یکشنبه 9 آذر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

قبل التحریر: آدرس وبلاگ جدید: http://rendanekhamosh.blog.ir/

 

ده سال است که این وبلاگ، همراه اوقات شیرین و تلخ من بوده است؛ این حروف و نوشته ها بیش از هر کسی از اخبار قلب من آگاه هستند؛ در طول این سال ها، نوشتن درین جا باعث میشد دقیق تر فکر کنم و آرام میشدم؛ گاهی به اشاره گاهی به کنایه گاهی به صراحت گاهی به ایهام حرف های قلب و عقل ام را نوشته ام؛ جز آن که باید بداند کسی نمی داند که در طول این ده سال برای چه کسی نوشته ام. برای هم او که گاهی به اسم استعاری یادش کرده ام گاهی به اسم خاص خودش و بیشتر با اسم مظاهرش. درین مسیر هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

به قاعده "هر آمدنی رفتنی دارد" مجبورم از این جا به علت تعطیلی سایت میهن بلاگ بروم. به لطف و عنایت حضرت حق در وبلاگ جدید به نشانی

http://rendanekhamosh.blog.ir/

قلم زدن را ادامه خواهم داد... .

خداحافظ وبلاگ رندان خاموشِ میهن بلاگ؛ خداحافظ یک دهه خاطرات جوانی ... .

سلام وبلاگ رندانِ خاموشِ بلاگ؛ "ن والقلم و ما یسطرون.... ."

 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ... .

 

99/9/9

للحق





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 1 آذر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

بعد از یک دهه نوشتن در این وبلاگ، میهن بلاگ بازی درآورده و درست کار نمی کند و ایراد به هم زده!
آیا باید کوچ کنم؟!

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 21 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

حبیب هنوز ترخیص نشده بود که با محمد قرار گذاشت برای فردا صبحش. محمد ابرو بالا انداخت که چه کار مهمی ست با این وضع می خواهی فی الفور انجام بدهی؟ حبیب همان طور که روی تخت دراز کشیده بود و به خاطر خون های زیادی که از بدنش رفته بود زرد شده بود، چشم هایش را بست و آرام گفت می فهمی.

قرار این بار کمی پایین تر از قرار همیشگی بود؛ پایین تر از قطعه بچه های کربلای پنجی؛ غسالخانه!

محمد جرئت نمی کرد و خوشش نمی آمد وارد غسالخانه بشود؛ بیرون منتظر حبیب مانده بود؛ خوب می دانست حبیب با پیرمرد خوش سیمای غسال ارتباط خوبی دارد و گاهی وقت ها سرش می زند و با او صحبت می کند.

بعد از مدتی حبیب با آن پیرمرد خوش سیمای غسال بیرون آمد. در دستش جعبه چوبی کوچکی بود. پیرمرد خوش سیمای غسال حبیب را بغل کرد و بوسید و خداحافظی کرد. محمد که از سوز سرما به خود می پیچید سریع سمت حبیب رفت و با گلایه گفت: معلوم است کجایی.

حبیب همان طور که سرش خیره به جعبه چوبی بود گفت: آماده تشییع هستی؟

محمد هرّی دلش ریخت و با استیصال پرسید: تشییع کی؟!

حبیب سرش را بالا آورد؛ تلالو نور آفتاب در چشم های پر اشک حبیب نشان می داد که حال حبیب خاص است؛ گفت: تشییع من ... .

در جعبه چوبی را باز کرد؛ محمد بهت زده فقط نگاه می کرد و صدایی از او بلند نمی شد؛ محمد تا درون جعبه را دید فهمید که قرار است انگشت اشاره دست راست حبیب را تشییع کند؛ فهمید که حکماً حبیب با پیرمرد خوش سیمای غسال، انگشت را غسل داده است و حنوط کرده است و کفن.

محمد حرفی نزد و پشت سر حبیب راه افتاد؛ به مزار شهید حبیب(حبیب اول) رسیدند؛ حبیب جعبه را روی مزار گذاشت، کفشش را درآورد و پشت جعبه رو به قبله ایستاد؛

 الله کبر: اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا‏ ‏شریک له الهاً واحداً احداً صمداً فرداً حیّاً قیوماً دائماً ابداً ...

حبیب به پهنای صورت اشک می ریخت و با ناله اذکار نماز را می خواند:

 اللهم انّ هذا المسجّی قدّامنا عبدک و ابن عبدک و ابن امتک نزل بک‏ ‏و انت خیر منزول به، اللهم انّک قبضت روحه الیک و قد احتاج الی رحمتک و انت‏ ‏غنیّ عن عذاب

حبیب اشک می ریخت و محمد نیز هم؛ حبیب بر جنازه خودش اشک می ریخت؛ نماز بر جنازه خودش می خواند.

حبیب مرده بود قبل از آن که بمیرد؛ درست همان هنگام که در دام الهی چنان اسیر شده بود که هرچه غیر خدا بود را از دست داده بود.

بعد از نماز حبیب، جعبه را روی دوش راستش گذاشت و در قطعه کربلای پنجی ها تشییع کرد و بلند بلند لااله الاالله می گفت؛ محمد هم اشک می ریخت و پشت جنازه تهلیل می گفت. حبیب بعد از طواف و تشییع باز به سر مزار شهید حبیب آمد؛ جعبه را روی مزار گذاشت و به محمد گفت زیارت عاشورا بخواند؛ خودش هم مشغول کندن خاک از باغچه کوچک بالای مزار شهید حبیب شد؛ حبیب خاک می کند و اشک هایش خاک را گِل آلود می کردند؛ وقتی محمد به فراز پایانی زیارت رسید که اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود... حبیب همان طور که بلند بلند گریه می کرد و سرش را به راست و چپ می چرخاند، انگشت کفن شده اش را در خاک گذاشت. حبیب شروع کرد سر خاک با خودش و آن انگشت نجوا کردن و تلقین خواندن: انگار داشت با عزیزترینش درد و دل می کرد: إسمع، إفهم ...

حبیب خودش را داشت خاک می کرد؛ همان خودی که در آن دام عاشقانه الهی، چنان تغییر کرده بود که شهید شده بود؛ چنان عزیز شده بود که شهید شده بود؛ چنان زیبا شده بود که شهید شده بود؛ حبیب عاشقانه شهید شده بود و قسمت بود قطعه ای از وجودش در گلزار شهدا کنار محبوبش حبیب اول که سرنوشت مشابهی با او داشت خاک شود.

حبیب بعد از تدفین بی حال کنار مزار شهید حبیب و خودش نشست؛ محمد هم رفت و کنارش نشست و سرش را در بغل گرفت؛ با هم شروع کردند به گریه کردن؛ انگار زخم هزاران حرف های نازده شان، باز شده باشد؛ هر دو ساکت بودند... .

محمد اما حال خوشی پیدا کرده بود؛ سوز سرما یادش رفته بود و رهایی حبیب، او را هم رها کرده بود؛ گمان می کرد شبیه پرنده ای شده است که رها و آزاد بر ساحل دریا بال و پر می گشاید یا شاید شبیه پرنده های حرم ... .

جز محمد هیچ کسی نمی دانست که در آن باغچه کوچک بالای مزار شهید حبیب، قطعه ای از وجود حبیب دفن شده است؛ محمد هم نفهمید چه کسی در آن باغچه، آن گل یاس بنفش خوشه ای زیبا را کاشت؛ آن گل آن قدر زیبا شده بود که به مزار شهید حبیب حال و هوای دیگری بخشیده بود؛ خیلی ها می آمدند آن جا مراسم دعا می گرفتند؛ خیلی از عروس و دامادها می آمدند آن جا عکس می گرفتند؛ خیلی ها قرار و وعده شان را آن جا می گذاشتند؛ حتی محمد روزی دیده بود که محبوبه و نوه حاجی آن جا با خنده یک دو سه گفته بودند و عکس گرفته بودند... .

 

للحق     





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


دوشنبه 19 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

در دنیا که حجاب های غلیظ و پرلایه آن را پوشانده است، خلوت و گفت و گوی با تو شیرین ترین لحظات ست.
یک ابد هم نشین من! در آن سوی عالم که پرده ها کنار می رود و حجاب ها شکافته می شود، من چگونه از لذت با تو بودن، فانی نشوم؟

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 17 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

۶۲۰۵ روز، چوب خط پدر برای آزادیِ پسر...
و اینک روز آخر ...
اسیر فلسطینی و بندِ اسرائیل مَجاز اند همه...
دیرهنگامی ست که دنیا و بشر در بند اند...
کی میشود روز آخر؟! ...

"یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوب"

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 10 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

می گویند دنیا، زیبائی های بسیاری دارد که باید برایش جنگید.
هم می فهمم هم نمی فهمم!
آخر وقتی به زیبائی های دیروزم که می رسم می گویم همه ش این بود؟!! و بر همین قاعده حالی برای جنگیدن برای زیبائی ها فردا نمی ماند... .
اما جنس ی از زیبائی ها سراغ دارم که تومنی دوزار با این زیبائی های گذرا فرق می کند. رسما این زیبائی ها را زیاد نچشیده ام ولی آن قدر ارزش دارد که هدف زندگی با آن همه زیبائیش! قرار بگیرد.
سربسته بگویم خاک پای اوتاد و ابدال و نجباء و رجال الغیب شدن چه قدر زیباست ... .

می دانم؛ می دانم؛ کسی می خواند به آه، به درد؛ جانم فدای آن صدا:
"طفیل هستی عشق اند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری"

روی اظهار ارادت برایم نمانده تا توقع سعادت داشته باشم.

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 7 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

خدایا لحظه دیدار نزدیک تر می شود که در ابدی بی نهایت به تو بپیوندم؛ اما چگونه با وجودی سراسر کبر و عجب و غرور و حسادت و سیاهی با تو روبه رو شوم؟!
ای همنشین ابدی من؛ به حق یک ابد همنشینی، مرا طاهر کن ... .

للحق 




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 7 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

خدایا خودت شاهدی چه قدر از این بی تقوایی هایی که می بینم در عذابم؛ با ظاهری ارزشی صبح تا شام برای اهتزاز "نام" شان می دوند و اگر خدای ناکرده کسی به حریم "نام"شان نزدیک شود رسماً چنان وحشی می شوند که وحوش کنارشان هیهات است. خدایا چه خبر است؟! 
چه قدر این لحظه های تنهایی، تو را بیشتر دوست دارم یا ایهاالعزیز ...

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 4 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

من و نازی یک طرف؛ او و همه عالم یک طرف ...

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 3 آبان 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

آیا حیوانات هم دغدغه "آبرو" دارند؟!
مثلا پرنده ای که در صفحه وسیع آسمان بال می زند، آیا دغدغه تأیید و تحسین یا تکذیب و سرزنش دارد؟!

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 29 مهر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

عالم، متکثر است؛ و این کثرت برای غالب آدمیان، تشتت می آورد خاصه آنان که درصدد عرض اندام در مقابل عالم اند و می خواهند به کنه آن برسند!!
نمی دانم جواب این مسئله دقیقاً چیست اما من که وحدت را فقط در عشق دیده ام و به گمانم جز از این در نمی توان به آرامش قلب درین عالم متکثر رسید.
"عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید..."

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 26 مهر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

واصل، جام معرفت در دست می گیرد و آن را می گرداند؛ و جان ما و همه افلاک را به گردش در می آورد؛ طلب، ما را خیز می دهد برای ستاندن جام و تا لب به جام می گذاری، آشوب عشق آغاز می گردد.

واصل، گاهی رندی می کند و جام را بی درنگ به طالب نمی دهد؛ صبا آن پیک مشتاقان، تا بخواهد طره پر تاب گیسوی طلب را باز کند از این انتظار چه خون ها که بر دل عاشقان نمی افتد.

 جانان، جان است و هرچه به او مربوط باشد زیبا؛ منزل جانان نیز عطر جانان می دهد. دنیا با این که منزل جانان است و رایحه او را دارد اما ذاتش گذرا هست و هیچ عیشی در آن پایدار نمی ماند چرا که جرس لختی از صدا ساکت نمی ماند و دائم بانگ الرحیل سر می دهد؛ باید رایحه عطر جانان را بوئید و دل نبست به عطر.

پیر راه ما پیشتر طریق را منزل به منزل رفته است و به فراز و نشیب راه واقف است؛ اگر خواسته اش شستن سجاده طاهرت با می حرام باشد، تسلیم پیر باش.

حال آنان که به شوق عشق و معرفت، طالب انداختن شانه خود زیر بار عالم اند و وارد دریای پر خطر و تاریک و موج آلود شده اند کجا شبیه سبک بارانی ست که به ساحل امن و عافیت خو کرده اند.

هرجا که چشمانم را از تو گرفته ام و خودم و نامم را دیده ام عاقبت به بدنامی رسیده ام... .

اگر می خواهی قلبت مملوء از شراره های عشق به او باشد، از آن چه می دیدی و دوست می داشتنی رها شو!

 

للحق 





نوع مطلب :
برچسب ها : رندانه،
لینک های مرتبط :


جمعه 25 مهر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

شام ۲۸ صفر که میشد بابابزرگ ما حالش به وضوح تغییر میکرد؛ نذرش را که ادا میکرد انگار باری سنگین از دوشش برداشته باشند آرام و چهره اش به خنده باز میشد؛  امسال به خاطر کرونا نتوانستیم نذرش را به رسم مرسومش ادا کنیم اما رجای واثق داریم که حال پیرمرد باصفا و خوش قلب ما بر سر سفره حضرت اباعبدلله(ع) همان حال خوش و چهره اش به خنده باز باشد؛ ان شاءالله.
شادی روح همه امواتمان صلوات. 

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 17 مهر 1399 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی

 وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ، لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلاله:
 "خون"ش چنین مظلومانه در مقابل دیدگان "تاریخ" ریخته شد تا مردم از خواب "جهالت" بیدار شوند و از تشویش گمراهی "رهایی" یابند... .

#مدیون_شما_ایم

بعدالتحریر: اربعین امسال، اربعین فراق شد. یادم افتاد به سال گذشته که حسرت نرفتن امسال اذیتم می کرد!!

للحق




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


للباقی

 

تکرار مکررات، آفتِ بزرگِ سخنان حکیمانه است که بی هنران این جفا را هم به اصل حکمت وارد می کنند و هم به حکیم!

در این گفت و گو همه وجه همتم این بود ورای صحبت های مرسوم، یک تحلیل شخصی از بیانیه گام دوم داشته باشم؛ باشد که حکیمان، جفای بی هنران ببخشایند!

فیلم کامل گفت و گو در:

https://www.aparat.com/v/M0zWf

 

برخی از عناوین مطرح شده:

-           مجوز ورود به گام بعدی هر مسئله ای، اثبات کارآمدی آن مسئله در فصل پیشین است. مجوز ورود به بیانیه گام دوم، اثبات کارآمدی انقلاب در فصل نخستین انقلاب است.

-        اگر توانستیم در هر زمانی، مکتب و انقلاب را با آرمان های روزهای نخستین و روزهای پیش از انقلاب، ارزش گذاری کنیم و ارزش گذاری مان مثبت بود یعنی نه تنها این انقلاب حیات دارد بلکه کارآمد است!

-        عنصر نویسنده: نویسنده  بیانیه، شایسته ترین فرد برای نوشتن این بیانیه است؛ نویسنده، جوانی خودش را صرف فعالیت انقلابی و مبارزه با رژیم گذشته کرده، زجر کشیده و زندان رفته پیش از انقلاب است، از بدو انقلاب در مهم ترین ارکان این انقلاب حضور داشته، نماینده مجلس و رئیس جمهور بوده و سی سال از این چهل سال، راه بر انقلاب بوده است.

-        عنصر زمان: این بیانیه ابتدا یا پیش از انقلاب نوشته نشده که صرفاً یک سری آرزو را بیان کرده باشد؛ بلکه بعد از گذشت چهل سال و ناظر به مسیر طی شده، می تواند هم گذشته و امروز را ببیند و هم فردا و آینده را ترسیم نماید.

-        عنصر مخاطب: این بیانیه مخاطب ویژه دارد و آن هم جوانان؛ یعنی کسانی که بار اصلی مدیریت و راهبری انقلاب در گام بعدی بر دوش آن هاست.

-        عنصر روش شناسی: این بیانیه هم می تواند یک فلسفه سیاسی باشد، هم یک تاریخ نگاری و هم یک سند فکری بالادستی.

-        این بیانیه هم آرمان خواهی دارد هم واقع بینی؛ هم انگیزه می دهد برای حرکت و هم امید می دهد برای اصلاح؛ با عناصری که مطرح شد، جز معدود اسناد بالا دستی ما است که درست بر سر جای خودش نشسته است!

-        این بیانیه، رزومه هر کدام از ما ایرانی هاست؛ یک خودآگاهی تاریخی هر ایرانی پس از انقلاب است.

-        پیروزی انقلاب با توجه به مختصات تاریخی آن، چیزی شبیه معجزه بود؛ اما باید بدانیم که انقلاب بهمن پنجاه و هفت یک انقلاب در پوسته و انقلاب در ظاهر بود؛ انقلاب واقعی و اصیل، انقلاب در ریشه و درون است. اصیل ترین حرف انقلاب در تغییر نگاه به عالم و آدم متجلی می شود.

-        واکاوی و تحلیل آگاهانه این بیانیه، نیازمند گفت و گو در بستر فرهنگ آزاداندیشی ست. باید هاله های تقدس را در مقام تضارب آراء و اندیشه کنار گذاشت تا امکان گفت و گو حتی با مخالفین مان هم فراهم گردد.

-         تبلیغ مبتکرانه این بیانیه، لازمه حیات مستمر این متن به عنوان بخشی از خودآگاهی تاریخی ما است که این مهم، مستلزم ادبیات سازی و استفاده از همه جنبه های هنر برای ایجاد ارزش افزوده بر این بیانیه می باشد.

-        پیوست این بیانیه باید فرآورده هایی باشد که انتزاع را به عینیت می کشاند؛ باورپذیرکردن آرمان های انقلاب در گرو نشان دادن الگوهای موفق عینی است.   

-          وجود نارسایی ها و خلأها و ضعف هایی که امروز در گوشه و کنار می بینیم یکی از واقعیت های مسیری ست که طی کرده ایم؛ مغلطه بزرگی ست که عده ای به جای نگاه واقع بینانه، با نگاه آرمان خواهانه به قضاوت می نشینند. این بیانیه نشان می دهد که باید در مطالبات آرمان خواه بود و در قضاوت، واقع گرا.

-        روح این بیانیه امید برای حرکت رو به جلو و انگیزه برای اصلاح است؛ ما معدود رهبری در طول تاریخ  می شناسیم که نهضتش را این چنین آماده نقد بکند آن جا که می فرمایند: انقلاب اسلامی همچون پدیده‌ای زنده و بااراده، همواره دارای انعطاف و آماده‌ی تصحیح خطاهای خویش است.

 

 

للحق





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :




( کل صفحات : 73 )    1   2   3   4   5   6   7   ...   
رندان خاموش
درباره وبلاگ

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

للحق

آدرس وبلاگ جدید: http://rendanekhamosh.blog.ir/

مدیر وبلاگ : محمد طاهری
نویسندگان
برچسبها
آمار وبلاگ
کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

                    
 
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات