امروز صبح بیدار که شدم علایم سرماخوردگی رو داشتم گلودرد سرفه و آبریزش بینی
ساعت ۸.۵ شده بود و هنوز سرکار نرفته بودم
سرپرست پیمانکار آرماتوربندی زنگ و گفت کی میای گفتم یه ربع ساعت دیگه... یه صحبت های نامفهومی درباره آرماتور کرد و گفتم نمیفهمم چی میگی بزار الان میام!
دو دقیقه بعدش مدیر عامل زنگ زد گفت کجایی کارگاه نرفتی گفتم نه علایم سرماخوردگی دارم یکم بیحالم هنوز نرفتم
گفت میلگرد از بالا افتاده سرکارگرا برو ببین چی شده!! گفتم چی؟؟؟ الان که به من چیزی نگفت ؟!
یکم با عجله بیشتر رسیدم و دیدم همین آرماتوربند آرماتور ستون رو قلاب کرده که شناژ ها رو رد کنه آرماتور در رفته خورده توی ابروش!
بگفتم بریم بیمارستان بخیه بزنه ماسک و دفترچه رو هم گفتم بیار لازمت میشه
رفتیم بیمارستان شفا که تو غرب کرمان هست و نزدیک ترین بیمارستانه
اونجا پذیرش نکردن و باید میرفتیم شهید باهنر مرکز شهر ...
(اول فکر میکردم بخاطر شرایط کروناست ولی مطگن تو حالت عادی هم واسه بخیه باید بری باهن
خوبی کرمان اینه که طرح ترافیک نداره و شانسی هم نزدیک درب بیمارستان جای پارک پیدا کردم ...
رفتیم داخل و حدود ۴۵ دقیقه تا یه ساعت فقط تو صف پذیرش بودم تا پرونده تشکیل بشه ...
اساسا هم مردم فاصله و ماسک هم ندارن و محیط خطرناک مثل بیمارستان که کرونایی ها هم برای تستشون میان اونجا اوضاع رو ترسناکتر میکنه!
بعد معاینه اولیه و شستشو رفتیم واسه عکس برداری از مغز بزرگوار که خدا نکرده ضربه ندیده باشه (البته اونو خدا زده وگرنه چه کاری بود که کرده عاخه)
تو سی تی اسکن یه خانوم همش سرفه های خشک میکرد مسئول اون قسمت هر چی میگفت شما سرفه های بدی داری ممکنه کرونا داشته باشی اون کتمان میکرد و میگفت حساسیته!
راست یا دروغش بماند که تا چند روز دیگه مشخص میشه داشته یا نه؟!
بعد عکس هم مجدد معاینه و بخیه انجام شده ...
در آخر یه محلول قندی بهش دادم ببینم اگر فشار خونش بالا بیاد سرش گیج میره یا نه
تو فرآیند ترخیص به دختری که اومده داخل اتاق گفت شما بیرون واستا تا صدات کنم!!
دختره رو که نگاه کردم شاید ۱۶۰ سانتیمتر هم قد نداشت جلوی پیشخوان میایستاد باید روی پنجه میرفت تا اون پشت رو ببینه !(الان به نظرم خیلی گوگولی بودش)
شوهرش پاش شکسته بود بیرون که اومدم دیدمش شاید حدود ۲۱-۲۰ ساله بود ... دختر هم شاید ۱۵-۱۴ ساله میومد
بابای پسره زنگ زده بود تا ببینه چقدر هزینه درمان میشه و مسئول بخش هم با سنگینی جواب سربالا میداد !
درک نمیکنم چرا اینقدر بد برخورد میکرد ... یه دیکتاتور درون داشت
اول فکر کردم افغانی باشن ولی الان حس میکنم نه ایرانی بودن فقط شرتیط یکم سخت بوده .
به حس اون دختره دارم فکر میکنم و اینکه تو اون حالت چقدر تنهاست با سن کمش چطور باید همزمان هم حامی و هم پیگیر کارای شوهرش باشه ...
رفتیم مالی و دیگه ندیدمش ولی یه شیر زن نوجوانی بود !
از فرآیند اولیه تا اینکه برگردیم کارگاه ، ۵ ساعتی طول کشید ، هم خودشو از کار انداخت هم منو !
۸ تا بخیه خورد انتظار داشتم یه ۸۰۰ تومانی پول درمان بشه ولی شد ۸۴ تومان .. همونجا پشمام ریخت
هنوزم یادش میوفتم که چرا باید میلگرد رو قلاب کنه و اینکه در بره خندم میگیره...
باید مراقب بود