ثابت
دوشنبه 23 مرداد 1396 09:45 ق.ظ
سلام من ستاره عباسی هستم به همراه دوستام
هممون کلاس شیشمیم میریم هفتم
سارا سمیع نژاد
طلا قدرتی
لیلا سلگی
آرمـــیتا رضـــا زادهــ
ما براتون خاطرات دخترونه مونو میزاریم
دیدگاهها : نظرات
آخرینویرایش: دوشنبه 23 مرداد 1396 01:19 ب.ظ
اردو ی آخر مدرسه
دوشنبه 23 مرداد 1396 01:01 ب.ظ
اواخر مدرسه ما رو یه اردویی بردن.عالیییییی بود البته تقریبا.چون تو اردو آرمیتا هی غر میزد(وایییی کی میرسیمــــــــ پخــتمـــــــــــــ بچهــ ها شما گرمتون نیـــ؟)دلم میخواست بگم : نهــــــ!!!! ولـیــ چرا دروغ بگم؟من و طلا یواشکی میرفتیم پشت یه چیزی و طلا یواشکی گوشیشو در می آورد و کلی سلفی میگرفتیم

درکل خیلی خوش گذشت البته بازم تقریبا و بازم به خاطر آرمیتا.....

آرمیتا موقع برگشت زد تو ذوق هممون.
لیلـــا(لیلــــیـ)از اونجا یهــ نقابــــ خرید داشت بهمون توضیح میداد که چجوری باهاش میخواد تو تولد آبجیش عکس بگیره. که یهـــو آرمیتا اومد و گفت(از عمد گفت):یه نقاب دیدم تو ویترین خیلی زشت بود فقط آدمای جلف اونو میپوشن و دعوا شد....
دیدگاهها : نظرات
آخرینویرایش: دوشنبه 23 مرداد 1396 01:17 ب.ظ