دیدگاه نویسنده نسبت به نابینایان(پست ثابت)


سلام دوستای خوبم،اول از همه دیدگاه خودمونسبت به نابینایان میگم

،ازنظر من  نابینای معلولیت نیست بلکه توی جامعه ما محدویت کسانی که منو میشناسن میدونن من اصلا اهل  شعار دادن نیستم

 درموردهر چیزیم بخوام شعار بدم  درموردنابینایان شعار نمیدم،چون بینشون بودم ومیدونم با چه مشکلاتی به چه جاهای میرسن

من جای دیگه رو مثال نمیزنم توی همین تهران انقدر نابینا های فعال  هستن انقدر استعداد دارن باور کنید بشخصه من خودم که بینا هستم اون استعداد ندارم

ولی افسوس کسی نیست بهشون بها بده،حمایت مردم از نابینا ها خیلی بیشتر از مسولینه

حالا شما عزیزان دیدگاهتونو  نسبت به نابینایان توی نظراتتون بنویسید ممنون میشم،خدانگهدار




[ یکشنبه 24 دی 1391 ] [ 11:15 ق.ظ ] [ sadaf k ]

الفبای انگلیسی به خط بریل



[ یکشنبه 1 فروردین 1395 ] [ 07:40 ب.ظ ] [ sadaf k ]

صرفا جهت اطلاع!

نابینا حق دارد...(منشور حقوق نابینایان در جمهوری اسلامی ایران)

به جاست با حقوق افراد نابینا و کم بینای جامعه مان بیش از پیش آشنا شویم.

بر اساس قانون اساسی توجه به کرامت انسانی و رعایت عدالت در جامعه از اصول پایه نظام جمهوری اسلامی ایران بوده و دولت موظف است خدمات عادلانه و مطلوبی را برای اقشار مختلف جامعه تامین نماید.

در این راستا نابینایان که جز جامعه مستعد و دارای معلولیت و محدودیت خاص می باشند ، می بایست مورد توجه ویژه ای قرار گرفته و دولت وظیفه دارد زمینه رشد ، بالندگی ، نشاط ، سلامت ، تامین اجتماعی و رفاه در زندگی را همانند سایر شهروندان کشور ایجاد نماید.

منشور ذیل حقوق عادلانه یک نابینا را در نظام مقدس جمهوری اسلامی ترسیم می نماید. باشد که این حرکت بنیادی زمینه زندگی مطلوب همراه با نشاط و امید را در دل روشندلان عزیز ایران اسلامی ایجاد نماید.

 ۱-  نابینا حق دارد : زندگی مناسب و هم سطح سایر شهروندان ایرانی داشته باشد و از متولیان امر بخواهد این مهم را فراهم آورد .

۲-   نابینا حق دارد :از کلیه مشاغل متناسب با توانمندی هایشان بهره مند گردد و از متولیان امر بخواهد که این نوع مشاغل را صرفا ویژه ی نابینایان اختصاص دهد .

۳-    نابینا حق دارد :از کلیه مطبوعات و انتشارات موجود در کشور بهره مند گردد و از متولیان امر بخواهد تمامی مطبوعات و انتشارات را به صورت گویا و یا خط بریل منتشر نماید .

۴-    نابینا حق دارد : آموزش او در تمامی سطوح مختلف آموزش( از مهد کودک تا دانشگاه) به صورت رایگان باشد و از متولیان امر بخواهد که امکانات لازم را برای تحصیل وی فراهم آورد .

۵-    نابینا حق دارد :باشگاه ورزشی متناسب با شرایط فیزیکی برای وی فراهم باشد تا همانند سایر شهروندان ورزش کند و سلامت جسمی و روحی خویش را حفظ نماید و از متولیان امر بخواهد برابر جمعیت نابینایان امکانات ورزشی را در کشور فراهم آورد .

۶-   نابینا حق دارد : از مزایای خدمات بیمه ای خاص (تکمیلی) بهره مند باشند و از متولیان امر بخواهد که تمامی خدمات درمانی آنان مشمول بیمه تکمیلی باشد .

۷-    نابینا حق دارد : در سطوح مختلف مدیریتی کشور خصوصا در حوزه معلولین بینایی دارای جایگاه خاص باشند و در تصمیم گیری و تصمیم سازی در حوزه معلولین نوع خود صاحب رای و نظر باشد و از متولیان امر بخواهد از نابینایان در این حوزه استفاده نمایند .

۸-   نابینا حق دارد : خود را به دلیل معلولیت و داشتن هزینه های بیشتر نسبت به سایر افراد جامعه مشمول حق معلولیت بداند و از متولیان امر بخواهد این حق معلولیت را ماهانه جهت تامین هزینه های معلولیت به وی پرداخت نماید .

۹-   نابینا حق دارد : شبکه های ایمنی و خدمات اجتماعی ویژه نوع معلولیت خود را دارا باشد و از متولیان امر بخواهد این خدمات را برایوی فراهم آورد .

۱۰-  نابینا حق دارد : به کلیه خدمات (بالقوه و بالفعل ) ارائه شده در جامعه دسترسی داشته باشد و از متولیان امر بخواهد این دسترسی را فراهم کند.

۱۱-  نابینا حق دارد : در استفاده از امکانات شهری از قبیل پیاده رو ، پل ها ، نمایشگاه ها ، هتل ها ، هواپیما ، قطار ، اتوبوس و … هیچ گونه محدودیتی نداشته باشد ( و متولیان محدودیت را مجرم بداند ) و از متولیان امر بخواهد موانع و محدودیت های موجود شهری را از سر راه او بردارد و مسیر بهره مندی از امکانات شهری را برای وی بگشاید .

۱۲-  نابینا حق دارد : تفریح کند و در این مسیر موانعی را نبیند و از متولیان امر بخواهد زمینه های تفریح وی را فراهم آورد .

۱۳-  نابینا حق دارد : جهت حرکت در مسیر پیشرفت و رسیدن به اشتغال پایدار و زندگی مطلوب و نشاط” مشاوره تخصصی” داشته باشد و از متولیان امر بخواهد برای وی “مشاوره شغلی و پیشرفتو نشاط” را اختصاص دهد .

۱۴-  نابینا حق دارد : جامعه خصوصا خانواده وی آموزش های لازم را جهت شناخت نوع معلولیت و چگونگی رفتار با این نوع معلولیت را ببیند و از متولیان امر بخواهد این خدمات بایسته را به جامعه و خانواده وی ارائه دهد و در صورت هرگونه قصور متولیان امر را مقصر بداند نه جامعه و خانواده خود را .

۱۵-  نابینا حق دارد : جامعه توانمندی ها و استعدادهای او را بشناسدو از متولیان امر بخواهد برای شکوفایی آن استعداد ها ی بالقوه برنامه ریزی نماید و نگذارد هوش و ذکاوت و استعداد های خدادادی اوبه تباهی برود .

۱۶-  نابینا حق دارد :خود را مشمول اهداف عالیه و جامعه هدف کنوانسیون جهانی معلولین بداند و از متولیان امر بخواهد بدون قید و شرط مجری کلیه مفاد این حرکت جهانی باشند .

۱۷-  نابینا حق دارد : در اولویت اول اخذ تسهیلات و امکانات لازم جهت تامین مسکن باشد و از متولیان امر بخواهد جهت تامین مسکن وی مساعدت هاای لازم را اتخاذ نمایند .

۱۸-  نابینا حق دارد : در موارد لازم دارای همراه باشد و از متولیان امر بخواهد همراه او را مورد حمایت های مادی و معنوی قرار دهد .

۱۹-  نابینا حق دارد : در مراجعه به یک سازمان دولتی ، مشاوری را در کنار مدیر ارشد آن سازمان که دارا معلولیت بینائی است ببیند و از متولیان امر بخواهد در هنگام بررسی درخواست یک نابینا نظر مشاوره نابینایی خود را لحاظ و به آن عمل نماید .

۲۰- نابینا حق دارد : آمار صحیحی از افراد معلول نابینای کشور را در اختیار مدیران ذیصلاح ببیند تا مطمئن باشد مدیران ذیربط در برنامه ریزی در جهت رفع مشکلات این نوع معلولیت راه را درست انتخاب کرده اند و از متولیان امر بخواهد با آمار صحیح برنامه ریزی نمایند و به آن برنامه عمل نمایند .

۲۱-  نابینا حق دارد :قوانین تصویب شده در مورد ارائه خدمات درمان، اشتغال و رفاه نوع معلولیت خود را تنها در ابلاغیه ها ، یادداشت ها، روزنامه ها و بایگانی ها نبیند و از متولیان امر بخواهد قوانین مرتبط با ارائه خدمات به معلولین را بدون قید و شرط به اجرا در آورد و با متخلفین این مصوبات با جدیت برخورد نماید .

۲۲-  نابینا حق دارد : با معلولین هم نوع خود و دیگر معلولین تشکل صنفی استانی ، ملی و بین المللی ایجاد نماید و از متولیان امر بخواهد امکانات لازم جهت راه اندازی و یا توسعه این تشکل ها را تامین نماید.

۲۳- نابینا حق دارد : به منابع و فناوری های نوین مطالعاتی در شاخه مختلف علمی به صورت گویا و یا خط بریل دسترسی داشته باشد و از متولیان امر بخواهد این منابع را تامین نماید .

۲۴- نابینا حق دارد : با توجه به استعداد های خدادادی بالقوه و بالفعل خود یک کار آفرین باشد و از متولیان امر بخواهد امکانات لازم را برای وی فراهم آورد .

۲۵-  نابینا حق دارد : در سند چشم انداز ایران ۱۴۰۴ نقش خود را جهت توسعه ایران اسلامی بداند و در این راستا حرکت نماید و از متولیان امر بخواهد سهم او را در پیشرفت ایران اسلامی ترسیم نماید .

۲۶-  نابینا حق دارد : به منظور سطح کیفی موسسات علمی ، مطالعاتی ، آموزشی و تشکل های صنفی خود به صورت مستمر با موسسات بین المللی دنیا ارتباط داشته باشد و از متولیان امر بخواهد زمینه این ارتباطات موثر جهانی را فراهم آورد و حمایت نماید .

۲۷-  نابینا حق دارد : شاهد کاهش معلولیت بینایی در کشور باشد و از متولیان امر بخواهد با برنامه ریزی جامع از وقوع معلولیت بینائی پیشگیری نماید و در این راستا از تکنولوژی و امکانات بروز جهانی بهره بگیرد .

۲۸-  نابینا حق دارد : در امر مقدس ازدواج موانعی را نبیند و از متولیان امر بخواهد امکانات شایسته و بایسته برای تشکیل یک خانواده موفق را فراهم آورد .

۲۹-  نابینا حق دارد : قابلیت های هنری خود را در سطح کشور و جهان به نمایش بگذارد و از متولیان امر بخواهد در نمایشگاه های استانی ، ملی و بین المللی برای وی سهمی در نظر بگیرند .

۳۰- نابینا حق دارد : کلیات مفاد این منشور را در برنامه های اجرایی کشور ببیند و از متولیان امر بخواهد گزارش اجرای این برنامه ها را به عموم مردم بالخصوص نابینایان و سازمان های مردم نهاد مرتبط با نابینایان کشور اطلاع رسانی نماید .

منبع:جامعه نابینایان و کم بینایان



[ شنبه 23 آبان 1394 ] [ 09:01 ب.ظ ] [ sadaf k ]

سلامی دوباره

دوستای گلم سلام

 بعد از چند وقت به دلیل مشغله ای کاری زیاد نمیتونستم سرزمین روشندلان
رو به روز کنم اما ازامروز به بعد حتما به روزش میکنم
جای تشکر و قدر دانی داره از تمام کسانی که طی این مدتی که نبودم سرزمین ما رو فراموش نکردن
وبهمون سر زدن

[ سه شنبه 13 مرداد 1394 ] [ 10:31 ق.ظ ] [ sadaf k ]

گرانترین وکیل ایران نابیناست

وقتی به دنیا آمد یک فرقی با دیگر نوزاد ها داشت او نابینا بود .ازدواج فامیلی این بار هم کار خود را کرده بود وثمره این ازدواج کودکی بود که با چشمانی نابینا پا به دنیا گذاشته بود.همه چیز برایش تاریک بود اما در این تاریکی تنها چیزی که به سراغش نیامد نا امیدی بود.39 سال از تولد ان نوزاد میگذرد و حالا دیگر او برای خودش کسی شده .وکیلی زبده که از شلوغی و زیادی پرونده ها  وقت سر خاراندن هم ندارد.

علی صابری متولد تیرماه سال 52 در تهران است .وکیل پایه یک دادگستری و شاید بهتر است بگویم گران ترین وکیل ایران که پرونده هموفیلی ها را به سرانجام رساند.

شاید برای ما خیلی جالب باشد یک ادم نابینا در بین این همه ادم های که چشم دارند اما کار ندارند توانسته به این جایگاه برسد اما از نظر صابری او با ادم های دوربرش هیچ فرقی ندارد و اصلا کار خواستی انجام نداده .

علی صابری

مدرسه در موشک باران

صابری که حالا به قول خودمان چله نشین عمرش است زمان کودکی اش را به خوبی در خاطرش دارد.

سال 59 بود و اوج موشک باران عراقیها بر سر مردم ایران .ان موقع ها من به همراه خانواده ام در شهر ری زندگی میکردیم . نیمه دومی تیرماه بودم و به همین خاطر یک سال دیرتر به مدرسه رفتم .پدر ومادرم فکر میکردند که تنها مدرسه ای که برای کودکان استثنایی وجود دارد مدرسه شهید محبی در آریا شهر بود اما جالب اینجا بود که وقتی برای ثبت نام به مدرسه شهید محبی آریا شهر رفتیم تازه متوجه شدیم که در محله خودمان مدرسه ای برای بچه هایی با شرایط من وجود دارد.سه سال را در شهر ری درس خواندم و بعد از ان پدرم خانه ای در اریا شهر خرید تا من برای رفتن به مدرسه شهید محبی مشکلی نداشته باشم

مدرسه نابینایان  باعث شد صابری کمتر احساس مشکل کند و شاید همین موضوع سکوی پرتابی برای او شد تا  روزی گران ترین وکیل تاریخ ایران شود.

برای کنکور استرس نداشتم

سال ها یکی بعد از دیگری میگذشت و صابری در کنا ر هم نوعان خود روزگار را سپری میکرد تاینکه سال 69 زمانی برای رویارویی او با محیطی وسیع تر از مدرسه بود.محیطی که شاید به گفته صابری برایش زیاد پر از هیجان نبود اما دوازه ای بود برای رسیدن به ارزوهای دیروزش

رتبه دو رقمی در کنکور

این وکیل موفق میگوید :در فامیل چند تا بچه درس خون داشتیم که انها باعث شدند تا من هم به درس علاقه پیدا کنم سال  69  بود که کنکور دادم  وبا اینکه در ان سال  کنکور دو مرحله ای بود توانستم رتبه دوم را در کشور به دست بیاورم

ورود صابری به دانشگاه باعث شد تا او با اقای شهبازی که او هم جز دانشجویان نابینای دانشگاه بود اشنا شود و این اشنایی چند سال بعد کار در مجتمع قضایی لواسان را برای او رقم زد

او درمورد 1/5 میلیارد  حق الوکاله خود در این پرونده میگوید:طبق تعرفه سازمان وکالت دستمزد من در این پر ونده همچین مبلغی بود که متاسفانه دادگستری تمام ان را به من پرداخت نکرده اما 600 میلیون از ان پولی را که دریافت کردم به سازمان حمایت از هموفیلی ها هدیه دادم

روحیه اجتماعی این جوان باعث شد رشته حقوق اولین گزینه تحصیلیش شود .رشته ای که چند سال بعد او را به عنوان وکیلی زبده به جامعه معرفی کند .

سال 77  همان سالی بود که بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانس خود در آزمون وکالت شرکت کرد و این بار هم توانست جز برترین برگزیدگان در این رشته شود

او هنوز اولین وکالت خود را که مربوط به یک پر ونده طلاق بود به یاد دارد و میگوید:احساس میکردم وقتی برای بار اول  به دادگاه میروم استرس نگذارد کارم را به درستی انجام دهم اما بر خلاف این فکرها با تجربه ای که در دو سال کار در مجتمع قضایی لواسان به دست اورده بودم  بدون هیچ مشکلی پرونده به سرانجام رساندم

هموفیلی ها پرونده جنجالی وکیل صابری

او در مورد این پرونده میگوید:سا ل 81 بود که از طرف کانون هموفیلی ایران من را در جریان پرونده هموفیلی ها قرا ردادند .این پرونده مربوط به 2500 بیمار هموفیلی بود که به خاطر استفاده از فراورده های آلوده ای که توسط سازمان انتقال خون و وزارت بهداشت به انها انتقال داده شده بود به بیماری ایدز و هپاتیت مبتلا شده بودند .من هم قبول کردم تا از حق انها دفاع کنم و با توکل به خدا توانستم بعد از 23 ماه پرونده را به جایی برسانم که وزارت بهداشت و سازمان انتقال خون موظف به پرداخت غرامت به انها شود.

علی صابری

او درمورد 1/5 میلیارد  حق الوکاله خود در این پرونده میگوید:طبق تعرفه سازمان وکالت دستمزد من در این پر ونده همچین مبلغی بود که متاسفانه دادگستری تمام ان را به من پرداخت نکرده اما 600 میلیون از ان پولی را که دریافت کردم به سازمان حمایت از هموفیلی ها هدیه دادم

پرونده دیگری که صابری به عنوان وکیل حضور داشت گل های هلندی بود که او درموردش میگوید:همزمان با پرونده هموفیلی ها پرونده دیگری بود که مربوط به چند گلخانه دار در اطراف تهران بود که به دلیل پایه های گل رزی که از لحاظ ژنی مورد ازمایش قرار نگرفته بود تمامی محصولات دیگر انها را از بین برده بود که متاسفانه به خاطر نبود یک تشکیلات مناسب برای این صنف پرونده به حال مسکوت در دادسرا هنوز باز است

این وکیل 35 ساله دو سالی است که با یکی از همکاران خود ازدواج کرده واین درحالی است که همسر او بینا است  وان دو توانسته اند با بروز مشکلاتی که در سر داشتند زندگی خود را اغاز کنند

صابری به همه نشان داد یک انسان توانایی دارد با هر نقصی در بدنش قله های افتخار را صعود کند

در سالهای اولی که وکالت را شروع کرده دفتری نداشت و از منزل خود برای جلسات استفاده میکرد اما همین سماجت او در وکالت باعث شد تا سرانجام بعد از تحمل بسیاری از سختی ها دفتر خود را در آریا شهر بخرد .

او جمله ای زیبا را سرلوحه کار خود قرار داده و ان را به همه کسانی که میخواهند در رشته وکالت قدم بگذارند پیشنهاد میکند:

یک وکیل زمانی باید از برنده شدن در یک پرونده خوشحال شود که در مقابل ان پیروزی اثری را برای ادبیات حقوقی کشور به ارمقان بیاورد

بخش حقوق تبیان

ما باید بوجود چنین نابیناهای فعال در جامعه افتخار کنیم



[ دوشنبه 29 دی 1393 ] [ 09:56 ب.ظ ] [ sadaf k ]

قهرمانان شطرنج...

روز دوم رقابت های لیگ باشگاهی

روز دوم رقابت های لیگ باشگاهی

شهر ری صدرنشین مسابقات لیگ باشگاهی شطرنج نابینایان تا پایان دور سوم

به گزارش ایران سپید: در ادامه روز دوم رقابت های لیگ باشگاهی شطرنج نابینایان و کم بینایان که در شهر رشت در حال برگزاری است، در دور دوم که صبح دو شنبه برگزار شد، شهر ری با نتیجه 5/3 بر 5/0 تهران را شکست داد.

در میز 1، عرفان علیزاده از شهر ری محمد دوستی از تهران را برد.

در این دیدار در میز 1، عرفان علیزاده یوسف اکبری را شکست داد.

در میز 2، ایمان تحویلی علی خدایاری را مغلوب کرد.

در میز 4، احسان صادقی بر مصطفی اسکندری پیروز شد.

(سلام بچه ها شنبه تا جمعه بازم مسابقات شطرنج جام شهریور  توی فدراسیون شطرنج واقع در میدان هفت تیر تهران برگزار میشه

وقهرمان کم بینا ونابینای ما جناب آقای ایمان تحویلی ،آقای احسان صادقی وآقای عرفان محمد علیزاده هم توی این مسابقه شرکت میکنن

که من مطمعنم اینا دوباره قهرمانی رو ازآن خودشون میکنن ناگفته نمونه منم برای تماشا حتما به محل مسابقه میرم و حتما حتما عکسای این قهرمانان عزیزمون براتون میارم فقط براشون دعا کنید تا موفق بشن)



[ یکشنبه 16 شهریور 1393 ] [ 11:32 ق.ظ ] [ sadaf k ]

اطلاع رسانی...

    * بخشنامه اداره مطالعات و مقررات بانکی خطاب به مدیران عامل محترم کلیه بانکهای دولتی، غیر دولتی، شرکت دولتی پست بانک و موسسه اعتباری توسعه در زیر میآید: با سلام؛ احتراماً، بدین‌وسیله به اطلاع میرساند اخیراً تعدادی از هموطنان نابینا مکاتباتی گلایه‌ آ‌میز در خصوص اعمال محدودیت از سوی بانکها به این اداره ارسال نموده‌اند که حاوی مطالبی است مبنی بر اینکه؛ در مراجعات به بانکها جهت بهره ‌مندی از خدمات بانکی با اعمال محدودیتهایی مواجه میشوند و برای استیفای حقوق خود مجبور به همراه داشتن شخصی به عنوان امین میباشند. بنا به موارد فوق لازم است، در خصوص استفاده نابینایان از خدمات بانکی، ضمن رعایت احترام کامل به ایشان موارد ذیل مطمح نظر قرار گیرد: 1- نابینایان محترم در استفاده از کلیه خدمات بانکی (به جز خدمات حساب‌جاری) مواجه با هیچگونه محدودیتی نبوده و ملزم به همراه داشتن شخص دیگر نمیباشند. 2- نابینایان محترم در خصوص استفاده از خدمات حساب جاری در صورتی که رسماً مسئولیتهای ناشی از صدور چک را بپذیرند نیازی به معرفی وکیل ندارند. خواهشمند است دستور فرمایند مراتب به کلیه واحدهای ذیربط آن بانک/مؤسسه اعتباری غیربانکی ابلاغ گردیده و بر حسن اجرای آن نظارت به عمل آید. اداره مطالعات و مقررات بانکی، مرتضی ستاک بهزاد فخار. (گفتنیست فایل pdf  این بخشنامه جهت گرفتن پرینت در سایت ایران سپید موجود است.)

من مدت ها منتظر این بخشنامه بودم چون خودم بارها برای بازکردن حساب
واسه دوستای روشندلم با این مشکل مواجه بودم که میکفتن نابینا ها حق باز
کردن حساب ندارن،خوشحالم که این بخشنامه اومد



[ دوشنبه 3 شهریور 1393 ] [ 09:32 ب.ظ ] [ sadaf k ]

اطلاعیه

سلام من دوباره
اومدم


[ یکشنبه 26 مرداد 1393 ] [ 11:10 ب.ظ ] [ sadaf k ]

داستان کوتاه من عاشق هستم

داستان کوتاه وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.

تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم

درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .

من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم

قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی

با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه

من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم

اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت ...

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده

فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه

دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته

این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود.

آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.

من عاشقش هستم.

اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”




[ جمعه 24 مرداد 1393 ] [ 01:21 ب.ظ ] [ sadaf k ]

داستان کوتاه لبخندی که زندگی ام را نجات داد.

بسیاری از مردم کتاب " شاهزاده کوچولو " اثر " اگزوپری "
( آنتوان دو سنت‌ اگزوپری )
را می شناسند .

اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد .
قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید .
او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری کرده است .
در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتار
های خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :
"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم .
جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس
هایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم
گذاشتم ولی کبریت نداشتم .
از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم .
او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود .

فریاد زدم " هی رفیق کبریت داری ؟"
به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد .
نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .
لبخند زدم و نمی دانم چرا ؟ شاید از شدت اضطراب ،
شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم .
در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد .
میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ولی گرمای لبخند من از میله ها
گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت .
سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و
لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند
زدم . نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود ...

پرسید : " بچه داری ؟ "
با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و
گفتم :" اره ایناهاش "
او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزو هایی که برای آنها
داشت برایم صحبت کرد . اشک به چشمهایم هجوم آورد .
گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم .
دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند .
چشم های او هم پر از اشک شدند .
ناگهان بی آنکه که حرفی بزند قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد .
بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد !
نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند !

یک لبخند زندگی مرا نجات داد !

بله لبخند بدون برنامه ریزی ؛ بدون حسابگری ؛
لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست .

ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم .
لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را
آنگونه ببینند که نیستیم .
زیر همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است .
من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم که روح های انسان ها است
که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد .
متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت
هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را
پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوایی ما می شوند .

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است که آدمی به هنگام عاشق
شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند .
وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم ؟
چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای
به ما لبخند می زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد

بقول ویکتورهوگو که می گوید :

لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها

انسان تنها آفریده ای است که میتواند بخندد ،
پس لبخند بزن دوست من  




[ جمعه 24 مرداد 1393 ] [ 01:10 ب.ظ ] [ sadaf k ]

...

إحسانی كه مردونه پای عشقش موند
احسانی كه همتا نداره
احسانی كه فقط یاد نگرفته به پدر و مادر خود احسان كنیم
احسانی كه اوج غیرت مرد ایرانیو به نامردا نشون داد
احسانی كه میگه یه جاهایی بریدم اما وقتی میومدم خونه به روی خانوم گلم نمیاوردم
درود بر مادری كه شیر پاك به بچش داده
درود بر مادر احسان
مادری كه به پسرش یاد داده به جای بازی با ناموس مردم مردونه پای عشقت بمون
درود بر غیرت بی همتات مرد
درود بر شرفت
درود بر عشق مقدستون .




[ چهارشنبه 15 مرداد 1393 ] [ 08:40 ب.ظ ] [ sadaf k ]

به این وبمم سر بزنید

سلام خدمت همه ی دوستان
مرسی از حضورتون همیشگیتون در ***سرزمین روشندلان
*** اگه لطف کنید به اون یکی وببم سر بزنید خوشحال میشم
ممنون تا درود دیگر بدرود


tanha551.blogfa.com




[ دوشنبه 9 تیر 1393 ] [ 11:45 ق.ظ ] [ sadaf k ]

خداجون نذار بزرگشم...

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوستنداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

 منبع:به عشق مادر






[ دوشنبه 2 تیر 1393 ] [ 08:14 ب.ظ ] [ sadaf k ]

گریه نکن...

گریه نکن پدر ...
همین " نان حلال " که در دست داری ...
می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی که بعضی ها دارند ...
این روزها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد ...
که تو داری پدرم ...
دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم ...

 منبع:یاشاسین آذربایجان




[ جمعه 30 خرداد 1393 ] [ 09:14 ب.ظ ] [ sadaf k ]

ولادت با سعادت منجی عالم بشریت

عاشق که شدی خطا نباید بکنی

          حتی به خودت جفا نباید بکنی

               حالا که شدی چشم به راه مهدی (عج)

                                    جز بر فرجش دعا نباید بکنی


 

میلاد با سعادت منجی عالم بشریت، برپاکننده قسط و عدل
منتقم خون حسین(ع)، حضرت ولیعصر، امام زمان،
مهدی موعود (عج) بر عموم شیعیان جهان مبارک باد . . .

 



[ پنجشنبه 22 خرداد 1393 ] [ 08:04 ب.ظ ] [ sadaf k ]

عصای سفید.

عصای سفید.............. سخن هفته

  * عصای سفید هم حق ما، هم تکلیف ما. چندی پیش مجلس شورای اسلامی با پیگیریهای حد اقل 2 ساله، متممی را برای قانون راهنمایی و رانندگی تصویب کرد که به موجب آن عصای سفید نابینایان در حکم چراغ قرمز برای رانندگان محسوب میشود. این الزام به این معناست که رانندگان با دیدن عصای سفید نابینایان باید مانند چراغ قرمز توقف کامل کنند و در صورت برخورد با فرد نابینا، مجرم بوده و باید تمام خسارات جسمی و حقوقی فرد نابینای متضرر را جبران کنند. در روزهای پس از تصویب قانون متذکر شدیم که اجرای این قانون مستلزم ترویج آن در میان رانندگان و درج آن در آیین نامه راهنمایی و رانندگی و آموزش آن به رانندگان است. قطعاً تصویب این متمم دستاورد بزرگی برای نابینایان است و گامی بلند برای افزایش ایمنی آنان. اما دوستان! این قانون چیزی کم دارد و آن اجبار نابینایان بدون همراه، به داشتن و استفاده از عصای سفید در معابر است. زیرا اگر قرار است رانندگان با دیدن عصای سفید به منزله چراغ قرمز متوقف شوند، پس لازمه آن وجود عصای سفید در دست نابینایان تردد کننده در معابر است. درست است که عصای سفید به معنای چراغ قرمز رانندگان است، اما همزمان این امر به معنای آن است که عصای سفید چراغ سبز نابینایان نیز هست. یعنی اگر نابینایی عصای سفید داشت میتواند انتظار ایمنی و حفاظت و برخورداری از حق تردد ایمن باشد. نابینای بدون عصای سفید در واقع از نظر حقوقی نابینا نیست، لذا نمیتواند از حقوق آن هم برخوردار باشد. پس بدانیم عصای سفید هم حق ماست و هم تکلیف ما. بسیاری از کشورها داشتن عصای سفید را الزام حقوقی نابینایان و حتی کمبینایان قرار دادند. ای کاش حال که متمم قانون راهنمایی و رانندگی داشتن عصای سفید را اجباری نکرده است، خود آن را به عنوان یک الزام رعایت کنیم!.

  * گلواژه: هرگز به خدا نگو مشکل بزرگی دارم، به مشکل بگو خدای بزرگی دارم.

منبع:روزنامه ی ایران سپید



[ دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ] [ 11:39 ق.ظ ] [ sadaf k ]

"تهران" به "معلولان" اهمیت نمی دهد!!!!چرا ؟چرا؟

"تهران" به "معلولان" اهمیت نمی دهد

"تهران" به "معلولان" اهمیت نمی دهد

درباره مناسب سازی شهر تهران تا به حال هر کاری که صورت گرفته موردی بوده و هیچ کار مفهومی در این خصوص انجام نشده است.

 هشت ماه پیش خانم نابینا و بارداری به دلیل افتادن در چاه فاضلابی که در آن باز بوده با زایمان زودرس مواجه می شود. به دلیل نارس بودن، کودک در بیمارستان تحت مراقبت قرار می گیرد. بعد از سه هفته که پدر و مادر نابینای این کودک برای تحویل گرفتن او مراجعه می کنند متوجه می شوند که کودکشان در بیمارستان نیست و با بررسی هایی که انجام می دهند متوجه می شوند که به شیرخوارگاه آمنه تحویل داده شده است.

پس از گذشت هشت ماه پیگیری در روزهای گذشته خبر رسید که با شرایطی خاص کودک به خانواده تحویل می شود.

تاوان رنج های این زوج نابینا را چه کسی می پردازد؟ آن هم در تهران؛ شهری که کمترین امکانات را برای معلولان دارد و مشخص نیست هر روز چند معلول با حادثه های تراژیکی شبیه خانواده "سلیمانی" مواجه می شوند.

علی صابری عضو شورای شهر تهران و حقوقدان در این باره به "تدبیر" می گوید: اصولا باز بودن در فاضلاب شهری منطقی نیست و این اتفاق به هیچ عنوان نباید در شهر روی دهد. هر کسی هم در اثر آن آسیب ببیند نهاد زیربط اعم از شهرداری و سازمان آب و فاضلاب و ... در این خصوص مسئول است. اما همان قدر که به مسئولان ایراد داریم و در قبال کارهایشان انتقاد می کنیم اتفاقا از نابینایان هم توقع داریم و توقع ما این است که براساس معلولیت خود از وسایل کمک توان بخشی استفاده کنند.

عضو شورای شهر عنوان می کند: در هر جای دنیا این موضوع را بررسی کنید متوجه می شوید اگر نابینایی در خیابان برای او اتفاقی روی دهد در صورتی که عصا داشته باشد همه کارهای حمایتی از او انجام می شود. اما در صورت نداشتن عصا حمایت ها به کمترین حد می رسد و حتی ممکن است که از حداقل افراد عادی هم پایین تر قرار بگیرد. این موضوع به دلیل بی احترامی به شخص معلول نیست این کار به دلیل احترام گذاشتن به قانون عصای سفید است. در واقع مطرح می شود که عصای سفید یک هویت معلولیتی و اجتماعی دارد که یک سری حمایت های قانونی را با خود به ارمغان می آورد. در دنیا می بینید که بالا بردن عصای سفید حکم چراغ قرمز را دارد و ... این موارد اتفاقا چون درکشور ما نیست مطرح کردنش به نفع  معلولان است.

او تاکید می کند: یک بخشی از این موضوع به فرهنگ سازی باز می گردداما بخش دیگری از آن به مباحث حقوقی مربوط می شود. اگر فرد معلول بداند که با استفاده از آن وسیله از حمایت حقوقی و قانونی برخوردار می شود هیچ گاه بدون آن تردد نمی کند. قانونگذار مطرح می کند همان طور که زمان عصا در دست داشتن از تو حمایت کامل می کنم، به همان اندازه هم تاکید می کنم که بدون عصا از منزل خارج نشوید. هویت معلولیتی فرد معلول زمانی محقق می شود که عصا در دست داشته باشد.

این عضو شورای شهر تهران ضمن انتقاد از شیوه مناسب سازی شهر در این باره عنوان می کند: درباره مناسب سازی شهر تهران تا به حال هر کاری که صورت گرفته موردی بوده و هیچ کار مفهومی در این خصوص انجام نشده است.

صابری اشاره می کند: یکشنبه گذشته اولین جلسه ستاد مناسب سازی که کمیسیون فرهنگی شورا متولی آن بود برگزار شد.اما من معتقد هستم که علاوه بر کمیسیون فرهنگی، کمیسیون معماری و شهرسازی، عمران و حتی کمیسیون سلامت هم باید در این قضیه دخالت کنند. همه موضوعات مربوط به مناسب سازی را استخراج کرده ایم و در یک پروژه تحقیقاتی و پژوهشی قابل ترجمه است .

او تاکید می کند: از شهردار تهران خواسته ام و از این طریق هم از ایشان می خواهم که جایگاه اداری ستاد مناسب سازی را  مشخص کنند. اینکه مطرح کنیم که مناسب سازی صورت نگرفته از حرف هایی است که فعالان اجتماعی می گویند و برای ایجاد انگیزه هم خوب است. اما در عرصه مدیریتی این موضوع باید به وسیله شورا و شهرداری جدی گرفته شود. بعد از انجام شدن کارها با روال قانونی، آنگاه می توان در مورد آثارش صحبت کرد. اما متاسفانه در مجموع در شهر تهران اهمیت چندانی به مشکلات معلولان داده نمی شود.

عضو شورای شهر تهران  توضیح می دهد: به عنوان مثال فروشگاه هایپراستار استاندارد مناسب سازی معلولان را نزدیک به استانداردهای جهانی تعبیه کرده است. بگذریم از اینکه قسمت پارک معلولان وجود دارد و ماشین های دیگر در آن قسمت به بهانه نبودن جای پارک، پارک می کنند. چون بهانه آوردن تنها از طرف دولت اعمال نمی شود مردم هم برای رعایت نکردن حقوق دیگران بهانه می آورند. انجام این کار از طرف پیمانکاران این فروشگاه به این دلیل نیست که خیلی برای این قضیه ارزش قائل هستند، بلکه چون پیمانکاران این کار پروژه های خارجی انجام می دادند و به انجام کار با این روش عادت دارند. این مناسب سازی برای آنها پیوست اجتماعی پرژوه است و زمانی که موضوعی پیوست اجتماعی است هزینه ای که برای آن انجام می شود مهم نیست. ما هم اگر مناسب سازی را پیوست اجتماعی کنیم مشکل حل می شود اما اگر هر پروژه به پروژه ارزش سنجی کنیم ، اوضاع همین است که در حال حاضر می بینیم.

صابری ادامه می دهد: یکی از ngoهای حمایت از معلولان درخصوص زیرگذر ولیعصر تحقیق میدانی انجام داده اند که نتیجه این پژوهش را به آقای قالیباف تحویل خواهیم داد . هم در خصوص این پرژه اصلاحاتی انجام شود و هم از ایشان قول بگیریم که در پروژه های دیگر شهردای این موضوع را لحاظ کنند.

او تاکید می کند: نبود مناسب سازی به عنوان یک پیوست اجتماعی نقص است و امیدواریم که از این به بعد این موضوع مورد توجه قرار گیرد.

چرا چرا چرا؟؟؟وخیلی چراهای که هرگز جوابی واسشون پیدا نکردم



[ دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ] [ 11:29 ق.ظ ] [ sadaf k ]

گوش کن بابا...

مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،

 

هنوز قطره هایی از اشکهای  آن روزها بر چشمانم نشسته ،

 

حالم بهتر نیست از این دل خسته ... گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش
کنی نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام
، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای
زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،

نیست روزی که از تو نگفته باشم هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم
 من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمرعبادت نوشت

با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی من بی تو طاقت ماندن ندارم

این بغض لعنتی.... این بغض لعنتی

وقتی دیروز باران بارید

“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم

“آن مرد با نان آمد”

یادم آمد که دیگر پدرم در باران

با نانی در دست

و لبخند بر لب

نخواهد آمد

دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش

با زمین و تنهائیش

با خورشید و نبودنش

به یاد پدر سخت گریستم

پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت

پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....

 

 

 

به امید روز وصال

 

 

 

 

 

 

 

  
نویسنده : آزاده ; ساعت ۱۱:۳٥ ‎ب.ظ روز ۱۳٩۱/۱٠/۱
تگ ها :

بابا خسته ام

خسته ام ازحرف هـای تکراری  

 خـسته ام ازلبخـــــند اجباری

خسته ام ازبغـــض های بیهوده   

 خسته ام ازغم های نیاسوده

خســته ام ازتلخی شـــــبــــها   

خســـــته ام ازدیدن رویـــــــا

خســـــته ام بـــــس کشـیـــدم غـــم هـرنـاکـسی

خــــــسته ام بس کـه نـالــــیدم دربـــــی  کسی

خسته ام ازقلبـــــهای دردست ها بازیـچــه شده

خـــــــسته ام ازقلب های شـکسـتـه درمان نشده

خســــته ام ازگـــــریــــــــه هــــای زار وزار

 
خسته ام ای خدا؟چــرامنــونمیرســونی به دیـدار؟

چرازمــــونه بد شده؟  

مگــــــــه اخرش کجاست؟

که جـــــــوون ها ناپاک شدن؟

مگه همه آخـــــــــرش خاک نشدن؟

اونی کــــــه شعار میداد!!!

پول داره ازهـــــــمه سرتره...

چـــــی شده؟حــــالا کجاست؟

آیاتوقـــــبربه ســـــــرمیبره؟

اونـــی که یه روزهمدمم بود

وصــــله این تنم بود

بااینکه الآن توخاکه...

اما خیلی خیلی پاکه پاکه...

راهش همیشه جاوید...

کسی مثل اون ندید...

دوستش دارم چون پاکه...

هرچندالآن توخاکه...

 



[ دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ] [ 09:52 ب.ظ ] [ sadaf k ]

دلم گرفته

i413141_11.gif (391×59)


دفتر عشـــق که بسته شـد

دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ــ

ـــــــــ




[ چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ] [ 07:47 ق.ظ ] [ sadaf k ]

روزت مبارک مهربانم...

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا.
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟

آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد.

در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،
امید را هرگز از یاد نبرم.

یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم می‌زدی
و چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمه‌های عشق را در دهانم می‌گذاشتی
و من باز لجبازتر از همیشه دستت را رد می‌کردم!

وقتی بوسه بر دستان چروکیده ات می‌زنم،
یاد کودکی‌ام می‌افتم که همیشه به خاطر لطافت دستانت به همه فخر می‌فروختم
و حال به خاطر خشکی دستانت با افتخار می‌گویم این دستان مادر من است که تمام زندگی‌اش را به پای من گذاشت؛
من با نوازش همین دست ها بزرگ شدم و امروز با تمام وجودم می‌گویم:
مادرم مدیون تمام مهربانی‌هایت هستم و  کمی کمتر از آنچه تو دوستم داری، دوستت دارم.

مادرجونم باتمام وجودت دوستت دارم



[ یکشنبه 31 فروردین 1393 ] [ 12:00 ب.ظ ] [ sadaf k ]

دختر بودن یعنی...

دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی...

دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های در پیت...

دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمت هستند...

دختر بودن یعنی دختر و چه به رانندگی ...

دختر بودن یعنی شنیدی  شوهر سیمین واسش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟

دخنر بودن یعنی فیلم مورد علاقت و ول کنی پاشی چایی بریزی...

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن...

دخنر بودن یعنی حق هرچیزی و فقط داری که تو عقد نامه نوشته باشه...

دختر بودن یعنی ببخشید میشه جروتونو ببینم؟

دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل هزار ماشالااااا...

دختر بودن یعنی برو تو دم در در وا نستا...

دختر بودن یعنی لباست 4 متر ونیم پارچه ببره تا اقایون به گناه نیفتن...

دخنر بودن یعنی خب به سلامتی لیسانس هم گرقتی باید شوهرت بدیم...

دختر بودن یعنی کجا داری میری؟

دخنر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا من خودم میرم...

دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟ با کی داشتی حرف میزدی؟

دختر بودن یعنی واسه برای هرچی اجازه گرفتن حتی برای نفس کشیدن...

واقعا فکر میکنید دخترا لایق اینان؟

سلامتی همه دخترا...

منبع:پست ترین ستایش ها



[ پنجشنبه 28 فروردین 1393 ] [ 08:10 ب.ظ ] [ sadaf k ]

ابراج البیت،برج شیطان در مکه مکرمه

چند روز پیش پنجمین برج بزرگ دنیا در کنار خانه کعبه ( قبله ی مسلمانان) افتتاح شد این برج را برج ساعت می نامند و در بین تمام برج ساعت های جهان بزرگترین آنهاست .

به گزارش روزگارنو، این برج با علامات فراماسونی آمیخته شده است از که از جمله آنها علامت تک چشم بالای آن است که بالای نام خدا قرار گرفته است و نعوذ و بالله می خواهد تسلط شیطان بر خدا را نشان دهد.



علامت تک چشم در بالای {الله اکبر}



نماد تک چشم در فیلم ارباب حلقه ها     



اندازه ی خانهی کعبه و برج ساعت را باهم مقایسه کنید (آنها به خیال خود نعوذبالله جبروت  خداوند را پایین آورده اند در حالی که این خانه فقط ، نمادی از خداوند است بر روی زمین تا بندگانش به آن سمت عبادت کنند وخانه ی خدا دل بندگان مومن است که با برج ساختن هیچ لطمه ای که به آن نرسیده هیچ خشممان را شعله ورتر میسازد تا از عمر یکی، دو روزه اشان بکاهد.) 

از دیگر علامات شیطان پرستی این برج میتوان به منعکس شدن نور از تک چشم نام ببریم که خود یک علامت فراماسونری است.


در ادامه فیلمی نیز از این بنای کثیف شیطانی تهیه شده است.


منبع : وبلاگ منتظران ظهور


[ دوشنبه 25 فروردین 1393 ] [ 07:43 ب.ظ ] [ sadaf k ]

انتقادات وپیشنهادات

سلام دوستای خوبم

لطفا
توی نظراتون انتقاد یا پیشنهادی داشتید
بذارید خیلی خوشحال میشم
خدانگهدار



[ شنبه 23 فروردین 1393 ] [ 06:45 ب.ظ ] [ sadaf k ]

هر روزآپم....

سلام دوستای خوبم

میدونم دیر اومدم شرمنده سال نوتون مبارک

براتون آرزوی بهترین ها درتمام مراحل آرزومندم

بلاخره اینترنتم درست شد واز این به بعد هر روز

آپم....

 



[ پنجشنبه 21 فروردین 1393 ] [ 09:32 ب.ظ ] [ sadaf k ]

عزیزم من را آزردی...

چه حاصل شد از تو برای دلم؟....چه در بودنت.....چه در نبودنت....

آمدی همه ی من را در خودت خلاصه کردی......همه ی من شد "تو"

آرزو های دور و درازم شد یک کلمه...."بودن تو"....فکر و خیالم را از من ربودی...

رویا های رنگینم را سیاه کردی....

هنوز هم نمی دانم چه شد که رفتی...رفتی و خلاصه ترم کردی...

حال دیگر یک آرزو هم ندارم....

رویا های سیاهم.....گریه و راز و نیاز برای داشتنت....همه را به یغما بردی...

تو من را از من دزدیدی....من دیگر خودم را هم ندارم....لحظه لحظه بودنم را

اسیر سوالی کردی که هیچ پاسخی ندارد....."چرا"؟....

تو خنده های یک ساله.....شادی هایم را....ایمان و باورم را....خواب و آرامشم را

به من بدهکاری....

نمی بخشم تو را.....این از بزرگی گناه توست نه خردی قلب من....

یادت باشد تو به من بدهکاری.....یادت باشد هم با بودنت هم با نبودنت

دلم را آزردی....



[ پنجشنبه 21 فروردین 1393 ] [ 08:52 ب.ظ ] [ sadaf k ]

خدایا...

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی

حالا یادت آمد من کی هستم؟

خدایا هر چند دلم را شکستند . . .
اما...
. می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم


[ پنجشنبه 14 فروردین 1393 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ sadaf k ]

جقدر سخته

 

چقدر سخته ...

چقدر سخته كه بغض داشته باشی ،اما نخوای كسی بفهمه

چقدر سخته كه عزیزترین كست ازت بخواد فراموشش كنی

چقدر سخته كه سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری

چقدر سخته كه روز تولدت ،همه بهت تبریك بگن بجز اونی كه فكر می كنی بحاطرش زنده ای

چقدر سخته كه غرورت رو بخاطر یك نفر بشكنی بعد بفهمی كه دوست نداره

چقدر سخته كه همه چیز رو بخاطر یك نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت

چقدر سخته كه نباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونكه جونتو واسش گذاشتی

چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا

چقدر سخته اون كسی كه اومد و كردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه

چقدر سخته اون كه می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره

چقدر سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نكنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

چقدر سخته كه دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه كمی ترسیده باشی

چقدر سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی كه بهار شد یه جور ازش جدا شی

چقدر سخته واسه ی اون بشكنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

چقدر سخته اون كه دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته كه واسش تو تموم دنیا بودی

چقدر سخته یه شب واسه چیدن ستاره بری ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره

چقدر سخته توی چشمای كسی نگاه كنی كه تمام مهرت رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینكه لبریز از كینه و نفرت بشی حس كنی كه هنوز دوستش داری

چقدر سخته وقتی پشتت بهش دونه های اشك گونه های تورو خیس كنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه كه هنوزم دوسش داری

چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به دیواری تكیه بدی كه یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده

چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته گل خودتو تو یه باغ دیگه ببینی هزار بار تو خودت بشكنی وآروم زیر لب بگی:گل من باغچه نو مبارك


[ یکشنبه 4 اسفند 1392 ] [ 08:58 ب.ظ ] [ sadaf k ]

خدایا...

خدایا من گناهی نکرده بودم که اینک قلبی شکسته در سینه دارم

گناه من چه بود که بازیچه دست این و آن بودم
هر که آمد بر روی قلبم پا گذشت و رفت و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد!
خدایا چرا در این روزها باید در حسرت عشق و محبت باشیم ، عشقی که تو در وجود همه قرار دادی و احساسی که همه بتوانند عاشق شوند !
خدایا نمیدانم میدانی در این زمانه همه با احساس عشقی که به آنها دادی قلبها را میشکنند و خیانت میکنند
خدایا نمیدانم میدانی که عشقی که تو آفریدی دیگر آن زیبایی و وفاداری را ندارد؟
خدایا نگاهی کن به عاشقان واقعی ، ببین حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟
میخواهی فریاد بزنم تا بشنوی صدای مرا ؟ میخواهی با صدای بلند گریه کنم تا بشنوی درد این دل تنهای مرا؟
خدایا مگر عاشقان چه گناهی کرده اند که همیشه باید متهم ردیف اول باشند ، چرا باید به جای آن آدمهای بی وفا، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند؟
خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟
چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور؟
خدیا اگر بخواهم از حال و روز خویش بگویم ، باید در انتظار باران اشکهایت باشم ، تا بدانی عشقی که آفریده ای و احساساتش به چه روزی افتاده ، مثل این است که برگ سبزی از شاخه اش بر روی زمین افتاده و همه بر روی آن پا میگذارند و یک برگ خشکیده همچنان بر روی شاخه اش مانده...
خدایا در این چند صباح باقی مانده از این زندگی بی محبت و پوچ ،هوای عاشقان را داشته باش..


[ یکشنبه 4 اسفند 1392 ] [ 08:50 ب.ظ ] [ sadaf k ]

دوست داشتن زیاد

وقتی زیادی دوسش داری

حسود میشی

حساس میشی

چشم دیدن نگاه های بقیه رو نسبت بهش نداری

چشم نداری ببینی به غیر از تو با بقیه هم حرف می زنه...

اینا همه از دوست داشتن زیاده

اما اون فکر میکنه دیوونه شدی و الکی بهش گیر می دی...

وای به حال کسی که عشقش به خاطر گیر دادناش ترکش کنه...



[ سه شنبه 1 بهمن 1392 ] [ 01:22 ب.ظ ] [ sadaf k ]

غصه نخور

چیه؟

چرا دلت گرفته؟؟

اوهم آدم است...

اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت

غصه نخور

اگررفت...

گریه نکن...

یک روز چشمای یک نفر عاشقش میکند...

یک روز معنای کم محلی را میفهمد...

آن روز میفهمد آهای که کشیدی از ته قلبت بود...

میفهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد.



[ سه شنبه 1 بهمن 1392 ] [ 01:06 ب.ظ ] [ sadaf k ]

خیلی سخته...

خــــــــیلی ســـخــتـــه


نصفه شبــــی بغضگـــــلوتو بگیــــــره و دلتنگــــــش بشـــی


فکــــــــر کنی شایـــــــد مثل قدیمـــا


باز هم یه اس بده گاه و بی گاه و بپرسه خوابی یا بیداری؟.
.
.
ولـــــــی بــاید قبول کنی


اونهیــــــــچوقت برنمیگرده. پ

. ..



[ سه شنبه 1 بهمن 1392 ] [ 12:54 ب.ظ ] [ sadaf k ]

کد های زیبا سازی

کد های زیبا سازی

قالب وبلاگ










کد متحرک سازی عنوان وب

  • لیزر
  • لیزر حرارتی
  • تبلیغات اینترنتی
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات