انقدر از تنهایی نترس. تو تنهایی وارد این دنیا شدی...
روی تخته سنگی نوشته شده بود:
اگر جوانی عاشق شد چه کند؟…
من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند…
برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:
اگر صبر نداشته باشد چه کند؟…
من هم با بی حوصلگی نوشتم: …..بمیرد بهتراست
برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.
اما…
زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم…..!
خنده ام میگیرد...
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام…
هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا ک دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من ب سرت زد،
آنقدر آسمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریه چشمانت،
باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم ک هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
ک نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
بـیـهـوده مـیـگـردم بـه دنـبـالـت،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بــه خــود افــتــخــار مـیـکـنـم کـه
کـم اثـر تـریـن مـاده ی مـخـدرم ...
با چـشـمـای خـودم دیـدم
کـسـی کـه مـعـتـادم شـده بـود ...
مـثـل آب خـوردن تـرکــم کـرد ...
بــهــ تــو کــهــ فـکـر مـیـکــنـمــ ...
بــ ــی اخـتـیـار
بــهــ حــمــاقــتــ خــودمــ لــبــخــنــد مــ ـــی زنــمـــ...
ســیــاهــ لــشــگــری بــودمــ
در عــشــقــ تــو و فــکــر مــ ــی کــردمــ
بـــازیــگــر نــقــشــ اولــمـ...
... افـــســـوســـ ...
چــقــد تــلــخــهــ بــهـــ هــمــهــ ارامــشــ بـــدی...
ولــــی...
وقــتــی خــودتــــ بـــهـــ شـــونــهــ ی گــرمـــ واســهــ دلــتــنــگــیهـــاتـــ نــیاز داری...
" هــیچــکـــســــ "
...کــنــارتـــ نــبــاشـــهـــ...
شاید اگـــر
... انــســانــیـــت ...
هـــم مــارکــدار بــود خـــیلــی از آدم هــا آن را
بــه تــن مــیــکــردنــد...
چه فرقی دارد...
شهر ما خانه ما باشد یـــــــــــا نباشد ...
وقتی او .....نه در شهر ماست...
نه در خانه ما...
وقتی که دیگر نبود..
من به بودنش نیازمند شدم!
وقتی که دیگر رفـــت...
من به انتظار امدنش نشستم!
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد...
من اورا دوست داشتم!
وقتی که او تمام کرد من شرووع کردم...
وقتی که او تمام شد من اغاز شدم!
چه سخت است تنها متولد شدن!!!
...مثل تنها زندگی کردن...
...مثل تنها مردن...
هــوای نــبــودنــت ...
بدجـور هـواییم مـی کـنـد...!
اینـجـا حـوایی هـسـت کـه هـوایی شـده...
آدم بـاش و بـیـا...
و دریابـش
دمش گرم...
باران را میگویم...
به شانــــه ام زد و گفت:
...خسته شدی؟؟؟
...امروز را تو استراحت کن....
" من به جایت میبارم...!!!"