
بیا طناب ،لبخند هایم را وصل کن به کاسه ی دستانت تا بعد،از پنجره ی پر نور بودن ،به قعر چاه شب اویزانشان کنیم..
اینجا زمان،تلو تلو خوران ،رگ های نحیف ساعت اتاقم را هول میدهد..میخواهم بخوابم..از ان خواب ها که وقتی کاسه ی
چشمانت را با خود میبرد،هیچ دلت برای نبودنش تنگ نمیشود..از ان خواب هایی که وقتی روحت در دهان تاریکی جویده
میشود،هیچ دردت نمی اید و حتی دلت میخواهد بیشتر بمانی و اب دهانش را که مزه ی قیر میدهد بیشتر مزه مزه کنی..
میخواهم بخوابم..از همان خواب هایی که در طولش هیچ یادتان نیاید که تمنایی بود که گاهی برای چشمانتان کلمه لقمه میگرفت..
اصلا هیچ کدامتان یادی ندارید که بخواهد بیاید..خواهم برد..به یاد یک یکتان کبریت خواهم برد..میدانی ادم ها خیلی شبیه کبریتند..
بعضی هاشان نم کشیده اند و روشنت نمیکنند، بعضیهاشان هم تا تو و دنیایت را خاکستر نکنند ارام نمیگیرند..عده ی معدودی هم
هستند که سرشان پر از تجربه های قرمز است و میسوزند تا راهت را ذره ای روشن کرده باشند..تمامی کبریت ها را با خودم خواهم
برد..خواهم رفت..به مادرم میسپارم هر روز صبح گل های روی پتویم را اب بدهد..و شما لباس بودنم را از چشم هایتان در بیاورید..
برهنه میخواببم..بیزار از همه ی طناب های محکم ارتباطی..برهنه میخوابم ..رها از همه ی درد های اجتماعی..میگذارم توی خواب
جوهر موهایم خشک شود..مسواک میزنم قبل از خواب ..چاله ی دهانم باید خالی از هر گونه کلمه باشد..درد میان دو دندان
جلویی ام گیر کرده است..جهل لای دندان عقلم..قلک گوشم را تکان تکان میدهم..علم،مایه ی زرد رنگی است که میپاشد
روی دستمال چروکیده ی افکارم..با این حال حس میکنم میم علم هنوز از لاله ی گوشم اویزان است..میکشمش ..نمیشنوم..
حالا فقط کافی است به اندازه ی تمام تصویر های که امروز دیده ام اشک بریزم..دانه دانه اشک هایم سکانس های فیلم
زندگی ام میشوند..باید بخوابم..روی رحم_تخت،میان پر و پتو..شکم تخت باد میکند..من پر میخورم..
9ساعت دیگر دنیا با ان لبخند کجش نشسته روی کرسی خورشید..انتظارم را میکشد..
|