افسونگر

 

سلام دوستای گل و عزیزم

احوال شما خوشید؟

اول از همه هم تبریک و هم تسلیت به خاطر اعلام نتایج کنکور به کنکوری های عزیز من که اصلا وقتی جوابیه رو دیدم به مرز سکته رسیدم چشمام شد اندازه ی قابلمه اخه رتبم 3 برابر اون چیزی شد که فکرشو می کردم  به حد سکته رسیده بودم

چون از خونه ی مادرجونم نگاه کردم دایی و مادرم هم هر چی گفتن برین از بغل مانیتور جم نخوردن واااااای داشتم می مردم دایی م هی می گفت بد نشده اما من که باور نکردم خداااااا

مادرمم هم زیاد سرکوفت نزد فقط گفت تو 3 ماه بیشتر درس نخوندی که نصفش مفید بود پس حالا انقدر حرف بیخود نزن

ولی ددی انقدر ذوقیده شد که نگو اقاجون و مادرجونم هم همینطور الهی قربون هر سه تاشون برم خیلی نگران کنکورم بودم

به گفته ی همه با اینکه 8 تا نوه دارن ولی انگار من تافته ی جدا بافته ام

بعدشم تک تک دایی یام و پسردایی یام زنگ زندن بعدشم کلی از دوستام که ببینن چیکار کردم البته من رتبه ام نسبت به خیلی از دوستام عالی شد و  تعداد کسایی که توشون از من بهتر دادن به 5 نفر نمی رسه

یکی از دوستای صمیمی ام برای امسال می مونه چون نامزدیش با عمران قطعی شد و چون اون دکتره اینم باید یه رشته ی خوب بخونه تا جلوی فامیل شوهر(مخصوصا مادرشوهر )سرشکسته نشه

راستی رشته ی مدیریت بازرگانی خوبه ؟ من می خوام بخونم

البته می تونم انواع مهندسی ها رو بخونم به نظرتون کدوم بهتره؟

دیشب رفتیم خونه دایی سعیدم مادرم یک گردنبند گرون قیمت انگوری خرید خیلی هم خوشگله مبارکش باشه ولی داییم هر دستبندی رو برای من اورد من خوشم نیومد و نگرفتم خواهرم هم از گوشواره ای که عاشقش شده بود خوشش نیومد و نگرفت

من یه پسر دایی کوچولو دارم به اسم متین 1سالو 24 روزشه مثل فلفله خدااااا از دستش کل خونشون جمع شده  انقدر شیطونه حد نداره ولی من باهاش بدم اونم همین طور کیف پول مامی رو گرفته یه وجبی حالا هم من هم خواهرم بهش می گیم پول بده همه رو می ده خواهرم حالا من......(خشم ازدها)

ماشین جدیدمون که مال مامی مه رو گرفتیم یه سمند ابی متالیک من برای معامله نرفتم با اینکه مامی خیلی اصرار داشت  چون می دونستم خیلی معطل می شیم منم که صبووووووور یه 2ساعت نیم ناقابل معطل شدن

دارم یه سایت جدید می زنم به اصرار و البته به خاطر فروشگاهم یه سایت که فقط درباره ی کره ای ها باشه من سبک امریکایی ها رو بیشتر قبول دارم ولی از اینام بدم نمی یاد چون یه گروهش خیلی شاخه اسمش به عنوان پرطرفدارترین گروه جهان تو گینسه البته پارسال پاشید به اسم tvxq

خببببب بسی حرفیدم

تا فردا صبح

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 16 مرداد 1390 توسط ساحره | مروارید درخشان()

 

سلام  دوستای گلم

این اولین پست من توی این وبلاگه

این بلاگ مثل یه دفتر خاطرات خوشگل کوچولو و موچولو می مونه  که توش من هم حرفام و هم اتفاقایی که برام افتاده رو هر روز می گم  خوشحال می شم باشما هم اشنا و دوست شم  امید وارم از دفتر خاطرات من خوشتون بیاد

اسم من  ساحره یا افسونگر نیست اما اسمم تو فرهنگ اسیای شرق دقیقا همین معنی رو می ده من خودم عاشق اسم افسونگرم  ولی شما با هر کدوم که راحت بودید منو صدا کنید 

خب ممنونم

حالا بریم سراغ امروز :

·       ساعت 9 صبح بیدار شدم اما تا بیام بیرون از تخت شد30 /10  حالا دلیلشم این بود که صدای شروع شدن سیمای گلخانه رو شنیدم رفتم ببینم چون امروز میلاد کی مرام یعنی جابر نابرده رنج رو می اوردن  منم که بسیار از ایشون خوشم می یاد  چقدرم صورتش بانمکه درست عین سریال حرف می زنه انگار خود جابره

·       بعدشم مامی و بابا رفتن بیرون تا مبل هایی که سفارش دادیم رو بیارن یعنی قرار بود بیارن اما فروشنده گفت بیان تا چوب مرغوبش رو ببینن اخه یکی نیست بگه عزیز من تو این گرما اخه چوب دیدن به چه درد می خوره تازه خونه ی ما توی یه شهرک جنگلیه با شهر یه 12 کیلومتر ناقابل فاصله داره  حالا حساب کنید رفتن حتی با ماشینم سخته (چون ماشین مام بسیار سالمه  و فقط هر روز یه جاش خرابه برای همین بیرون رفتن باهاش لذت بخشه )

·       پیراهنی که مادرم درست کده بود رو پرو کردم خیلی ناز شد ولی مامی جون مدام ایراد می گرفتاینجاش بالاست اونجاش پایینه راسته ش خیاطی مادرم در حد المپیکه  خیلی عالیه این پیراهن منم از این مدل های جدیده که جلوش کوتاه و عروسکیه و پشتش بلنده بلنده  این پیراهن به مناسب مهمانی شنبه دوخته شده افسونگر کوچولو (خواهرم )(حالا می گم کوچولو منظورم 14 ساله ست) قراره لباس عروسکی مشکی من که از اول عاشقش بود رو بپوشه فقط باید مواظب باشم که تورش نزنه

·       گوشیم اینجا توی این خونه درست انتن نمی ده  برای همین هرکی می خواد باهام تماس بگیره نمی تونه اعصابم خرابه

·       دوست افسونگر (سپیده گولو ) هنوز ور د ل خواهرش تو اصفهانه این کنکور عجب خانه مان براندازه هممون بعدش پاک خل شدیم من که تا2 هفته باور نمی کردم تموم شده  حالا این دختره 3 هفته ست رفته اصفهان تجدید قوا و خرید هنوز نیومده قراره واسه منم کیف بخره من هزار بار گفتم ولی می دونم بازم اخرش یادش میره

·       چند روزیه این مزاحم سمج که یا یکی از اشناهامه یا یکی از اشناهام شماره مو داده بهش ول کرده دیگه اس نمی ده البته بعد حرفا و بی محلی های من طی 2 هفته بیچاره نا امید شد اعصابم خورد شده بود همه چی رو در موردم می دونست اااااا این که نشد

·       من که این سه روز گذشته رو کاملا استراحت کرم هرچی دوستام زنگ زدن گفتن با بریم بازار ..دریا..جنگل...پارک ...سرقرار......من نرفتم که نرفتم از بعد کنکور تا الان یه سره درگیر بودم و سرم شلوغ بوده نیاز به یه ذره ارامش داشتم تا خودمو پیدا کنم برای کارام تصمیم بگیرم و یه سری از کارام رو راست ریست کنم و حسابم رو با بعضیا حسابی صاف کنم  اااخ

·       باید فروشگاهم رو امشب درست کنم خیلی مهمه  باید تولید درامد کرد

·       ببخشید سرتون رو رد اوردم الان ساعت 3 و این اتفاقا تا الان افتاده  بیشتر از این سرتون رو درد نمی یارم

·       بااااای

 

 



نوشته شده در تاریخ جمعه 7 مرداد 1390 توسط ساحره | دوستان()
درباره وبلاگ
مطالب اخیر
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوند های روزانه
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات