-
چشم غره
بیچاره عیال ملا هر وقت می خواست لباس بشوید هوا بارانی می شد..
ملای زرنگ
روزی چند تا بچه شیطان در کوچه ای سرگرم بازی بودند که ..
گدایی
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد، و مردم با نیرنگی ..
گوسفند
روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را..
چشم غره
بیچاره عیال ملا هر وقت می خواست لباس بشوید هوا بارانی می شد. ملانصرالدین به عیالش گفت فکری به خاطرم رسید تا تو بتوانی لباس چرکها را بشویی، باید کاری کنم که خدا متوجه نشود که ما چه وقت می خواهیم این کار را بکنیم. زن گفت ملا، کفر نگو مگر می شود چیزی از خدا پنهان کرد؟ ملا گفت چرا نمی شود، یک روز که هوا خوب بود تو به من اشاره کن تا من بروم بازار و برایت صابون بخرم و بیارم بعد تو لباسها را بشوی. چند روز گذشت و هوا خوب و آفتابی بود. زن ملا اشاره ای به ملا کرد و ملا راه بازار را در پیش گرفت. صابونی خرید و همین که پایش را از بازار بیرون گذاشت دید نم نم باران شروع شده است. ملا سرش را بالا گرفت و نگاهی به آسمان انداخت. یک دفعه آسمان شروع شد و رعد و برق تندی زد. ملانصرالدین صابون را زیر قبایش قایم کرد و گفت خدایا، غلط کردیم دیگر این همه توپ و تشر و چشم غره رفتن لازم نیست. از قرار معلوم امروز هم نمی توانیم لباسهایمان را بشوییم.
ملای زرنگ
روزی چند تا بچه شیطان در کوچه ای سرگرم بازی بودند که چشمشان به ملانصرالدین افتاد. بچه ها با هم قرار گذاشتند که به هر دوز و کلکی شده کفشهای ملا را بدزدند. بعد رفتند کنار درخت تنومند و پر شاخ و برگی ایستادند و طوری که ملا بشنود گفتند: همه اهل محل می گویند تا به حال هیچ کس نتوانسته از این درخت بالا برود. ملا رفت جلو، نگاهی به درخت انداخت و گفت اینکه کاری ندارد من خیلی راحت می توانم از آن بالا بروم. بچه ها گفتند: اگر راست می گویی برو بالا ببینیم. ملا کفشهایش را در آورد و گذاشت زیر بغلش و شروع کرد از درخت بالا رفتن. بچه ها گفتند ملا چرا کفشهایت را با خودت می بری؟ ملانصرالدین جواب داد: شاید آن بالا جایی بود که لازم شد کفش بپوشم.
گدایی
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد، و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان از طلا بود و دیگری از نقره. اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملانصرالدین را آن طور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد ظاهرا حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند من از آنها احمق ترم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چه قدر پول گیر آورده ام!
گوسفند
روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! روز بعد که ملا برای خرید به بازار رفته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی
برای دریافت این فایل به صورت PDF اینجا را کلیک کنیدموضوع مطلب : حکایات ملانصرالدینبرچسب ها : حکایات ملانصرالدین ، طنز ملا نصرالدین ، چشم غره ، ملای زرنگ ، گدایی ، گوسفند ، حکایات خواندنی ،نویسنده: سعید قدیمی | شنبه نوزدهم خرداد 1397 ساعت 12:40 ب.ظ
-
آخرین عناوین
- آقـای گـاو
- اصول آداب معاشرت در محل كار
- ترین های قرآن
- انواع بیماری های ناخن
- هشت روش اثبات شده برای غلبه بر استرس
- قیمت زنی نسخه
- راه های مقابله با بی اختیاری ادرار در خانم ها
- درمان یبوست در دوران شیردهی
- دوز صحیح متوکاربامول و عوارض جانبی
- حقوق دیگران را در نظر بگیرید
- آنچه موها از سلامتی تان می گویند
- چند عادت سالم صبحانه ای
- قوانینی برای رعایت نکردن
- هشت راه برای کاهش درد سینوس
- تاملی بر مطالعه فرهنگی و اجتماعی خانه
- لیست کامل مطالب ارسالی
-
-
دسته بندی مطالب
-
صفحات دیگر
-
درباره سایت
پایگاه جامع اینترنتی بیان
با تجربه چندین ساله در وبلاگ نویسی
به امید خدا دوباره شروع به فعالیت کردم
تا این بار هم بتونم در زمینه وبلاگ نویسی
هم مسیر خوبی برای ارزشی نویسان
همفکر خوبی برای عمومی نویسان
در این راه بی پایان باشم . انشالله
برای ارتباط با من با آیدی زیر تماس بگیرید
https://t.me/BestTechnician