قلم و کاغذ کتاب ، آهنگ ...
| ||
بعضی مواقع خسته میشوی
انقدر که، «نمره ۱۰ از ۵ بهش میدم. دوباره هم دارم میخونمش» تنها چیزیه که میگی بعد از اینهمه مدت. خسته شدم از ریویو نوشتن خدافظ (فقط بخاطر اینهمه مطلبی که گذاشتم وبم رو پاک نمیکنم) برچسب ها: کتاب، [ پنجشنبه 7 فروردین 1399 ] [ 10:12 ق.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
خب حاصل تابستان گرانبهای بعد کنکور چیزی نبود جز دو جلد کتاب خوانده شده. سر جمع دویست صفحه هم نمیشه. یادش بخیر یه زمانی واسه صد صفحه کتاب خیلی سخت (از لحاظ ادبیاتی)، کلا سه هفته وقت گذاشتم. به چه فلاکتی افتاده ایم. این تابستون: 1. سر جمع دویست صفحه کتاب خوندم 2. آهنگی که خودم واسه خودم گذاشته باشم سر جمع نیم ساعت هم نمیشه احتمالا 3. مقدار ساعتی که هنر ورزیدم حدودا ده ساعت بود 4. تعداد فیلمایی که دیدم شیش تا بود ( که سه تاش رو کس دیگه ای واسم گذاشت) 5. تعداد میم هایی که دیدم قطعا بیشتر از 1000 تا بود (یادمه وسطای تابستون تو فایل تلگرامم نگاه کردم دیدم پونصد و خورده ای عکسه. و قطعا حداقل پونصدتاش میم بود. تازه اگه نگم همه اش. البته اگه تقسیمش کنیم میشه روزی ده دوازده تا که کاملا طبیعیه واسه من) 6. آها یادم اومد، یه چهار ساعت هم کلاس "کسب درآمد در اینستاگرام" رفتم :/ خوبه حداقل تعداد کارهایی که کردم بیشتر از پنج تا شد. البته اگه کلاس اندروید اینقدر دیر شروع نمیشد الان کلا مشغولش بودم. anyway فقط یه تابستونم بیشتر از این هدر رفت: تابستون پونزده سالگیم که بعلت حماقتم کلا فدای یک بازی بسیار مسخره به نام کلش آو کلنز شد. میخوام انتقاممو ازش بگیرم. رشته ام هم مناسبشه، با یادگیری هک کردن، یا اکانت خودم یا کلا سوپرسل رو هک میکنم :/ هرچند مطمئنم جرئت هک کردن سوپرسل رو دیگه ندارم. اکانت خودمو هک میکنم دمارشو در میارم تا وقتی که اکانتم بن شه. دتس ایت راستی معرفی اون دو تا کتاب رو یادم رفت: https://www.goodreads.com/book/show/43884374 https://www.goodreads.com/book/show/48056266-2 حوصله ندارم معرفیشون کنم. تو گودریدزم و اینستام پستشون کردم اینجا حوصله اشو ندارم. فقط میتونم بگم که اولیو بخونید. نخوندید هم نخوندید. مثل تمام کتابای دیگه ای که نخوندید. پ.ن : دیگه معرفی کتاب نمیذارم. فقط اسمشونو میذارم. فقط اونایی که کتابخونن رو دور و ورم جمع کردم به همونا معرفی میکنم. هرکی خواست میتونه آی دی گودریدز یا اینستامو بگیره (و البته این به این معناست که حرف خاصی دیگه ندارم تو این وبلاگ بزنم. میخواستم پاکش کنم ولی به خاطر یه حرفی که هیچ وقت هدفشو نفهمیدم انجامش نمیدم: خاطره میشه) [ سه شنبه 26 شهریور 1398 ] [ 11:15 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
یک پیش نوشت به کسانی که کنکور دارند: یک رابطه کاملا مستقیم بین میزان وقت گذاشتن شما برای کنکور با موفقیتتون تو کنکور وجود داره. پس فکر نکنید اگه الان کم تلاش کنید فرقی نداره. و در ضمن، این متنو نخونید جز سست کردنتون هیچ فایده ای نداره. یه نگاه به کیبورد میکنم و دستام. ازین انگشتا و دکمه ها میخوام چی بکشم بیرون که بتونم احساسات یکسال زجر کشیدن یه کنکوری رو به نمایش بذاره؟ کنکور با هرکار معمولی دیگه ای فرق داره. یک سال فیلم دیدن، یکسال کتاب خوندن، یکسال ورزش کردن، یک سال... هیچکودوم یکسال کنکور نمیشن. چون یک سال کنکور یعنی دوازده ماه ضرب در سی روز ضرب در بیست و چهار ساعت. کنکور حتی شامل خواب آدم هم میشه. حالا چرا کنکور بدیم؟ موفقیت میخواییم. حتی اگه الان نفی اش کنیم بعدا که به مشکل پول برخوردیم برای هر کار احمقانه ای که انجام دادیم یا ندادیم هم حسرت میخوریم. چه کسانی کنکور را برپا میکنند؟ کسانی که از جان و دل برای فرزندان این سرزمین تلاش میکنند و به حق قوه الهی میلیاردی پول در می آورند و جز دو میلیون ماهی (که همین هم اصرار دارند کمتر شود)، چیزی برای خود و خانواده شان برنمیدارند. بقیه اش را وقف تمام دانش آموزان، حتی در شهرهای بی امکانات میکنند. آنها به درستی فهمیده اند که کنکور تمام بچه های این سرزمین را خوشبخت میکند و امتیاز مهم کشور ما در برابر کشور های دیگر است. آنها با پوست و خون خود فهمیده اند که خلاقیت کودکان، با مدرسه و کنکور به نهایت حد اعلای خود میرسد و مخصوصا در سال آخر نوجوان ها میتوانند در وقت بسیار بسیار زیاد خود که دارند اختراعات مهم جهان را به ثبت برسانند. لازم به ذکر است که طبق نظر دانشمندان اروپا، حداقل 80 درصد اختراعات اطراف ما به طور خالص از ایران بیرون آمده است. من از هینجا پشت کیبورد، دست و پای تک تک عوامل آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران و عوامل خارجی که کتاب های گران بهای کمک آموزشی تولید میکنند را با اعماق وجودم میبوسم. بهترین سال کل عمرم را تجربه کردم جوری که همین الان که دارم بهش فکر میکنم اشک پیرهنم را دریده. برم یکی دیگه بپوشم. پی نوشت: در غم نبود کنکور، کل این تابستانم حوصله هیچ کاری نداشتم. آی لاو یو کنکور، فوراِور برچسب ها: کنکور، [ یکشنبه 10 شهریور 1398 ] [ 03:41 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
جند وقته؟ سه فصلی شده که نیومدم اینجا... چی بگم... کنکور آقاجان کنکور... نوجوونیمو دارم در راه بزرگسالیم فدا میکنم. و این فدا کردن هم آثاری داشت. یکی اش اینکه این وبلاگ سوت و کور رو که هر از گاهی یه کامنت میومد توش، از یادم رفت. زندگیم یادم رفت. کتاب خوندن یادم نرفت! وقت نکردم. تنها چیزی که هر از گاهی سرپا نگهم داشت موزیک بود. دلم واسه خودم تنگ شده حقیقتش. میخوام همینجوری همه چی رو ول کنم و خودم باشم. تو فیلم "leon the professional" یجاش دختره میگه "دنیا همیشه به این سختیه یا فقط وقتی بچه ای اینجوریه؟" ... همیشه اینجوریه. بدترم میشه. حسی که موقع فیلم دیدن و کتاب خودن بهم دست میداد یادم رفته. دوستایی که اینجا داشتم، وبلاگایی که سر میزدم، یادم رفتن. دارم محو میشم. فقط امیدوارم اندک بارقه ای از شخصیت ام باقی باشه که بعد از کنکور خودم از نو بسازم. نمیدونم دیگه باید کیو خطاب قرار بدم. فقط معذرت میخوام. معذرت از کسایی که اصلا به یادشون نبودم و اینجا هی نظر گذاشتن بدون اینکه اون نظرات رو کسی بخونه. چند روز دیگه برمیگردم. اگه ببینم خبری هست بازم میام... (پست گذاشتن هم یادم رفته بود) [ سه شنبه 30 بهمن 1397 ] [ 11:50 ق.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
بهترین صد صفحه کل عالم بود. اینقدر اثر بزرگیه که نمیدونم ازش تعریف کنم یا نه. میترسم از ابهتش کم کنه. استعاره خالص. پیشگویی کامل. و دیگر هیچ ... پی نوشت : ترجمه آقای امیر امیرشاهی فوق العاده بود. واقعا توصیه میکنم این ترجمه رو بخرید برچسب ها: کتاب، [ چهارشنبه 6 تیر 1397 ] [ 12:18 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
کتاب
جالبی بود و ازونجا که بسیار کوتاهه نمیتونم توضیح خوبی بدم چون قطعا
داستان لو میره. فقط میگم که موضوع کتاب بیماری و خدا و زندگی بود. و البته
برای من نوجوون سوالی رو حل نکرد فقط یجورایی در مدح معنویات بود و ... هر
نکته مثبتی هم نداشته باشه نشون دهنده توانایی نویسنده است پ.ن: تو این
دو هفته بعد از امتحانات خرداد، قبل از سال چهارم، که تعطیلم، اصلا سرشار
از خودسازی شدم. سه تا کتاب تموم کردم و اگه بشه یکی دیگه هم تا آخرش تموم
میکنم :/
برچسب ها: کتاب، [ دوشنبه 4 تیر 1397 ] [ 06:11 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
"Turtles All the Way Down" by "John Green" ALERT: If you really want to read this book, don't read this! What can I tell about it. What can I tell about him? John Green is the only person I've known that knows teenagers more than themselves or even their parents. I'll have so much fun with him if I see him :) So this book was much greater than what I thought; full of quotes and concepts. And the thing about his books is that the quotes are not different from the story; or it's not like they want to describe the moment. They're actually the story. You find out John Green's thoughts in those quotes. The story is about a girl who has such mental problems (better to say questions). She also has infection in her finger and she really hates to get C.diff. C.diff as it describes, is a bad infection that can kill the sick in less than a week. It comes from relations and also antibiotics. I don't want to spoil the story but have to say something. Aza (the main character), because of his infection has more possibility get C.diff than other people. It made her so weird in relationships and thoughts. The thing about her that made me have identification with her is that she thinks that she can't actually control her thoughts. This part of book describes it well: "Maybe you don't choose what's in the picture, but you decide on the frame." The picture is your thoughts and the frame is the controlling. Aza had some other things that made me have identification with her but I don't want to spoil :D And the end of book was absolutely amazing. If the end of world must but written by an human, JOHN GREEN MUST BE THE ONE.
I rate this book 5/5. It can't be as good as TFIOS for me. But can be for anyone. Thank you John Green! برچسب ها: کتاب، [ دوشنبه 4 تیر 1397 ] [ 11:39 ق.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
شاید بشه گفت بهترین کتاب این اواخر و کلا توی ژانر وحشت باشه که خوندم. اول از همه یه نکته ای رو بگم: من وحشت رو ژانری با گنجایش بالا در مفاهیم میدونم. چون انسان ها به واسطه سرکشی شون، خیلی سخت واقعیت ها رو میپذیرن و بهونه زیاد میارن. ولی ژانری مثل ژانر وحشت، حد اقل با اون ترس کاذبی که بوجود میاره، مجبورمون میکنه واقعیات رو بپذیریم . آره، ژانر وحشت از بهترین ژانر ها برای تلقین واقعیته. و بالاعکس اگه کسی بخواد چیزی رو به خواننده بفهمونه که اشتباهه و خواننده متوجه بشه، ترکش میکنه. بخاطر همینه که تو ژانر وحشت حد واسطی بین خوب و بد نمیدونم؛ یا خوبه یا بد. و این کتاب، علاوه بر صحنه سازی ها و ذکر جزئیات بسیار فوق العاده ای که داشت، خیلی از کلیشه ها رو زیر سوال برد، خیلی سوال ها برای خواننده بوجود آورد، و خیلی از کارهای زشت ما رو صراحتا بیان کرد. نویسنده این کتاب یه نویسنده عادی، یا صرفا وحشت نویس(مثل آر.ال.استاین) نبود. این نویسنده، در زمینه فلسفه و منطق و روانشناسی هم قطعا پیش زمینه و اطلاعات خوبی داشته. شما این دو جلدی که تا الان از هیولا شناس اومده رو بخونید متوجه میشید که هدف اصلی نویسنده ترسوندن شما نبوده. این رو به راحتی میشه از افکار ویل فهمید. در حالی که تو اکثر کتابای ترسناک و مخصوصا کتاب های آر.ال.استاین، صرفا ترس رو خواستن بر خواننده مغلوب کنن. از همون ابتدا ترس و اظطراب داریم تا آخر. حالا شاید اون بین یه اشاره ای هم به یه مفهوم بشه. ما کتاب میخونیم که به فکر فرو بریم. کتاب ابزار جسم ما نیست. ترس یک حالت جسمی حساب میشه و تمام اون فعل و انفعالاتی که هنگام ما اتفاق میوفته تو مغز و جسممونه. اگه میخوایم خودمون رو بترسونیم(حالا به هر دلیلی-چون یه سریا هستن که این نیاز، نیاز به ترسو حس میکنن)، بهترین راهش فیلمه. واقعا فیلم هایی که جدیدا اومده ترسناک تر از هر کتابی ان. سخن آخر اینکه، ای کسانی که هی وحشت یا حتی فانتزی میخونید، لااقل اینم بخونید! برچسب ها: کتاب، [ چهارشنبه 23 خرداد 1397 ] [ 11:25 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
کتاب واقعا مفید و پرباری بود . از لحاظ ادبی هم همینطور . یه سری سوالات داشتم که جواب داده شد ولی هنوزم سوالات دیگه ای دارم . ولی به هرحال نکاتی رو در این کتاب خوندم که به نوعی ، سوالات آینده ام رو جواب داد . در کل کتابیه که به همه معرفی میکنم بخونن . خودم هم میخوام هرچه بیشتر از این متفکر بزرگ بخونم . البته به هر آدمی نقدی هم وارده و به ایشون هم وارد هست ، ولی خوندن آثارشون رو بر خودم واجب میدونم و خودم رو فعلا در اون حدی نمیدونم که بخوام نقد کنم . فقط یه نکته ای رو که همیشه سعی میکنم به خودم در مواجهه با سوالات و مشکلات عقیدتی، گوشزد کنم اینه که، قطعا سوالاتی که برای من بوجود اومدن برای خیلی از انسان های قبل از من هم بوجود اومده و درباره این مسائل و مصائب ، فکر شده ؛ پس وظیفه خودم میدونم الان به جای اینکه سریع نتیجه گیری کنم و یک سمت و سو رو انتخاب کنم ، در یه حالت تعلیقی بمونم و فقط به اخلاق پایبند باشم تا فرصت کنم هر مطلبی که در این باره هست رو بخونم . این کاملا غروره که فکر کنی برای طرز تفکر تو ، طرز تفکر مخالفی وجود نداره . یا اگه وجود داره ، اشتباهه . برچسب ها: کتاب، [ جمعه 14 اردیبهشت 1397 ] [ 09:37 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
میخواستم یه ریویوی کامل بنویسم . ولی اینم خواستنم با این وقفه طولانی ای که درس در خوندن این کتاب انداخت ، متاسفانه نمیتونم . نوشتن ریویوی کامل نیازمند به یاد داشتن جزئیاته . ولی کلیات رو میدونم و مینویسم . اسپویییل اسپوییییل این اسپویل از هر اسپویلی اسپویل
تره . لو میره نخونید (نگا کنید چند بار اخطار دادم سر پل سراط یقه امو نگیرید ،
که گفتم)(نظرات هم اسپویل دارن) آقا یه چیز تقریبا واضحی این بود که دقیقا دو شخصیت زن(دختر) از مبارزا مُردن . آخه یه ذره زن ستیزانه نیست ؟ بابا لااقل یه زن یه مَرد . بعد جالبه دوتاشونم معشوق داشتن و از بین این عشاق باید دختره بمیره . یچیزی هم بگم البته . اینکه یه شخصیت اصلی بمیره خودش میتونست نقطه عطف داستان باشه که طرفو هشتبلکو کنه . دیگه نیازی به این همه خشونت نبود . و هر چند مرگ هر دوشون دردآور بود ولی مال آمایا بدتر بود چون نمیتونست از خودش دفاع کنه . در کل یه سری اتفاقات مهیج یهویی افتاد . و اینجوری همه خبر ها رو با هم دادن نمیتونه باعث شه همه شون تو ذهن طرف بمونه و بعدا با به یاد آوردنشون لذت ببره (اصلا اصل داستان خوب اینه که بعد از خوندنش هم یادت باشه و لذت ببری) خلاصه کلام اینکه : موضوع خیلی خوبی داره ؛ توصیف شخصیت ها فوق العاده است ؛ گفتار هم عالیه ؛ و فقط مشکلی که من احساس کردم طرح داستانه . (البته همونطور که گفتم اون وقفه ای که درس انداخت توی خوندنش و فاصله ای که بین چاپ هر جلد میفته باعث میشه که نتونم درست تصمیم گیری کنم و ترجیح دادم بالاترین نمره ای که میتونم رو بدم :چهار از پنج) برچسب ها: کتاب، [ یکشنبه 5 فروردین 1397 ] [ 02:29 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
قلم بی باک صمد بهرنگی را همیشه دوست داشتم . ترسی از بیان کردن واقعیت هایی که بسیاری را دشمن خودش بکند ، ندارد (و البته همانطور که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد ، صمد بهرنگی را هم 9 شهریور 1347 خفه کردند) . شاید همان ابتدای داستان از طرز بیان داستان (که از زبان ماهی هاست) خنده تان بگیرد . ولی ممکن است در بعضی صحنه های داستان حتی موی دستانتان از صراحت بیان و شجاعت بهرنگی موی تنتان سیخ شود . این داستان شجاعت ماهی سیاه کوچولویی را میبنیم که خودش را به آب و آتش میزند تا واقعیت را ببیند و به بقیه اثبات کند دنیایشان چیز دیگری اس و واقعیت چیز دیگری . و در این راه با مشکلات زیادی رو به رو میشود . ولی بی باکی و طاقت این ماهی ، او را تا انتها همراهی میکند . + بیشترین شباهت این کتاب ، با جاناتان مرغ دریایی بود . کتابی بسیار بسیار فوق العاده . هرچند این کتاب هم تا حد بسیار زیادی به همان خوبی بود . از این قسمت به بعد : ****خطر لو رفتن داستان **** لطفا اگر این داستان کوتاه بیست صفحه ای را نخوانده اید ادامه ندهید**** در ابتدای داستان راوی ای را میبینیم که ماهی پیری است و تعریف میکند : ماهی سیاه کوچولویی است که مدتی در فکر است . و بعد این مسئله را با مادرش در میان میگذارد که میخواد برود و آخر جویبار را ببیند . همه ماهی ها با او مخالفت میکنند و میگویند دنیا ، همان قسمتی است که خودشان زندگی میکنند . دیگران حاضر نیستند قبول کنند که دنیایی بهتر و فراتر از آنها وجود دارد . مادر و همسایه اش سعی میکنند که این تفکرات او را به پای دوستی که داشت ، حلزون پیچ پیچه بگذارند –که همین افکار را داشت- ولی ماهی کوچولو با یاد آوری اینکه آنها دوستش ، حلزون را کشتند ، به حرف خودش اصرار میورزد . در آخر ماهی موفق می شود که با کمک دوستانِ به قول خودشان «بیدار شده از خواب خرگوشی» فرار کند . او از ناحیه خودشان فراتر میرود و توی یک برکه می افتد . با کفچه هایی آشنا میشود که ادعای با اصل و نصبی میکنند . وارد جزئیات نشوم ، با مادرشان –قورباغه- هم صحبت میکند و این دیالوگ را میبینیم : "من دیگر آنقدرها عمر کرده ام که بفهمم دنیا همین برکه است . بهتر است بروی دنبال کارت و بچه های مرا از راه به دَر نبری . ماهی کوچولو گفت : صدتا از این عمرها هم که بکنی ، باز هم یک قورباغه ی نادان و درمانده بیشتر نیستی ." این دیالوگ مرا بیشتر به عمق شجاعت زبان و قلم صمد بهرنگی فرو میرود . نویسندگان همان چیزی را میگویند که مینویسند . به خرچنگی بر میخورد . خرچنگ با حیله ای حرفه ای سعی در کشتن او میکند . "من با قورباغه ها لَجَم و برای همین شکارشان میکنم . میدانی ، اینها خیال میکنند تنها موجود دنیا هستند ، و خوشبخت هم هستند ، و من میخواهم بهشان بفهمانم که دنیا واقعا دست کیست .پس تو دیگر نترس جانم ، بیا جلو ، بیا" در نهایت پسرکی از راه میرسد و خرچنگ را شکار میکند . ماهی کوچولو با مارمولکی رو به رو میشود و وقتی متوجه فهیم بودن او میشود ، سوالاتی ازش میپرسد . مارمولک به او اخطاری درباره مرغ سقائی (پلیکان) میدهد که همان نزدیکی است و به او خنجری از جنس تیغ میدهد . ماهی کوچولو میرود و به ماهی ریزه هایی میرسد . به آنها میگوید که میخواهد آخر جویبار را ببیند و به اخطارشان که مرغ سقایی سر راه است توجه نمیکند . در آخر دست تنها میرود . شب میشود و ماهی سیاه کوچولو فرصت میکند کاری که هیچوقت مادرش نگذاشت انجام دهد را انجام دهد : با ماه صحبت میکند . و ماه به او میگوید دنیا بسیار بزرگ است و او نمیتواند همه اش را بگردد ولی ماهی کوچولو میگوید تا هرجایش را که بشود میگردد . صبح با بیدار شدندش ماهی ریزه ها را میبیند که میخواهند همراهی اش کنند ولی هنوز ترسشان نریخته . در اینجا نقل قول مشهوری را داریم که متاسفانه توسط عده ای کمی تحریف شده : "شما زیادی فکر میکنید . همه اش که نباید فکر کرد . راه که بفتیم ، ترسمان میریزد ." همان اول راه گیر مرغ سقا میفتند . ماهی ریزه ها از ترس جانشان (در حالی که خبر ندارند ماهی کوچولو خنجری دارد) به چاپلوسی و کاسه لیسی مرغ سقا می افتند که ولشان کند . ولی ماهی سیاه به آنها اصرار میکند که اشتباه میکنند و مرغ سقا رهایشان نمیکند . در آخر خود مرغ سقا میگوید ، اگر میخواهند که رهایشان کند ، باید ماهی کوچولو را خفه کنند (چه طنز تلخی که خود صمد بهرنگی را هم ماهی ریزه های ساواک خفه کردند.) ماهی ریزه ها میخواهند حمله کنند که ماهی کوچولو بهشان اخطار میدهد که یا این نقشه ای که میگوید را انجام دهند یا اگر حمله کنند او آنها را با خنجر میکشد . نقشه اینست که تظاهر کنند که ماهی کوچولو را خفه کردند و ماهی کوچولو خودش را به ته کیسه مرغ سقا رها کنند و اگر نجات پیدا کردند که ماهی کوچولو هم فرار خواهد کرد . اگر نه که میمیرند . قبول میکنند . ولی بلافاصله بعد اینکار و خبر دادنش به مرغ سقا ، مرغ سقا به قول خودش به عنوان پاداش میخوردشان . ماهی کوچولو هم کیسه را پاره و فرار میکند . ماهی ، ناگهان به دریا میرسد . در همان ابتدای راه با اره ماهی رو به رو میشود و نجات پیدا میکند . بعد به دسته ماهی هایی بر میخورد که خبرشان را شنیده و آن ماهی ها همان هایی هستند که از دست ماهی گیر فرار کرده و تور ماهیگیری اش را با هم به اعماق میبرند . ماهی آنجا به آنها نمی پیوندد . آنها به او اخطار میدهند که مرغ ماهی خواری ماهی های لب دریا را شکار میکند . او بدون ترس لب دریا میرود و همزمان که درباره مرگ خود ، با خود ، حرف میزند میگوید : "مهم اینست که زندگی من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد ." آری خلاصه داستان اینکه ماهی خوار همان موقع او را میگیرد و بعد از یکبار گول خوردن و دهن باز کردن و دوباره ماهی را گرفتن و اینبار قورت دادن ، ماهی در شکم مرغ ماهی خوار با ماهی بسیار ریزی آشنا میشود که گریه میکند . کمکش میکند که از دهنش بیرون بپرد و خود میماند که آن موجود را که جدیدا بسیار حریص شده بکشد . در آخر داستان میبنیم که ماهی موفق به کشتن او میشود ولی خودش هم میمیرد . راوی (ماهی پیر) اینجا داستان را تمام میکند . و شب به خیر میگوید . ولی از بین 11999 ماهی حاضر ، یک ماهی خوابش نمیبرد و هم اش در فکر دریاست ... برچسب ها: کتاب، صمد_بهرنگی، [ دوشنبه 21 اسفند 1396 ] [ 07:08 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
خب بنده لوگوین (دو لوگو!) طراحی نمودم که ترجیحا اینجا هم میگذارم : شاخص (لوگوی یک گروه رپ) : جایی برای من (لوگوی یک کانال تلگرامی) : بنده حمیدرضا زمانیان 16 ساله هستم و لوگو هم خواستید براتون میزنم . پی نوشت : نمیدونم گفتم یا نه ولی یکی دو ساله تو کار نقاشی های مدل گرافیتی هم هستم . و حدودا از شهریور تا حال توجهم به خوشنویسی انگلیسی (کاپرپلیت و گوتیک) جلب شده که یکی دو تا کار دیگه در همین زمینه انجام بدم یه پست مفصل میذارم . کلا من عاشق هنرم . و جالبه بدونید رشته ام هم ریاضیه . خب ریاضی رو انتخاب کردم چون : 1. توش پول هست 2. حفظیاتم خیلی ضعیفه و درسایی مثل عربی کاملا فلجم میکنه . هرچند وقتی پای علاقه وسط باشه دیگه حفضیات راحت میشه (بدبختی اینه از عربی خوشم هم نمیاد .) از طرفی اگه وضع هنر (شغل و پول و این حرفا) تو اینجا خوب بود با کله میرم توش ! ولی موقع انتخاب رشته دبیرستانم حتی یکذره هم بهش فکر نکردم . بعد امسال یهو یادم افتاد که اِ من چقدر هنر رو دوست دارم و توش استعداد هم دارم و دوست دارم گرافیست شم . بعد با یکم فکر و مشورت (هرچند نادرست) گفتم که کنکور هنر میدم که اینجوری دیپلم ریاضی هم دارم . بعد دیگه یه مشورت درست درمون گرفتم و درمونده و خسته نتیجه گرفتم که آقا شما اول ببین تو چه رشته ای پول هست بعد ببین کودومشو بیشتر دوست داری (یا کمتر بدت میاد) . تو اینجا برای زندگی راحت و متوسط ، پول حرف اولو میزنه . البته اگه بابات خرپول باشه دیگه درس هم نخونی کسی کارت نداره . کلا اگه میخواستم برم هنر ممکن بود ( با احتمال زیاد) که موفق نشم و نه به یه زندگی راحت رسیده باشم نه به هنرم . ولی الان میرم ریاضی ، ایشالا وقتی کارم درست درمون شد پول داشتم و این حرفا (ایشالا تو سن سی چهل سالگی!) به کارای هنری ام میپردازم و دلم خواست کلاساشو میرم . و ازونجا که من طاقتم نمیگیره این همه سال و میترسم این علاقه مهمم کور بشه ترجیح دادم خورده خورده از الان شروع کنم به تولید هنر ... هووف چه پی نوشت طولانی ای . برچسب ها: لوگو، هنر، [ شنبه 7 بهمن 1396 ] [ 04:42 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
آقا یه لطفی میکنید ؟ برید به این پست (خود کلمه "این" لینک شده . روش کلیک کنید . ) . پیغاما رو بخونید . اگه جیزی فهمیدید به منم بگید که والا موندم فاز این یارو چیه چرت و پرت مینویسه تو صفحه ام و ول هم نمیکنه .
[ چهارشنبه 15 آذر 1396 ] [ 11:03 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
خوندنش خیلی سخت بود و دلایل زیادی هم داشت : تکرار توصیفات بیش از حد - دیالوگ های تقریبا بی معنی - از صحنه ای به صحنه دیگر پریدن و ... همه اینها ، بعلاوه اینکه کتاب من قدیمی بود و متون آن کمرنگ و بعضا چسبیده بهم بودند ، کارم رو سخت تر میکرد . من بشخصه مجبور شدم داستان سوم (از کل چهار داستان مجموعه) رو رد کنم . چنان یکهو از داستان اصلی به فرعی پیچید و برنگشت که نتونستم خودم رو وفق بدم . ولی از نکات مثبت کتاب ، میشه به قلم فوق العاده و خاص گلستان اشاره کرد که خود این نویسنده از بنیان گذاران ادبیات فارسی و تاثیر گذار بر بسیاری از نویسندگان بزرگمون بوده . توصیفات بسیار متفاوت و جذاب نویسنده از مفاهیم معنوی و مادی بقدری زیبا بود که تونست روایت ضعیف داستان رو پوشش بده . به نظر من داستان چهارم (آخرین داستان) بهترین داستان بود ؛ از هر جهت . هم روایت آن ، هم ایده بسیار متفاوت داستان آن ، هم توصیفات و خلاصه همه چیز . من نمیدونم نظر بقیه کسانی که این کتاب رو خونده اند چیه ، ولی به نظر من : !!! خطر لو رفتن داستان !!! خطر لو رفتن داستان !!! داستان چهارم داستانی بود که از زبان یک فرد سادیست بیان میشد . فردی که به گربه خانه خود رحم نکرد و به کشتنش داد . کسی که با اذیت و آزار های بی مورد خود زن خود را چنان آزار داد که کارشان به طلاق رسید . و حتی همان زن داری اش هم پر از سوء تفاهم و گذشته های غیرقابل چشم پوشی بود . در ضمن ، در طول داستان (مطمئن نیستم - عمدی یا غیر عمدی) از زبان نویسنده میشنوید که اعمال آن فرد سادیست به کودکی اش برمیگردد . حالا هر دلیلی که داشت و آن مرگ آخر داستان هم هر دلیلی که داشت ، باعث تعجب فراوانم شد که هنوزم هم جوابی در اختیارم نگذاشته . !!! پایان اسپویل و لو رفتن داستان !!! در کل به نظر این بنده حقیر ، کتابهای بهتری از همین نویسنده و نویسنده های دیگه ی عصر خودش مثل هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی ، هست برای خوندن و نیاز نیست مثل من سه هفته تمام وقت بذارید برای خوندن . پی نوشت : تاریخ اتمام برمیگرده به چهار پنج روز پیش . آیم سوری فور لیتینگ برچسب ها: کتاب، [ چهارشنبه 12 مهر 1396 ] [ 07:09 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
Name : Paper Towns Writer : John Green Hasn't translated into Persian This book is such a great adventure book . Plus it has romantic moments . Plus it's full of concepts and the ways of a better or maybe comfortable life . Plus it has written by John Green !!! SPOIL ALERT ! SPOIL ALERT !!! !!! IF YOU WANT TO READ THIS BOOK PLEASE DON'T READ THE ENJAMBMENT !!! So now . I wanna say : During the book I missed Margo . Not Margo as a girl or even my friend . Margo as a purpose ; Margo as a meaning for an interesting life . Margo as a thing that want , to stay in a real life . Margo as a thing that I missed in my life . And these Margos I'm talking about , are just names , not anymore . After this book , (with this happily , mabe sadly end) I did feel like an armful of weed . I grew next to the book story ; feeded off the story ; Now I cut from my root . And I do miss the story ; And Q ; And Margo ; And the other ones . I should do an adventurous trip . But , you know , how can it's possible when I'm not in the book . I haven't seen lots of people doing like Margo or even Q , so I'm not as sure as Margo or Q . I'll really miss this beautiful couple , like I'm missing Hazel and Gus . So now , I want to get some rest to my brain . It'll be so hard to homologize with the world PS : It was my second Engilsh book . I'm very proud of myself to read another book by John Green . The next books of him that I'll read are : Turtles All The Way Down(coming soon) - Looking For Alaska - An Abundance Of Katherines . And mabe : Will Grayson,Will Grayson PS 2: I finished it at the last night of our travel (We were in Mazandaran) . And I lost my lovely bookmark there :( برچسب ها: کتاب، [ جمعه 17 شهریور 1396 ] [ 04:41 ب.ظ ] [ حمیدرضا زمانیان ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |