♥*•♫.•*♥درهم برهم♥*•♫.•*♥ این نامه از کشور عشق ، شهر مهر ، محله صفا ، پلاک محبت طبقه رفاقت ،زنگ صداقت اومده تا بهت بگه ممنون كه به وبلاگمون سر زدی
|
||
محل درج آگهی و تبلیغات حکیمی بر سر راهی می گذشت . دید پسر بچه ای گربه خود را در جوی آب می شوید . گفت : گربه را نشور ، می میرد ! بعد از ساعتی که از همان راه بر می گشت دید که بعله ... ! گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته . گفت : به تو نگفتم گربه را نشور ، می میرد ؟ پسرک گفت : برو بابا ، از شستن که نمرد ، موقع چلاندن مرد ! حکایت همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس چهار نفر بودند بنام های همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد . همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد . هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد . یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه همه کس بود . همه کس فکر می کرد هر کسی نمی تواند آن را انجام دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد . سرانجام این شد که همه کس یک کسی را برای کاری که هر کسی نمی توانست انجام دهد و هیچ کس انجام نداد سرزنش کرد حکایت شیری که عاشق آهو شد شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد . شیر نگران معشوق بود و می ترسید بوسیله ی حیوانات دیگر دریده شود . از دور مواظبش بود ... پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ، شیری را دید که به آهو حمله کرد . فوری از جا پرید و جلو آمد . دید ماده شیری است . چقدر زیبا بود ، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت . با خود گفت : حتما گرسنه است . همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد . و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد ... نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوق تون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوق تون و سومی را یادم رفت . اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه . ماه عسل و مراحل ازدواج گویند : پسری قصد ازدواج داشت . پدرش گفت : بدان ازدواج سه مرحله دارد . مرحله اول ماه عسل است که در آن تو صحبت می کنی و زنت گوش می دهد . مرحله دوم او صحبت می کند و تو گوش می کنی ، اما مرحله سوم که خطرناک ترین مراحل است و آن موقعی است که هر دو بلند بلند داد می کشید و همسایه ها گوش می کنند ! اعتراف نزد کشیش درباره یهودی بزدل مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت . « پدر مقدس ، مرا ببخش . در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم » « مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم » « اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد » « خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده . اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی ، بنابر این بخشیده می شوی » « اوه پدر این خیلی عالیه . خیالم راحت شد . حالا می تونم یه سئوال دیگه هم بپرسم ؟ » « چی می خوای بپرسی پسرم ؟ » « به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده ؟ بحث حضرت یونس و جواب دندان شکن کودک دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ ها بحث مى کرد . معلم گفت : از نظر فیزیکى غیر ممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم الجثه اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد . دختر کوچک پرسید : پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد ؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى تواند آدم را ببلعد . این از نظر فیزیکى غیر ممکن است . دختر کوچک گفت : وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى پرسم . معلم گفت : اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى ؟ دختر کوچک گفت : اونوقت شما ازش بپرسید . حکایت جذاب آغا محمد خان و شکایت شاکی در زمان آغا محمد خان قاجار ، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت ، نزد صدر اعظم شکایت برد . صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت : اشکالى ندارد ، مى توانى به اصفهان بروى . مرد گفت : اصفهان در اختیار پسر برادر شماست . گفت : پس به شیراز برو . او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست . گفت : پس به تبریز برو . گفت : آنجا هم در دست نوه شماست . صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد : چه مى دانم برو به جهنم . مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد . |
||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک |