من از خودم سیرم

من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم

من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم

به دام زلف بلندت دچار و سردرگمم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم

درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم...

* فاضل نظری


[ ] | [ کلمات کلیدی ] : فاضل نظری-آسمان-ابر-دلگیر-دلخور-طبیب-زمین گیر-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک دل نوشته
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : دوشنبه 29 آبان 1391
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی...
ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی

گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی

خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی

دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی

شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی

می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باش

ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی

*هوشنگ ابتهاج


[ ] | [ کلمات کلیدی ] : هوشنگ ابتهاج-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : جمعه 31 شهریور 1391
شیشه عطر...

بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد

جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد...


* سعید بیابانکی



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : سعید بیابانکی-شیشه عطر-گم-گلهای تر-باغ-قاصدک-کلید سحر-صندوقچه ی سیم و زر-
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : پنجشنبه 26 مرداد 1391
ماندم به خماری که شراب تو بجوشد

ماندم به خماری که شراب تو بجوشد
پس مست شود در خم و از خود بخروشد

آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری
با من به بهایی که تو دانی بفروشد

مستم نتوانست کند غیر تو بگذار
صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد

وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست
بایست دعا کرد که سرچشمه نجوشد

مستی نبود غایت تأثیر تو باید
دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد

خاموش پر از نعره ی مستانه ی من، کو... 
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد؟


* حسین منزوی



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : حسین منزوی-خمار-باده-می-بجوشد-شراب-مست-بخروشد-پیمانه-بفروشد-خم-خمخانه-سرچشمه-دیوانه-مستور-جامه-عریان-خاموش-نعره-مستانه-سروش-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : شنبه 10 تیر 1391
غریب در پیراهن

هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خودت را بفریبی

چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی

آیینه تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی...


* فاضل نظری

از مجموعه گریه های امپراتور



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : گریه های امپراتور-فاضل نظری-فراز-نشیب-نگاه-سیب-غلغله-پیرهنت-غریبی-امید-شب-روز-جهان-عمر-بفریبی-قصه-صخره-صحبت-دریا-سیلی-امواج-نصیب-آیینه-آینه-درد-شکسته-تارخ-طبیب-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : دوشنبه 22 خرداد 1391
به نام عشق

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است...


* سعید بیابانکی



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : عشق-سرآغاز-بلند پرواز-عقاب-شیشه-عطر-ماهپاره-زمین-پند-گوشم-راز-کلید-ناکوک-حضرت عشق-سنگ صبور-محرم راز-سعید-بیابانکی-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : دوشنبه 8 خرداد 1391
دیوانه‌ها

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور میکنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس میگردم طواف خانه ات را
دیوانه ها، آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند

* فاضل نظری



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : یادگاری‌ها-دیوانه ها-یاس-مریم-مسلمان-اهل جهنم-فاضل نظری-گزینه اشعار-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : دوشنبه 25 اردیبهشت 1391
دریا دل


ور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم

تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم؟

چون سایه دور از روی تو افتادم در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم

لبریز اشگم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟
و آن مایه آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل و ز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا غافلم

چون اشک می لرزد از موج گیسویی رهی

با آنکه در طوفان غم،دریا دلم،دریا دلم

* رهی معیری



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : رهی معیری-دریا دل-شعر نو-ارغوان-طوفان غم-شمع-شمع سوزان-عشق-اسرار دل-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
[ لینک های مرتبط : ] تصویر مطلب
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
... ما
بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما
دل را به میهمانی غم برده ایم ما

گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما

سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما

شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
«یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما»

باور کنید هیچ دلی را دراین جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما

گفتی پناه می بری از بی کسی به چاه!
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما؟


* سعید بیابانکی


[ ] | [ کلمات کلیدی ] : سعید بیابانکی-ما-خاطرات-ترک خورده-بغض-صبر-پناه-بی کسی-چاه-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : سه شنبه 5 اردیبهشت 1391
وه چه خوب آمدی!...


وه چه خوب آمدی صفا کردی!

چه عجب شد که یاد ما کردی؟

ای بسا آرزوت می‌کردم
خوب شد آمدی صفا کردی

 آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی؟

از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی؟

شب مگر خواب تازه‌ای دیدی
که سحر یاد آشنا کردی؟

 
بیوفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی؟

هیچ دانی که اندرین مدت
از فراقت به ما چها کردی؟

با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
از همان ره که امدی برگرد!

* ایرج میرزا


[ ] | [ کلمات کلیدی ] : ایرج میرزا-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک دل نوشته
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : یکشنبه 21 اسفند 1390
بـــهـــانــــه
ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه ی شبانه از توست

من انده خویش را ندانم

این گریه ی بی بهانه از توست

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

افسون شده ی تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

کشتی مرا چه بیم دریا ؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

گر باده دهی و گرنه ، غم نیست

مست از تو ، شرابخانه از توست

می را چه اثر به پیش چشمت ؟

کاین مستی شادمانه از توست

پیش تو چه توسنی کند عقل ؟

رام است که تازیانه از توست

من می گذرم خموش و گمنام

آوازه ی جاودانه از توست

چون سایه مرا ز خاک برگیر

کاینجا سر و آستانه از توست

 

* هوشنگ ابتهاج



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : هوشنگ ابتهاج-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : سه شنبه 25 بهمن 1390
گمشده

طفلی به نام شادی...

             دیری ست گم شده است...

با چشم های آبی براق

      با گیسویی بلند به بالای آرزو...

  هرکس از او نشانی دارد...    ما را کند خبر

اینهم نشان ما:

    یک سو خلیج فارس

                 سوی دگر، خزر...

* شفیعی کدکنی

(تشکر بسیار از مسعود عزیز برای هدیه این ارغوان به ما)



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : شفیعی کدکنی-
[ مرتبط با ] : شعر نو دل نوشته
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : جمعه 14 بهمن 1390
هنوز...

این،یک جنون منطقیست که می خواهمت هنوز
حسی به غیرِعاشقیست که می خواهمت هنوز


شاید فریب آینه ست که تکرارمی شود
این هم دروغ صادقیست که می خواهمت هنوز


تا مرز لمس جسم توست حضورکویریت
حتما دلت شقایقیست که می خواهمت هنوز


وقت گرفتن دلیست که از من ربوده ای
شوق قصاص سارقیست،که می خواهمت هنوز

هنگام انتخاب توست،اگرخواستی بمان
این آخرین دقایقیست که می خواهمت هنوز

 

* افشین یداللهی



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : افشین یداللهی-
[ مرتبط با ] : شعر کلاسیک
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : چهارشنبه 5 بهمن 1390
سوره تماشا
به تماشا سوگند...

و به آغاز کلام؛

و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.

پمن به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.
زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.


 از مجموعه حجم سبز
* سهراب سپهری



[ ] | [ کلمات کلیدی ] : سهراب سپهری-حجم سبز-
[ مرتبط با ] : شعر نو
ن : محمدجواد مصطفوی
ت : یکشنبه 25 دی 1390
 

 


 
 
 
او در اول مهر سال 1325 در شهر زنجان و خانواده ای فرهنگی زاده شد. در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد به جامعه‌شناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام رها کرد. اولین دفتر شعرش حنجرۀ زخمی تغزل در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسید و با این مجموعه به عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد. وی سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال 1383 درگذشت.
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات