یک تقدیر،یک سرنوشت
به سراغ من اگر می آیید،نرم و آهسته بیایید،مبادا كه ترك بردارد،چینی نازك تنهایی من...
| ||
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت… در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد؛ زمین می خوری… زخم بر می داری… و درد می کشی… نه از بی مهری کسی دلگیر شو … نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم… به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه می دانی؟ شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را می کردی… تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار … هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها بر عکس نفس بکشد … در آینده لبخند بزن… این همان جایی است که باید باشی! هیج کس تو نخواهد شد آرامش سهم توست … این روزا خیلی عجیب حالم گرفته اس... دلتنگی داغونم کرده.... طبقه بندی: دل نوشته، شش سال گذشت.
من هنوزم غم تو مانده به دل، کمی فکر کن ، شاید مرا بشناسی ، فکر کن ببین مرا جایی ندیده ای
شاید برایت آشنا باشم ، منی که روزی همه زندگی ات بوده ام کمی فکر کن ببین چشمهایم آشنا نیست، همین چشمهایی که لحظه به لحظه پر از اشک میشد این دل شکسته را ببین ، جایی ندیده ای این دل را؟ باور کن تو خودت بودی که شکستی دلم را باور کن این خود خودت بودی که این دل را گذاشتی زیر پا شاید مرا میشناسی و برایت مهم نیستم ، شاید مرا نمیشناسی و نمیدانی من کیستم من همانم که با التماس میگفتم تنهایم نگذار ، تو رفتی و حتی نگفتی خدانگهدار… کمی فکر کن ، شاید نگاهم برایت آشنا باشد ، همان نگاهی که تو مرا به سوی خودت کشاندی کشاندی و کشاندی و آخر هم مرا به گل نشاندی همه چیز را به خاک سپردم و هر کاری کردم یادت باز هم در دلم ماند آنقدر ماند تا پوسید ، مثل تارهای عنکبوت یادت همه قلبم را فرا گرفته هر کسی مرا میبیند میگوید چه پیر شده ای ، چرا اینقدر دلگیر شده ای موهایم سفید است و هنوز دلم مثل بچه ها ، میدانستم روزی می پیوندی به خاطره ها نمیگویم دیگر برایم مهم نیستی ، مگر میشود کسی که روزی همه زندگی ام بود اینک برایم بی ارزش باشد؟ مثل همان روزها ، همان لحظه ها برایم با ارزشی ، اما چه فایده چه فایده که تو هنوز هم بی وفایی ، هنوز هم مثل همان روزها بی خیالی انگار که مرا دیگر نمیشناسی ، منی که روزی همه زندگی ات بوده ام…. کمی فکر کن !!! من همانی ام که دلش را شکستی و به دلش خندیدی و رفتی…. طبقه بندی: ادبی، دل نوشته، برچسب ها: کمی فکر کن، شاید مرا بشناسی، به خیلی ها میگیم “ دوست ”…
”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری. طبقه بندی: ادبی، برچسب ها: به خیلی ها میگیم “ دوست ”…،
وقتی مینویسم كه نمیدونم كیم كجام...وقتی كه مینویسم اشك همراهمه...اشكی كه همیشه همراهم بوده... نمیدونم چی بگم از كجا بگم اصلا چرا دارم مینویسم...اما شاید حرفایی باشه كه آینده نباشم كه بهت بگم عزیز من،رویای من، نفس من... وقتی كه اینارو میخونی نمیدونم چندروز و چند ماه یا چندسال گذشته... اما بدون هرجا كه باشی بیادتم بدون هرجا كه باشی همراهتم... هر روز دعا میكنم برسی به همه اون چیزایی كه میخوای...به همه اون رویاها... چقدر دلم میخواست وقتی كه خوشحالی از هیجان شادیات كنارت بودم... كنارت بودمو میگفتم چقدر خوشحالم... نمیدونم اون زمان كی خواهد بود اما شك نكن میبینمت... كافیه صدام كنی...نگام كنی... وقتی كه دلت میلرزه باشمو بگم ای جانم... بگم دوسش داری؟بگی آره خیلی زیاد... لبخند بزنمو بگم خوشبخت بشی... اینجور وقتا فك نكنی من نیستما...بالارو نگاه كن منا میبینی دارم لبخند میزنم... چقدر سرده یا من دارم یخ میزنم... امروز مرور كردم خودما...تورا...بارها برات نوشتم و پاك كردم...نوشتم كه...هی اشكای لعنتی كه نمیزارن حرف بزنم... داشتم میگفتم آره من همیشه كنارتم...كافیه صدام بزنی... بدون تا آخرین لحظه زندگیم صدات تو گوشم بود نگات یادم بود... بدون یادمه وقتی توی حرم اشك میریختم و... چقدر نامه نوشتم...نامه هایی كه هیچ وقت پست نشدن...نامه هایی كه هیچ وقت نرسیدن... قول بده روزی كه عاشق شدی هیچوقت تنهاش نزاری...قول بده تا بی نهایت دوسش داشته باشی... قول بده هیچوقت كاری نكنی كه ازت دلگیر بشه... . . . . . حالم خوب نیس باشه یه وقت دیگه حرف بزنیم... تا یه یادداشت دیگه... پ.ن 1.سلام 2. چند وقته یاد الی بدجور درگیرم كرده.حس میكنم ناراحته كه نوشته هاشو اینجا نزاشتم 3.الی منو ببخش كه دیر شد.ببخش آبجی گلم 4.روحش شاد فاتحه دلتون خواست بخونید
طبقه بندی: یادداشت های الی، نتوانستم كنار بیایم با غم رفتن تو گاهی از ته دل
صدایت می زنم كه باشی و گاهی برایت می نویسم گاه احساس آنقدر كوچك می شود كه دل به دل نوشتن نمی دهد اینجا تنها جایی است كه می نویسم برای تو طبقه بندی: دست نوشته، از تـو بـرایـم چه مانـده است ؟! صندوقی پـُراز گلایه ... قـاب عکسی خالی ... دقایقی که می خواهمت و نیستی ... حرفـهایی که می خواهـم و نمی زنی ... شنیدنی هایی که می خواهـم و نمی گویی ... سـردی آمـدن هـا و گرمی اشـک و تعلیـق و انتـظار ... و بی خبـری هـای پی در پی ! مـِهری که دارم می خـری وَ بی مِهـر دور می اندازی ... کـلامی که نیـاز دارم و مجـالی نـداری بـرای بیـانش ! و خـاطرات ... طبقه بندی: دل نوشته، دست نوشته،
سلام به تو غریبه... حالا که تا اینجا اومدی حداقل تو حرفای منو بخون... سال ها گذشته...سال های زیادی گذشته... ثانیه ها،دقیقه ها، ساعت ها،ماه ها و....گذشت و نیومد... کنج اون قفس موندم...اون قفسی که تو ساختی...قفسی که اسیر شدم... چندروزه قلبم درد میکنه.نفس کم میارم...روزا میگذره بد یا خوب مهم نیس...صداها تو گوشم میپیچن...صدای تو که میگفتی تا ابد کنارت میمونم... میگفتی بیهوده نترس...اما چی شد...چرا مرگ مارو جدا کرد...چرا این فاصله همیشه هس!!! تو زندگی من هیچ کسی موندنی نیس...میان و میرن...خاطره ها سنگین میشن تو سینم...شاید برای اینه که قلبم داره کم میاره... تو داری زندگی میکنی.همونجوری که همیشه خودت دلت میخاس.اونطوری که دوس داشتی...بی من دور ازمن...راحت... برات مهم نیس چه بر سر من اومد...مهم نبود که چه آواری سرم ریخت... ته دلم فقط امید داره،اونم... شاید اگه دووم اوردم همین امیده...اونم شاید سال ها طول بکشه...شایدم...هی... فکر میکردم خدام تنهام گذاشته دیگه نیس رفته اما...نشونم داد که هنوز هست...با تموم بدخلقی های من هنوزم کنارمه... امروز بهم نشون داد خبری از تو داد که شادی...دیشب بعد ماه ها خوابت رو دیدم.شاد بودی میخندیدی...بهم گفتی دیدی بی تو بهترینم...دیدی بی تو چقدر زندگیم عالیه... هرکاری کردم که ازم متنفر بشی...حالت ازم بهم بخوره...انگار از خدات بود...چقدر از من بیزار شدی چقدر متنفر بودی.... اینقدر بیزار شدی که دیگه خودت بقیه فیلمو رفتی جلو... بهم یه روزی قول داده بود بهشت رو برام میاره...قول داده بود نمیزاره لحظه ای اشک مهمون چشام بشه اما...بدترین لحظه ها و بیشترین اشک هارو بهم هدیه کرد...روزی که بهم گفت ازت متنفرم بیزارم رو یادم اومد...ماه ها بود که فراموشی گرفته بودم...اینقدر سکوت کرده بودم که دیگه هیچی یادم نبود... حالا داره یادم میاد...یادم میاد چی شد که به اینجا رسیدم...حالا دارم خفه میشم از این حقیقتی که یادم داره میاد... عکسایی دارم که حتی خودم نمیدونم چی هستن کجا هستن کی هستن...نمیدونم تا کی فراموشیم ادامه پیدا میکنه...چرا کسی کمکم نمیکنه... چرا نمیزارن یادم بیاد...کمکم کنید بیاد بیارم تا خلاص بشم از این کابوس های شبانه... این کابوس هایی که نمیدونم چی هستن...دارم له میشم... من آرومم اما...حقیقتی هست که ازم پنهان شده...شاید همون حقیقتی که من از همه پنهانش کردم...همونی که بخاطرش سکوت کردم و به کسی نگفتم... آره سکوت کردم...خدایا اگه صدامو میشنوی اگه هنوز اینجایی کمکم کن...تنها تو میتونی کمکم کنی... قبل از اینکه نفس کم بیارم قبل از اینکه دیگه قلبم نزنه بهم کمک کن نزار دیر بشه... حالا من گوشه این شهر غریب...ای خدای من کمکم کن...
خبر از من داری؟… خبر از دلتنگی های من چطور؟ و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند… خبرش رسیده که مرده اند؟ هیچ سراغ دلم را میگیری؟ کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟ مچاله ام از دلتنگی؟ آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم وجدانت راحت… خبرهای من به تو نمی رسد…
بار خدایا؛ اینک در این لحظه بارانی تورا شکر میگویم شکر به خاطر نعمت هایت،محبت هایت که به من ارزانی داشتی امروز زمانی ست که خوشبختی را با تمام وجود لمس می کنم بار خدایا؛ نمیدانم چه خوبی به درگاهت کرده ام که مرا این گونه شامل لطفو مرحمت خود قرار داده ای خدایا،از تو سپاسگذارم بخاطر این خوشبختی بخاطر وجود همسر و فرزندی که در درون خود دارم چند ماه دیگر خوشبختی ام را با وجود فرزندم پر رنگ تر میکنی همسری دارم که با تمام وجود به من و زندگیمان عشق میورزد خدای من؛هرگز فراموش نمیکنم که همواره در تمام روزها و لحظه لحظه های زندگی ام کنارم بودی در روزهای سخت و غمگینم،در ناخوشی هایم... امروز نیز در روزهای خوب زندگی ام کنارم بمان طعم شیرین زندگی ام با حضور و یاد تو شیرین تر میشود بخاطر این خوشبختی شکرت میکنم خدای من _______________________________________________ پ.ن: *سلام.سال نو مبارک *چندماهی نبودم.درگیر مراسم ازدواجم بودم و اصلا وقت نداشتم *باردارم و چند ماه دیگه...(میدونم خیلی خیلی زود باردار شدم) *الی عزیزم دوست دارم همان نامی را که تو دوست داشتی برای فرزندم انتخاب کنم روحت شاد خواهر کوچکم
اختلاف همیشه پیش میآید. در حل اختلاف است كه آدمها متمایز میشوند با
صحبت و درك نیازهای دیگری و با اشتیاق نشان دادن به حل مخالفتها هر
اختلافی میتواند و باید آرام بگیرد مردم باید با هم این طور باشند ما باید
با هم این طور باشیم. مردم وقتی كامل هستند كه یك دوست واقعی داشته باشند كه آنها را بفهمد كه در رنجها و اندوههای یکدیگر سهیم شود و همه عمر كنارشان بماند. ▪ دوست كسی است كه همه كارهای تو برایش مهم باشد. ▪ دوست كسی است كه در خوشیها و ناخوشیها به او رو كنی. ▪ دوست كسی است كه همه كردههای تو را بفهمد. ▪ دوست كسی است كه حقیقت را درباره خودت به تو بگوید. ▪ دوست كسی است كه بداند در هر حال چه بر سر تو میآید. ▪ دوست كسی است كه با تو رقابت نكند. ▪ دوست كسی است كه وقتی همه چیزبرای تو خوب است از ته دل خوشحال شود. ▪ دوست كسی است كه وقتی اوضاع خوب نیست بكوشد تو را شاد كند. ▪ دوست كسی است كه امتداد تو باشد و بدون او كامل نباشی سوزان پولیس شوتز برگرفته از مجله موفقییت
یک روز سراغ این دختر دیوانه را خواهی گرفت کوچه به کوچه نشانی این دل آواره را خواهی گرفت تو روزی خواهی آمد می دانم به انتظار آمدنت همین جا می مانم شاید آن روز که تو بیایی من دگر نباشم تا تو بیایی با آرزویت زیر خاک خفته باشم یاد خواهی کرد آن همه خاطره را نفرین خواهی کرد این همه فاصله را آن روزها که عشقم را هوس خواندی آن همه احساس را تو عبث خواندی چه شب ها که با رویای تو صبح شد چه نامه ها که با اسم زیبای تو پر شد مرا ببخش شاید اگر بی تو رفتم و نیامدی با آنکه زیر خاکم اما روزی اگر آمدی خوش آمدی + این یکی از نوشته های الی که توی صفحه های آخر دفترش نوشته بود. + ممنون از همه که توی نظرخواهیم شرکت کردن و بهم کمک کردن که تصمیم بگیرم.به درخواست شما از این به بعد از نوشته های خود الی استفاده میکنم و فقط پی نوشت ها ازما خواهد بود. طبقه بندی: دل نوشته، دلتنگی های من، برچسب ها: دختر دیوانه، زیر خاک، سلام.اومدم یه چیزی بپرسم ازتون.بنظرتون این درسته که ما وب الی را باز کردیم و توش مینویسیم؟؟؟؟ انتخاب با شما شما بگین که وبلاگ رو همینطور رها کنیم و بریم یا بمونیمو ادامه بدیم. از همتون ممنون میشم مارو راهنمایی بدین.شما بیننده این وب هستین پس انتخاب باشما. تو این روزطلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
!!! تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا یه آرزو کن ؛بعدش شمعاتو فوت کن باشی نباشی پیشه من تـــــــــــــو بهترین همنفسـی هرجای دنیـا که میــــری بــه ارزوهـــات بـرسی روزه تولــــــــــده توئه میـــــلاده هرچی خاطــــره روزی که غیـره ممکنه هیچ جـــوری از یادم بره [ جمعه 30 فروردین 1392 ] [ 06:49 ب.ظ ] [ fk-m.o ]
12 ماه گذشت؛ بعضیا دلشون شکست... بعضیا دل شکوندن... خیلیا عاشق شدن و خیلیا تنها... خیلیا از بینمون رفتن... خیلیا بینمون اومدن... گریه کردیم و خندیدیم... گاهی زندگی برخلاف ارزوهایمان گذشت و گاهی بر وفق مراد... فقط دو ساعت مونده ؛ دوساعت از تموم اون روزا... ارزو دارم نوروزی که پیش رو داریم اغاز روزهایی باشه که ارزو داریم. + تو این لحظات اخر سال بیاین به یاد همه عزیزان از دست رفتمون باشیم و برای شادی روحشون و مخصوصا الی عزیز فاتحه ای بخونیم. + سال جدیده نمیخوام غصه دار شروع بشه ببخشید اگه پست سال نو زیاد شاد نیست. + براتون بهترین ارزوها رو دارم و امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید و بهترین اتفاقات زندگیتون در این سال باشه. + برای منم دعا کنید که بتونم حداقل بقدری کوچک غم رو از دل خانواده الی بیرون کنم هرچند که میدونم کار سختیه. + فرزاد عزیز ممنون میشم به وب برسی.سال خوبی داشته باشی در کنار خانواده. + یه جمله یادگاری هم برامون بنویسید. + سال نو مبارک برچسب ها: سال نو مبارک، [ چهارشنبه 30 اسفند 1391 ] [ 01:13 ب.ظ ] [ fk-m.o ]
من و تنهایی و این همه راز من و تنهایی و شوق پرواز من و تنهایی و حسرت و ساز من و تنهایی و شعر و آواز من و تنهایی و کلبه ی غم من و تنهایی و اشک و ماتم من و تنهایی و یاد دیروز من و تنهایی و بغض امروز من و تنهایی و باور من من و تنهایی و راهِ رفتن ...........راهِ رفتن این روزهایم به تظاهر میگذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی
خیالی...به شادی... به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...اما... چه سخت می کاهد از جانم این
"نمایش" نمیدونم چی بگم از کجا بگم...قرار گذاشته
بودم به وبم نیام مگر اینکه...اما بنابه درخواست یه عزیز برگشتم و...حالا
میرم...خاموش و پنهان...خیلیا از دستم خسته شدن خیلیا کلافه شدن از بس گریه کردم
اما یه لحظه درک نکردن و احساس نکردن یه آدم یه دختر چقدر توان داره...آره من ضعیف
بودم و ضعیف تر هم شدم...اما با توام باتویی که ادعا خداشناسی و مردونگیت میشه تو
بگو چه برسر من اومده...آره حق داری من چرتا پرت میگم خیلی وقته که چرت
میگم...حافظم قاطی کرده هیچی نمیدونم...دیگه جایی برای حرف زدن و گفتن از صحبت های
تکراری نیس...فقط باید از چند نفر تشکر کنم...آقا داوود که توچند ماه مریضیم کنارم
بود و همه جوره تحملم کرد...نیلوفر عزیز که بهم خیلی محبت داشت...و مهشید مهربونم که همچنان به فکرمه...از
همتون ممنونم...عذر میخوام که نمیتونم جبران کنم فقط برایتان آرزو میکنم بهترین
هایی را که هیچ کس برایم آرزو نکرد...چشمام دیگه جایی رو نمیبینه...دیگه نمیتونم بیام وبلاگ...فقط دعا كنید بیشتر از این چشام تابود نشه فقط تا دوقدمی خودما میبینم...خدانگهدار... هیچ وقت با کسی که دوسش داری طولانی قـهـر نـکـن چون به نبودنت عادت میکنه و یاد میگیره حرفاشو به غریبه بزنه...! __________________________________________________________ کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن : __________________________________________________________ این روزها زیادی ساكت شده ام، نمیدانم چرا حرفهایم، به جای گلو... از چشمهایم بیرون می آیند...
ماهایی كه دیگه نه از اومدن كسی ذوق زده میشیم نه كسی از كنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم
كه برگرده... ماها آدمای بی احساسی نیستیم...ماها بی معرفت و
نامردم نیستیم... یه زمانی یه كسایی وارد زندگیمون شدن... كه یه سری باورامون رو از بین بردن... ________________________________________________________________________________ گاهی دلت میخواهد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی كه جسارت گفتن كلمه هارو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟ اونجاست كه بغضت رو با لیوان سكوت سر میكشی و با لبخندی سرد میگی:
نه،هیچی...
طبقه بندی: دست نوشته، دلتنگی های من، برچسب ها: این روزهایم، گاهی دلت میخواهد، |
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |