درباره وبلاگ


به نام یگانه ی بی همتا
به نام اوكه آسمانها و زمین را آفرید و به تسخیر آدمی درآورد
به نام اوكه آفتاب مهربانی اش به گستره ی فرمانرایی اش می تابد
به نام اوكه....

به نام "خدای من"



مدیر وبلاگ : هادی شجاعی
جستجو

آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
خدای من
اینجا ایران است...صدای خدای من




خودمم یادم نیست راستش آخرین بار کی نوشتم؟ 
خیلی وقت میشه که این بلاگ هم داره خاک میخوره
امروز به تقویم شمسی معادل 31 مرداد 1399 و به تقویم قمری 1 محرم سال 1442 هستش...خیلی سال پیشترا......1 محرم 61 هجری قمری ...انقدر قدیم که حتی نمیتونم فکرشو بکنم اون موقع دنیا چجوریا بود........یکی جونشو گذاشت برای آزادگی....نه فقط خودش ، که تمام خانواده و آدمای خفن دین رو فدا کرد که دین بمونه... حتی فکرشم برام سنگینه...... 
ما جاش بودیم چیکار میکردیم؟ ما جای کوفه ای ها بودیم چیکار می کردیم؟ ما جزو اونا بودیم که شب توی خیمه بودن و تاریک شد ، میرفتیم یا میموندیم؟ جواب همه این سوالا مجهوله برام......تقریبا مطمئنم انقدری دین من به شخصه قوی نیست که جزو اون 72 تا بشم......شاید حتی انقدر سیاه و بد باشم که تو لشگر یزید باشم.......بعدا شاید پشیمون شم ولی پشیمونی فایده می داشت؟ ما هر روزمون تو دنیا نبرده ......هر روزمون روز نهم و دهم محرمه....فقط زمین بازی عوض شده......داشتم به همینا فکر میکردم که یادم افتاد یه جایی بود قبلنا.....خیلی وقت پیشتر ها توش مینوشتم...تقریبا شده بلاگ شخصیم .......دیگه از هیچکدوم اون آدما خبری نیست:)) فکر کنم یوزر پسوردشون رو هم یادشون رفته ( اگه یادشون باشه که Mydeity یی هم بود یه روزی.....گفتم باز بیام دست به قلم شم.....بنویسم حداقل واسه خودم، واسه دلم:) تا بدونم هنوزم جایی هست که بشه افکارو خالی کرد.....
ته همه حرفای بالام اینه که : گریه کردن و سر و صورت زدن واسه امام حسین اونقدری سخت نیست ، کاری که سخته اینه که تو راهش قدم برداری......تو راهش باشی.....باقیش لاف عاشقیه:) شاید این دنیا واسه این آدما جواب بده.......ولی .....کسی که بالاسرمونه با بازیای ساده ما گول نمیخوره....
دست حق یارتون...
دلتون حسینی باشه :)
کوچیک شما....میلاد اورعی :)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 1399/05/31 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
از آخرین پستمون بیش از دو سال میگذره ، حقیقتش فکر نمیکنم کسی بیاد یا حتی بخونه این پستا رو ! لیکن به قول شاعر که میفرماد رفتن همه ولی نترس من که هوادار توام،
نشستم از روز اول وبلاگ رو چک کردم، حتی از اون وبلاگ قدیمیه که کلا سه تا نویسنده بودیم!! من سومیش بودم:))
الان هر کی یه جاست و خدا میدونه کجاست:))) همه سرا گرم.........ولی خب خدا حواسش به هممون هست....... راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون! هنوزم مث اون سالا یه وقتایی دلم میخاد بنویسم و زیرش برچسب بزنم #دلنوشته . یا حتی یه جمله ازون فیلسوفانه ها بگم و خودم نفهمم چی شد......
حالا فعلا یه داستان خوشگل بگم براتون تا باقیش باشه بعد:
« فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت  دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از انچه سنگینی سینه توست . گنجشك گفت لانه كوچكی داشتم ، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی كسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم  كجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض راه بر كلامش بست . سكوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند . آنگاه تو از كمین مار پر گشودی . گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود . سپس خدا گفت : چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد »
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.
نتیجه اخلاقی: خدا حواسش بهمون هست حتی اگه ما فک کنیم نیست.
پ.ن: دلم برا نوشته ها همه نویسنده ها تنگ شده:/ تروخدا اگه میبینید یه صدایی یه ندایی چیزی:))




نوع مطلب :
برچسب ها : خدا، بنده، فراموشی، یادآوری،
لینک های مرتبط :


یکشنبه 1397/07/29 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
اول از همه سلام! 
به قول قدیمیا! می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری:-)
خب! دلم میخاد یه بازگشتی داشته باشم (همون پلی بک خودمون) به قدیم تر ها! یادش بخیر! یه زمانی بودش بچه بودیم! حرف هامون همه از سر فکر نکردن! دلهامون همه الکی شاد! نمیدونم شاید اون موقع ها خدا رو بیشتر قبول داشتیم! 


ادامه مطلب


نوع مطلب : موضوع آزاد، دل نوشته، 
برچسب ها : خدا، انسان، دل نوشته،
لینک های مرتبط :


یکشنبه 1395/04/27 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
سلام........
این هفته ها برای همه ی ما مسلمونا، روزها و حتی ساعت ها بسیار غمگین و دردناک میگذره...... خیلی سال پیش تر تو یه همچین شب هایی(البته بنا به روایت اول) مادر همه بچه مسلمون ها حضرت فاطمه(س) مورد اهانت واقع شدند. (خدا از باعث و بانیش نگذره ....)

حالا امروز به احترام مادر همه بچه هیئتی ها زیارتشون رو میذارم توی ادامه مطلب.....باشد که مقبول درگاهشون واقع بشه و این تحفه درویشی رو از ما بپذیرند.

(اللّهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها)


زیارت حضرت فاطمه(س)


نوع مطلب : مناسبت ها، 
برچسب ها : حضرت فاطمه، زیارت، زیارت نامه،
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 1393/12/14 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
سلام به همه!!
چه روز های خوب و بدی رو کنار یا دور از هم که نگذروندیم!
بعضیا همش دلمون واسه هم تنگ میشه و بعضی وقتا دور بودن میشه عادت آدما....عادتی که به نظرم تلخ ترین عادت هستش! بودن هیچ کس تو زندگی ما نباید بی ارزش بشه......ینی وقتی کسی ارزش بودنش رو از دست داد دیگه بهتره نباشه....خیلی ها معتقدن که هر کسی بالاخره یه روز همه ی دور و بری هاش عادی میشن براش........
دیشب داشتم به قدیم تر ها فکر میکردم.......به من نوعی....... که چه زندگیی داشتم....آیا دلتنگ دوستام شدم یا خیر؟ متاسفانه دیدم در قبال بسیاری از دوستام رفتار خوبی نداشتم، البته معنی این بدرفتاری هم نمیتونه باشه. صرفا یه حس که کاشکی روزای با هم بودن ادامه دار تر می بود.البته خب مشغله و کار و زندگی هم بخشی از روند زندگی ماست که باعث میشه هم رو کمتر ببینیم. اما انقدر این رو مطرح کردیم که یادمون رفته خیلی چیز ها رو.......برای مثال آقا محسن(بله چاووووووشی!!!!) میگه که : آهای فرصت کم، آهای راه دراز..... بله همه ی فرصت های کمی داریم برای پیمودن راه های بسیار طولانی. این میتونه باعث شه ما از خیلی چیزها یا خیلی کس ها بگذریم و دیگه برنگردیم که نگاهشون کنیم. خب پس چاره چیه؟ 
مطمئنا همه قبول داریم که وجود هیچ کسی ابدی نیست......پس فقط یه راهی هست که به نظر من میرسه......محبت رو برای هر کسی که باهاش ارتباط داریم در حد لازم داشته باشیم. طوری نشه که بعدا بگیم کاش الان بود که فلان کار رو براش میکردم. حالا این یکی، میتونه یکی از عضوهای خانواده باشه، میتونه یه دوست چند ساله باشه، یا حتی یک آدم که برای یک لحظه توی نگارخونه ی زندگی ما عبور می کنه!در کل بحثی که واضحه اینه "نام نیکو گر بماند ز آدمی //به کزو ماند سرای زر نگار" . نذاریم کسی بره بعدش دلمون برای خاطراتش تنگ شه! اینطوری نشه که تا عزیزی از دست نره قدرش رو ندونیم!

پ.ن 1: نتیجه اخلاقی اینه که درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی //جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را!
پ.ن2: میدونم نتیجه اخلاقی به متن بی ربطه!!اما خداییش میتونه یه نتیجه ی مفید اخلاقی برای جامعه باشه
پ.ن3: دوست داشته باشیم و کاری کنیم دوستمون داشته باشن......

در پایان: 

"  به دیدنم که میای برام ستاره بیار/// چراغ اول این شبو تو روشن کن "




نوع مطلب : موضوع آزاد، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 1393/10/11 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
خب...........از متولد شدن این پست سه الی چهار سال میگذره! اما حالا که من هستم همه ی این پست ها هم برمیگردن (در واقع نسخه سوم هستش!!نسخه اولش چون ویژگی بد اخلاقی نداشت نشمردیم!
 
شاید بهترین کار تو روز شهادت امام مهربونمون، امام رضا(ع) این باشه که سجایای اخلاقی امروز راجع به صفت ایشون باشه! صفتی که ایشون بهش معروف بود! صفتی به نام رضا! میدونید تو سری قبلی راجع به صبر گفتم اما این سری بحث فقط صبر کردن نیست! خیلی بالاتر ازین حرفاس. اینکه راضی باشید از چیزی ، خیلی فرق داره با اینکه رضایت داشته باشید از هر چیزی که پیش بیاد! خیلی سخته که کل خانوادتو فدای دین کنی و راضی باشی! امام حسین(ع) و حضرت زینب (س) واقعا اسطوره هایی از رضا هستند! درسته که ما همیشه میگیم این عزیزان صبر کردند! اما وقتی قبول داریم که امام حسین (ع) میدونه داره کجا میره و باز هم به رفتن ادامه میده، معنیش این نیست که ایشون صبر کردن، خیلی واضحه که راضین به رضای خدا......چیزی که همه ی ما یادمون رفته! همه ی ما زیاد غر میزنیم و هممون به کمتر از یه همسر مث بوووووووووووووووق( تو وبلاگ خدا مگه جای این اسماس؟؟استغفرالله!!این تسبیح من کو؟؟) و خونه ای مثل قصر و ..... میخان. بعضیام که میدونن دستشون به چیزی بیش از خودشون نمیرسه الکی میگن راضییم به رضای خدا!:) راضی بودن خیلی سخته.....تعداد کمی از ما راضی هستیم........ولی صفت بسیار خوبی هستش! و هر کسی که به رضای خدا راضی هست و میدونه که خدا بد برای بندش نمیخاد رستگاره!!!

  • امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند : به راستی داناترین مردم به خدا راضی تر آنان است به قضا خدا عزوجل. (منبع: اصول کافی جلد 4)

  • ابن سنان از کسی که نامش را برد از امام صادق (علیه السّلام) گوید : به آن حضرت گفتم : چگونه مومن بداند که مومن است ؟ فرمودند : با تسلیم در برابر خدا و رضا بدانچه بر او وارد آید از مایه ی شادی یا خشم.
اما برسیم به صفات بد اخلاقی امروز...........بعضی صفات رو نمیشه بهش گفت رذالت اما خب صفاتی هست که خوب نیست!  اما بعضی صفات جزو رذالت ها محسوب میشن که بحث امروز ما هم راجع به همیناس!!!!رذالتی به نام دروغگویی!
در موردش جملات زیادی گفته شده! دروغهایی هستند که میتونه خانواده ای رو بپاشه به هم
دروغ هایی هستن که میتونن زندگی یه آدم رو به تباهی بکشونن! و همینطور هم دروغ هایی که شاید هیچ کدوم این دو رو انجام ندن اما خب اثر خودشون رو میذارن و این اثرات هیچ وقت خوب نیست...... برای همین دروغ یه رذیلت محسوب میشه! گاها دیده شده که بعضی دروغ ها رو با اسم مصلحتی میگن! اینکه اصلا دروغ مصلحتی داریم یا خیر؟ و اینکه آیا این دسته از دروغ ها صواب هستند ( کار خوب) یا خیر......در حوزه ی بحث امروز ما نیست!!فقط در همین حد از دروغ بگم که دروغ کلید درهای همه ی گناهان هست! و بدونید که هیچ ماهی پشت ابر نمیمونه!
بهترین دروغگوها هم خودشون رو لو میدن! برسیم به حدیث هایی در این مورد:

امام علی (ع):
ایمان، این است كه راستگویى را هر چند به زیان تو باشد بر دروغگویى، گرچه به سود تو باشد، ترجیح دهى. (نهج البلاغه، حكمت 458)
امام سجاد (ع):
از دروغ كوچك و بزرگش، جدّى و شوخیش بپرهیزید، زیرا انسان هرگاه در چیز كوچك دروغ بگوید، به گفتن دروغ بزرگ نیز جرئت پیدا مى كند.  (تحف العقول، ص 278)
امام علی (ع):
دروغگو با دروغگویى خود سه چیز بدست مى آورد: خشم خدا را نسبت به خود، نگاه تحقیرآمیز مردم را نسبت به خود و دشمنى فرشتگان را نسبت به خود.(غررالحكم، ج6، ص480، ح11039)




نوع مطلب : مناسبت ها، موضوع آزاد، دل نوشته، از آسمان، سخن بزرگان، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 1393/10/2 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
سلامی به رنگ هوای پاییزی خنک بیرون......سلامی به زیبایی رنگ نارنجی برگای روی زمین! و سلامی به بزرگی خدای من.....خدای همه ی ما:)
از آخرین باری که نوشتم حدود 2 سال و اندی میگذره! نه اینکه سر نمیزدما!!! سر میزدم......اما خب نمینوشتم! یه طوری بعضی وقتا آدما بخاطر مشغله از خودشون هم دور میشن! اما خب........خدا همیشه هست! به قول معروف هیچ کسی، هیچ وقتی از در خونه ی خدا دست خالی بر نمیگرده(حتی اگر خودش نفهمه)........ البته غر زدن به خدا و این حرفا، الان شده نمک زندگی خیلیامون. خیلیامون هیچ مشکلی هم نداریم اما یه چیز خیلی کوچیک رو میکنیم بت و سالها به پاش میشینیم گریه میکنیم! در حالیکه یه نمای از دور نسبت به زندگی هممون خیلی واضح نشون میده که خوشی زده زیر دلمون! هممون کلی نعمت داریم قدرشونو نمیدونیم! اصلا به فرض هیچی هم نداشته باشیم آیا اینطور نیست که "  أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ  "1 به نظر من که هست. به نظر هممون هم هست! آیا شده به خدا بگیم خدایا مرسی که هستی؟ مرسی که نگاهم میکنی؟ مرسی که حواست بهم هست؟ یا حتی چند بار شده بگیم خدایا بابت نعمتات شکرت؟ خب طبیعتا بجای همه ی این حرفا اگر از خودمون بپرسیم چند بار با خدا دعوا کردیم سر یه حادثه ساده، جواب هممون خیلی خواهد بود! 
حالا اون حادثه می تونه رفتن یه آدم باشه، میتونه به دست نیاوردن یه شغل باشه، یه مریضی یا هر چیز دیگری........
بیاید باور کنیم......خدا تنها دوستیه که تو این دنیا میمونه، همه می رن......انسان ها همواره در حال گذر هستند!با بودن خدا سخت ترین چیزها زیبا میشه! کما اینکه حضرت زینب (س) بعد از اون واقعه مهیب و اون همه اذیت شدن فرمودند: " ما رایت الا جمیلا " و این میشه اوج بندگی........
1. سوره ی زمر آیه ی 36 : آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟؟
پ.ن1: به زودی با پستای اخلاق خوب و بد برمیگردم!
پ.ن2: کلا اینطوری که من فهمیدم همه رفتن کسی نیست جز هادی:دی جای همه دوستان نویسنده خالی و یادشون گرامی:) هممون الان مهندس شدیم رفته:))یاد باد آن روزگاران یاد باد.
پ.ن3: برای شما برنامه ویژه ای داریم:دی کانون فرهنگی Mydeity:)




نوع مطلب : موضوع آزاد، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 1393/09/26 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()
شعر بسیار زیبای اخوان ثالث که اکثر ما در کتاب ادبیات دبیرستان باهاش آشنا شدیم به صورت کامل میگذارم تا شما هم مثل من لذت ببرید

خوان هشتم



یادم آمد ،هان ،

داشتم می گفتم:آن شب نیز

سَورتِ سرمای دی بیدادها می کرد

وَ چه سرمایی، چه سرمایی!

باد برف و سوز وحشتناک

لیک،خوشبختانه آخر، سرپناهی یافتم جایی

گرچه بیرون تیره بود وسرد، همچون ترس؛

قهوه خانه گرم وروشن بود، همچون شرم.

گرم،

از نفسها، دودها، دمها،

از سماور از چراغ ، از کپه آتش ؛

از دم انبوه آدمها .

وفزونتر زان دگرها ،مثل نقطه مرکز جنجال ،

از دم نقّال.

 

همگنان را خون گرمی بود.

قهوه خانه گرم وروشن ، مرد نقّال آتشین پیغام ،

راستی کانون گرمی بود.

شیشه ها پوشیده از ابر وعرق کرده،

مانع از دیدار آن  سوشان

پرنیانی آبگین پرده.


بر سرش نقّال ،

بسته با زیباترین هنجار،

به سپیدی چون پر قو، مَلملین دستار .

بسته چونان روستایان خراسانی ،

با ستانگان یادگار ، از روزهای خوب پارینه ؛

یک سرش چون تاج بر تارک،

یک سرش آزاد،

شکّر آویزی حمایل کرده بر سینه.

مرد نقال ـ آن صدایش گرم ، نایش گرم،

آن سکوتش ساکت وگیرا،

ودمش ، چونان حدیث آشنایش گرم ،

آن بر افشانده هزاران جاودانه موج

با بم و زیر وحضیض واوج،

آن به آیین گونه گون اسلوب وهنجارش،

با سکوت و وقفه اش دلکش

همچنان که جنبشش آرام و رفتارش

راه می رفت و سخن می گفت .

چوبدستی منتشا مانند در دستش ،

مستِ شور و گرم گفتن بود.

صحنهء میدانک خود را

تند وگاه آرام می پیمود.

همگنان خاموش .

گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید،

پای تا سر گوش:


ادامه شعر=>



نوع مطلب : موضوع آزاد، 
برچسب ها : خوان هشتم، اخوان ثالث، ماث، سورت سرمای دی، مرد نقال،
لینک های مرتبط :


دوشنبه 1392/05/28 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()
شعر بسیار زیبا و پرمعنی و احساس از شاعر خوشنام،فاضل نظری



 از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات کنند.

 " فاضل نظری "





نوع مطلب : موضوع آزاد، 
برچسب ها : خدای من، فاضل نظری، آب طلب نکرده، یوسف،
لینک های مرتبط :


دوشنبه 1392/05/28 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()

شبکه رادیویی جوان از شبکه های محبوب در بین مردم به ویژه جوانان برای دومین سال جشنواره جوانه را برگزار می کند.

این جشنواره به منظور نزدیکی  بیشتر رادیو جوان با مخاطبانش برگزار می شود و در بخش های زیر اثر می پذیرد:

 

*-اصلی:

الف -   شنیداری با موضوع : " جوان ایرانی" در بخشها ی :

1-         برنامه سازی

2-         آنونس

3- قطعه موسیقی

 

ب -  غیر شنیداری با موضوع : " رادیو جوانی که دوست دارم "در بخشها ی :

1-      مقاله

2-      متن رادیویی

3-      ایده برنامه

4-      شعر

5-      داستانک

6-      وبلاگ

7-      نقد رادیویی

 

همچنین در سایت این جشنواره متن زیر به عنوان مقدمه آورده شده است:

"جوانی درختی است كه با جوانه زدن معنا می یابد و پویایی صدا، با گفتن و شكفتن! رادیو از یك صدا شروع می شود و در امتداد جریان خود به اقیانوس صداها می رسد...

جشنواره جوانه فرصتی است برای نام های نو وكم آوازه و صداهای تازه ، صداهایی كه می خواهند باشند و بگویند و به اقیانوس صداها بپیوندند . صداهایی كه حرفی برای گفتن دارند و جمله ای برای شنیدن ...

دومین جشنواره جوان و رادیو ، جوانه  با  یاری خداوند شنوای دانا ،  از یكایك جوانان با ذوق ایرانی دعوت  می كند تا امسال(1391)  در  رشته های ذیل هنرآفرینی كنند و صدای ذوق و هنر خود را به گوش همه برسانند"

 

شما هم اگر صاحب ذوق هستید و علاقه مند به شرکت دراین جشنواره فقط تا 20 شهریور وقت دارید

عجله کنید و به امید تمدید مهلت هم نباشید

فراموش نکنید

 تا 20 شهریور

 

نشانی سایت جشنواره





نوع مطلب : اطلاع رسانی، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 1391/05/27 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()

 

دعایت می کنم عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
.
دعایت می کنم با این نگاه خسته گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
.
دعایت می کنم در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند


دعایت می کنم روزی زلال قطره اشکی
بیابد راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات جاری شود با مهر
.
دعایت می کنم یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
.
دعایت می کنم روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
.
دعایت می کنم روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا ، اما خدایت با تو نزدیک است
.
دعایت می کنم روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد
بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی :
بی تو این معنای بودن سخت بی معناست
.
دعایت می کنم روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
.
دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش یک جرعه آبی بنوشانی
.
دعایت می کنم روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
.
برایت آرزو دارم
که یک شب ، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را به یاد آرد
.
دعایت می کنم عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی : آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو ، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق ؟
عاشق معشوق ؟
آری ، بگویی هیچ کس
.
دعایت می کنم روزی بفهمی ای مسافر رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن





نوع مطلب : مناسبت ها، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 1391/05/20 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()

این روزها نیز به سر خواهد آمد و بهار بار دیگر جایش را با کوران بی رحم زمانه عوض خواهد کرد........

 

 





نوع مطلب : موضوع آزاد، انتظار، دل نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 1391/02/19 :: نویسنده : میلاد اورعی
نظرات ()

ما باد مخالف بودیم

وزیدیم

شهر وزیدو

خون از دیوارها

فوّاره زد

از روزنه ی میخ ها

با سیلی باد

به یاس ها سرایت کردو

ماه

به شکل زخمی زنی

میان چشم های چاه

به آب افتاد

ستاره ها

با سرهای بریده

که زهر می چکید

از گلوگاه شان

به راه افتادند


اندوه زمین را به آسمان پاشیدند

تکثیر شد

در استخوان های زمین ریشه دواند

در سلول های زمان..

قرن ها گذشت و

ما به دنبال ردی از تو

به راه افتادیم

تو را در تاریخ پوسیده ی مورخان

گم کردیم

در جنگ های 72 ملّت

به بیراهه رفتیم

بوی روسری ات را

از تمام بادها سراغ گرفتیم..

وَ در انتها

از راه رفته برگشتیم،

به مردی رسیدیم

که پشت به جهان راه می رفت

با عبای سبزی که

به دور دست خیره بود

به دور دست ها خیره شدیم

به رد انگشتی که تا آسمان کشیده شده بود؛

یک انگشت

تعریفی بیش از یک انگشت ندارد

وَ تو تعریفی

جز "فاطمه" نخواهی داشت...


سیده فاطمه صداقتی نیا





نوع مطلب : مناسبت ها، 
برچسب ها : خدای من، فاطمیه،
لینک های مرتبط :


دوشنبه 1391/02/4 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،

شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید،

برگهای سبز بید،

عطر نرگس ، رقص باد،

نغمة شوق پرستوهای شاد،

خلوت گرم کبوترهای مست ...

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه‌ها و دشتها،

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها،

خوش به حال غنچه‌های نیمه باز،

خوش به حال دختر میخک ـ که می‌خندد به ناز ـ ،

خوش به حال جام لبریز از شراب،

خوش به حال آفتاب.

ای دل من، گرچه ـ در این روزگار ـ

جامة رنگین نمی‌پوشی به کام،

بادة رنگین نمی‌بینی به جام،

نقل و سبزه در میان سفره نیست،

جامت ـ از آن می که می‌باید ـ تهی است،

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب! 

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشة غم را به سنگ؛

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ!





نوع مطلب : مناسبت ها، موضوع آزاد، 
برچسب ها : خدای من، نوروز،
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 1391/01/2 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()

نه به این جرم که حیوان پلیدیست.بداست


ونه چون نسبت سودش به ضرریک به صداست

طفل معصوم به دورسرمن می چرخید

                            به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تابه آن حدگندم

ای دوصدنوربه قبرش بارد

مگس خوبی بود.

من به این جرم که ازیادتوبیرونم کرد

مگسی راکشتم

                                                                     مرحوم حسین پناهی

 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 1390/11/8 :: نویسنده : مطهره حاجی حسینی
نظرات ()

یك زندگی از زندگی ام طلبكارم!قیمتش نجومیست و صفرهایش بیشمارند.
هرچه توانستم شرخری كردم اما طلبم وصول نشد كه نشد!عطای وصول این طلب را به لقایش بخشیدم


ولی دیروز چك زندگی ام را برگشت زدم به این امید كه عبرتی باشد برای سایرین یا....یا لااقل دلم خنك شود!

.....


امروزاین نامه را از زندان برایت مینویسم،كاش «من»از «زندگی»ام جدا بودم!
از زندان كه بیرون بیایم بلافاصله به دادگاه خانواده میروم و درخواست طلاق میدهم





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


دوشنبه 1390/10/26 :: نویسنده : مطهره حاجی حسینی
نظرات ()

حكمت بازی های كودكانه را حالا میفهمم

«زوووووو» تمرین این روزهای نفسگیر بود!


من از همان اول هم بازنده بودم.....





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 1390/10/18 :: نویسنده : مطهره حاجی حسینی
نظرات ()

همانطوری كه میدونید،یا شاید هم نمیدونید؛در آستانه ی ثبت نام كاندیداهای نمایندگی مجلس شورای اسلامی قرار داریم.و من هم از اونجایی كه اصلا آدم تك رو و زیر آب زنی نیستم؛قصد دارم اطلاعاتم رو در طبقه ی اخلاص به شما ارائه بدم تا امتیاز مث+بت تری نسبت به بقیه كسب كنید و با دست پر برید واسه ثبت نام.چون همونطور كه «هر ایرانی،یك رأی» در همون راستا هم:«هر ایرانی،یك نامزد»میتواند باشد!و این اصلا هم مسئله ای نیست كه ربطی به سوات(!)،اخلاق،سن،دین و اینا  داشته باشه!به قول معروف:«ورود برای عموم آزاد است!»

اگر به حرفم شك دارید یه سر به حوزه های ثبت نام بزنید!

خودم هم قبول دارم برای من و شمایی كه تمامی ویژگی های مثبت ذكر شده در بالا را دارا هستیم(!)كار كردن بین جمعیت كثیری كه اكثرشون ممكنه این ویژگی ها رو دارا نباشن(!)خیلی سخت خواهد بود،بلكه هم بیشتر!ولی خب چه میشه كرد؟!چه ها میكنه این عقش به وطن!

فرمی را كه هم اكنون به دستم رسیده به دست شما میرسونم تا دست به دست بشه و امشب كسی دست خالی از اینجا نره!!!((حالا اینكه این فرم چه جوری به دست من رسیده؛بماند!ولی خدایی مدیونید اگه راجع به من یا مسئولین فكر بد كنید؛حالا هرفكری،اعم از درز كردن سؤالا به بیرون!پارتی بازی!و......))

این فرمی كه گفتم یك سری آیین نامه داره كه اول به اونها اشاره میكنم و در ادامش یك سری جاهای خالی داره كه باید«جاهای خالی را با دانش خود كامل كنید»!نگران نباشید؛من نه برای رساندن تقلب بلكه به عنوان پیشنهاد جواب های پیشنهادی خودم را هم برایتان مینویسم،شما خواه پند گیرید خواه ملال!

این شما و این هم فرم:

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نماینده ی آینده ی محترم؛با عرض سلام و خوش آمدید!موارد ذكر شده در ذیل را با دقت مطالعه فرموده و پس از پر كردن اطلاعات مورد نیاز،ذیل فرم را به منظور تأیید و قبولی تمامی موارد امضا بفرمایید.برای عزیزانی كه سوات(!)ندارند،زدن انگشت كفایت میكند!

ورود به اینجا(مجلس شورای اسلامی رو عرض میكنم)هم مثل ورود به سایر اماكن عمومی آداب مخصوص به خودش را دارد كه در مورد رعایت آنها،همه با هم،مثل هم اند«حتی شما دوست عزیز»!

در ادامه به چند نمونه از این موازین اشاره میشود.خواهشمند است در اجرای همه ی قوانین همكاری لازم را با ما داشته باشید تا به خواست خدا مجلس گل و بلبلی داشته باشیم!

الف)حتما قبل از خروج از منزل وضو بگیرید!

ب)با نیت وارد شوید.البته نیت خودش دو نوع دارد:نوع اول و نوع دوم!نوع اول را زبونی و نوع دوم را زیر زبونی گویند.كه این دومیه را باید روزی 3مرتبه،قبل از غذا،بعد از غذا،وسط غذا،همراه با آب فراوان میل كنید كه میكنه به عبارتی..... روزی9بار!    نفر بعدی لطفا!

ج)با پای راست وارد شوید

تذكر:گفتنی است تجربه نشان داده كه جدی نگرفتن این بند از قوانین(كه متأسفانه به دلیل بدآموزی بعضی فیلم های این ور آبی به وجود آمده!)خسارات جبران ناپذیری را به بدنه ی مجلس و نمایندگان محترم وارد ساخته!از جمله:سقوط نماینده ی خاطی با مخ در كف صحن علنی مجلس و حتی در بعضی مواقع صحن غیر علنی!كه منجر به آبروریزی و خنده ی همگانی و انعكاس در رسانه های غربی شده!

د)و در آخر اینكه :در تمام طول این مدت(4سال یا شایدم بیشتر) از كارهایی كه باعث باطل شدن وضو و عضویت شما میشود اجتناب كنید!

پی نوشت:نمایندگان آینده ی محترم؛خودمان هم میدانیم عمل به این بند واقعا سخت است و نامردی!لذا همدردی ما را از دور پذیرا یاشید

در نهایت شما هم باید به رسم هر 4ساله لیست همه ی دارایی ها و ندارایی های خود را در كمال صداقت به ملت ارائه دهید تا هیچ شبهه ای باقی نماند و ملت فهیم هم بفهمند كه شما بعد از اتمام خدمت خود،با همین ها و حتی آس و پاس تر(!)راهی منزل خود میشوید.باشد كه پشت سر شما حرف در نیاورند و خدمت صادقانه ی شما را از ته دل باور كنند!

(راهنمایی:آنچه میخوانید جواب های خودم است به مسئولین كه به عنوان نمونه براتون زیر نویس میكنم:

لیست دارایی هام:سایر وسایل+یك دستگاه كلید طلایی به همراه سند 6دانگ منگوله دار،متعلق به یك عدد ورژن قدیمی مزمز(كه بیگانگان مزدور،به آن مزدا تیری(!)گویند)كه آن را هم یكی به من كادو داده،و گرنه ما كه از این پولا نداریم.البته به دلیل اینكه قرار است به زودی ما آدم مشهوری شویم؛عده ای از طاعنان و معاندان و حسودان،نقشه ی شومی كشیدند برای سرقت بخشی از این مزمز قناری كه خوشبختانه با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام و دوربین های مداربسته،طی یك عملیات انتحاری ناكام ماندند!

فرماندهی پلیس بزرگ(راه) ادعان داشته:‎‏‏‎نامبرده ها هم اكنون اسیر چنگال قانونند.وی همچنین خاطر نشان كرد:نام نبرده ها هم شناسایی شده اند كه به همین زودی ها طی چندصد سال آینده حتما دستگیر میشوند!بینندگان محترم؛گفته باشم؛حتی اگر دستگیر هم شدند(كه بنده بعید میدونم!) از ما توقع نداشته باشید اسامی آنها را فرتی مثل مفسدان اقتصادی فاش كرده و آبروی خلق خدا را بریزیم!شما فقط خونسردی خود را حفظ كنید!قبول؟

لیست ندارایی هام:به لطف خدا؛همه چی هست!یه لقمه نونی در میاریم.به اندازه ای كه شرمنده ی شكم خانوم بچه ها نباشیم!چون ما اصلا از اون خونواده هاش نیستیم كه هی ناشكری كنیم و غر بزنیم!حالا برفرض كه من هزار و یك چیز هم نداشته باشم؛نباید بیام همه جا جار بزنم كه!والللا!

تا همین جاشم گفتم كه ملت بدونن منم از درون خودشون جوشیده ام(!)من از ملتم---متعلق به ملتم!


اینجانب:.....فرزند:.....متولد:.....صادره از:......ساكن:.......پس از خواندن آیین نامه و مقررات و قبول تمامی موارد(حتی آن مورد دال!)؟دادن آزمایش HIV؟گذراندن دوره های آموزشی فشرده و به هم چسبیده و البته دادن تست IQ(كه هیچكدام را هم قبول نشدم!)و......خلاصه بدون هیچ گونه پارتی بازی و رشوه پردازی و ضمن اجازه ی بزرگای مجلس(!)خواهان ورود به مجلس عزیزمان هستم!


                                                                         امضا:باقی بقایتان!جانم فدایتان!


پی نوشت1:دوسنتان نماینده ی آتی محترم!ببخشید كه فرم طولانی بود و بس جانفرسای!بالاخره 4سال عمر مملكت الكی كه نیست!نباید هیچگونه سهل انگاری ای صورت پذیرد!

پی نوشت2:درست حدس زدید!بله با شما هستم!اگر بعضی از قسمت های این پست برایتان آشنا بود،به دلیل این است كه این آدم های (بووووق!)فرمشان را از روی یكی از پست های نوستالژیك من تقلب كرده اند!همین چند روز پیش كه داشتم پست هایم را ورق(!) میزدم به این نكته پی بردم! 





نوع مطلب : مناسبت ها، دل نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 1390/10/10 :: نویسنده : مطهره حاجی حسینی
نظرات ()
سلام

یکی از اتفاقات خوبی که اخیرا برای من افتاد آشنایی با دوست روزنامه نگاری بود که به قول یکی از دوستان اگه از دنیای مطبوعات بگیرنش نصف مطبوعات میخوابه!!!

این دوست نازنین ما آقای عیسی محمدیه که وبلاگ جالب و پر محتوایی داره ،لینک بلاگش رو هم گذاشتم
پیشننهاد میکنم یه سر بزنید،مشتری میشید

دنیای ما روزنامه نگاران 



نوع مطلب : اطلاع رسانی، 
برچسب ها : خدای من،
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 1390/10/8 :: نویسنده : هادی شجاعی
نظرات ()

شب یلدایی نشستیم دور هم کلی تریپ ادب و فرهنگ برداشتیم و یه دیوان حافظ هم گذاشتیم رو میز قاطی خوراکی ها بلکه حافظ هم تو جشنمون سهیم باشه!البته بعد دیدیم کتابش کوچیکه زیاد به چشم نمیاد،یه شاهنامه ی فردوسی که کلی ابهت داشت و دم دست بود رو هم گذاشتیم کنارش!که لااقل این دو تا با هم سرگرم باشن.بالاخره فردوسی هم دل داره،کلی زحمت کشیده،به قول خودش:"بسی رنج بردم در این سال سی..."

دیگه حسابی که به شکممون رسیدیم،خواستیم زنگ پایان شب رو بزنیم ولی همگی یکصدا از دیوان حافظ رو میز خجالت کشیدیم  و گفتیم واسه حسن ختام برنامه هم که شده یه دستی به دیوان ببریم؛شاید همگی را وقت،خوش تر آید!

قرار شد بزرگان به نوبت برای هرکسی که سفارش میده ونیتی داره یه صفحه باز کنن و بلند بخونن.البته بزرگان هم رندی حافظ رو سرلوحه کارشون قرار دادن؛به این ترتیب که اگر غزلی که اومده بود معروف و روان نبود،بنا به تشخیص خودشون میگفتن:"آینه آینه"و یه بار دیگه ادسر(!)باز میکردن.....و به همین راحتی بود که تو فال اون بنده ی خدا که سفارش داده بود دست میبردن...چه کسی میدونه؟! شاید همین وسطا یکی مسیر زندگیش با این یه صفحه کلی جابه جا یا حتی تا به تا شده باشه!خوب شد که من یکی نیتی نداشتم!

خلاصه بسی سوتی که در خواندن اشعار به بار اومد که اینجا نمیگم یه وقت بنده خدا ها راضی نباشن خب غیبت میشه!

بعدش که جوِ‌ّ ادب حسابی همه رو فرا گرفت؛یه نوع دیوان پیدا کردن که ورقه ورقه بود و تو هر برگ یک غزل نوشته شده بود.همه دونه به دونه نیت میکردن و بعد از نثار فاتحه ای برای آن نوگل تازه گذشته(!)یه برگه برمیداشتنو میخوندن

اونشب از معدود دفعاتی بود که من کلی حافظ رو آدم حساب  کردم و یهویی دلم خواست تفألی بزنم.اما خدایی تا حالا شده حافظ کسی رو با غزل هاش نا امید کرده باشه و رک باهاش حرف بزنه؟!برای منم فکر کنم چیزی به ذهنش نمیومدو این بود که این قرعه به نام من افتاد:

اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید                                  عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید

دارم امّید برین اشك چو باران كه دگر                           برق دولت كه برفت از نظرم بازآید

آنكه تاج سر من خاك كف پایش بود                             از خدا میطلبم تا بسرم باز آید

خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز                          شخصم ار باز نیاید،خبرم باز آید!

گر نثار قدم یار گرامی نكنم                                       گوهر جان به چه كار دگرم باز آید؟!

كوس نو دولتی از بام سعادت بزنم                             گر ببینم كه مه نو سفرم باز آید

مانعش غلغل چنگ است و شكر خواب صبوح              ور نه گر بشنود آه سحرم باز آید!!!             

آرزومند رخ شاه چو  ماهم حافظ                               همتی تا به سلامت به برم باز آید

 

شما هم اگه فال گرفتید و البته اگه دوست داشتید غزلی رو كه براتون اومده اینجا بذارید ما هم مستفیذ شیم!





نوع مطلب : مناسبت ها، دل نوشته، 
برچسب ها : تف به ریا، ولی من بدون تپق خوندما،
لینک های مرتبط :


شنبه 1390/10/3 :: نویسنده : مطهره حاجی حسینی
نظرات ()


( کل صفحات : 13 )    1   2   3   4   5   6   7   ...   
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات