فارق از هر زنده باد و مرده باد.سر به راه مملکت باید نهاد،ما و میهن تشنه ی صلح و صفاست.
درباره وبلاگ

آرشیو

آخرین پستها

پیوندها

پیوندهای روزانه

نویسندگان

ابر برچسبها

نظرسنجی

آمار وبلاگ

نمایش رتبه گوگل یا پیج رنکابزار نمایش رتبه گوگل یا پیج رنک
Admin Logo
themebox


می بینی سكوتم را؟


می بینی درماندگیم را ؟


می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است؟



می بینی دیگر رویای نداشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام


را آرام كند؟


می بینی هق هق نگاهم چه سرد بر دیواره ی همیشه جاودانه ی


نبودنت مشت می زند؟


می بینی ؟


نوشته شده توسط :رضا
چهارشنبه 5 بهمن 1390-12:03 ق.ظ



نمیدونم چی شد که اینجوری شد


نمیدونم چند روزه نیستی پیشم


اینارو میگم که فقط بدونی


دارم یواش یواش دیوونه میشم


تا کی به عشق دیدن دوبارت


تو کوچه ها خسته بشم بمیرم


تا کی باید دنبال تو بگردم


از کی باید سراغتو بگیرم


قرار نبود چشمای من خیس بشه


قرار نبود هر چی قرار نیست بشه


قرار نبود دیدنت آرزوم شه


قرار نبود که اینجوری تموم شه


یادت میاد ثانیه های آخر


گفتی میرم اما میام به زودی


چشمامو بستم نبینی اشکمو


چشمامو وا کردمو رفته بودی


قرار نبود منتظرت بمونم


قرار نبود بری و برنگردی


از اولش کناره من نبودی


آخرش هم کاره خودت رو کردی


قرار نبود چشمای من خیس بشه


قرار نبود هر چی قرار نیست بشه


قرار نبود دیدنت آرزوم شه


قرار نبود که اینجوری تموم شه 




نوشته شده توسط :رضا
سه شنبه 4 بهمن 1390-11:59 ب.ظ





لعنت . . .


به خیابان هایی که



گریه هاآزادانه در آن جفتگیری می کنند،



ولی



گرفتن دست تو در آن حرام است.



نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 4 دی 1390-06:21 ب.ظ

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره

پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم..


جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند 

قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد

تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان 

مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که

به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد..


جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :

آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش

نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :


چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان 

نمیشود...!


نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 4 دی 1390-06:20 ب.ظ


چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟



صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او



از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!



لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !


نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 4 دی 1390-06:20 ب.ظ


گفتم:


با عشق زمان فراموش می شود ، و با زمان عشق! 


سیگاری گوشه ی لب، گفت:


با سیگار هر دو...


آن زن آنقدر دلشکسته بود که یادش رفت


بعد از آخرین کام سیگار را پرت کند نه خودش را...


نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 4 دی 1390-06:19 ب.ظ

به خودت می آیی،


        یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،


نه دستی که شانه هایت را بگیرد،


        نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد
 

                              
                                  تنهایی یعنی این


نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 4 دی 1390-06:16 ب.ظ

بس کلک دیدم ز رفیقان دغل 


                        بی سبب نیست که به جمع رفقا مشکوکم


مطربی گشته ام سخت تعجب نکنید


                        چون هم به وفا هم به جفا مشکوکم


ای رفیقی که همکنون شنوی شعر مرا 


                            رک و بی پرده بگویم به توهم مشکوکم 



http://www.img4up.com/up2/91219292146582117694.jpeg




نوشته شده توسط :رضا
شنبه 21 آبان 1390-12:02 ب.ظ


الهی !

با خاطری خسته ، دلی به تو بسته ، دست از غیر تو شسته ،

در انتظار رحمتت
نشسته ام

میدهی کریمی ، نمیدهی حکیمی

می خوانی شاکرم ، می رانی صابرم

الهی !

احوالم چنانست که می دانی و اعمالم چنین است که میبینی، نه
 پای گریز دارم نه
زبان ستیز

الهی !

مشت خاکی را چه شاید ، و از او چه برآید و با او چه باید؟


نوشته شده توسط :رضا
جمعه 29 مهر 1390-11:13 ب.ظ


شناسنامه زندگی

نام:رنج

نام پدر:مشقت

شهرت:اواره

شغل:ولگردی

محل صدور:دنیای فراموش شدگان

شماره شناسنامه:نامعلوم

نام مادر:سلطان غم

نام همسر:گریه

دین:مسلمان

محل کار:شرکت نا امیدی

محل سکونت:شهر مکافات

محکومیت:زندگی کردن

جرم:به دنیا امدن

هدف:دنیای اخرت

تاریخ تولد:هزاروسیصدوهیچ

گروه خونی:نفت سیاه

ادرس:خیابان بدبختی

چهارراه تنهایی

کوچه دربدری

بلوک بی نهایت



نوشته شده توسط :رضا
جمعه 29 مهر 1390-11:10 ب.ظ


مادرم میگفت :

عاشقی ۱ شب است و پشیمانی ۱۰۰۰ شب الان ۱۰۰۰

شب است پشیمانم که چرا ۱ شب

عاشقی نکردم .

( دکتر علی شریعتی)



نوشته شده توسط :رضا
شنبه 23 مهر 1390-10:40 ق.ظ


آیین عشق بازی دنیا عوض شده است/شیرین وفرهاد هم عوض شده/

سر همچنان به سجده فروبرده ام ولی/

درعشق سالها  هست كه فتوا عوض شده است



نوشته شده توسط :رضا
پنجشنبه 21 مهر 1390-10:59 ب.ظ

شبی غمگین شبی بارانی و سرد  

 مرا در غربت فردا  رها   کرد

دلم  در  حسرت دیدار او   ماند  

 مرا   چشم  انتظار  کوچه ها  کرد

به من می گفت تنهایی غریب است  

 ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستی ام  بود  و  ندانست  

  که در  قلبم چه آشوبی به پا کرد

او  هرگز  شکستم را  نفهمید   

  اگر   چه  تا   ته   دنیا   صدا   کرد

A

نوشته شده توسط :رضا
چهارشنبه 20 مهر 1390-10:59 ب.ظ

به کدامین گناه؟؟؟؟؟؟؟؟


نوشته شده توسط :رضا
یکشنبه 17 مهر 1390-11:04 ب.ظ

                       چوپان دروغ گو

 

 

"زمین   از  گرگ  لبریز  است "

 

کفتار از در و دیوار می بارد "

 

روبه "

 

" می کند  حمله شبانگاهان "

 

چنین   گفت   مردک   چوپان

 

زمان ترک کوهستان

 

تمام  بره ها  از  ترس  لرزیدند

 

تمام   بره ها  یک  باره نالیدند

 

و چوپان

 

با   دو  چشم  اشک افشان   رفت

 

و بعد از چند هفته از سفر برگشت

 

و عزم گله خود کرد

 

و ناگه دید

 

که گله همچنان بر جای خود باقی ست



نوشته شده توسط :رضا
شنبه 9 مهر 1390-10:57 ب.ظ











  • تعداد صفحات :17
  • 1  
  • 2  
  • 3  
  • 4  
  • 5  
  • 6  
  • 7  
  • ...  
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات