جملات بارانی

آنقدر باورت دارم که اگر بگویی باران خیس میشوم ؛ ..

...






بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمی زند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاش های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.

اریک‌ فروم



+ نوشته شده در  یکشنبه 8 اردیبهشت 1398ساعت 03:39 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

winter




زمستلان هم به آخر می رسد

و چه سوزی از سر خاطرات گذشت

گویی همه شا ن یخ بستند

کاش به خواب عمیق زمستانی فرو روند و دیگر هرگز بیدار نشوند

حتی وقتی آهنگی مشترک در تاکسی پخش میشود

یا بوی عطری آشنا از غریبه ای که رد میشود

یا حتی وقتی  آسمان خدا بارانی میشود

یعنی میشود ؟

با همه اینها خاطرات بیدار نشوند ؟

و چه زجری میکشی وقتی که خودت را مراقبی  که هیس ! مبادا خاطرات بیدار شوند ..

و چه زیبا گفت کارو ؛ "چه زجری میکشد آنکس که انسان است  و از احساس سرشار است .."




+ نوشته شده در  چهارشنبه 5 اسفند 1394ساعت 06:36 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

پاییز است دیگر ؛ ..







پاییز است دیگر

با همه ی بی رحمی های خاص خودش

غروبهایش
سردی هایش

و بدتر از همه یادآوری خاطراتش

پاییز است دیگر ساخته شده که یادآور باشد

که خاطرات را با ناب ترین کیفیت بکشد جلوی چشمت

و تو میمانی و یک دنیا خاطره که حتی سه ماه هم کم است برای یادآوری تک تک شآن

و چه یلدایی شود بی تو

دراز ترین شب سال یا شاید بی رحم ترین شب سال



خدا حافظت باشد پاییز ؛ ..



+ نوشته شده در  دوشنبه 30 آذر 1394ساعت 01:01 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

چه میفهمند ! ..


آپلود عکس | آپلود | سایت آپلود عکس | اپلود عکس


این شبهآی پاییزی را میبینی ؟

صدای پچ پچ باران

خوردنش به شیشه اتاق

گم شُدن صدای موزیک در آن

و آرشیو همیشه فعال خاطرات در ذهن !

چه غوغای زیبایی بر پاست ..

نمیدانم ؛

آدم های آهنی چگونه برداشت میکنند این عشق بازی آسمان را

اصلا نمیخواهم بدانم ؛

چون بیزارم از چهره کسانی که زیر باران
 طوری راه می روند
که گویی سنگ در حال باریدن است ..


چه میفهمند بارانی را که میتواند آتش جنگلی را خاموش کند

و اما در طرف دیگری در دلی آتش به پا کُند ..




+ نوشته شده در  یکشنبه 13 مهر 1393ساعت 12:00 ق.ظ  توسط baran   نظرات()

این روزها ..





نمیدانم این روزها حرف هوا چیست

یا چرا اینگونه در هم است

چه چیزی را میخواهد ثابت کند ..

یا چه چیزی اینقدر کلافه ش کرده است

فقط این را میدانم حالش عجیب شبیه حال من است ..

نمیدانم او هم از اطرافیان آشفته است ..

 یا اینکه غمی قدیمی هجوم آورده ..

ولی این را میدانم حالش از من بهتر است ...

به بی هوا باریدنش نگاه کن !

میبینی ؟ انگار کسی را نمی بیند

انگار نگاه دیگران برایش اهمیت ندارد

طعنه مردم کلافه ش نمی کند ..

باید اینگونه باشم ..

بی هوا ببارم ..

جماعت را ول کُن ..

من را به آنان چه ؟ ! ..



+ نوشته شده در  یکشنبه 10 فروردین 1393ساعت 03:23 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

آسمان نمیشود مثل تو بود






چه چیزی را میخواهی ثابت کُنی ؟


اینکه بی هوا میباری


این یعنی طعنه به غرور ِ من ؟


نمیشود مثل تو بی هوا ببارم


آسمان ِ لعنتی نمیشود مثل تو بود ؛ بفهم


مردُم باران ِ تورا دوست دارند


اما من را نه !


مردُم کسی را میخواهند تا با او در لحظه خوش باشند ...


آنها چه میفهمند باران را ؟


درد را ؟


خاطره را ؟





+ نوشته شده در  شنبه 25 آبان 1392ساعت 08:18 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

هی باران !

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فایل , آپلود دائمی,آپلود موزیک


هی باران !

دلت را خوش نکُن به ذوق مردم از باریدنت

این جماعت زمانی تورا میخواهند که برایشان صرف داشته باشی

وقتی دلشان تورا میخواهد که هوا گرم باشد

زمین خُشک باشد

...

همین که خیسشان کُنی ُ لباسشان کثیف شود

همین که ناخواسته ضرر برسانی

همین که برنامه هایشان را لغو کُنی

تو را به فُحش خواهند کشید

 اما نگران نباش !

تو تنها نیستی

رفتارشان با مَن هم شبیه توست !









+ نوشته شده در  چهارشنبه 6 شهریور 1392ساعت 06:43 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

همه چیز با من سر شوخی دارند ... !





ههه ...

همه چیز با من سر شوخی دارند

در این فصل باران ؟

عجیب است

گفتم تابستان باشد ؛ هوا گرم باشد

باران نبارد که خاطرات تازه شوند

تا نبودنت دوباره از نو حس شود

ولی گویا ...


همه چیز دست به دست هم داده اند تا تو فراموش نشوی

خُدا و ابرهایش نیز

نه شاید اینگونه نیست

خدا نمیداند به ساز کُدامین بنده اش برقصد

شاید آرزوی تورا برآورده میکُند

که با او در این فصل زیر باران قدم بزنی ُ خاطره بسازی ...

آری  شاید اینگونه است ... ( :




+ نوشته شده در  چهارشنبه 16 مرداد 1392ساعت 04:10 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

نمیفهمی ...






 وقتی یک آهنگ را هزاران بار گوش میکُنی ولی حفظ نمیشوی


وقتی کسی در جواب خوبم َت نمی گوید نه دروغ میگویی خوب نیستی !


وقتی دیگر صدایی دلت را نمی لرزاند


وقتی همه در برابرت خودشان را میزنند به نفهمی !


وقتی تنوع هم برایت تکراریست ...


وقتی خودت هم نمیدانی چه مرگت است

...

اینها را نمی فهمی  ؟

نه نمیفهمی


تو آدمهایی  که زیر باران آتش میگیرند را نمی فهمی ...







+ نوشته شده در  پنجشنبه 13 تیر 1392ساعت 12:28 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

خسته تر از هر شبم ...



یعنی می شود ؟

امشب که از همیشه خسته ترم

امشب که آسمان با عشق بازی خود حالم را بدتر می کُند

امشب که باران قصد بند آمدن ندارد

امشب که سکوت خانه به روحم چنگ میزند

امشب که دلم برای آشنایی دور تنگ شده

امشب که هیچکس بیادم نیست

تو بیایی ؟

یعنی می شود ؟

صدای زنگ در بیاید

و من کلافه و بی حوصله با فکر اینکه این موقع شب کسی با من کار ندارد

در را باز کنم ...

ولی ...

تورا ببینَم

می شود ؟

خــدا حواست به من هست ؟

با توام

نکند فکر کردی برای معشوقه ای زمینی این ها را مینویسم ؟

خدایا از زمین و زمینیانت بیزارم ...





+ نوشته شده در  شنبه 8 تیر 1392ساعت 08:35 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

زمین باران خورده



خیس است همچون زمین باران خورده

این شعر ها که من در نبودنت سروده ام

میبینی ؟ بُغضی شده ام که جز به سر و روی واژه ها جایی برای گریستن ندارم !


+ نوشته شده در  دوشنبه 27 خرداد 1392ساعت 10:43 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

چه بارانی !




چـــه بــارانـــی !

امـــا چـــه فــایده !

تـــــو نیستی و بــاران ِ بـــی تو ...

 یعـــنــی ســـوزانــدن تــَــن ِ ســیگـــار !



+ نوشته شده در  پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392ساعت 12:06 ق.ظ  توسط baran   نظرات()

دلم یک هوای بارانی میخواهد !





غمگــین و خــسته اَم ... دلــم یکــــ هــوای بارانــی مــیخــواهد

یکــــ شـانـه بــرای گـــریه کــردن ...

و یکـــ گــور پــــدری که نثار دُنیا و تـمـام مُــتعلقاتش بُکــُنم ... !



+ نوشته شده در  پنجشنبه 22 فروردین 1392ساعت 11:08 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

داشتن ات ...






داشتن ات ...

مثـل نــم نــم ِ باران ِ جاده شُمال

مثــل ِ مستــی ِ بــعد ار اولــین پـیکـــ های ِ شــَـراب

مــثـل ِ خــواب بعدازظُهــر ...

مـثل ِ بــوســه های ِ تُند تُند و یواشکــی ..

مثل ِ آهنگــ های قدیمی ...

مثل ِ دیالو گـــ های فیلم ِ شب ِ یلــدا ...

و مثل ِ برگــشتن آدمــی که سالها مُنتظرش بودی ...

آی می چسبد ...

آی می چسبد ...






+ نوشته شده در  جمعه 16 فروردین 1392ساعت 12:10 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

پچ پچ باران را میشنوی ؟




پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟

عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!

گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!

گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…

و برای قدم زدن، می خواندت

برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز

خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد

باران، همه بهانه است

موهبتی ست از سوی ِ خدا

گاه، خدا نیز بهانه می کند

و  مست می شود

برای بارش ِبوسه هایش

و تا آغوش بکشد تو را

از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند

آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان

اما باور دار که

آغوش ِ او بسیار بزرگ است ...




+ نوشته شده در  سه شنبه 6 فروردین 1392ساعت 11:58 ب.ظ  توسط baran   نظرات()

.: تعداد کل صفحات 5 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ]