پنجره عشق
مَردها
نمیدانم از کدام سیّاره آمده اند
امّا از هَر کجا که آمده اند
خوب است که هَستند ..
که ته مایه بازوانشان ، امنیّت است ،
که ته صدایشان بَم است و آرامش میدهد ،
که ابهت دارند تا تکیه گاه شَوند ،
که حافظه شان کوتاه مُدت است و
زود یادشان میرود
که جنس قَلبشان مَخملی است
که آغوشِشان
تمام تَرس ها را بلد است حل کند ،
که جِنسشان بیشتر از پیچیدگی ،
صاف و سادگیست ..
که دلشان گرم به لبخند جنس زن است
که بَلدند تمام خستگی شان را
تَه فنجان چای زَن جا بگذارند ..
خوب است که هَستند و دُنیا ،
به این مُحکم های مُقتدر و
اخموهای خوش قَلب نیازمند است ..
اگر نبودند ،
چه کسی میخواست
این همه حس خواستنی بودن را
به جنس زَن بدهد ؟!
چه کسی میخواست
خَریدار این همه ناز و دلبری بشَود ؟!
این محکم های مقتدر ،
این مَغرورهای خوش قلب ،
خوب است که هستند
از هَرکجا که آمدند ،
خوش آمدند ...
سلام آیهان مامان
خوبی عشقم؟ امروز من و تو اومدیم شهر تولد مامان ارومیه... البته طرز درست گفتنش اورمیه هست فلسفه داره بعدا تعریف میکنم برات
میدونی عسل مامان نمیدونم چرا اینجا آسمون هم آبی تره! هواش قشنگتره... انگار تک تک مولکول هاش مهربونترن..
انگار خونه خودمه... نمیدونم چطور بگم ولی واقعا حس راحتی دارم اینجا
الان داریم برمیگردیم عزیزم دل من برای اورمیه قشنگم خیلی تنگ میشه
امروز تو با خاله و دخترخاله ملاقات کردی و خونه جدید مامان بزرگ بابابزرگ رو دیدی... دریاچه اورمیه رو دیدی و باغات اورمیه رو
خونه خاله همیشه پر ز صفاست عسل من... چه شبایی که باهم تا صب حرف زدیم وقتای مجردی نامزدی و بعدش
کلا بهترین روزا کنار هم اونجا بودیم دلم میخاد بازم زودتر یه جا جمع شیمو خوش بگذرونیم
حتما توام قراره عاشقشون بشی :)
دلم میخواد بپرسی عاشقمی ؟ بگم
وقتی جوونی ، قشنگی ، جذابی همه عاشقتن
من وقتی چروک زیر چشمت بیفته هم عاشقتم
وقتی دستات بلرزه هم عاشقتم
من اونجا که همه چیو باختی هم عاشقتم
تو اوج خوب نبودنتم عاشقتم
اصلا من آدم عاشق تو بودن تو روزای تنهایی و سختیتم....
سلام عسل مامان
بابا دیشب داشت نگات میکرد گرچه دیده نمیشی که
داشت بهت میگف هرکاری دارم انجام میدم بخاطر تو و آیندته پسرم...
مامان جون میلینی چقد دوستت داره؟
لطفا همیشه افتخارش باش گل مامان
سلاااام خوشکل بنده
بازم مامانی اومد با حرفاش
من عاشق بارونم عسلم بخاطر همینم اسم این ولاگ رو باران گذاشتم
بارون خیلی حس لطیفی به آدم میده البته وقتی که طوفان نباشه... میبینی حتی اینم یه نشونه از پستی بلندی های زندگیه
بارون اگه نم نم بباره قشنگه تند بباره میشه سیل و طوفان و خراب میکنه
نم نم بباره بوی عشق میده تند بباره بوی آزار
دلم میخاست اسمتو باران بذارم ولی گفتم ممکنه بعصی بی فرهنگا مسخرت کنن و نذاشتم
هنوزم بین آیهان و رادوین مرددم!
پسرکم سعی کن همیشه مثل بارون نم نم باشی که هم پاک میکنه هم لطیفه و عاشق
نکنه طوفانی شی و خراب کنی هرچی که هست رو و آواره کنی همه اونایی رو که حتی بهت نیاز داشتن ...
بارون یه درس دیگه هم بهت میده... اونم اینه که اگه جایی که لازم نیستی باشی باعث خرابیه و اگه جاییکه لازم هست نباشی بازم خرابیه
یه چیز دیگه هم اینه که همیشه میگن عاشقا زیر بارون گریه میکنن و اشکاشون دیده نمیشه و بارون نمیذاره همه ببینن که چقد اوضاع خرابه و این هم یه ویژگی خوب بارونه... غم ها رو میپوشونه و کمک میکنه به عاشقا...
پس همیشه سعی کن مثل بارون باشی عشق مامان...
حالا ازینا بگذریم بنطرت تو آینده تو چیکاره میشی؟ من نمیخام مثه بقیه مامانا بهت جهت بدم که دکتر مهندس شی... گرچه اگه کارخونه بابا بگیره اون آرزو داره کنار خودش کار کنی... ولی من هیچوخ دلم نمیخاد داروساز شی خوشکلم یا بزور تجربی بخونی و دکتر شی! حتی گاهی آرزو میکنم هنر بخونی و هنرمند شی... چون روح هنرمندا همیشه سالم تره بنظر من
ولی هر کاره ای بشی خواهش میکنم برو دنبال علاقت... اگه به یه کاری علاقمند نباشی هرروز برات شکنجه میشه پسرم ولی وقتی بهش علاقمندی انقد راحت زندگی میکنی که فکرشم نمیکنی حتی اگه درامدت کم باشه...البته من و بابا همیشه پشتتیم و نمیذاریم سختی بکشی ولی سختی های زندگی آدمو مبسازن و اگه سختی نکشی هیچوقت نمیتونی حتی خودتو بشناسی و ببینی چه کارهایی از تو برمیاد!
من تو زندگیم خیلی جاها کارایی رو برعهده گرفتم که بلد نبودم مثل پوستر سازی و بعد هرجور شده برای اینکه پروژه رو تحویل بدم یاد گرفتم! پس همیشه باید سختی تو زندگی باشه
سلام گل من
خوبی؟ پسرخوشگلم داشتم به وقتی فک میکردم که قراره بیای بیرون از شکم مامان
راستش یه حس خوشحالی و ناراحتی داره! خوشحالم که بغلت میگیرم و میتونم واقعی تر داشته باشمت و روز به روز ببینمت ولی میدونی حس سختیه که یهو دیگه دوتایی باهم یجا نباشیم! یعنی سخته دست بزنی به شکمت و ببینی خالیه... یا لگد زدنتو حس نکنم... کلا عجیبه انگار دور میشی ازم ولی نزدیکمم میشی...
نمیدونم چطور بگم ولی میدونم که تورو از هرچیزی بیشتر دوست دارم مثل اینکه وصل شدی به جون من و اگه حس کنم چیزیت شده دلم میخاد خودمو بکشم و این حس نباشه!
شبیه حس بابا... بابا هرروز داره تلاششو بخاطرت بیشتر میکنه و مدام بفکر اینه که همه چی برای اومدنت آماده باشه...
برات کتاب داستان خریده و میشینه به قصه هایی که برات میخام بخونم گوش میده و آخرش میگه این قسمتاش آموزندست برای بچه ولی اونجایی که شکارچی میاد شنل قرمزی و مادربزرگ رو از شکم گرگ نجات میده خوب نیس چون بچه فک میکنه اگه گرگ یا ادمای بد اومدن همیشه یکی میتونه نجاتش بده و من میفهمم که چقدر بفکر توعه که هیچوقت آسیب نبینی هیچ جوری :)
بابات خیلی بابای خوبیه!
خیلی دوستت داریم گل پسرم
قالب جدید وبلاگ پیجك دات نت |