نگاهى به فراز و نشیبهاى زندگى على (ع ) بعد از پیامبر (ص )
امامت على (علیه السلام ) بعد از پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) سى سال طول كشید، در این سى سال ، 24 سال و چند ماه بر اساس تقیّه و مدارا با آنان كه برسر كار بودند، بسر برد، و از دخالت در احكام و بیان حقایق ، ممنوع بود و پنج سال و چند ماه كه (زمام امور مسلمین را به دست گرفت ) اشتغال به جهاد با منافقین از بیعت شكنان (مانند طلحه و زبیر) و منحرفین از حقّ (مثل معاویه و پیروانش ) و خارج شدگان از دین (مانند خوارج ) داشت و گرفتار آشوب گمراهان بود، چنانكه پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) سیزده سال در دوران نبوّتش (در مكّه ) همواره در ترس و زندان و فرار و دورى از اجتماع بود و نمى توانست با كافران ، پیكار كند و قدرت آن را نداشت كه مسلمین را از آزار و شكنجه آنان محافظت نماید، سرانجام (از مكّه به سوى مدینه ) هجرت كرده و ده سال در مدینه به جهاد با مشركان پرداخت و گرفتار كارشكنیهاى منافقین بود تا اینكه از دنیا رحلت كرد و خداوند او را در بهشت برین ساكن نمود.
جریان شهادت على (ع )
حضرت على (علیه السلام ) قبل از سپیده دم شب جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت ، دار دنیا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند به شهادت رسید، این ضربت را ((ابن ملجم مرادى )) - لعنت خدا بر او باد - در مسجد كوفه بر آن حضرت وارد ساخت ، امام على (علیه السلام ) سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ، از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمین آن حضرت بود، آن حضرت (طبق معمول ) به مسجد آمد و مثل همیشه خفتگان را براى نماز بیدار مى كرد، ابن ملجم در میان خفتگان بیدار بود وى خود را به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كه ناگهان برخاست و به على (علیه السلام ) حمله كرد و شمشیر زهرآگین خود را بر فرق مقدّس على (علیه السلام ) وارد نمود. على (علیه السلام ) پس از این حادثه ، بسترى شد تا اینكه در ثلث آخر شب بیست و یكم ، مظلومانه به لقاى حق پیوست و شهد شهادت نوشید [ولى طبق مدارك متعدد، آن حضرت در محراب عبادت ، هنگام نماز، ضربت خورد]. (58)
آن بزرگوار قبلاً از چنین حادثه اى آگاه بود و به مردم خبر مى داد، (چنانكه در این باره روایاتى ذكر مى شود). به دستور خود آن حضرت ، كار غسل و كفن نمودن آن حضرت را دو پسرش حسن و حسین (علیهماالسلام ) انجام دادند، سپس جنازه آن حضرت را به سوى سرزمین ((غرى )) یعنى نجف كوفه بردند و در آنجا به خاك سپردند و طبق وصیت آن حضرت ، قبرش را پنهان نمودند) زیرا آن حضرت مى دانست كه بعد از او، بنى امیّه روى كار مى آیند و بر اثر دشمنى و كینه توزى و خباثتى كه دارند به هرگونه كار زشت (حتى نبش قبر و توهین به جنازه ) دست مى زنند، از این رو قبر آن حضرت در دوران زمامدارى بنى امیّه ، همچنان مخفى بود تا اینكه امام صادق (علیه السلام ) پس از روى كار آمدن بنى عباس ، آن را نشان داد (59) وقتى كه از مدینه به سوى ((حیره )) (سه منزلى كوفه ) براى دیدار منصور دوانیقى ، رهسپار بود، قبر على (علیه السلام ) را زیارت كرد، به این ترتیب ، شیعیان ، قبر آن حضرت را شناختند و دریافتند كه آنجا محل زیارت اوست (درود بى كران خداوند بر او و بر دودمان پاكش باد) او هنگام شهادت 63 سال داشت .
خبرهاى غیبى على (ع ) در مورد قاتلش
در اینجا به چند نمونه از گفتارى كه على (علیه السلام ) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بیانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آینده آگاهى داشته توجّه كنید:
1 - ((ابوالطفیل ، عامر بن واثله )) مى گوید:((امیرمؤ منان على (علیه السلام ) مردم را براى بیعت به گرد خود آورد (60) ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى - لعنت خدا بر او باد - بر آن حضرت وارد شد تا بیعت كند، على (علیه السلام ) دوبار یا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بیعت كرد، آن بزرگوار هنگام بیعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چیز جلوگیرى مى كند بدبخت ترین این امت را (از اینكه راه صحیح برود) سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو این را با این (محاسنم را با خون سرم ) رنگین مى كنى ، هنگام گفتن این جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كه ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (علیه السلام ) (خطاب به خود) فرمود:
اُشْدُدْ حَیازِ یمَكَ لِلْمَوْتِ |
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقیك |
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ |
اِذا حَلَّ بَوادِیكَ |
2 - ((اصبغ بن نُباته )) مى گوید:((ابن ملجم ، همراه دیگران براى بیعت با على (علیه السلام ) به حضور آن حضرت آمد و بیعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (علیه السلام ) او را طلبید و باردیگر بیعت محكم و اطمینان بخشى از او گرفت و با تاءكید به او سفارش كرد كه مكر و حیله نكند و بیعتش را نشكند، او نیز چنین قولى داد و از آنجا رفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (علیه السلام ) او را طلبید و باز بیعت محكمى از او گرفت و تاءكید كرد كه نیرنگ نكند و بیعتش را حفظ نماید.
((ابن ملجم )) گفت : اى امیرمؤ منان ! سوگند به خدا ندیدم كه اینگونه برخورد را با احدى - جز من - كرده باشى ، على (علیه السلام ) در پاسخ او این شعر را خواند:
اُرِیدُ حَیاتُهُ (62) وَیُرِیدُ قَتْلِى |
عَذِیرُكَ مِنْ خَلِیلِكَ مِنْ مُرادٍ |
سپس فرمود:((اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بینم تو را كه به آنچه (در مورد بیعت خود با من ) گفتى ، وفادار بمانى )).
3 - ((معلّى بن زیاد)) مى گوید:((عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور امیرمؤ منان على (علیه السلام ) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبى به من بده تا بر آن سوار گردم .
على (علیه السلام ) به او نگریست و فرمود:((تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟))، ابن ملجم گفت : آرى .
بار دیگر پرسید:((تو عبدالرّحمان هستى ؟))، او گفت : آرى .
على (علیه السلام ) به غزوان (یكى از خدمتكاران ) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختیار ابن ملجم بگذار.
((غزوان ))، اسب سرخ رنگى را آورد و در اختیار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (علیه السلام ) (همان شعر را كه در روایت قبل ذكر شد) گفت :
اُرِیدُ حَیاتُهُ وَیُرِیدُ قَتْلِى |
عَذِیرُكَ مِنْ خَلِیلِكَ مِنْ مُرادٍ |
تا اینكه مى گوید: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (علیه السلام ) وارد ساخت ، او را كه از مسجد گریخته بود، دستگیر كردند و به حضور على (علیه السلام ) آوردند، على (علیه السلام ) فرمود:((سوگند به خدا! من آن نیكیهایى كه به تو مى كردم ، مى دانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پیشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم )).
4 - ((حسن بصرى )) مى گوید: امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در آن شبى كه صبح آن ضربت خورد، همه شب را بیدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسید: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى ؟
على (علیه السلام ) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اینكه ((ابن نباح )) (اذان گوى آن حضرت ) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، على (علیه السلام ) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، چند قدمى برنداشته بود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده (64) در مسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آرى دستور دهید تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپس فرمود: راه گریزى از مرگ نیست و به سوى مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تا صبح بیدار مانده بود و در انتظار و كمین على (علیه السلام ) بسر مى برد، وقتى كه نسیم سحر وزید، ابن ملجم خوابش برد، على (علیه السلام ) وارد مسجد شد و با پاى خود او را حركت داد و فرمود:((نماز!)).
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگیر كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
5 - در حدیث دیگر آمده : امیرمؤ منان على (علیه السلام ) آن شب را تا صبح بیدار بود و مكرّر از خانه بیرون مى آمد و به آسمان مى نگریست و مى گفت :
((وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّیْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِها)).
((سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، این همان شبى است كه وعده (كشته شدن در) آن ، به من داده شده است )).
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپیده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكم بست و از اطاق بیرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه این دو شعر را (كه قبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَیازِ یمَكَ لِلْمَوْتِ |
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقیِكَ |
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ |
اِذا حَلَّ بَوادِیكَ |
وقتى كه به صحن خانه (حیاط) رسید، مرغابیها به سوى او آمدند و نعره و فریاد مى زدند (افرادى كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مى كردند،امیرمؤ منان ( علیه السلام ) به آنها فرمود:((دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوایحٌ؛ آنها را رها كنید كه نوحه گرانند)). پس بیرون رفت و (همان شب ) ضربت شهادت خورد.
پیمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود
در اینجا به ذكر نمونه هایى از روایاتى كه بیانگر انگیزه و چگونگى قتل امام على ( علیه السلام ) است توجّه كنید:
1 - سیره نویسان مانند ابومخنف و اسماعیل بن راشد و ... مى نویسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران یاد كردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانیان (كه در جنگ با على ( علیه السلام ) به هلاكت رسیده بودند) یاد كردند و اظهار ناراحتى و تاءثّر نمودند تا اینكه بعضى از آنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشیم و نزد این زمامداران گمراه برویم و در كمین آنان قرار گیریم و آنان را بكشیم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنیم و انتقام خون برادران شهیدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگیریم !!!
همه آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و هم پیمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود را دنبال كنند.
در این اجتماع ، (65) ((عبدالرّحمن بن ملجم )) گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم و عهده دار كشتن او مى شوم .
((برك بن عبداللّه تمیمى )): پیشنهاد كرد كه كشتن معاویه با من .
و ((عمرو بن بكر تمیمى )) گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده دار كشتن او مى شوم .
این سه نفر با هم پیمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزیدند و در مورد وقت اجراى این توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمایند و سپس از همدیگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم - لعنت خدا بر او - كه از قبیله ((كِنده )) بود با رعایت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد و با یاران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اینكه توطئه اش فاش نشود، آن را به هیچ كس نگفت .
ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهریّه قُطّام
ابن ملجم در كوفه روزى به دیدار یكى از هم مسلكان خود كه از قبیله ((تیم رباب )) بود رفت ، تصادفا قُطّام (زن زیبا چهره ) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تیمى بود كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست امیرمؤ منان على (علیه السلام ) كشته شده بودند و او از زیباترین بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را دید، عاشق و شیفته او شد و عشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت :((چه چیز را مهریّه من قرار مى دهى ؟)).
ابن ملجم گفت :((هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم )).
قُطّام گفت :((مهریّه من عبارت است از سه هزار درهم و یك كنیز و یك غلام و كشتن على بن ابى طالب )).
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذیرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟))
قطام گفت : با به كار بردن حیله و غافلگیرى ، این كار را انجام بده ، اگر به هدف رسیدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در این راه كشته شدى ،((فَما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْیا وَما فِیها؛ آن پاداشى كه در نزد خدا دارى براى تو بهتر از دنیا و آنچه در دنیاست )).
ابن ملجم گفت :((سوگند به خدا! من از این شهر گریخته بودم ، اكنون به این شهر نیامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، این خواسته ات را نیز انجام مى دهم )).
قطام گفت : من نیز تو رادر این كار مساعدت و یارى مى كنم .
به دنبال این جریان ، قُطّام براى ((وردان بن مجالد)) كه از قبیله ((تیم رباب )) بود، پیام فرستاد و او رااز جریان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را یارى نماید. وردان نیز این پیشنهاد را پذیرفت .
از سوى دیگر، ابن ملجم نزد (یكى از خوارج ) از قبیله اشجع كه نام او ((شبیب بن بجره )) بود رفت و جریان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبیب پیشنهاد ابن ملجم را پذیرفت و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبیب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جریان را دنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود (66) ، خیمه اى در مسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:((ما راءى خود را بر كشتن این مرد (على ) هماهنگ كرده ایم ))، قطام چند تكّه پارچه حریر طلبید و سینه هاى آنان را با آن پارچه ها محكم بست و آنان شمشیرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على (علیه السلام ) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اینان ، اشعث ابن قیس را نیز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود) قول یارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پیوست تا آنان را در اجراى توطئه قتل ، كمك كند ( بنابراین شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن ملجم ، وردان ، شبیب و اشعث ) و یك زن یعنى قطام همدیگر را براى اجراى توطئه قتل على (علیه السلام ) مساعدت مى كردند).
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسید امام على (علیه السلام ) به سوى مسجد آمد (طبق معمول ) صدا زد: نماز! نماز! در همین وقت ابن ملجم - لعنت خدا بر او - با همراهانش به آن حضرت حمله كردند، در این حمله غافلگیرانه ، ابن ملجم شمشیر زهرآلودش را بر فرق آن حضرت زد. (67)
از سوى دیگر شبیب - لعنت خدا بر او - شمشیرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت و به طاق مسجد خورد، تروریستها گریختند، امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود(مراقب باشید این مرد (ابن ملجم ) از چنگ شما فرار نكند)
ادامه مطلب
سخاوت نجاشى ، فرمانرواى اهواز
در زمان امام صادق علیه السلام شخصى به نام ((نجاشى )) استاندار اهواز و شیراز
بود. وى با اینكه از طرف خلفاى عباسى فرمانروا بود، ولى از دوستان و شیعیان امام
صادق علیه السلام به شمار مى آمد. |
تضییع جوانى
امام صادق علیه السلام فرمود: |
ضمانت بهشت
امام صادق علیه السلام مى فرماید: 47- بحار: ج 47،ص 370 و ج 74، ص 292.
|
باز منم همون دختر تنهات. با همه تنهاییم اومدم پیشت.
میدونم که زودتر از بقیه امروز رو یادت مونده. میبینی چه زود گذشت. شدم سی ساله و این یعنی بیست و هشت ساله که تو نیستی. بچهتر که بودم روزهایی که دلم گرفته بود و بهانه تو رو میگرفت با خودم میگفتم بذار بزرگ بشم حتما دیگه از این بهانهها خبری نیست و حال من اینجوری نمیمونه. ولی حالا که به قول قدیمیا واسه خودم خانومی شدم و دقیقا دارم چهارمین دهه زندگیمو شروع میکنم خیلی بیشتر از اون موقعها دلم بهانهات رو میگیره.
سی سالگی واسه خیلیها یعنی پختگی، یعنی اوج، ولی واسه من فقط یعنی بیست و هشت سال ندیدنت و بیست و هشت حسرت آغوشت تو روز تولدم. یعنی بیست و هشت بار عکست رو روز تولد بغل کردن و با عکست عکس گرفتن. یعنی بیست و هشت بغض تو بالشت خفه شده.
همه اینایی که گفتم واسه شبه تولدم بود.
اگه بقیه روزها رو بخوام برات بشمارم، خیلی میشه. گرچه شمردن نداره "رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون".
اگه بخواهیم باهم حساب کتاب کنیم خیلی زیاد میشن و من نمیدونم آخرش کدوممون بدهکاریم؛ کدوممون طلبکار. همه میدونن و خودت بهتر از همه که دختر چقدر باباییه و من که هم یه دونه دختر بودم و هم ته تغاری.
حالا فکر کنم طلبم خیلی سنگین شد ولی از کی بگیرمش؟؟ اصلا گرفتنیه؟!
بابا، اونایی که شما بخاطرشون رفتی تا که آروم بخوابن حالا طلب دارند از همه حتی از ما! مارو متهم به جنگ طلبی میکنن و میگن کار خاصی نکردین که جنگیدین. هرکی بود همین کار رو میکرد و الان با سهمیه هاتون همه جا رو قرق کردین.
من چه جوری بهشون بفهمونم که تو عاشق بودی. عاشق زندگی، عاشق مامان، عاشق بچههات. چه جوری بگم که همه اهل فامیل و دوستات از مهربونیت میگن و به خاطر همه اینها بود که تو به جایی که رسیدی که از خودت عبور کردی.
بگذریم. نمیخوام توی این روز، به این خوبی ناراحتت کنم. مامان میگه، همیشه تولدش یادت بوده و حتما خودت رو هرجا که بودی میرسوندی بهش که پیشش باشی. پس حتما الان همین جا کنارمی و صدام رو می شنوی.
منتظره تبریک و کادو تولدت هستم. حتما میدونی که فقط یه هدیه خاص راضیم میکنه.
مثل من زیادن همین اطراف، بچههای دوستات که به همشون میگیم عمو. هممون درد مشترک داریم و اینجور وقتها که دلمون میگیره فقط به هم نگاه میکنیم یا اگه میگیم دلمون گرفته، معنی گرفتن دل رو با تمام وجود درک می کنیم و عمق قلبمون تیر میکشه. کاش میشد درد مشترک نداشتیم.
بابایی؛
میدونم که تو هم دوست داشتی الان کنارم می بودی و محکم بغلم میکردی، سرم رو میبوسیدی و با خنده میگفتی دخترجان سی سالت شد ولی منو پیر کردی تا به اینجا رسیدی! منم اخم میکردم، قهر میکردم و تو میومدی از دلم در میاوردی. درست مثل چند روز پیش که دایی با دخترش بحثش شد و بعد اومد تو اتاق و دخترش رو بغلش کرد و بوسیدش و از دلش درآورد.
میبینی حسرت چه چیزهایی رو دارم!! راسته که میگن آدم قدر داشتههاش رو نمیدونه.
اگه بدونن پدر چه سرمایهایه هیچ وقت تنهاش نمیذارن. برای منی که حاضرم همه اون چیزایی رو که بدست آوردم، دو دستی تقدیم کنم تا یه بار و فقط یه بار طعم آغوشت رو احساس کنم یا حتی صدات رو بشنوم یا نه حتی لبخندت رو ببینم.
میدونم که شاید توی خیلی چیزها ممکن بود باهم اختلاف سلیقه داشته باشیم اما واقعا از ته دل میخوام که باشی و باهات بحث میکردم و حرف میزدم.
میدونی چیه؛ خیلی سخته آرزوی چیزایی رو داشته باشی که خیلیا نمیفهمن. مثلا اینکه کاش دخترهای داداش احمد، بابابزرگ محمد داشتن. یه بابای خوش تیپ با موهای جو گندمی که دستشونو میگرفت و میبردشون پارک واسشون بستنی و بادکنک می خرید.
خیلی وقتا با خودم میگم ما هم مثل بقیه مردم مشغول زندگیمونیم ولی اینجور وقتها میبینم که نه! ما یه فرق اساسی با همه داریم. شاید به کلمه فقط نبود پدر باشه ولی این "نبود" همه جا هست. هرجا پا میذاری یه جای خالی عمیق و پررنگ میبینی که هیچ جوری و با هیچ چیزی نمیتونی پرش کنی و این میشه یه بغض سنگین تو گلوت که خفه کردنی نیست. فقط یهو احساس خفگی میکنی، هرکار میکنی نفست بالا نمیاد. مامان اینجور وقتها بدو بدو خودشو میرسونه به تو، کنار مزارت، تو حرم امام رضا. به زبون نمیاره ولی خوب میفهمم چه حالی داره.
اما من، فقط به عکست خیره میشم و قلم برمیدارم و مینویسم. اینقدر که خالی و سبک بشم. میدونم که فقط تویی که همیشه خواننده نوشتههای دلتنگیهام میشی و مطمئنم که همیشه آرومم میکنی با یه نشونه گاهی یه پروانه گاهی یه قاصدک، گاهی یه نسیم که پر از بوی توست. چشمهامو میبندم و تصور میکنم سرم رو گذاشتی رو پات و داری نوازشم میکنی.
خیلی وقتها دلم میخواد از این تصورها دست بکشم و بذارمشون کنار و فریاد بزنم که من حضور واقعی دلم میخواد. دلم یه حضور می خواد از جنس ماده که بشه لمسش کرد اما هیچ کس نمیفهمه. بعضیا فقط لبخند میزنن و لابد باخودشون میگن حتما دیگه بریده و داره میزنه جاده خاکی.
باز رسیدم به حسرتها و آرزوهایی که تمومی ندارند چون تو تموم نمیشی، چون نبودنت تموم نمیشه، چون دل تنگی برای تو تموم نمیشه…
چون تو آغاز و شروعی.
و قصه من از تو شروع میشه.
قصه یه دختری که دوست داشت مثل بقیه دخترها دست تو دست پدرش بذاره و پا تو جاده زندگی بذاره
قصه، قصه تنهایی ست...
*سایت ساجد
ملامت جاهلانه
محمد پسر منكدر، یكى از دانشمندان اهل سنت مى گوید: |
بهترین راه خداشناسى
هشام پسر سالم مى گوید: |
بزرگترین گناه
حضرت امام باقر علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهى از قریش كه آنجا بودند،
چون آن حضرت را دیدند پرسیدند: این شخص كیست ؟
|
اى حجت حق :
صاحب الامرى و منجى بشر مصلح كل |
چهره بگشاى كه اوضاع جهان گشت وخیم |
عهد كردى كه گشایى گره از مشكل ما |
اى شه دادرس از یاد مبر عهد قدیم |
پرچم نصر من اللّه بر افراز و بیا |
كه به فرمان تو گردد همه عالم تسلیم |
پرچم صلح و عدالت ز نو گردد بر پا |
پایه دین و فضیلت ز تو باید تحكیم |
ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان (ع ) در شب جمعه ، نیمه شعبان سال 255 یا 256 هجرى بوده است .
پس از اینكه دو قرن و اندى از هجرت پیامبر (ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادى (ع ) و امام یازدهم حضرت عسكرى (ع ) رسید، كم كم در بین فرمانروایان و دستگاه حكومت جبار، نگرانى هایى پدید آمد. علت آن اخبار و احادیثى بود كه در آنها نقل شده بود: از امام حسن عسكرى (ع ) فرزندى تولد خواهد یافت كه تخت و كاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد كرد و عدل و داد را جانشین ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود. در احادیثى كه بخصوص از پیغمبر (ص ) رسیده بود، این مطلب زیاد گفته شده و به گوش زمامداران رسیده بود.
در این زمان یعنى هنگام تولد حضرت مهدى (ع )، معتصم عباسى ، هشتمین خلیفه عباسى ، كه حكومتش از سال 218 هجرى آغاز شد، سامرا، شهر نوساخته را مركز حكومت عباسى قرار داد.
این اندیشه - كه ظهور مصلحى پایه هاى حكومت ستمكاران را متزلزل مى نماید و باید از تولد نوزادان جلوگیرى كرد، و حتى مادران بى گناه را كشت ، و یا قابله هایى را پنهانى به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاریخ نظایرى دارد. در زمان حضرت ابراهیم (ع ) نمرود چنین كرد. در زمان حضرت موسى (ع ) فرعون نیز به همین روش عمل نمود. ولى خدا نخواست . همواره ستمگران مى خواهند مشعل حق را خاموش كنند، غافل از آنكه ، خداوند نور خود را تمام و كامل مى كند، اگر چه كافران و ستمگران نخواهند.
در مورد نوزاد مبارك قدم حضرت امام حسن عسكرى (ع ) نیز داستان تاریخ به گونه اى شگفت انگیز و معجزه آسا تكرار شد.
امام دهم بیست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود، و سپس امام یازدهم (ع ) نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانى حكومت به سر مى برد.
(به هنگامى كه ولادت ، این اختر تابناك ، حضرت مهدى (ع ) نزدیك گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پدید آمدن این نوزاد جلوگیرى كنند، و اگر پدید آمد و بدین جهان پاى نهاد، او را از میان بردارند. بدین علت بود كه چگونگى احوال مهدى ، دوران حمل و سپس تولد او، همه و همه ، از مردم نهان داشته مى شد، جز چند تن معدود از نزدیكان ، یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسكرى (ع ) كسى او را نمى دید. آنان نیز مهدى را گاه بگاه مى دیدند، نه همیشه و به صورت عادى ).(119)
شیعیان خاص ، مهدى (ع ) را مشاهده كردند
در مدت 5 یا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدى كه پدر بزرگوارش حیات داشت ، شیعیان خاص به حضور حضرت مهدى (ع ) مى رسیدند. از جمله چهل تن به محضر امام یازدهم رسیدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنمایاند تا او را بشناسند، و امام چنان كرد. آنان پسرى را دیدند كه بیرون آمد، همچون پاره ماه ، شبیه به پدر خویش . امام عسكرى فرمود: (پس از من ، این پسر امام شماست ، و خلیفه من است در میان شما، امر او را اطاعت كنید، از گرد رهبرى او پراكنده نگردید، كه هلاك مى شوید و دینتان تباه مى گردد. این را هم بدانید كه شما او را پس از امروز نخواهید دید، تا اینكه زمانى دراز بگذرد. بنابراین از نایب او، عثمان بن سعید، اطاعت كنید). (120) و بدین گونه ، امام یازدهم ، ضمن تصریح به واقع شدن غیبت كبرى ، امام مهدى را به جماعت شیعیان معرفى فرمود، و استمرار سلسله ولایت را اعلام داشت .(121)
یكى از متفكران و فیلسوفان قرن سوم هجرى كه به حضور امام رسیده است ، ابوسهل نوبختى مى باشد.
بارى ، حضرت مهدى (ع ) پنهان مى زیست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسكرى در روز هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجرى دیده از جهان فرو بست . در این روز بنا به سنت اسلامى ، مى بایست حضرت مهدى بر پیكر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد، تا خلفاى ستمگر عباسى جریان امامت را نتوانند تمام شده اعلام كنند، و یا بدخواهان آن را از مسیر اصلى منحرف كنند، و وراثت معنوى و رسالت اسلامى و ولایت دینى را به دست دیگران سپارند. بدین سان ، مردم دیدند كودكى همچون خورشید تابان با شكوه هر چه تمامتر از سراى امام بیرون آمد، و جعفر كذاب عموى خود را كه آماده نمازگزاران بر پیكر امام بود به كنارى زد، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد.
ضرورت غیبت آخرین امام
بیرون آمدن حضرت مهدى (ع ) و نماز گزاردن آن حضرت همه جا منتشر شد. كارگزاران و ماءموران معتمد عباسى به خانه امام حسن عسكرى (ع ) هجوم بردند، امّا هر چه بیشتر جستند كمتر یافتند، و در چنین شرایطى بود كه براى بقاى حجت حق تعالى ، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهى براى حفظ جان آن (خلیفه خدا در زمین ) نبود؛ زیرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بین مردم همان بود و قتلش همان . پس مشیت و حكمت الهى بر این تعلق گرفت كه حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد؛ تا دست دشمنان از وى كوتاه گردد، و واسطه فیوضات ربانى ، بر اهل زمین سالم ماند. بدین صورت حجت خدا، هر چند آشكار نیست ، امّا انوار هدایتش از پس پرده غیبت راهنماى موالیان و دوستانش مى باشد. ضمنا این كیفر كردار امت اسلامى است كه نه تنها از مسیر ولایت و اطاعت امیرالمؤ منین على (ع ) و فرزندان معصومش روى برتافت ، بلكه به آزار و قتل آنان نیز اقدام كرد، و لزوم نهان زیستى آخرین امام را براى حفظ جانش سبب شد.
در این باب سخن بسیار است و مجال تنگ ، امّا براى اینكه خوانندگان به اهمیت وجود امام غایب در جهان بینى تشیع پى برند؛ به نقل قول پروفسور هانرى كربن - مستشرق فرانسوى - در ملاقاتى كه با علامه طباطبائى داشته ، مى پردازیم :
(به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبى است كه رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق ، براى همیشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پیوستگى ولایت را زنده و پا بر جا مى دارد... تنها مذهب تشیع است كه نبوت را با حضرت محمّد - صلى اللّه علیه و آله و سلم - ختم شده مى داند، ولى ولایت را كه همان رابطه هدایت و تكمیل مى باشد، بعد از آن حضرت و براى همیشه زنده مى داند. رابطه اى كه از اتصال عالم انسانى به عالم الوهى كشف نماید، بواسطه دعوتهاى دینى قبل از موسى و دعوت دینى موسى و عیسى و محمّد - صلوات اللّه علیهم - و بعد از حضرت محمّد، بواسطه ولایت جانشینان وى (به عقیده شیعه ) زنده بوده و هست و خواهد بود، او حقیقتى است زنده كه هرگز نظر علمى نمى تواند او را از خرافات شمرده از لیست حقایق حذف نماید... آرى تنها مذهب تشیع است كه به زندگى این حقیقت ، لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است كه این حقیقت میان عالم انسانى و الوهى ، براى همیشه ، باقى و پا برجاست ) (122) یعنى با اعتقاد به امام حىّ غایب .
صورت و سیرت مهدى (ع )
چهره و شمایل حضرت مهدى (ع ) را راویان حدیث شیعى و سنى چنین نوشته اند: (چهره اش گندمگون ، ابروانى هلالى و كشیده ، چشمانش سیاه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندان هایش براق و گشاد، بینى اش كشیده و زیبا، پیشانى اش بلند و تابنده ، استخوان بندى اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهایش درشت ، گونه هایش كم گوشت و اندكى متمایل به زردى - كه از بیدارى شب عارض شده - بر گونه راستش خالى مشكین . عضلاتش پیچیده و محكم ، موى سرش بر لاله گوش ریخته ، اندامش متناسب و زیبا، هیاءتش خوش منظر و رباینده ، رخساره اش در هاله اى از شرم بزرگوارانه و شكوهمند غرق ، قیافه اش از حشمت و شكوه رهبرى سرشار. نگاهش دگرگون كننده ، خروشش دریاسان ، و فریادش همه گیر).(123)
حضرت مهدى صاحب علم و حكمت بسیار است و دارنده ذخایر پیامبران است . وى نهمین امام است از نسل امام حسین (ع ) اكنون از نظرها غایب است . ولىّ مطلق و خاتم اولیاء و وصى اوصیاء و قائد جهانى و انقلابى اكبر است . چون ظاهر شود، به كعبه تكیه كند، و پرچم پیامبر (ص ) را در دست گیرد و دین خدا را زنده و احكام خدا را در سراسر گیتى جارى كند. و جهان را پر از عدل و داد و مهربانى كند.
حضرت مهدى (ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است . خدا و عظمت خدا در وجود او متجلى است و همه هستى او را فرا گرفته است . مهدى (ع ) عادل است و خجسته و پاكیزه . ذره اى از حق را فرو نگذارد. خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند. در حكومت او، به احدى ناراحتى نرسد مگر آنجا كه حدّ خدایى جارى گردد.(124)
مهدى (ع ) حق هر حقدارى را بگیرد و به او دهد. حتى اگر حق كسى زیر دندان دیگرى باشد، از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون كشد و به صاحب حق باز گرداند. به هنگام حكومت مهدى (ع ) حكومت جباران و مستكبران ، و نفوذ سیاسى منافقان و خائنان ، نابود گردد. شهر مكه - قبله مسلمین - مركز حكومت انقلابى مهدى شود. نخستین افراد قیام او، در آن شهر گرد آیند و در آنجا به او بپیوندند... برخى به او بگویند، با دیگران جنگ كند، و هیچ صاحب قدرتى و صاحب مرامى ، باقى نماند و دیگر هیچ سیاستى و حكومتى ، جز حكومت حقه و سیاست عادله قرآنى ، در جهان جریان نیابد. آرى ، چون مهدى (ع ) قیام كند زمینى نماند، مگر آنكه در آنجا گلبانگ محمدى : (( اشهد ان لا اله الا اللّه ، و اشهد ان محمّدا رسول اللّه ، )) بلند گردد.
در زمان حكومت مهدى (ع ) به همه مردم ، حكمت و علم بیاموزند، تا آنجا كه زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پیامبر (ص ) قضاوت كنند. در آن روزگار، قدرت عقلى توده ها تمركز یابد. مهدى (ع ) با تاءیید الهى ، خردهاى مردمان را به كمال رساند و فرزانگى در همگان پدید آورد...
مهدى (ع ) فریادرسى است كه خداوند او را بفرستد تا به فریاد مردم عالم برسد. در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمتى بى مانند دست یابند. حتى چهارپایان فراوان گردند و با دیگر جانوران ، خوش و آسوده باشند. زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شود، گنجها و دفینه هاى زمین و دیگر معادن استخراج گردد. در زمان مهدى (ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بیفسرد، رسم ستم و شبیخون و غارتگرى برافتد و جنگها از میان برود.
در جهان جاى ویرانى نماند، مگر آنكه مهدى (ع ) آنجا را آباد سازد.
در قضاوتها و احكام مهدى (ع ) و در حكومت وى ، سر سوزنى ظلم و بیداد بر كسى نرود و رنجى بر دلى ننشیند.(125)
مهدى ، عدالت را، همچنان كه سرما و گرما وارد خانه ها شود، وارد خانه هاى مردمان كند و دادگرى او همه جا را بگیرد. شمشیر حضرت مهدى (ع )
شمشیر مهدى ، (( سیف اللّه و سیف اللّه المنتقم )) است . شمشیرى است خدایى ، شمشیرى است انتقام گیرنده از ستمگران و مستكبران . شمشیر مهدى شمشیر انتقام از همه جانیان در طول تاریخ است . درندگان متمدن آدمكش را مى كشد، امّا بر سر ضعیفان و مستضعفان رحمت مى بارد و آنها را مى نوازد.
روزگار موعظه و نصیحت در زمان او دیگر نیست . پیامبران و امامان و اولیاء حق آمدند و آنچه لازمه پند دادن بود بجاى آورند. بسیارى از مردم نشنیدند و راه باطل خود را رفتند و حتى اولیاء حق را زهر خوراندند و كشتند. امّا در زمان حضرت مهدى باید از آنها انتقام گرفته شود.
مهدى (ع ) آن قدر از ستمگران را بكشد كه بعضى گویند: این مرد از آل محمّد (ص ) نیست . امّا او از آل محمّد (ص ) است یعنى از آل حق ، آل عدالت ، آل عصمت و آل انسانیت است .
از روایات شگفت انگیزى كه مورد حضرت مهدى (ع ) آمده است ، خبرى است كه از حضرت امام محمّد باقر (ع ) نقل شده و مربوط است به 1290 سال قبل . در این روایت حضرت باقر (ع ) مى گویند:
(مهدى ، بر مركبهاى پر صدایى ، كه آتش و نور در آنها تعبیه شده است ، سوار مى شود و به آسمانها، همه آسمانها سفر مى كند).
و نیز در روایت امام محمّد باقر (ع ) گفته شده است كه بیشتر آسمانها، آباد و محل سكونت است . البته این آسمان شناسى اسلامى ، كه از مكتب ائمه طاهرین (ع ) استفاده مى شود، ربطى به آسمان شناسى یونانى و هیئت بطلمیوسى ندارد... و هر چه در آسمان شناسى یونانى ، محدود بودن فلك ها و آسمانها و ستارگان مطرح است ، در آسمان شناسى اسلامى ، سخن از وسعت و ابعاد بزرگ است و ستارگان بى شمار و قمرها و منظومه هاى فراوان . و گفتن چنین مطالبى از طرف پیامبر اكرم (ص ) و امام باقر (ع ) جز از راه ارتباط با عالم غیب و علم خدایى امكان نداشته است .(126)
غیبت كوتاه مدت یا غیبت صغرى
مدت غیبت صغرى بیش از هفتاد سال بطول نینجامید (از سال 260 ه تا سال 329 ه) كه در این مدت نایبان خاص ، به محضر حضرت مهدى (ع ) مى رسیدند، و پاسخ نامه ها و سؤ الات را به مردم مى رساندند. نایبان خاص كه افتخار رسیدن به محضر امام (ع ) را داشته اند، چهار تن مى باشند كه به (نواب خاص ) یا (نایبان ویژه ) معروفند.
1 - نخستین نایب خاص مهدى (ع ) عثمان بن سعید اسدى است . كه ظاهرا بعد از سال 260 هجرى وفات كرد. و در بغداد به خاك سپرده شد. عثمان بن سعید از یاران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام یازدهم بود و خود در زیر سایه امامت پرورش یافته بود.
2 - محمّد بن عثمان : دومین سفیر و نایب امام (ع ) محمّد بن عثمان بن سعید فرزند عثمان بن سعید است كه در سال 305 هجرى وفات كرد و در بغداد به خاك سپرده شد. نیابت و سفارت محمّد بن سعید نزدیك چهل سال به طول انجامید.
3 - حسین بن روح نوبختى : سومین سفیر، حسین بن روح نوبختى بود كه در سال 326 هجرى فوت كرد.
4 - على بن محمّد سمرى : چهارمین سفیر و نایب امام حجة بن الحسن (ع ) است كه در سال 329 هجرى قمرى درگذشت و در بغداد دفن شد. مدفن وى نزدیك آرامگاه عالم و محدث بزرگ ثقة الاسلام محمّد بن یعقوب كلینى است .
همین بزرگان و عالمان و روحانیون برجسته و پرهیزگار و زاهد و آگاه در دوره غیبت صغرى واسطه ارتباط مردم با امام غایب و حل مشكلات آنها بوسیله حضرت مهدى (ع ) بودند.
غیبت دراز مدت یا غیبت كبرى و نیابت عامه
این دوره بعد از زمان غیبت صغرى آغاز شد، و تاكنون ادامه دارد. این مدت دوران امتحان و سنجش ایمان و عمل مردم است .
در زمان نیابت عامه ، امام (ع ) ضابطه و قاعده اى به دست داده است تا در هر عصر، فرد شاخصى كه آن ضابطه و قاعده ، در همه ابعاد بر او صدق كند، نایب عام امام (ع ) باشد و به نیابت از سوى امام ، ولى جامعه باشد در امر دین و دنیا.
بنابراین ، در هیچ دوره اى پیوند امام (ع ) با مردم گسیخته نشده و نبوده است . اكنون نیز، كه دوران نیابت عامه است ، عالم بزرگى كه داراى همه شرایط فقیه و داناى دین بوده است و نیز شرایط رهبرى را دارد، در راءس جامعه قرار مى گیرد و مردم به او مراجعه مى كنند و او صاحب (ولایت شرعیه ) است به نیابت از حضرت مهدى (ع ). بنابراین ، اگر نایب امام (ع ) در این دوره ، حكومتى را درست و صالح نداند آن حكومت طاغوتى است ، زیرا رابطه اى با خدا و دین خدا و امامت و نظارت شرعى اسلامى ندارد. بنابر راهنمایى امام زمان (عجل اللّه فرجه ) براى حفظ و انتقال موجودیت تشیع و دین خدا، باید همیشه عالم و فقیهى در راءس جامعه شیعه قرار گیرد كه شایسته و اهل باشد، و چون كسى - با اعلمیت و اولویت - در راءس جامعه دینى و اسلامى قرار گرفت باید مجتهدان و علماى دیگر مقام او را پاس دارند، و براى نگهدارى وحدت اسلامى و تمركز قدرت دینى او را كمك رسانند، تا قدرتهاى فاسد نتوانند آن را متلاشى و متزلزل كنند.
گرچه دورى ما از پناهگاه مظلومان و محرومان و مشتاقان - حضرت مهدى (ع ) - بسیار دردآور است ، ولى بهر حال - در این دوره آزمایش - اعتقاد ما اینست كه حضرت مهدى (ع ) به قدرت خدا و حفظ او، زنده است و نهان از مرم جهان زندگى مى كند، روزى كه (اقتضاى تام ) حاصل شود، ظاهر خواهد شد، و ضمن انقلابى پر شور و حركتى خونین و پر دامنه ، بشریت مظلوم را از چنگ ظالمان نجات خواهد داد، و رسم توحید و آیین اسلامى را عزت دوباره خواهد بخشید.
اعتقاد به مهدویت در دوره هاى گذشته
اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجى در دینهاى دیگر مانند: یهودى ، زردشتى ، مسیحى و مدعیان نبوت عموما، و دین مقدس اسلام ، خصوصا، به عنوان یك اصل مسلم مورد قبول همه بوده است .
اعتقاد به حضرت مهدى (ع ) منحصر به شیعه نیست
عقیده به ظهور حضرت مهدى (ع ) فقط مربوط به شیعیان و عالم تشیع نیست ، بلكه بسیارى از مذاهب اهل سنت (مالكى ، حنفى ، شافعى و حنبلى و...) به این اصل اعتقاد دارند و دانشمندان آنها، این موضوع را در كتابهاى فراوان خود آورده اند و احادیث پیغمبر (ص ) را درباره مهدى (ع ) از حدیثهاى متواتر و صحیح مى دانند.(127)
قرآن و حضرت مهدى (ع )
در قرآن كریم درباره حضرت مهدى و ظهور منجى در آخرالزمان و حكومت صالحان و پیروزى نیكان بر ستمگران آیاتى آمده است از جمله :
(ما در زبور داوود، پس از ذكر ( تورات ) نوشته ایم كه سرانجام ، زمین را بندگانشایسته ما میراث برند و صاحب شوند).(128)
حضرت امام محمّد باقر (ع ) درباره (بندگان شایسته ) فرموده است :
منظور اصحاب حضرت مهدى در آخرالزمان هستند.
و نیز: (ما مى خواهیم تا به مستضعفان زمین نیكى كنیم ، یعنى : آنان را پیشوایان سازیم و میراث براى زمین ).(129)
(( بسم اللّه الرحمن الرحیم . انا انزلناه فى لیلة القدر... ))
ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم ، تو شب قدر را چگونه شبى مى دانى ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب ، فرشتگان و روح (جبرئیل ) به اذن خدا، همه فرمانها و سرنوشتها را فرود مى آورند. آن شب ، تا سپیده دمان ، همه اسلام است و سلامت .
چنانكه از آیه هاى (سوره قدر) به روشنى فهمیده مى شود، در هر سال شبى هست كه از هزار ماه به ارزش و فضیلت برتر است . آنچه از احادیثى كه در تفسیر این سوره ، و تفسیر آیات آغاز سوره دخان فهمیده مى شود، این است كه فرشتگان ، در شب قدر، مقدرات یك ساله را به نزد (ولى مطلق زمان ) مى آورند و به او تسلیم مى دارند. در روزگار پیامبر اكرم (ص ) محل فرشتگان در شب قدر، آستان مصطفى (ع ) بوده است .
هنگامى كه در شناخت قرآنى ، به این نتیجه مى رسیم كه (شب قدر) در هر سال هست ، باید توجه كنیم پس (صاحب شب قدر) نیز باید همیشه وجود داشته باشد وگرنه فرشتگان بر چه كسى فرود آیند؟ پس چنانكه (قرآن كریم ) تا قیامت هست و (حجت ) است ، صاحب شب قدر هست و همو (حجت ) است . (حجت ) خدا در این زمان جز حضرت ولى عصر (ع ) كسى نیست .
چندانكه حضرت رضا علیه السلام مى فرماید: (امام ، امانتدار خداست در زمین ، و حجت خداست در میان مردمان ، و خلیفه خداست در آبادیها و سرزمینها...).
فیلسوف معروف و متكلم بزرگ و ریاضى دان مشهور اسلامى ، خواجه نصیرالدین طوسى مى گوید:
(در نزد خردمندان روشن است كه لطف الهى منحصر است در تعیین امام (ع ) و وجود امام به خودى خود لطف است از سوى خداوند، و تصرف او در امور لطفى است دیگر، و غیبت او، مربوط به خود ماست .(130)
طول عمر امام زمان (ع )
درازى عمر امام (ع ) با در نظر گرفتن عمرهاى درازى كه قرآن بدان ها گواهى مى دهد، و در كتابهاى تاریخى نیز افراد معمر (داراى عمر دراز) زیاد بوده اند، و در گذشته و حال نیز چنین كسانى بوده و هستند، عمر زیاد حضرت مهدى (ع ) به هیچ دلیلى محال نیست ، بلكه از نظر عقلى و دید وسیع علمى و امكان واقع شدن به هیچ صورت بعید نیست . از اینها گذشته اگر از نظر قدرت الهى ، بدان نظر كنیم ، امرى ناممكن نیست . در برابر قدرت خدا - كه بر هر چیز تواناست - عمرهایى مانند عمر حضرت نوح (ع ) و عمر بیشتر از آن حضرت و یا كمتر از كاملا امكان دارد. براى خدا قدیر و حكیم ، كوچك و بزرگ ، كم و بسیار، همه و همه مساوى است . بنابراین حكمت كامل و بالغ او، تا هر موقع اقتضا كند بنده خود را در نهایت سلامت زنده نگاه مى دارد.
پس طبق حكمت الهى ، امام دوازدهم ، مهدى موعود (ع ) باید از انظار غایب باشد و سالها زنده بماند و رازدار جهان و واسطه فیض براى جهانیان باشد تا هر وقت خدا اراده كند ظاهر گردد، و عالم را پس از آنكه از ظلم و جور پر شده ، از قسط و عدل پر كند.
انتظار ظهور قائم (ع )
بر خلاف آنان كه پنداشته اند انتظار ظهور یعنى دست روى دست گذاشتن و از حركتهاى اصلاحى جامعه كنار رفتن و فقط (گلیم ) خود را از آب بیرون بردن ، و به جریانات اسلام دینى و اجتماعى بى تفاوت ماندن ، هرگز چنین پندارى درست نیست ... بر عكس ، انتظار یعنى در طلب عدالت و آزادگى و آزادى فعالیت كردن و در نپذیرفتن ظلم و باطل و بردگى و ذلت و خوارى ، مقاومت كردن و در برابر هر ناحقى و ستمى و ستمگرى ایستادن است .
(مجاهدات خستگى ناپذیر و (فوران هاى خونین شیعه ) در طول تاریخ ، گواه این است كه در مكتب ، هیچ سازشى و سستى راه ندارد. شیعه در حوزه (انتظار) یعنى ، انتظار غلبه حق بر باطل ، و غلبه داد بر بیداد، و غلبه علم بر جهل ، و غلبه تقوا بر گناه ، همواره آمادگى خود را براى مشاركت در نهضتهاى پاك و مقدس تجدید مى نماید، و با یاد تاریخ سراسر خون و حماسه سربازان فداكار تشیع ، مشعل خونین مبارزات عظیم را بر سر دست حمل مى كند).
اینكه به شیعه دستور داده اند كه به عنوان (منتظر) همیشه سلاح خود را آماده داشته باشد، و با یاد كردن نام (قائم آل محمّد (ص )) قیام كند ناشى از همین آمادگى است . ناشى از همین قیام و اقدام است .
پایان این بحث را از نوشته زنده یاد آیة اللّه طالقانى ، عالم مبارز اسلامى بهره مى بریم كه مى گوید:
(... توجه دادن مردم به آینده درخشان و دولت حق و نوید دادن به اجراى كامل عدالت اجتماعى ، و تاءسیس حكومت اسلام و ظهور یك شخصیت خدا ساخته و بارز، كه مؤ سس و سرپرست آن حكومت و دولت است ، از تعالیم مؤ سس ادیان است ، و در مكتب تشیع ، كه مكتب حق اسلام و حافظ اصلى معنویات آن است ، جزء عقیده قرار داده شده ... و پیروان خود را به انتظار چنین روزى ترغیب نموده ، و حتى انتظار ظهور را از عبادات دانسته اند، تا مسلمانان حق پرست ، در اثر ظلم و تعدى زمامداران خودپرست و تسلط دولتهاى باطل ، و تحولات اجتماعى و حكومت ملل ماده پرست ، اعم از شرقى و غربى ، خود را نبازند و دل قوى دارند و جمعیت را آماده كنند.
و همین عقیده است كه هنوز مسلمانان را امیدوار و فعال نگاه داشته است ، این همه فشار و مصیبت از آغاز حكومت دودمان دنائت و رذالت اموى ، تا جنگهاى صلیبى و حمله مغول ، و اختناق و تعدیهاى دولتهاى استعمارى ، بر سر هر ملتى وارد مى آمد، خاكسترش هم به باد فنا رفته بود. لیكن دینى كه پیشوایان حق آن دستور مى دهند كه چون اسم صریح (قائم ) مؤ سس دولت حقه اسلام برده مى شود، بپا بایستید و آمادگى خود را براى انجام تمام دستورات اعلام كنید، و خود را همیشه نیرومند و مقتدر نشان دهید، هیچ وقت ، نخواهد مرد...(131)
119-خورشید مغرب ، محمّد رضا حكیمى ، ص 21 و 22 (مشخصات در ماءخذ بیاید).
120-خورشید مغرب ، ص 24 به نقل از (( (منتخب الا ثر) )) ص 355.
121-خورشید مغرب ، ص 24 به نقل از (( (منتخب الا ثر) )) ص 355.
122-مكتب تشیع ، سالنامه 2 (اردیبهشت 1339 ه ش )، مصاحبات استاد علامه طباطبائى با پروفسور هانرى كربن فرانسوى درباره شیعه ، ص 20 - 21.
123-خورشید مغرب ، ص 32، 34، با تلخیص و اندك تغییر.
124-خورشید مغرب ، ص 32، 34، با تلخیص و اندك تغییر.
125-مآخذ قبل ، به نقل از (( (المهدى الموعود) )) با تلخیص و اندك تغییر.
126-ر.ك : خورشید مغرب ، ص 46 به بعد.
127-رجوع كنید: خورشید مغرب ، از ص 76 به بعد.
128-سوره نساء آیه 105.
129-سوره قصص آیه 5 - در قرآن كریم آیات دیگرى نیز آمده است . ر.ك : خورشید مغرب از ص 140 به بعد.
130-ماءخذ قبل ص 195.
131-خورشید مغرب ، محمّد رضا حكیمى ص 338، به نقل از مجله (مجموعه حكمت ) شماره 1 و 2 و سال 3. مطالب این فصل از كتاب بسیار پر ارزش (خورشید مغرب ) به اختصار نقل شده است .
نام كتاب : چهارده اختر تابناك
مؤ لف : احمد احمدى بیرجندى