هورا برای تیم ملی فوتبال ایران!
دوست نداشتم در این مورد چیزی بگویم یا بنویسم، ولی ظاهرا مشکل خیلی هاست:
زمانی در ایران به عنوان یک آوارهِ خوش شانس زندگی میکردم: آواره ای که می توانست به مدرسه برود و درس بخواند. یادم است کودکی بودم که هنوز تفاوت شهروند و آواره را نمی دانست. طرفدار تیم فوتبال استقلال بودم. تازه نوشتن را یاد گرفته بودم، و هر کجا که میشد فورا می نوشتم " درود بر استقلال!" از تختهِ کلاس گرفته تا کفِ خیابان و یا دیوارِ محله.
همیشه بازی های تیم ملی فوتبالِ ایران را دوست داشتم, دنبال می کردم و برایشان هورا می کشیدم. اما خیلی طول نکشید تا فهمیدم که من در اینجا "دیگری" هستم, حتی اگر زبان ام، فرهنگ ام، تاریخ ام، دین ام، فکر کردن و زندگی کردن ام شبیه باشد. با اینکه دوستان ایرانی زیادی داشتم/دارم، و آنها نیز من را دوست داشتند، ولی باز هم من در نهایت یک "افغانیِ خوب" بودم. بماند که کلمه افغانی در آنجا معادل فحش استفاده میشد: اکثریت جامعه ایرانی ظرفیت پذیرشِ منِ همسایهِ همزبانِ هم تاریخِ هم نژادِ هم فرهنگ را نداشت.
بزرگتر (عاقل تر؟) که شدم، دیگر نمی توانستم برای تیم استقلال یا تیم ملی ایران هورا بکشم. عقل ام می گفت خوب است که تیم ملی ایران ببرد. خوب است که مردم ایران شاد باشند. خوب است که دوستان ایرانی ام از این شادی لبخند بزنند. هر چه نباشد من هم در همین جامعه زندگی میکنم. شاد بودن ایرانی ها و خندیدن ایرانی ها، باعث شادی و خندیدن غیرمستقیم ما هم هست. به خودم میگفتم بهتر از این است که تلویزون ایران طنزهایی با شخصیت های کمیک افغانی و با نام هایی مثل شنبه، یکشنبه، نیسان.... نمایش دهد تا ایرانیان را شاد کند، و ما را ناراحت!
ولی همیشه یک موضوع آزارم میداد: چرا نمی توانم مانند ایرانی ها با تمام وجود برای تیم ملی ایران هورا بکشم؟ چرا عقل و منطق ام از بُرد تیم ملی ایران شاد میشود، ولی قلب ام همچنان سرد است؟ گاهی حتی خودم را سرزنش میکردم. خودم را نمک نشناس می خواندم،... ولی انگار فایده ای نداشت! این دل سرسازگاری نداشت./رنا
اولین سالی که به سوئیس آمدم، همزمان با مسابقات جام ملت های اروپا بود. در دفتر کوچکی مشغولِ یک کار تحقیقاتی شدم. فضای صمیمیِ دفتر، همکاری و انسانیت دوستانِ سوئیسی، همیشه شرمنده ام میکرد. یکی شان من را دعوت میکرد که به خانه شان رفته و با خانواده آنها فوتبال تماشا کنم. دیگری من را به مسابقات فوتبال خودشان می برد. آن یکی به شام دعوت ام می کرد، و قبلش یک بازی فوتبال کوچک دوستانه تدارک می دید... یکدفعه دیدم فقط بعد از چند ماه زندگی در سوئیس، من به اندازه سوئیسی ها مشتاق پیروزی تیم ملی شان هستم، به قول معروف از تهِ دلم برای پیروزی سوئیس هورا می کشم. موقع گل زدن سوئیس در آغوش همدیگر می پریم. موقع گل خوردن سوئیس، من دپرس تر از آنها می شوم. پای یک مانیتور کنارآنها می نشینم، بازی را با آنها تماشا میکنم و به اندازه آنها التهاب دارم.
همیشه از بازیکنان و تیم ملی فوتبال آلمان خوشم میامد: سبک بازی، انسجام، دیسیپلین و استایل شان برایم خوشایند بود. زمانی که به آلمان آمدم، با آغوش گرم از طرف اکثریت این جامعه پذیرفته شدم، از فرصت های برابر برخوردار شدم و شانس جذب شدن در جامعه را پیدا کردم. حالا نوع علاقه ام به تیم فوتبال آلمان هم تغییر کرده است: بدون هیچ دلیلی از تیم ملی آلمان خوشم میاید، میخواهم بازی را ببرند. همین. میخواهم برای پیروزی شان هورا بکشم: دیگر حتی عقل و منطق هم افسارش را به دست دل سپرده است.
برچسب ها : تیم ملی فوتبال ایران در روسیه- جام جهانی فوتبال در روسیه- تیم ملی فوتبال ایران- جام جهانی فوتبال ایران- فوتبال ایران-
|