه،تو رود گل آلود ،تو بی عطر و عود ،تو اتانول و پورن ،تو سیما ریز و مدرن ،تو نیاز به مشاوره ،تو نت و ماهواره ،تو بی سواد و نفهم ،تو ساده و پراز وهم ،تو بیمار ،تو سزاوار ،تو کمبود ویتامین ،تو سوسول واحسان و بنیامین ،تو بی خواب و بی حوصله ،تو رد شده از آخرین مرحله ،تو بلاگ و چت و فیس تو فیس و کمبود و کبود ،تو حسرت لمس و تاچ و ماچ وقاچ ،تو مانده در صف ،تو سرخورده و متاسف ،تو بی سفر و دربه در ،تو زخمی هر خطر ،تو روستا ،تو بی کلاس و کج وکوتا،تو کج دهن ،تو شبیه من،تو نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 15 آبان 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
دیدگان تجلی گاه توست چشم اندازی به سوی رخت تن بر بسته تو ست تا من از من سوا شد دیگر بار اینک از جان خسته باید گفت از سبوی بی می از آتشین گرمای نیستن دیدگان تجلی گاه توست تا همانجا که بسته دارد این نهان تا خود از نو شکفتن تا من از بی تو وتو بی خوداز نو رستن نغمه ای اهنگین خواهد ماند بی نت و بی ساز دیدگان تجلی گاه توست این شب زده رسوای حقیقت با تو در جریان است از من ها گریزان تا خانه ای اینچنین بی پنجره نشکسته باشد خلوت در ان نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 24 شهریور 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
صدای دلگیر فغان صدای معصومیت درگمرهی برای اندیشه در عبور از قلب زمان گشته چاک و فراغ زین تجلی زین آرمان تو گمگشته در شهر ای حوری مکتب اصل است باور است در طرب زمان در ظلمت این دکان عشوه بیداد دهر است از سخن از تلخ قدح از گذر از چشمان من صدا،صدای من است صدای لرزش باده در دستان ساقی حکم است در باد در پیچش و گرد در طرب با خویش از من گذشتن است شوریده دریدن است در رسیدن است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 4 شهریور 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
بسیاری از ما هنگامی که با مشکلی برخورد میکنیم
پس از نتیجه نگرفتن از به کار بردن یک یا دو روش برای حل آن نا امید میشویم و نمی
دانیم باید چگونه با این مساله برخورد کنیم. از بعضی از معلمین راجب این مورد پرسیدم : آقای بحری: با آدم های باتجربه مشورت می کنم. آقای رهسپار:سعی میکنم راه حلی برای مشکل پیدا
کنم مگر مشکلی که ارزش حل کردن رو نداشته باشه وکمک گرفتن از دیگران رو عار
نمیدونم. آقای آبین: با عزم واراده قوی وبا توکل به
پروردگار در پی حل آن بر می آیم آقای بیگناهی : مشورت کردن با افراد مجرب گره گشای مشکلات است. آقای شفاهی: سعی میکنم مطالعه کنم و راه حل را
از کتاب هایم جستجو کنم. و تعدادی دانش آموز: ماهان: با پدرم در میان می گذارم. لقمان: به معلم پرورشی مان می گویم. دانیال: با امام جماعت مسجدمان در میان می
گذارم. هرگاه برایتان مشکلی پیش می آید که به نظر بسیار
مشکل، ناامید کننده و غیر قابل حل می رسد آنچه شما را تا حصول پیروزی یاری خواهد کرد
اصل تسلیم پذیری است. تسلیم
شدن یعنی شکست را پذیرفتن به شخصیت خود آسیب رساندن و برای شکست های پیاپی آماده شدن
وقتی با مشکلی مواجه می گردید و به طریقی با آن برخورد می کنید که موفق به حل آن نمی
شوید راه حل خود را عوض کنید. پس با جستجوی مداوم، علاقه و تفکر در نهایت به پیروزی
خواهید رسید.
چگونه می توانیم تسلیم نشویم و رها نکنیم ؟ هرگز کلمه نمی شود را به کار نبرید زیرا کاربرد آن یعنی قبول آن
،کلمه های امید بخش و دلگرم کننده در گفتار مان به کار ببریم مانند اعتماد بنفس، ایمان
به خدا، پیروزی و تقویت این اندیشه که من قادر به حل مشکل خود خواهم بود به شرطی که
«ایمان داشته باشم من می خواهم و می توانم » فیلیپس سیمولک در مقاله ای نوشت «بکاربردن
و نوشتن کلمات منفی، ویرانگر و مخرب است. این کلمات قفل هایی هستند که بر درهای ورودی
هر راه حلی زده می شود تا ما را برای شکست آماده کند و برعکس کلمه آری به هیجان مان
می آورد تحرک می بخشد و چنان فعال می شویم که مشکل مان را حل خواهیم کرد.
در برخورد با مشکلات همیشه مثبت فکر کنید و از یاد نبرید که ایمان
به اصل «تسلیم پذیری» ضامن پیروزی خواهد بود.» گوته می گوید: «پایداری و استقامت مداوم ناتوان ترین افراد را تا
حصول پیروزی یاری می دهد زیرا نیروی نهفته و ناپیدای آن سرانجام خود را نشان خواهد
داد و ثابت خواهد کرد که پیروزی به دست نمی آید مگر با استقامت و تسلیم نشدن». بزرگان عالم آنان که راز و رمز زندگی را دریافته اند همواره بر
این اصل تکیه داشته اند. حضرت محمد (ص) فرموده اند: خداوند با کسانی است که در مشکلات پایداری
می کنند. شکسپیر گفته است: باران مداوم، سنگ خارا را می شوید و از هم می
پاشد سنگ سخت است اما قطره های باران مداوم فرود می آید و این مداومت است که دل خار
را می شکافد. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 22 مرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
مگذار شانه هایت ، تنهایی را خویشتن داری کنند آبی نیلوفری من نقره ای داغ ماه را در لرزان پیشانی دریاچه با هم بودن نظاره بنشین و عمری که بیهوده به کام کشیدند و به چنگ رفت ، به تنبور و عود رسید مگذار دستانت ، خالی من را بر دوش کشند ای پرنده آوازه خوان سکوت من سبد سبد مرگ من مرگ احساس و بی هیچ رد ونشانه بی تقصیر همه را دانه دانه به فروش رفت مگذار ترانه هایت، رنگ بگیرد تیره شود،بمیرد پری شب های من ناله و شب گیر وشب بو هیاهوی شب آن شهر قصه کن بفروش مگذار من ات ، پریشان باشم در زلفان یاد در تاریک خاطره بی هیچ سمت و سو پی یه مشت هرزه گرد و پیاده آبی نیلوفری من نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 17 مرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
من در میان زیبایی می شکفم عریان و بی کلام ساده می زیم عنکبوت و تار هم نهراسد از من صدای پژمرده ای را آب خواهم نوشاند در خانه مان و سنگلاخی از میان خواهم برداشت پای مسافر صدارا نخراشد من عریانم من بی پروا از سکوت خواهش ها نهفته مانده است به سنگینی آن من در میان زیبایی می شکنم و تملک را می بخشم به قصیده ای که شاید ناتمام بماند از تابلوی ممنوع احساس می گذرم خویش رد شده ام در خشکسار امیدی نخواهد بوته زد قفس قفس گذاشته اند یک به یک هراس است من در زیبایی می شکفم عریان و بی کلام نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 مرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
لحظه ای که خُرد خُرد زرد و قرمز، رنگ خورشید چشمان مرا و ساحل کوههای آبی غروری که ساده و ساکت غرِید تا باران همین باشد یک بار با آن و هیج با تو یک رویا یک قصه و محو می شوی در رو بیدن خویشت در جاروب کردنت کُپ کردنت لایی لا لالایی لا تاب می خورد این مایع درون سرت از شمال تا جنوب تا سر از کار خورشید دم بر نیاورند این کوته دستان از زنجیر تا یک طناب زرد فاصله ای است میان گلویت تا دست او تا فصل زمستان تا غروبی که طعم دهانت را مزه می کنی و تلخ تلخ در خود به تنیدن می مانی در تکرار و اینک رنگ قهوه ای تنه درخت کنار خانه مان می مانی که پو سته اش را بز هم نخواهد خورد به راستی این لای کدام برگ من مانده بود نمی دانم نمی دانم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 30 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
دریغا که شبها در بسترمن هم خوابگی می کنند واز سر حد خود تا مرز من می گذرند در آغوش می کشند می پوشانند ونم می دهند و همچون مخملی دروغین رنگ بر چشمانم می زنند و خاطره ای را تا بی شمار به باورم به رخ می کشانند رنگ مرا به قهر به بی حوصلگی آرامش و بامداد را تا سر آغاز تا خود صبح به هاشور می کشانند دریغا که دره سبز امید نگاه خشکیده مرا به باطل به جستن سوق می دهد وچون شاپرکی در خشن دستان باد شرق به غرب می شوم تا بودن همین باشد همین گذر ،همین تاق
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 19 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
وچنانم که نگو همچو سایه در دامانم می رقصم سر به فلک می کشم می چرخم و می چرخانم عشوه دیگر دارد این تا مرز تحمل می رود و چنانم که نگو همچو بید در ولع زمانه می لرزم سر به کاغذ می کشم می خورندم و خورده میشوم شکنجه دیگر دارد این تا مرز تهمت ها می رود و چنانم که نگو همچو آب در سرازیری وحشت می ریزم سر به سقوط می کشم می پاشم و هدر می شوم رودی دیگر دارد این تا مرز خشک شدنم می رود و چنانم که نگو نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 15 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
نیست باد آنکه مرا از تو جدا فکند و مرا غرق در باد مواج زمانه برهاند نیست باد هر آنکه چشید اشکای مرا وتورا در به در جاده ها برهاند نیست باد آنکه مرا در گوشه ای به فنا برد هر آنکه غروبم کرد در نگاهت نیست باد آنکه مرا دم به دم لرزاند وتو را اسیر وحش زمانه برهاند نیست باد آنکه عمری مرا نیست کرد وتورا بر من نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 15 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
تو بمان تو ای زیباتر از قصه سراغی از من بگیر توی این شبای پر از غصه تو که نیستی همه چی نیست حتی احساس نبودن تو بمان ای دقایق ای احساس دل انگیز تو بمان بامن بمان نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 9 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
زمانه زمانه تام است زمان جر دادن جری به وقت پنیر خوردن به وقت پنهانی زمانه زمانه آن است زمان جر دادن نان به وقت بو کشیدن در کنار نانوایی به وقت در به دری موش ها در خانه ما ن زمانه زمانه شیفتن است زمان جر دادن روح گلشیفته به وقت مهمانی غریب غرب به وقت خواهش خواهرت در نمیدانمش زمانه زمانه کار است زمان جر دادن غرور پدر در تکرار به وقت حس بد گم شدن در نداشتن به وقت بازخواستش به چهل و پنج هزار زمانه زمانه احساس است زمان جر دادن فکر در لباس به وقت کشف کوچه های تن آن اش به وقت دیوانگی شهوت من در یاس زمانه زمانه فریب است زمان جر دادن خرید به وقت پارگی زیر دامنش به وقت شرمندگی از سوراخ جوراب زمانه زمانه چت است زمان جر دادن فکر یکی در شط به وقت آرزو کردنش به وقت جواب دادن مادرش زمانه زمانه پوچی است زمان جر دادن شعر به وقت کلافه شدن در قافیه به وقت بی خویشتن است.
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 6 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
کاش بودی و می دیدی دستای خسته ی پینه بسته مو صورت سیاه و لبهای به هم بسته مو کاش بودی و می دیدی نبض دلِ عاشقمو تاپ تاپ کوچه های دلِ گمشدمو کاش بودی و می دیدی موج اشکای رو گونه مو بغض شکسته دلتنگیمو کاش بودی و می دیدی دنیای سرد و رو به غرق شدمو اون همه رویای مُردَمو کاش بودی و می دیدی صدای گرفته مو نفس های نصفه مو کاش بودی و می دیدی خلط های کثیف ریه مو استرس نصف شب مثانه مو کاش بودی و می دیدی پایین شلوار گچ بسته مو شوره های روی شونه هامو کاش بودی و می دیدی حس بد کوچک شدنمو زندان بی میله شبِ بستمو کاش بودی و می دیدی تمام از بین رفتمو سرتاپاریختنمو کاش نباشی و نبینی نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 3 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
با تو سخن ها خواهم گفت. از آنچه که در دل دارم و دیده دیده است. شبهایت را به من بسپار. من از آن سو آمد ه ام . خبری نیست... تو با من بمان و در خویش فریاد شو. از همان روز که الان است با من بمان. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 3 تیر 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
عشقم مرد به فریب تنها گذاشتم خویش را درد هر نگاه در من تا ساعت ها تیغ میزد رگ باور را بشکستم اینچنین ساده و بی ریا در دام حسرت و گفتن روزها رفت و رفت بی گاه تا قدم زدن به پله های بام باور رها شدم در تردید و صدا تا ساک من و اشک من و اتوبوس مجسم شد خط به خط اون نامه ها با خویشم به جنگ دم و دم شاید از حس شکستن شاید از ناسزا تو ماندی و بغض و هق هق ساختگی با اون همه عجز من و درد من و فریادی که میزدی از ریا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 22 خرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
گیج و مبهوت در کنار ه ای رو به خویشتن با خویش نبردیدن و سوختن می خوانم سرود وحشی را در باور زشت خویش با تو چنین گفتم: با تو می مانم تا ابد خویشم همه عکس آمد سرودم بی نوا ماند در نگاهت صدایم لرزید بغضم شکست تا لب گوش ها گریستم بی امان .... چگونه توان می گیری؟ چگونه در امان می مانی؟ با خویش سخن ها گفتم با خویش دروغ ها بستم روز و شب در به در هم تا صبحدم نگاه مهربان همه می رفت و زشت می نمود حرف ها در کو چه های آن همه گفته با باور خویشم ترس ها را می گزیدم با خود چنین گفتم: در موجی قسم با من کنار دیوار شکسته نگاه یک آشنا هست نخواهی ماند و عجز در بودنت خواهد بود اینچنین 22/3/91 نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 16 خرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
دنیا همین اتاق من است مکعبی به شکل یک جای خواب قلاده دارها یک ندامتگاه آشنا پرازرمز وراز سالهای رفته خلوت من و تنهاییم است دنیا همین من است کسی دیگر راه را نمیداند آیینه است شیشه ای با من از خویش گذشتن است تا مرز نگفتن ها دنیا همین امروز است همینجا
در کنار من شب تا سحر روز کردن است و خوابیدن دیدن چندل های سقف یادگار دیروز پدربزرگ و سر درد های سنگین هدیه های دو هزار و تک و نو و
لوجی سوت زن سر کو چه مان دنیا همین نوشته های من است ضایعات فکر بیمار چو در می آید و بی جاست قلم رفته و فخر تای پیدن است دنیا همین جوری است همین جا روی تشک من بدون احساس تملک آن غلتیدن و چشم بستن و ندیدن است دروغ گفتن و ریا است به دیوار جر خورده و جیرجیرک های آواز خوان ترسیده از تاریکی اتاق من زیر قالی، سانتی متری آن ورتر از من و لمس زندگی با موریانه ها ونفرت کتاب ها ی طاقچه وزندگی از خورده شدن تولد حنبل درخت غاف و ثمر خرداد از ندامت ازبه دنیا آمدن آنهاست و چهل و پنج هزار داشتتن است وحرص کجا خرج کردن و برج ساختن است شیر خوردن از مادر و استرس آن از به هم خوردن آنجاست از افتادن است دنیا دو راهی هیچ کدام نرفتن است ماندن و بوییدن پول های زردچوبه ای کثافت داشتن است دنیا همین است راحت وخشمگین با دامنی قشقایی بلند از رنگ وموهایی که مترها تو را به دام می نگرند. 16.3.91
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 12 خرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
شبیه گم شدن در تو شبیه آواز من تا پروازی با خیالت محو تماشای تو تا لب عادت پنجره با چشم هایش که نمی بندد از نگاه من بوی خوش ثمر اردیبهشت در وحشی گرمای جنوب وعشق بازی زنبورکان عسل با شهد گل ومن آشنای دیرینه این نیمکت انتظار تا تو باز آیی دوباره... 1391/3/12 نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 12 خرداد 1391 :: نویسنده : HAMID HOME IRANY
زمانی است که دیگر نمی دانمش نمی شناسم دیگر نه تورا نه کاج کنار حیاط
خانه شان دیواری به بلندی ندیدن همدیگراست در این حوالی روی تپه ،نمانده به لباس های کهنه ام و عطری است که انگار به گند می رود از کنار رد پایش و درگیری است میان دو نیم کره میان این راست و آن چپ میان احساس وعقل و برف هایی که به سرم می خورد و اورا به ترس می گرفتمش. زیر آن کاج بلند شب غربت توی وحش پلید چند سگ باید چنین رفت و وحشید زمانی است که به یادم می آید شاید زیر آن بلوط ها کنار نیمکت زنگ زده راه آهن ترانه را یک به یک فهمیدن کنار انار های رسیده روی چمن و وحش بودم در این احساس می رنجیدم تا توت های نیم سرخ شده و کال سکوت وحشیانه شدن من در آشیانه ای در کنار آجری دیوار زمانی است که از یاد می برمش شاید همین جا زیر دیوار خشتی کنار عقرب های زرد شهر من. 1391/3/12 نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : درباره وبلاگ با درود. تمام مطالب متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد و مطلبی از شاعر و نویسنده ای دیگر در بلاگ استفاده نشده است. مدیر وبلاگ : HAMID HOME IRANY مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||