« پندآموز است اگر به نمونه ای ویژه از تلاش های ابهام زدا اشاره شود. اقداماتی که به دنبال آن بود تا به کمک روش های متعارف قانونی و یا حکم حکومتی و حتی سازوکارهای عقلانی، حق را بر آنهایی که به دنبالش بودند عیان سازد و هیچ راز سر به مهری باقی نماند.
با شنیدن این خاطره ، کمی تفکر کنیم که چرا از این قبیل پیشنهادهای حقیقت یاب استقبال نشد؟
آقای ابوترابی که در سال 88 نایب رئیس مجلس بود و ضمنا با طیف های مختلفی از دانشگاهیان از جمله متصدیان ستاد آقای موسوی مثل آقای فاتح و... در ارتباط بود، از آقای جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی می خواهد جلسه ای با جمعی از دانشگاهیان داشته باشد و حرف های آنها را بشنود و به سوالاتشان پاسخ دهد. افراد شرکت کننده در جلسه از اعضای انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه ها بودند که در طول سه دهه ی گذشته همفکر و حامی آقای موسوی بوده اند.
وقتی که از سوی حاضران مسائل مختلفی مثل تقلب و واقعی نبودن نتیجه ی اعلام شده مطرح می شود، آقای جلیلی پیشنهاد راهگشایی را با آنها مطرح می کند و می گوید اگر شما معتقدید تقلب شده و آقای موسوی پیروز انتخابات است، یک راهش بازشماری آراء بود که هم شما نپذیرفتید و هم وقت آن گذشت، ولی این تنها راه اطمینان در رسیدن به حقیقت نیست، شما که دانشگاهی هستید و در بینتان اساتید جامعه شناسی هم هست، بیایید یک پروژه ی تحقیقاتی را طراحی کنید، ما هم به عنوان دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی از شما و کارتان پشتیبانی مادی و معنوی می کنیم، ببینیم از همین طرق نظرسنجی، مردم در 22 خرداد به چه کسی رای داده اند؟ نتیجه هر چه شد، هم ما به عنوان مسئول قبول می کنیم و هم شما از طرف آقای موسوی قبول کنید، اما متاسفانه این پیشنهاد راستی آزمایی هم پذیرفته نشد.
واقعا انسان شگفت زده می شود که کدام نظام
سیاسی حاضر است چنین پیشنهادی را به معترضین بدهد و شگفتی بیشتر آنکه چرا معترضین
نباید بپذیرند؟!
به نظر می رسد پاسخ جز این نیست که هر فرد و جمع و نظام سیاسی که اطمینان به درستی عملش داشته باشد، نگرانی از این قیبل راستی آزمایی ها ندارد و به قول معروف آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.
پس اگر مسببان حوادث پس از انتخابات، حقیقتا
معتقد بودند آراء مردم جا به جا شده است، چرا حاضر نشدند به اتکاء موضع صریح و
قاطع رهبر انقلاب به بازشماری آراء تن دهند؟ »
کتاب فتنه تغلب ص 77-78
طبقه بندی: به رنگ سیاست، حرف حساب،
برچسب ها: فتنه88، تقلب، موسوی، فتنه تغلب، راستی آزمایی، بازشماری آراء،
انشاء الله خدا به ما توان بدهد تا سربازان خوبی برای آقا امام زمان(عج) و مجریان خوبی برای اجرای اوامر امام باشیم و در خط امام و ولایت، و زیر سایه ی این رهبری پیامبرگونه باقی بمانیم... رهبری الهی، که شاید تاریخ نظیر ایشان را در عصر غیبت کبری، کمتر به خودش دیده است و اگر ما این نعمت الهی را درک نکنیم ، خدا به ما غضب می کند. این رهبری، نعمت بزرگ خداست و برخورداری از آن، جای سجده شکر دارد. امام عزیز، نعمت را بر ما تمام کرده اند. ایشان علاوه بر این اوامر اعتقادی ، طرح استراتژیک جنگ را هم به ما داده اند.
برادران عزیز! بعد از فتح خرمشهر و حمله ی اسرائیل به سوریه و لبنان، ما مرتکب اشتباه شدیم و به سوریه رفتیم. فکر می کردیم از سوریه می رویم به سمت ارتفاعات اشغالی جولان و بعد از عقب زدن ارتش اسرائیل، می رویم به طرف فلسطین اشغالی. منتها، همان ایام بود که امام فرمودند: نه، راه آزادی قدس، از کربلا می گذرد.
همه ی ما به این کلام امام وفاداریم و پیش می رویم به طرف کربلا. در تداوم عملیاتمان در خاک عراق، هدف؛ العماره و بغداد و بصره نیست. هدف کجاست؟!... هدف کربلاست. رهبری کتبا این هدف را به ما ابلاغ کرده اند. روزنامه ها هم، آن را نوشته اند و به تک تک افراد ملت هم، این هدف ابلاغ شده. حضرت امام، به طور شفاهی هم، این را گفته اند. پس طرح کلان؛ ابلاغ شده و هدف این طرح نظامی، کربلاست. منتها ، در راه رسیدن به این هدف، سختی هم هست، تحمل مشقت هم هست، عذاب هست، شهادت و مجروحیت و اسارت هم هست. نمی دانیم زمان فتح این هدف، چه وقتی خواهد بود. تعیین موعد، به دست ما نیست و ما از حکمت های عالم غیب، بی خبریم. هر چه هست، به دست خداست.
فقط متذکر دو نکته می شوم: وعده ی خدا، حق است. اگر خاطرتان مانده باشد، از اواخر پاییز 57 که هنوز شاه در ایران حکومت می کرد، امام گفتند: شاه باید برود. آن روزها، در کوچه و بازار، در دکان ها و مدارس و ادارات، عده ای می گفتند: معلوم هست امام چه می گوید؟ مگر می شود گفت شاه باید از مملکت برود؟ نکند امام شوخی شان گرفته؟ دی ماه همان سال، همه ناباورانه دیدند که شاه از ایران رفت!
شدیدترین حمله علیه انقلاب اسلامی، مربوط به آن روزهای اول شروع جنگ بود. یکی از فرماندهان واحد عملیات سپاه ناحیه ی دزفول در آن ایام، بعد ها به من می گفت: وقتی که لشکر 10 زرهی عراق تا نزدیکی رودخانه کرخه جلو آمد، من توانسته بودم ده نفر پاسدار جور کنم و این ده نفر را هم فرستاده بودیم به سمت اهواز، تا جلوی تصرف آن شهر به دست عراقی ها را بگیرند. مدام عصبانی بودم و هِی می زدم توی سر خودم از اینکه می شنیدم این شهر سقوط کرد، آن سنگر سقوط کرد، خرمشهر دارد سقوط می کند و...خلاصه، اعصابم خرد بود.
ظهر روز بیست و هشتم مهر 59 رادیو روشن بود. یک دفعه شنیدم که امام می گوید: « ما چنان سیلی یی توی دهان صدام و حزب بعث خواهیم زد، که دیگر نتواند از جایش بلند شود! »
بعد این برادر ما می گفت: ... موقعی که رادیو داشت این سخنان امام را پخش می کرد، من به شدت ناراحت بودم. طوری که با خودم می گفتم ارتش عراق دارد شهر به شهر جلو می آید، صدام دارد تمام شهرهای ما را می گیرد، خرمشهر دارد سقوط می کند و بعد، شما توی گوش او می زنید؟!
ایشان می گفت: بعد از عملیات الی بیت المقدس و فتح خرمشهر، همان واقعه به یادم آمد و گریه ام گرفت. امام با آن شعور و بصیرت الهی خودش، عقبه هایی را می بیند، که دید کوچک ما، قادر به مشاهده ی آنها نیست.
پس ای عزیزان!
بدانید وقتی امام هدف ما را در مسیر استمرار این جنگ، کربلا تعیین می کند، این انتخاب، قطعا بی حکمت نیست. منتها، کربلا رفتن، سختی هم دارد. امکان دارد رسیدن مان به این هدف، دو سال بیشتر طول بکشد. امکان هم دارد ده سال، برای رسیدن به آن، بجنگیم.
تاریخ بیست و سه ساله ی دوران رسالت پیامبر اکرم(ص) را که می خوانیم، می بینیم ده سال آخر آن را، ایشان درگیر جنگ بوده است. حضرت امام علی (ع) هم در رکاب پیامبر اسلام (ص) مدام در جبهه های نبرد، درگیر جنگ بود؛ آن هم جنگ هایی سخت! از بس مشرکین مکه، قبایل بت پرست جزیرة العرب و یهودیان مدینه علیه دعوت الهی حضرت، به ایشان فشار می آوردند، پیامبر(ص) و مومنین، مدام درگیر جنگ بودند. جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خیبر، جنگ تبوک و...صدها جنگ کوچک و بزرگ و بسیار سخت.
از تاریخ جنگ های صدر اسلام که خبر دارید، پس تحمل داشته باشید. مطمئنا به کربلا می رسیم. وعده ی خدا حق است و البته شرط تحقق این وعده، توجه دقیق به اوامر نایب امام زمان (عج) است. انشاء الله این وعده حق که به ما داده شده، تحقق خواهد یافت. بدانید که دشمنان، دست از سر ما برنمی دارند. ما هم هیچ چاره ای نداریم، جز اینکه حق خود را با شمشیر بگیریم، یعنی همان کاری که پیامبر اکرم(ص) در صدر اسلام انجام داد. زمانی که قدرتمندان عالم، حرف حساب سرشان نمی شود و جامعه ی جهانی به حرف حق گوش نمی دهد، باید با شمشیر حرف حق را به کرسی نشاند. هیچ چاره ی دیگری هم در کار نیست.
به روایت همت؛ جلد دوم، ص 1186 -1189
طبقه بندی: حرف حساب،
برچسب ها: امام خمینی(ره)، شهید همت، سردار خیبر، وعده خدا، کربلا، شهدا، دفاع مقدس،
با علی هاشمی از قرارگاه نصرت برمی گشتیم. توی راه رفتیم سپاه حمیدیه. یک گوشه توقف کرد. کنار یک درخت کاج نشستیم. حاجی شروع کرد به درد دل کردن.
حرف هایی زد که بعد از گذشت سه دهه هنوز به خوبی در حافظه دارم. می گفت: من در این مدت هر چه که دیدم دست عنایت خدا بود.
یادم هست زمانی که حمیدیه به شدت تهدید می شد و ما مشغول نبرد بودیم، آن ایام به سختی کار شناسایی انجام می دادم.
مدتی بعد دشمن در پشت جاده ی حمیدیه موضع گرفت. آنها این طرف جاده بودند و نیروهای ما در آن طرف جاده، البته با فاصله از هم.
عراقی ها شب ها از جاده فاصله می گرفتند و عقب می رفتند تا شبیخون نخورند. اما روزها به کنار جاده می آمدند.
در آن سوی جاده چند درخت بزرگ و پر برگ وجود داشت. من چند بار در طی شب به بالای درخت رفتم و تا شب بعد بالای درخت ماندم. در طی روز همه ی تحرکات دشمن را ثبت کردم.
تا اینکه یک شب دوستم گفت: من هم می خوام بیام بالای درخت. هر چه گفتم این کار سخت است قبول نکرد. او آمد و رفتیم بالای درخت.
وسط روز بود که یکباره عطسه کرد. عراقی ها فهمیدند. به سمت بالای درخت رگبار گرفتند و یک تیر به پای دوستم خورد و افتاد!
عراقی ها دور او جمع شدند. آن لحظه با خودم گفتم: من هم بپرم پایین و دوستم را کمک کنم. اما در آن لحظات شیطان به سراغم آمد!!
باور کن که شیطان در چند ثانیه هزاران دلیل برایم آورد؛ اینکه به فکر خودت باش، مقصر خودش بود. تو پدر مادر داری، منتظر تو هستند، تو مسئول این محور هستی و...
اما همان لحظه به شیطان گفتم « نه » و پریدم پایین. عراقی ها که ترسیده بودند یک دفعه، پراکنده شدند. من هم دوستم را انداختم روی دوشم و دویدم. همین که رفتم روی جاده، تازه عراقی ها فهمیدند چه شده؟!
شروع کردند به تیراندازی. اما عجیب که حتی یک گلوله به من نخورد! من سالم سالم رسیدم آن طرف جاده.
بچه های خودی هم تیراندازی کردند و من توانستم با دوست مجروحم به عقب برگردیم.
آنجا واقعا دست قدرت خدا و حیله های شیطان را دیدم.
مدتی بعد متوجه شدم که دو نفر از نیروهای نفوذی دشمن در بین نیروهای ما نفوذ کردند. آنها به عراق اطلاعات می دادند و باعث شهادت نیروهای ما می شدند.
همین که فهمیدم آن دو نفر چه کسانی هستند به سراغشان رفتم. اما آنها فرار کردند. من هم تنها سلاحی که در دست داشتم یک آرپی جی بود. با همان آرپی جی به دنبالشان دویدم.
آنها به سرعت رفتند و من عقب ماندم. نمی دانستم چه کنم. نه کسی بود و نه خودرویی داشتم که بتوانم آنها را تعقیب کنم.
یادم افتاد کمی جلوتر رودخانه است و راه آنها بسته می شود. وقتی رسیدم، دیدم آنها شنا کردند و رفتند آن سوی رودخانه.
خیلی ناراحت بودم. نمی دانستم چه کار کنم. یک لودر در آن سوی آب مانده بود.این دو منافق در قسمت بیل لودر، رو به من نشستند و از دور مسخره ام کردند!
بغض گلویم را گرفت. همین طور اشک می ریختم.
نگاهی به قبضه آرپی جی کردم. گلوله ی داخل آن کره ای بود. این گلوله ها بعد از سیصد متر در هوا منفجر می شود. اما فاصله ی من با لودر حداقل پانصد متر بود.
اگر می خواستم به سمت پل بروم، باید چند کیلومتر به سمت شمال می رفتم که بی فایده بود.
در حالی که اشک چشمانم را گرفته بود قبضه ی آرپی جی را برداشتم. رو به آسمان بالای لودر نشانه رفتم. یک یا زهرا (س) گفتم و شلیک کردم.
به محض اینکه گلوله شلیک شد باد شدیدی به سمت دشمن وزید! گلوله همین طور در هوا معلق بود و جلو می رفت. مثل تیری که از کمان خارج می شود به بالا رفت و پایین آمد.
همین طور گلوله را نگاه می کردم. یکباره گلوله ی آرپی جی در داخل بیل لودر فرود آمد!
نفهمیدم چه شد. واقعا از قدرت ما خارج بود. اما صدای انفجار مهیبی را از آن سوی رودخانه شنیدم. بیل لودر آتش گرفت.
دویدم به سمت پل. نیم ساعت بعد خودم را به لودر رساندم. دو جنازه ی متلاشی شده در کنار بیل لودر افتاده بود!
حاجی همین طور که حرف می زد اشک در چشمانش حلقه زد.
بعد ادامه داد: همه ی این جنگ تا اینجا با لطف خدا و عنایات اهل بیت (ع) پیش رفته، به قدری موارد این گونه دیده ام که از حد خارج است. ما در این جنگ، عظمت عنایات خدا را دیدیم.
برچسب ها: شهید علی هاشمی، سردار هور، دفاع مقدس، عنایت خدا، شهدا،
وقتی در جواب گفتیم موشک ها مثلا در محدوده سی متری اصابت می کنند؛ رهبر انقلاب فرمودند باید روی دقت موشک ها کار کنید و واژه ی «نقطه زن» را به کار بردند و تاکید کردند موشکی بسازید که نقطه زن باشد.
سردار حاجی زاده می گوید با وجود اینکه می دانستیم ساخت چنین موشک هایی کار سختی است اما چون دستور ولایت بود باید عملیاتی می کردیم.
سرانجام به همت و تلاش شبانه روزی متخصصان انقلابی، موشک های نقطه زن ساخته شد و به تولید انبوه رسید.
به طور مثال موشک های خانواده فاتح که دقت بسیار بالایی دارند با صرف پنج میلیون نفر ساعت به نتیجه رسید و امروز در عملیاتی کم نظیر توانستند با استفاده همزمان از دو نوع موشک نقطه زن ذوالفقار و قیام و پهپادهای رادارگریز و بمب افکن ،گوشمالی سختی به تروریست ها دهند.
وقتی شعار یک مجموعه این باشد که « امر ولی فقیه نباید زمین بماند» ، نتیجه اش می شود ساخت موشک های نقطه زن و پهپادهایی که می توانند بالای هزار کیلومتر مسافت را طی کنند و با انجام عملیاتی موفق ، به خانه برگردند آن هم دقیقا در منطقه راهبردی هجین در شرق فرات که با آمریکایی ها فاصله چندانی ندارد و انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن منطقه پایگاه دارند.
وقتی تفکر انقلابی بر یک مجموعه حاکم باشد فقط کافیست یک پهپاد پیشرفته آمریکا (آرکیو 170) از آسمان ایران گذر کند. آن را سالم بر زمین می نشانند و بهتر و دقیق تر از آن را می سازند و ایران را در ردیف چهار قدرت برتر پهپادی دنیا قرار می دهند. اما وقتی تفکر غربگرا و رانت محور بر مجموعه ای حاکم باشد نمونه ناکارآمدی می شود که در صنعت خودروسازی شاهد هستیم.
اگر فرماندهی قرارگاه اقتصاد مقاومتی هم در دستان تفکر انقلابی و متخصص و دارای روحیه جهادی و خودباوری ملی بود اکنون مشکلات اقتصادی حل شده یا حداقل کاهش یافته بود و شاهد چنین وضعیت اسفباری نبودیم که یک سال به نام «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» نامگذاری شود و هیچ عملکردی از طرف مجریان و متصدیان دولتی نبینیم، سال بعد با عنوان « اقتصاد مقاومتی، تولید واشتغال» نامگذاری شود و باز هم اثر مثبتی در اقتصاد نبینیم و امسال هم با عنوان «حمایت از کالای ایرانی »نامگذاری شود و طبق معمول بی تدبیری و ناکارآمدی دولتمردان در اوج باشد و مردم تحت فشار اقتصادی باشند.
طبقه بندی: به رنگ سیاست، حرف حساب،
برچسب ها: مقام معظم رهبری، سپاه، هوا فضا، موشک نقطه زن، مدیریت انقلابی،
به پشتوانه ی کدامین افتخار، رجز می خوانی و ایران را تهدید می کنی؟
به سوابق عیاشی و لودگی هایت می نازی یا بساط قماربازی ات؟!
دهانت را ببند تا بوی گند شراب، در فضا نپیچد
تو را چه به رجزخوانی!
حتی مردم آمریکا نیز تو را هوسران و اهل بزم می شناسند نه اهل رزم
انگشت نمای کل دنیا شده ای در هرزگی.
آن کس می تواند رجزخوانی کند که اهل رزم باشد،
مثل سردار پرآوازه ایرانی حاج قاسم سلیمانی
آنکه منطقه را با یک انگشت می چرخاند
آنکه سربازانی دارد شبیه حججی ها
که در اسارت هم مثل کوه باصلابت و استوارند
تو به کدامین سربازانت می نازی؟
به سربازان بزدلی که وقتی به چند قدمی آب های ایران می رسند از ترس، خودشان را خیس می کنند!
یا به ارتشی که در سوریه و عراق و افغانستان زمین گیر می شود
شاید فکر کرده ای همین که با حروف بزرگ، تهدید کنی ؛ بزرگ می شوی
تهدیدهایت فقط به درد نوچه هایت می خورد
همان گاوهای شیرده ای که روی کمک هایت حساب باز می کنند اما در باتلاق بدبختی فرو می روند
مراقب حرف زدنت باش!
برای گوشمالی دادن به تو، نیازی به ورود ایران نیست؛
نگاهی به دور و برت بینداز
انصارالله یمن را ببین که چگونه گوش سعودی ها را پیچانده و تو و هم پیمانانت را زمین گیر کرده؛
حزب الله لبنان را ببین که چگونه دمار از روزگار دست پرورده ات اسرائیل درآورده.
اینان تنها گوشه ای از سربازان مقاومتند در منطقه؛
حاج قاسم سلیمانی از این سربازهای بین المللی کم ندارد
اگر جرقه ای بر علیه ایران برپا کنی شعله هایش تا کاخ سفید خواهد رسید و روزگارت را سیاه خواهد کرد.
دوران بزن در رو سرآمده است، ترامپ قمار باز!
طبقه بندی: به رنگ سیاست، حرف حساب،
برچسب ها: سردار سلیمانی، ترامپ، تهدید، رجزخوانی، حاج قاسم سلیمانی، آمریکا،
آقای بازرگان در مواردی میگفت: این جا دیگر در دایره مسئولیت من است و نباید هیچ کس دخالت کند. آقای بنی صدر خودشان را یک رهبر میدانستند؛ یک رئیس جمهوری که رهبر است. او با امام تعارف میکرد و الا عملاً در مقابل امام بود. نامههای ایشان همهاش إنشاء الله منتشر خواهد شد و نشان خواهد داد. همین نامهای که به صورت تلکس روز دوشنبه به امام مخابره کردند. قسمت اولش آن وقتی است که ایشان خلاصه بیانات امام را از رادیو شنیدند و هنوز تمام و اصل بیانات امام منتشر نشده بود و قسمت دومش هم پس از پایان بیانات است که ایشان شنیده بودند. و همین دو نامه که دو قسمت دارد کافی است که نشان بدهد که ایشان خودشان را مقابل امام میدانستند. فقط از نظر عاطفی مثلاً مرحمت میفرمودند که روبروی امام علناً نایستند.
ایشان صریحاً در یک نوار انتخاباتی که قبل از انتخاب ریاست جمهوریشان صحبت کردهاند و از آن صحبت نوار برداشته شده و آن در اختیار ما هم هست؛ در آنجا در یک جمع 15 تا 20 نفری بچههای دبیرخانه شورای انقلاب صحبتی کردند. از او خواسته بودند که شما بیایید صحبت کنید و آقای فارسی هم صحبت کند تا ما در هنگام رأی دادن از روی آگاهی رأی بدهیم. ایشان (بنی صدر) در ضمن آن نوار گفتند که «من بزرگترین اندیشه معاصرم» و بعد هم با یک فاصلهای گفتند: «این کتاب تضاد و توحید که من نوشتهام و تازه از چاپ درآمده این بزرگترین اثر قرن است.» کسی که این قدر خود بزرگبین است این در راستای امامت قرار میگیرد؟ این در طول امام قرار میگیرد؟ این در عرض امام است.
حالا یک فرد ممکن است این جور باشد یک تشکیلات هم ممکن است. یک حزب هم ممکن است این جور باشد. یعنی یک حزب بیاید خودش را در عرض امامت قرار بدهد.
این را به شما بگویم: انتقاد بر امام، تذکر به امام، نصیحت بر ائمه مسلمین، این که اصلاً واجب است. تذکر دلسوزانه به امام دادن، انتقاد از یک تصمیم امام، این که اصلاً تربیت اسلامی ماست و در آن خطبه حقوق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی از علی علیه السلام در نهج البلاغه میخوانیم مولا علی علیه السلام از مردم میخواست که از او انتقاد کنند و به او تذکر بدهند. اما همین وقت که انسان تذکر میدهد می داند که تذکر میدهد و تصمیم گیری با رهبر است. ما طلبهها که دیگر از همان اول یاد گرفتهایم.
مگر ما طلبهها وقتی پای درس آقای بروجردی بودیم که همان موقع مرجع تقلید عام بود و پای درس امام بودیم چه کار میکردیم؟ در مسائل علمی هم که میشد امام و استاد حرفی میزد و ما شروع می کردیم به اشکال کردن و انتقاد کردن. ما که اصلاً یاد گرفتیم، خو گرفتیم، بالاخره ما اشکال میکردیم ولی موقع فتوا که میشد فتوا با کی بود؟ با مرجع بود.حالا در مقام رهبری یک چنین چیزی است.
آنجا مورد، مورد فتوا بود و درس فقهی بود؛ ما هم با جوش و خروش شروع میکردیم "إن قلت قلت" کردن. بعد هم به همین فتوای مرجع عمل میکردیم ولو با این ان قلت قلت ما جور در نمیآمد. ما این دو تا را با هم یاد گرفته بودیم. هم حرّیت هم انتقاد. هم ان قلت قلت و هم تعبد به فتوا.
در زمینه رهبری هم چیزی از این قبیل است. هم حریت هم انتقاد و هم تذکر و نصیحت و هم آخر سر این که آقا تصمیم شما بالاخره چه شد؟ این شد؟ بسیار خوب! ما همین را عمل میکنیم ولو بر خلاف نظر خودمان باشد.
ماها بیش از آقای بنی صدر و آقای بازرگان با امام بر سر مسائل اداره جمهوری اسلامی بحث کردهایم. خیلی آزادتر. این را خود آقای بازرگان هم میگفتند. ایشان میگفتند: «بله! فقط شما هستید که میبینیم با صراحت و قاطعیت در جلسات شورا که میشود با امام مباحثه میکنید.» این را خودشان میگفتند. ما همان رابطه طلبگیمان را هنوز هم با امام حفظ کردهایم. اما در پایان مباحثه وقتی ایشان یک تصمیم میگرفتند دیگر با ایمان اجرا میکردیم ولو این تصمیم بر خلاف ان قلت قلتهایی باشد که در همان جلسه با ایشان کردیم. چندین بار این پیش آمد. در حضور آن برادران چندین بار و الا در قبل که حضور امام میرسیدیم خیلی بیشتر.
خوب دقت کنید که النصیحة لأئمة المسلمین واجب است. اما بعد از تذکر دلسوزانه متعهدانه، تذکر صریح و بیپرده اما همراه با ادب و همراه با این آمادگی که ما تذکرمان را میدهیم شما جمع بندی کنید؛ وقتی جمع بندی کردید ما همان را اجرا میکنیم ولو بر خلاف تذکر ما باشد. این تربیت اسلامی است.
این همان طور که در رابطه با فرد صدق میکند در رابطه با تشکیلات و حزب هم همین طور صدق میکند. آن تشکیلاتی میتوانست پس از پیروزی انقلاب، این انقلاب عظیم را با سرعت بیشتر در جهت اصلیش جلو ببرد که در طول امامت باشد نه در عرض امامت. پس ما در جامعه یک همچنین تشکیلاتی میخواهیم.
پی نوشت:
این روزها خیلی ها از شهید بهشتی(ره) سخن می گویند و می نویسند. اما در این میان ،عجیب کسانی هستند که رفتارشان درست نقطه مقابل تفکر شهید بهشتی است اما سعی دارند خود را ادامه دهنده ی راه بهشتی معرفی کنند.
بر طبق بیانات شهید بهشتی، تشکیلات و احزاب سیاسی باید بازوی رهبری باشند و در طول امامت قرار گیرند نه در عرض آن. بنابراین آیا احزاب و گروه هایی که امروز به جای اینکه بازوی رهبری باشند خود را در تقابل با رهبری تعریف می کنند و حتی به این تقابل مباهات می کنند، می توانند خود را پیرو بهشتی بدانند؟
شهید بهشتی (ره) معتقد بود که بعد از تذکر دلسوزانه به رهبر جامعه، باید نظر نهایی او را فصل الخطاب دانست و به آن عمل کرد. با این حساب،آیا گروه ها و افرادی که برای تحمیل نظر خود به رهبری، تذکراتشان را در جامعه جار می زنند و با وجود اینکه نظر نهایی رهبری را در موضوعات مختلف می شنوند اما باز هم بر نظر خود اصرار می ورزند و حرمت ولایت فقیه را می شکنند، می توانند ادعای تبعیت از راه شهید بهشتی نمایند؟
طبقه بندی: به رنگ سیاست، حرف حساب،
برچسب ها: شهید بهشتی، تشکیلات اسلامی، ولایت فقیه، احزاب سیاسی،