✗בو عــــآ شِـــــقـ تَــــלּ هــــآ ✗S&P
خوشـــــ اومدید شــــــــــــــــــــلوخ بازی ممنـــــــــــــــــــوع
 
    
            
                            

اینـــــجا پست ثابنه و برای شروع تمامی چرتو پرتامون

دین دین دین 


مدیر وبلاگ:سارا


من کی ام؟یکی

 
تو کی هستی ؟ خودت


بسه دیگه زیادی اشناشدیم

خیلی خوش اومدی محض خوشحالیت بوداا





"
    
         سه شنبه 5 اردیبهشت 1391 | 04:58 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام عرض میکنم خدمت دوستداران عزیزم خوبین خوشین دماغاتون چاقه

یه اسباب کشی اساسی کردم رفتیم به سوی بالاگفا بینیم حال اونجا شطوره

البته هنوز در دست کارگران هست

همه لینکا اونجا ثبت میشن بجز اونایی که فیلتر ان به همه یکی یکی خبر میدم البته این وبلاگم میمونه چون مال بهترین دوستم پریاست که نمیاد دی:

خ خاطره هم داشتم اصلا شاید بعضی وقتا اپ کنم ولی فعلا ا.ونجام

از اونایی که سر میزنن و میرن تو وب جدیدم نظر بزارن برام بهد تو لینک ها ادرس وب جدیدمم ثبت کنن

خ دوستون دارمم

شرمنده اگه بهتون سر نمیزدم یه مشکلی بود در حال حل شدنع

ادرس جدید

http://sara-tab.blogfa.com/



"
    
         پنجشنبه 17 اسفند 1391 | 11:22 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

 جملات طنز جملات خنده دار جدید

ما تو خونمون سینه خیز میریم تا سماور که کسی نفهمه

اگه یکی بفهمه ، یه سینی چای رفته تو پاچمون !

.

.

.

با دوستم جناق شکستیم

تو ده ثانیه بردم

نکبت میگه قبول نیست من حواسم نبود !

آخه الدنگ مگه اول قراره آلارم بزنه !؟

.

.

.

واقعاً این استادا از کجا می فهمن ما کجا رو بلد نیستیم همون رو سوال می دن؟ :|

.

.

.

من اگه دیرتر از اون ساعتى که میخوام ، بیدار بشم

اعصابم خورد میشه دوباره میگیرم میخوابم !

.

.

.

یخچال ما خوبیش اینه که همیشه آب یخ توش هست

بدیشم اینه که فقط آب یخ توش هست !

.

.

.

قدیما … تا کسی مجبور نبود دروغ نمیگفت…

الان تا کسی مجبور نباشه راست نمیگه !

.

.

.

جملات خنده دار

دقت کردین وقتی می خوای یه بسته رو با آژانس بفرستی

تویوتا کمری می فرستن

ولی وقتی خودت می خوای با آژانس جایی بری

پیکان مدل ۴۸ می فرستن !

.

.

.

یعنی اینقدی که دخترا به موهاشون میرسن

اگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!!

.

.

.

راد اس ام اس

خدا نکنه ادرس یجایی رو بلد نباشی!

همه از ادم ادرس همونجارو میپرسن:|

.

.

.

ای بابا دیروز رفتم یه آیفون ۵ خریدم

پشیمون شدم مگه لامصب از جیب در میاد؟

هیچی دیگه رفتم پس دادم یه GLX گرفتم

.

.

.

بدبختی یعنی اینکه بابات بهت بگه زودتر بخواب فردا صبح باید پاشی بری نون بگیری

و خوشبختی یعنی مادرت بیاد بگه نمیخواد ، تو فریزر نون داریم !

.

.

.

هموطن عزیز !

در آیین نامه‌ی راهنمایی و رانندگی ، بخش حق تقدم

اشاره ای به قیمت خودروی شما نشده است !

.

.

.

خانومه تلفن زده به بابام

که ما یه دستگاهی میفروشیم که قیمت قبض برق رو تا ۳۰% کاهش میده

بابام بهش گفت:

ممنون پسرم کنتور رو دستکاری کرده قبضمون ۱۰۰% کاهش داشته

اگه خواستید نصف قیمت واسه شما حساب میکنیم !

.

.

.

جدیدترین جملات طنز

یکی از اتفاقای مسخره اینه که یکی رو مثلا توی نمایشگاه ببینی

و با هم سلام علیک کنید و جدا بشید ؛ بعد سه دیقه دوباره ببینیش !

.

.

.

یه سری هم هستن هنوز رو ماشین ها میان می نویسن :

” لطفا مرا بشویید”

اینا آخرین بازمانده های نسل دایناسورها هستن !

.

.

.

ما همش فال حافظ میگیریم نگو حافظ خودش فال قهوه میگرفته  !

نشون به او نشون که میگه : ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم !

.

.

.

 مراقب سر جلسه امتحان اومد گفت کارت ورود به جلسه ؟

گفتم اصن به قیافه من میخوره درسخون باشم جای کسی‌ بیام امتحان بدم ؟

گفت خداییش نه و ول کرد رفت !

.

.

.

مطالب طنز

یه چند وقتیه کودک درونم ناآرومه

 مدام بهانه می گیره به نظرتون اگه

بزنم لهش کنم، کودک آزاری محسوب میشه!؟

.

.

.

امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون

صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم

ما پسرتون رو دزدیدیم ۱۰۰ هزار تومن بیارین به این آدرس

و گرنه پسرتون رو میکشیم

بابام برگشت گفت ۲۰۰ تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه ! :(

.

.

.

بدتر از اونایی که وقتی شوخی میکنی جدی میگیرن

اونایی هستن که وقتی جدی میگی شوخی میگیرن !

.

.

.

یه سئوالی داشتم مامان شما هم از قسمت فر اجاق گاز به جای انباری استفاده می کنه ؟

.

.

.

یکی از ملانصرالدین می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟

ملا بدون معطلی یکی می زنه زیر گوش طرف و میگه اینجوری

.

.

.

پِجَر!! پِجَر!! من اومجَم!!

(اسمایلی پسرشجاع وقتی پدرشو صدا میکرد)

.

.

.

سر امتحان استاد ها سوالاتی میدن که ما تا حالا ندیدیم !

در عوض ما هم جواب هایی میدیم که اونا به عمرشون ندیدن !

.

.

.

ملت غصه نخورید بالاخره تصمیم گرفتم بعدازظهر برم یه سکه بخرم!

به زودی شاهد توقف و یا کاهش سریع نرخ ارز و سکه خواهید بود :|

.

.

.

از جلوی پارک خونمون رد میشدم

دیدم یه دختــــــر خارجی دپرس داره عکس میگیره

رفتم جلو بهش گفــــــــتم : can u speak english?!

انگار دنیارو بهش داده بودن

با کلی شوق و ذوق گفت : Yeeeeees ,I caaaaaan!!!!!!

زدم رو شونــــــش گفتم :

” sorry , I can’t …

.

.

.

پسره با دوستش چت میکرده :

پسره: می‌شه یکم دیگه بمونی؟ من خیلی‌ دوست دارم بیشتر باهات حرف بزنم

دختر: نمیتونم، باید برم

پسر: PLZzZZz یکم دیگه بمون

دختر: نمی‌شه!!مامانم گفته اگه الان نرم بخوابم میاد پایین

و سرمو میکوبه به کیبو فگئو تبخد آوعپقبسفدگ دجدو د دکسییدهد قکتو !

.




"
    
         پنجشنبه 5 بهمن 1391 | 10:20 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام برو بکس

نمیدونم چی شد یهو حس نوشتن گرفت ماشالله تایپم که رفته رفته

پیشرفت میکنه به قول مامان باز مورچه هام به کار افتاد

ها از یه مورد که خ ناراحتم اینکه چرا فش میدین ها؟؟؟

انگار طلب باباتون پیش منه ای بابا دوست دارید بیایید وبم خیلی

ام خوشحال میشم دوست ندارید نامه فدایت شوم براتون  ننوشتم(محض اطلاع )سو

 تفاهم نشه برای دوستان گلم

دیگه اینکههه به قوانینم گیر ندین هرچی گفتم بگین چشم



دیقه زیاد حوصلم نمیگیره بیام جون شوما یه نویسنده موخوم

پری ببو گلابی هم نیست معلوم نی کجاهاست ج تل هم که نمیده خدارا هزاران

مرتبه شوکور

دی: اهان لطفا خیلی نظر بزارین دی :

یه چیز دیگه هم هست دوستانی که تو میهن بلاگ وبلاگ دارن

میگم وقتی وارد لینکستان میشید چجوری صفحه بعد لینک

هاتون رو روئییت میکنید هوم؟؟؟

 فعلاااااا



"
    
         پنجشنبه 21 دی 1391 | 06:40 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

 عکس   جوک و استتوس های خنده دار فیسبوکی آبان 91

از ننه باباهای عزیز خواهش میکنم که دیگه تا اطلاع ثانوی با کودکان خود قهر نکنن …
دیگه به قدر کافی خواننده داریم !  عکس   جوک و استتوس های خنده دار فیسبوکی آبان 91

.

.

.

به نظر شما قدیما که کولر نبوده پدربزرگای ما نصف شب که بیدار میشدن چی رو خاموش می‌کردن؟

.

.

.

ترس‌های معمول هنگام رانندگی :
۱% ترس از جریمه شدن
۱% زیر گرفتن یه آدم
۱% تصادف
۹۷% مالوندن به ماشین‌های مدل بالا
شما هم اینجورییین؟؟؟

.

.

.

میکرو ثانیه چیست؟
مدت زمان بین سبز شدن چراغ و بوق زدن ماشین عقبی!



ادامه مطلب
"
    
         چهارشنبه 20 دی 1391 | 10:18 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

چرا باید به زن بودنتون افتخار کنید ؟


1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعدادموهای سرت بری خواستگاری. کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.


2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی. (روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!)


3- لازم نیست صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی.

 

بگذریم!!!


4- هیچ وقت از بوی گند زیربقل خودت عق نمی زنی.

5- مجبور نیستی وقت دستشویی رفتن زیر آواز بزنی که اهالی خونه، بقیه صداهای نافرم رو نشنون.

6- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای اقدس خانم رو بفهمه.

7- خوب می تونی نقش بازی کنی.

- انقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از آقایون به سن تکلیف می رسی !!

9- بزرگترین پوئن: خیالت از بابت سربازی راحته! صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.

10- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه ؟!!

11- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی .

12- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی !

13- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی .

14- ه چیز باحال: هم دامن می پوشی و هم شلوار !

15- بهشتم که زیر پای امثال شماست !!

16- بیشتر از آقایون عمر می کنی (از لحاظ علمی ثابت شده)

17- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه !

18- از قدیم گفتن: پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده .

19- هیش کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ خود فروید، پدر روانشناسی جهان گفته: بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ آن را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد ؟

20- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.

21- این یکی دیگه کاملا مستنده: باهوش ترین انسان دنیا زنه !

22- با اینکه ممکنه از جنس دوم بودنت ناراحت باشی ولی یادت بمونه که زنی سال ها پیش با هوش و ذکاوتش یکی از مردان قدرتمند دنیا رو شکست داد .

(شکست شرم آور فیلیپ، پادشاه اسپانیا از الیزابت، ملکه انگلستان 1533_1603)


23- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.

24- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن آفرید.(خانم فاطمه زهرا)

25- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری...به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی !

26- جورابات بوی پنیر کپک زده نمی ده !

27- با موهای پا و زیربغلت نمی شه کلاه گیس ساخت .

28- می تونی در سکوت و فقط با طرز نگاهت حرف بزنی اگرچه شاید هیچ کدوم از آقایون معنیشو متوجه نشن .

29- سال ها پیش دختری 18 ساله فرماندهی ارتش فرانسه رو بر عهده گرفت و اسمش رو در تاریخ جهان ماندگار کرد (ژاندارک).

30- درهای کعبه تنها به روی یک زن باز شد.

31- سر ابوالهول مجسمه دانش و خرد به شکل زنه.

32- با قوس کمرت چه کارا که نمی تونی بکنی..... !

35- عذر موجه زیاد داری.

36- هزار جور مدل خنده داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی .


37- توانایی صوتیت بالاست. (کدوم مردی بلده جیغ بنفش بکشه؟!!!)

38- خیانت عشقی نمی تونی بکنی . (علم روانشناسی به این نتیجه رسیده که زن ها هرگز نمی تونن دو مرد رو همزمان و به یک شکل و اندازه دوست داشته باشن اما مردها چرا)

39- شاید از طرز کار کامپیوتر یا تکنیک های فوتبال سر در نیاری ولی اگه یه هفته طرف آشپزخونه نری آقایون حتما یه بلایی سرشون می یاد.

(توضیح اینکه در چنین مواردی دو حالت وجود داره:1- آقایون خسیس از گشنگی می میرن 2- دست و دلبازاش که غذای حاضری خریدن واسشون خیالی نیست یا ورشکست می شن یا مسموم. البته بعدا اینجا رو هم ببینید : نیمرو درست کردن دخترا و پسرا !! )


40- دو هفته هم که حموم نری بوی گربه مرده نمی دی .


42- مجبور نیستی واسه اینکه یه نفر به خواهرت چپ نگاه کرده ،خون و خونریزی راه بندازی. نه اینکه رگ غیرت نداشته باشیا ! درواقع اپن مایندی - open minde -


43- بلدی چه طوری بدون اینکه زور بازویی لازم داشته باشی روی بقیه رو کم کنی.(با زبونت)


44- اگه زشت باشی (که خیلی کم چنین چیزی پیش می یاد) می تونی خودت رو با آرایش خوشگل کنی. اگه قدت کوتاهه می تونی کفش پاشنه دار بپوشی. اگه موهات کم پشته مسئله ای نیست چون روسری داری.


46- اوه البته یادم رفته بود که همه آقایون هم (حداقل ایرانی هاش) یه یار تو زندگیشون دامن پوشیدن! (کل فامیل هم بهشون تا یه شبانه روز خندیدن!!)

47- در دنیا هرگز به اندازه ای که در حق تو اجحاف شده در حق موجود دیگه ای نشده با این حال امروزه زن ها رو در هر عرصه ای می بینیم: سیاست، اقتصاد، علم و حتی ورزش ! (هه هه!)

48- و غم انگیزترین مزیت اینه که روزی مادر می شی و به موجودی زندگی می بخشی.

49- چراغ هر خونه ای یک زنه .

50- و در آخر اینکه فقط با یک حرکت ناچیز می تونی صد تا مرد رو از خود بی خود کنی. (توضیحی لازم نیست)

50 دلیل که به مرد بودنت افتخار کنی

خدایا منو ببخش!




"
    
         سه شنبه 12 دی 1391 | 03:36 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

جوک خنده دار, مطالب طنز

دوستی برام اس ام اس زده پرسیده : میدونی بهترین یونجه مال کجاست ؟ براشت نوشتم : نه نمیدونم .......برام نوشته مشکلی نیست از یه گاو دیگه میپرسم ...:| ..؟!!!!! یعنی یه همچین دوستان جان بر کفی داریم ما


مغازه رفیقم وایساده بودم !!!

دختره اومد گفت :
آقا مودم “وای وای” دارین ؟؟؟
رفیقم گفت نه ولی مودم “وای فـــــــای” داریم بدم خدمتتون
دختره گفت : مرسی ، ممنونم و رفت !!!
به همیــــــــــــــــــــــــــن برکت قسم !!!

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

“ﺑﯿﺮﻭﻥ هوا یه جوری شده ، ﻫﻮﺍ ﺧﯿﻠﯽ گرمﺷﺪﻩ ”!

.

.

ﻣﻘﺪﻣﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ بخاری !!!

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

نامه تکان دهنده بروسلی به همسرش !
言语不得”的晁盖忽然醒了过来,“转头看着宋江”,
谆谆嘱咐道:“贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊主

...................................................................................................................................

فتح الله زاده : من صدای شما رو نمیشنوم آقای فردوسی پور
فردوسی پور :الان صدای منو میشنوید ؟فتح الله زاده : نخیر




ادامه مطلب
"
    
         سه شنبه 14 آذر 1391 | 08:52 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

sta1 استاتوس های جالب آذر 91

گرگه میره دره خونه شنگول و منگول میگه منم منم مادرتون…
خرسه میاد دم در میگه : بابا تو منو کچل کردی اونا ۱۰ ساله از اینجا رفتن
::
::
مغز آدم هم عجیب جونوریه ! یادش میمونه که یه چیزی یادش رفته اما یادش نمیمونه که چی یادش رفته !
امیدوارم خدا در ورژن های بعدی این باگ رو رفع کنه…
::
::
امیدوارم یه روزی اونقدر فرهنگ سازی بشه که تا آدامست رو از جیبت در آوردی همه نگن به ما هم بده…
::
::
یبوست چیست ؟
وقتی کودک درون نقش پطروس فداکار را بازی میکند…
::
::
تجربه ثابت کرده ، دلایل گریه خانوما به شرح زیره:
۱۰ درصد از روی خوشحالی
۲۰ درصد از روی ناراحتی
۷۰ درصد واقعا چرا ؟
::
::
گه بخوام فقط یه دلیل برای برتر بودن ویندوز ۷ به ویندوز XP براتون بیارم ؛ اون مطمئنا اینه که ویندوز ۷ نسبت به ویندوز XP با یک کلیک کمتر خاموش میشه !!!
::
::
+ اینقد خسته ام که نگو …
- باشه نمیگم !
::
::
اون زمانی که باباها متوجه بشن شلوار جین ۲۰ تومن نیست اون روز، روز پیوند عاطفه هاست…
::
::
رو اعصاب تر از اون گروهی که نمیفهمن آدم دوستشون داره اون گروهی هستن که نمیفهمن آدم ازشون متنفره…
::
::
شماره بعضی آدمارو باید به اسم ایرانسل ذخیره کرد…
البته با تخفیف و منت ویژه !
::
::
اگه سیگار بده پس چرا همه خونه ها بالکن یا تراس دارن ؟ آیا ؟
::
::
باور کنید یکی از تفرحای سالمم اینه که گوشیتو بزاری جلو اسپیکر تا SMS که میاد نویز بکنه ۲ ثانیه زودتر بفهمی ذوق کنی !
::
::
عشق مثه گنجشک میمونه :
اگه شل بگیریش میپره …
اگه سفت بگیریش میمیره …
باید یه جوری بگیریش که آروم ب.ر.ی.ن.ه کف دستت !
::
::
حسی که دخترا با خوردن باد به موهاشون دارن پسرا با خوردن باد به شلوار کردی دارن …
::
::
بعضیا عابر بانک رو با لپتاپ اشتباه میگیرن، قشنگ نیم ساعتی باهاش کار میکنن !
::
::
فقط تو ایرانه که وقتی راننده تاکسی دنده عقب میگیره همه مسافراشم برمیگردن عقب رو نگاه میکنن …
::
::
دنیای عجیبیه ، هرچی به اواخر آبان نزدیک میشیم از اوایل آبان دورتر میشیم !
::
::
نظرِ همه دخترا راجع به مردها: فقط بابام خوبه…




"
    
         دوشنبه 29 آبان 1391 | 03:07 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

del1 جمله های غمگین و گریه آور

آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
::
::
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
::
::
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
::
::
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
::
::
راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
تو … هیچ کجا نیستی…
::
::
بهار من مرا بگذار و بگذر
رهایم کن برو دلدار و بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها
مرا پر کن از این اجبار و بگذر…
::



ادامه مطلب
"
    
         شنبه 27 آبان 1391 | 03:19 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

سلام بر دوستان خل و چل و دیوونه خودم اقا من خاک پاکتونم دمتون گرم اومدم 50 تا نظر بود همشو تایید کردم فرداش دوباره 20 تا اضافه شد خیلی ماهین

دقت کردین میهن بلاگ پیشرفته شده افرین بابا  خوشم اومد فکر میکردم همینجوری میمونیم فکر کنم از این به بعد یکم بیشتر برسم به وبلاگ جواب همتونم میدم خیلی گلین و خلین دوستون دارم شدید تا مــــــــــــــــــدت مدید

 

منتظر کامنت هام باشین یکی یکی میام




"
    
         پنجشنبه 25 آبان 1391 | 06:42 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

فوق العاده طنز کاربردی و صد البته مخرب !

در این نوشتار می خواهیم به شما راه هایی را آموزش دهیم که بتوانید مراسمخواستگاری تان را خراب کنید!

طوری که اگر دختر هستید، داماد آینده، فراری شود و اگر پسر هستید، عروس آینده از این

که فکر زندگی با شما را به سرش راه داده به خودش لعنت بفرستد

این راه ها ردخور ندارد؛ تضمینی است و همه آنها که پیش تر امتحان شان کرده اند

هنوز هم در خانه پدر و مادرشان هستند و نتوانسته اند ازدواج کنند!

 


روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان

▪ هر چند کلمه که حرف می زنید یک بار بادگلو کنید و بدن تان را بخارانید. این حرکت حتما تاثیر بدی بر دیگران می گذارد.

▪ اگر روش قبلی موثر واقع نشد. از فرمول “جوراب های جادویی” استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.

▪ شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!

▪ حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما همچنان بنشینید و لبخند بزنید و سرتان را تکان بدهید. بالاخره یکی از اعضای خانواده عروس خسته می شود و از جا بر می خیزد و این لحظه همان بزنگاهی است که باید بگویید “راضی به زحمت نیستیم… شام چرا… حالا وقت هست…” این طوری آنها ناچار می شوند به شما تعارف کنند و شما با کمال میل تعارف شان را می پذیرید.

▪ جوری به خواستگاری بروید که انگار قبیله ای به خانه عروس حمله کرده است. همیشه زیاد باشید. قشون کشی کنید. هشت و نه نفر برای خواستگاری، عدد ناچیزی است اصلا نباید روی کمتر از ۱۵ نفر حساب کنید.

▪ در خواستگاری بچه ها را با خود ببرید و برای آنکه شوق تان را به بچه داشتن نشان بدهید با آنها بازی کنید مثلا یک مسابقه وسطی ترتیب بدهید یا گرگم به هوا بازی کنید.

▪ بدلباس باشید یکی از بهترین شیوه های بدلباسی این است که جوراب های تان را روی پاچه شلوارتان بکشید.

▪ به کسی فرصت صحبت کردن ندهید. دائما از محاسن تان حرف بزنید و گاهی رو کنید به اعضای خانواده و تائیدشان را بگیرید. روش دیگر این است که هیچ حرفی مربوط به خودتان نزنید. اما یک لحظه هم دهان تان را بسته نگه ندارید؛ از سیاست، از اقتصاد، از علم، از هوا، از تاریخ و… حرف بزنید حتی می توانید خاطره تعریف کنید.

▪ عروس را با یکی از دخترهای مجرد فامیل مقایسه کنید. مثلا همین که چایی آورد به مادرتان بگویید “شبیه دخترعمه ام نیست؟”

▪ همیشه اسم عروس را اشتباه بگویید مثلا اگر اسمش فرزانه است هر بار با اسمی تازه صدایش کنید! “ببخشید افسانه خانم…”، “راستی ملیسا خانم…”، “شیوا خانم می خواستم بگویم که…” و…

▪ گربه را دم حجله بکشید. وقتی عروس بالقوه، پرسید سهم مشارکت احتمالی تان در کارهای خانه چقدر است ناگهان ابرو در هم بکشید، نیم خیز شوید و صدای تان را بلند کنید و بگویید “شما بپزید من می خورم، شما بشویید و بسابید، من استراحت می کنم و اگر شاغل هستید، حقوق تان را هم بدهید من خرج کنم!”

▪ صدای مهمان ها را ضبط کنید و از همه عکس بگیرید و از جلسه خواستگاری و شروطی که مطرح می شود، یادداشت بردارید و دست آخر، برای اینکه خانواده عروس در آینده شرط ها را تغییر ندهند بگویید پای برگه را امضا کنند و برای اینکه صداهای ضبط شده شان را هم بشناسید بگویید هر نفر یکبار نام و سنش را اعلام کند.

▪ کفش هایتان را لنگه به لنگه بپوشید تا ثابت کنید دست و پا چلفتی هستید و نمیشود روی شما برای زندگی مشترک حساب کرد.

▪ تا آنجا که می توانید بخورید. توی این گرانی، شاید تا سال ها وسعتان نرسد خیلی از میوه ها را بخورید.

▪ از فن “در گوشی فامیلی” استفاده کنید. در این فن، شما و خانواده تان باید طوری وانمود کنید که انگار با خانواده عروس قهرید پس فقط بین خودتان درگوشی حرف بزنید و اعضای خانواده عروس را توی بحث های تان راه ندهید.

▪ دائما با تلفن همراه تان پیامک بزنید و اگر کسی زنگ زد پاسخ بدهید و بلند بلند با او خوش و بش کنید.

▪ حتما، حتما، حتما، گل میخک بگیرید و بی خیال گل رز قرمز شوید و خودتان با برگ کاج تزئینش کنید و با نخ جعبه شیرینی ببندیدش

روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای دختران جوان

▪ هنوز سلام و علیک تمام نشده سر صحبت درباره مهریه را باز کنید و بگویید که شما جد اندر جد، مهریه را سنگین می گیرید و این رسم خانوادگی تان است و همه دخترهای فامیل تان همین کار را کرده اند. برای این که کسی شک نکند چند تا مثال هم ردیف کنید مثلا بگویید “همین پارسال دخترعموی مامانم ازدواج کرد با ۴۰۰۰ سکه، آبجی خودم مهرش ۵۰۰۰ تا بود… حالا دو هزار تای ناقابل که چیزی نیست.”

▪ برای شما چه اهمیتی دارد که داماد بالقوه در صورت موافقت با مبلغ مهریه تان، به زندانی بالقوه، تغییر نام می دهد؟

▪ وقتی چایی آوردید و همه مشغول خوردن شدند و به به و چه چه کردند بگویید رمال توی پارک که امروز دیده اید کارش حرف ندارد چون این لحظه را پیش بینی کرده و راست گفته که اگر توی قوری تف کنید مهر و محبت خانواده داماد به شما چند برابر بـیـشتـر می شود.

▪ از دامـاد و تـک تک اعـضای خـانواده اش بپرسید متولد چه ماه و سالی هستند. بعد کشف کنید که آنها در تقویم چینی نماد چه حیواناتی هستند و مطمئن باشید هیچ وقت ممکن نیست نماد سال شما، با نماد سال بقیه کاملا همخوانی داشته باشد و با چنین اعتقادی چگونه می توانید در کنار آنها با صلح و صفا زندگی کنید. فرضا شما متولد سال موش باشید. موش که نمی تواند با خانواده ای که یک اژدها، دو تا خوک، یک سگ، دو تا گربه و یک گاو دارد، زندگی کند!

▪ از همان ابتدا که خانواده داماد آمدند و گل ها و شیرینی ها را تحویل گرفتید، همین که آنها خواستند سر صحبت را باز کنند لبخند ملیحی بزنید و الکی بگویید قصد ازدواج ندارید و می خواهید درس بخوانید. این طوری هم باکلاس تر است و هم تا ابد بی شوهر می مانید.

▪ خودتان را کاملا متفاوت با آنچه هستید نشان دهید و اصلا فکرش را هم نکنید که بالاخره روزی طرف مقابل از نشانه ها متوجه می شود شما کلک می زده اید.

▪ اگر زیاد غذا می خورید، بگویید کم خوار هستید. اگر دیر می خوابید بگویید سر شب خواب تان می گیرد. اگر ترجیح می دهید در روزهای تعطیل روی کاناپه جلوی تلویزیون لم بدهید بگویید همه روزهای تعطیل، آفتاب نزده در کوه هستید.

▪ سیر بخورید و دائما اظهار نظر کنید، حتی وقتی نظرتان را نخواسته اند. توی استکان ها، کیسه چای بگذارید و بگویید برای تان سخت بوده چای دم کنید.

▪ حتی یک لحظه به نگون بختی که به خواستگاری تان آمده اعتماد نکنید. همان اول کار به داماد بالقوه بگویید “پسورد ایمیل های تان را می خواهم…” واکنش احتمالی او از دو حالت بیشتر نیست.

▪ اول این که می گوید “متاسفم اما پسورد من محرمانه و شخصی است” در این صورت شما بر می آشوبید و می گویید “کاملا مشخص شد با اینترنت چه می کنید!”

▪ واکنش دوم این است که او سرخ و سفید شود و مثل قاتلانی که اعتراف می کنند رمز عبورش را روی کاغذ بنویسد و به شما بدهد. آن وقت شما به اتاق دیگر می روید و به اینترنت وصل می شوید و صندوق پستی الکترونیک او را بررسی می کنید و هر از گاه می گوید “خدای من! اینها چیست؟ اینها کی هستند؟”

▪ بعد از رسیدن خواستگارها به خانه بیایید. بی حوصله سلام و علیک کنید و بعد یا بروید توی اتاق تان و دراز بکشید و بخوابید یا گوشه اتاق بنشینید و تلویزیون تماشا کنید و هر از گاه لبخندی به حضار بزنید و بگویید “هیس




"
    
         چهارشنبه 17 آبان 1391 | 01:16 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام دوست جونی هام و داداش هام

خیلی خیلی معذرت میخوام که دیر اپ میکنم و بهتون سر نزدم واقعا شرمنده اما با اغاز سال تحصیلی بنده اپ نمیکنم اگرم بکنم دیر دیر

بازم معذرت میخوام


برام نظـــــــــــــــــــــــر بزارین میام میخونمــــــــــــــــ بای فعلــــــــــــــا



"
    
         پنجشنبه 30 شهریور 1391 | 02:22 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

۸ صبح: تو رخت خواب…..

 

۹ صبح: یکم وول میخوره  یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

 

۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد)

 

۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

 

۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال  ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

 

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

 

۱ ظهر:
مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم  بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم  پاشو دیگه پرتش میکنه

 

۲ ظهر:  ماماااااااااااااان …..ناهار(چه لوس...اییییییییییی)

 

۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شلختن)

 

۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

 

۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

 

۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

 

۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

 

۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

 

۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

 

۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

 

۲شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!) 

 

نظر یادتون نره خواهشن!




"
    
         یکشنبه 19 شهریور 1391 | 08:32 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

1 - اگه بهتون زنگ زد (در این مسئله فرض بر سعید نام بودن دوست پسرتونه...!!!) بگین سلام حمید جون.بعد یه دفعه انگار که تازه متوجه شدین بگین اوا خاک به سرم علی تویی؟؟؟؟می تونین این سیر رو تا هفده باز تکرار کنین ولی بار هجدهم دیگه خطر مرگ داره.من مسئولیتی در قبال این حادثه ندارم.

2 - بهش زنگ بزنین و بگین کسی خونه نیست و دعوتش کنین خونتون ، بعد با دختر همسایه برید سینما و فیلم رئیس یا روزسوم و... رو ببینید.

3 - تا یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا جبهه بگیرین و باهاش دعوا کنین. با کلماتی از قبیل:مگه تو خودت خواهر و مادر نداری؟...یا یه همچین چیزایی .ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جک فجیع یا افتضاح تعریف کنید و بعدش بشینید و قیافه بنده خدا رو تماشا کنید.

4 - آرایش شدید بکنید و از این شلوارای خیلی برمودا و آستین های مانتوتونو خیلی بزنید بالا و برید جلوی بنده خدا رژه برید و وقتی به شما نزدیک شد و به دو سه متری شما رسید ، سرش داد بزنید و بعدش بشینید و زجر کشیدنش رو تماشا کنید.

5 - عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمه ی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه دونه عکس باهاتون بگیره.

6 - موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید و (احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تماشا کنید و لذت ببرید.

7 - همین که تو ماشین بغل دستش نشستین شروع کنین به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند صد هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگید که به این بو حساسید.

8 - وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو بردارید و به یکی از دوستاتون زنگ بزنید و چهار ساعت و چهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید و اون بدبختو تو کف حرف

girl.gif

جرات داری به این دختر تیكه بنداز


دوستون دارم حتما نظر بدید




"
    
         یکشنبه 19 شهریور 1391 | 08:32 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام سلام

واقعا ببخشید بابت تخییرم که اپ نکردم و به وبلاگ هاتون نسریدم

خوب دیگه ما هم بیکار نیستیم که کلی مشغله کاری

مدرسه ها هم که شروع میشه دردمون پیداستــــــــــ

من که اصلا حالو حوصلشو ندارم ولی باید رفت دیگهــــ


این دو سه روزه کلاس زبان برام یه تیکه گوشتم نزاشته که هی امتحان مخصوصا که

درسامون سخت شدههههه وااااااااااااای واقعا صبر ایوب میخوادشششش که تحمل کنه

دیروز رفتیم مرند چون برادر مادر بزرگم مرده بود البته ناتنی بودش هااااااااااااااا


رفتیم من یه چند تا دخی پیدا کردم مث پیرزن ها حرف زدم و ترکیدیم از خنده

میترسیدم الان با جفت پا بیرونمون کنن منم که اصلا اشکم در نمیاد تو اون موقعیت ها

خلاصه از جک گرفته تا تو کشکسرای کی با کی حرف میزنه و کی با کی دوسته و

کی کی رو فراری داد و خلاصه داشتیم حرف میزدیم


رفتیم خوننه مامان بزرگم

همه عمه هام گفتن که باید بریم رستوران چیزی بخوریم اون قدر گریه کردیم

فقط ما رو از اینجا بردارید ببرید

من و بابا و مامای .عمه مهرویه و پسرش حسن که دوم نظری هست


عمه محبوبه و شوهرش

عمه منیژه و دو تا پسرش اکبر امین خوشگله

بعـــــــــد

زن عموم  نسرین جونم


همینا بلند شدیم رفتیم رستوران برادر شوهر م عمه محبوب

تازه باز شده پایینش عروسی بود ما بالا داشتیم نگا میکردیم

البته یه چیزی عمه یه فامیل داره که خیلی توپن اسم پسررشون وحیده

وای اون قدر نگا میکنه تو صورت ادم میدونم دوسم داره یه بار به حسن گفته بود که دوسش دارم
و اینا وای خ خوشدلهههههههههههه

اونم اون جا بودددددش داشت کار میکرد اونجاااا دلم غش رفت خ لاغر شده بود دیگه
همش میومد بالا میگفت چیزی لازم ندارید هههه چه جونوریه این


بلند شدم رفتم تا اب معدنی بگیرم از پایین نگو اونم از دست شویی ا.مد بیرون

سرخ شد که مثلا من دیدمش هه هه

گفت چیزی میخواستین گفتم نه بعد خودم چپیدم تو دستشویی


 من از کی خجالتی شدم ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ هه ای خدا

رفتم مثلا دستمو شستم اومدم رفتم بالا

نشستم و مشغول شدم یهو احمد شوهر عمه محبوبه گفت اب نیاوردین نه؟


وای یهو یادم افتاد گفتم توحید(برادرش)گفت یه پنج مین دیقه بیا الان میرم میارم

اوووووف گیری افتادم ها همیشه همینجوریه چشم ندارن غذا خوردن منو ببینن که

همیشه امر و نهی میکنن

رفتم وحید پشتش بهم بود گفتم وحید

هه بچم یهو برگشت اخ اخ حتما گردنش دردید گفتک چیسته؟
گفتمک اب موخوم

هه رفت لیوان برداشت بهم داد ابم از تو بخچال در اورد داد  ریخت تو لیوان ؟؟؟؟؟


گفتم چیکار کنم اینو؟ گفت خوب اب نخواستی مگه؟؟؟

وای دی نتونستم خندمو نگه دارم حالا نخند کی بخند  وای دستمم گزاشتم رو دهنم
که دندون خوشگلامو نبینه این دفعه اون سوتی داد یهووووووووووووو

گفتم اق وحید من اب معدنی میخوام

بچم لیوانو گرفت و گفت ببخشید اب لیوانو خالی کرد به جاش از اون یخجال شیکا یه اب معدنی گرفت
دستش میخواستم بگیرم گفت اجازه بدین منم فکر کردم میخواد چیکار کنه گفتم چشـــــــــم
دیدم درشو باز کرد ریخت تو لیوان داد دستم

خدایـــــــــــــا دیگه نمیدونستم چیکار کنم مخش عیب داشت هاااا خل به تمام معنا


خدا به مادرش صبر بده من اینو دوست داشتم؟؟؟ فکر نکنم بابا

با هزار بد بختی بهش فهموندم که بطری اب معدنی رو باهام میخوام اسکل
اونم قلمز مایل به دودتی شد


داد دستم بدو رفتم بالا همه نیشاشون باز شد دهنشونم باز شد البته گزاشتن رو دور تند

اول مامان : کجایی پس سارا

بابام:بیا دیپگه


احمد : کلاغ سیاه که میگن اینه(تکه کلامش به منه همیشه)

منیژه(سارااااااااااااااااااااااا)
(
اکبر بو گندو: سارا (بهد دو دقیقه)کجا بودی (دوباره مکث) مردم از تشنگی

ایشالله بمیری من راحت شم ایییییییش


خلاصه کوفت کردیم و برگشتیم خونه مامانی و بعدشم حاظر شدیم بیاییم تبریز 1 بود رسیدیم خونه
و بنده مثل چی رفتم کپه مرگمو گزاشتم

ولی یادم باشه به وحید بیشتر فکر کنم

چه خاکی سرمم کنم وای مامان مدرســـــــــــــه
باز معاون زندآبادی

با اون همه صفت های خوشگل که به من میده
کره اسب.
وای خداییش انتره اه اه اه عقققققق من رفتم




"
    
         چهارشنبه 15 شهریور 1391 | 10:04 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام خوبین خوشین؟

میگما من تو این سال ها زنگی که کردم به یک تنیجه ی مهم در زندگی پی بردم

اونم اینکه مانتو خریدن سخت ترین کاره

حالا اینو وللش اول صبحی اومدم اپ کنم چون کارتون داشتم

دوستانی که وبلاگشون بلاگفاست ناراحت نشین ترو خدا که جوابتون رو نمیدم

واقعا کد امنتیتیش برام باز نمیشه و من یه معذرت بدهکارم

پس یه کاری به حالم بکنید دی:


خدایا کرمتو جیز دیگه مهمون نداشتی؟

اگه بود میفرستادی دیگه خجالت نکش

وای دیروز خونه ول وله شد

2عمه ام و 2شوهر عمه  پدر بزرگ


با 2 بچه و داییم و زن داییم با یدونه بچه 1 ساله همون معصومه

منو مامانمو بابام اوووووووووف سرم داشت درد میگرفت

همه رفتن بیرون فقط منو داییم و زن داییمو معصومه موندیم

من رفتم اهنگ ناری ناری باز کردم داییم پرید وسط یه ویبره ای میرفت ها

مثل خردادیان هی میگفت وان تو وان تو وای روده بر شده بودیم از خنده

با نازش اومد طرف من دستمو کشید برد وسط هه شالمو از سرم کشید گزاشت رو گردنم

کلا  اخلاقش اینه فکر نکنید که مثلا ....
خلاصه منم رفتم نوار اذری گزاشتم یه دور اذری رقصیدم دهنش باز موند

تا اون باشه بهم پز نده
چنان پاهامو میکوبیدم پشتم که الان زمین ترک بر میداره
خلاصه رفتم اون یکی اهنگ علیرضا روزگارو گزاشتم به اسم من ترو تو کی

یهو دیدیم معصومه داره میرقصه وای خیلی باحال میرقصید دخی جون خودمه

خوردنی چنان دستاشو میبرد بالا حرکت میداد من فکر کردم کلاسی چیزی رفته این بچه

خلاصه یکم خندیدیم و گفتیم پفک داشتیم

ریختم تو ظرف اوردم وسط که بخوریم

من همیشه بهترین فامیلام داییم هست البته خدا نکنه عصبانی شه ولی

کلا باحاله یادمه تو شهر بازی اون قدر الکی جیغ میزد که روده بر شدم و دندونم خورد به میله و شکست

خلاصه(چه قدر این کلمه اشناست)گزاشتم وسط که بخوریم همه خوردیم اخر سر

2 تا موند یهو دیدم داییم داره بد جور اونارو نگا میکنه فهمیدم میخواد چیکار کنه قبل اون زود پریدم که بردارم

داییمم پرید کله هامون خورد ولی من برداشته بودم با پیروزی دستمو باز کردم یکیشو میخواشتم بزارم دهنم
یهو داییم زد رو دستم پفک افتاد زمین شیرجه
رفتم برش دارم که داییم محکم رو پفک فشار داد له شد زود اون یکی رو بردم تو اتاق گزاشتم

دهنم بعد دلقک بازی ها مهمونا اومدن و شامو شمارو به خیرو ما رو به سلامت

کلا خوشگذشت البته نمیدونم چرا پدر بزرگم هی متلک میپروند به من که همشون
مثل پتک میوفتاد رو سر بنده محترمه




"
    
         چهارشنبه 8 شهریور 1391 | 08:19 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

سَـلـآم دوڪسـ ـ جـونـیـآم


خوبین خوشین؟


دیروز تو باغ بودیم جاتون خالیــــــــــــــــــــــــــــــ


من بودم و سینا جونم و شهرام و محمد  (پسر خاله هام ) و المیرا  و فاطی (دختر خالم )


داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد شهرام گفت که یکی از رفیق هامم به اسم هادی میادش هادی اومدو شروع کردیم وسطی بازی کردن


من و الی و سینا تو یه گروه و شهرام و زن داییم و هادی تو یه گروه



سینا به اصرار خودش اومد تو گروه ما که من میدونم برا المیرا بود درسته المیرا ازش بزرگه ولی خیلی دوست داره المیرارو


خلاصه بازی شروعـــــــــــــــــــ شدش


هادی خوب بازی میکرد یه پسر قد بلند و 21 ساله چشم هاش ابی بود ای بدک نبود رو چونشم یدونه 1 گزاشته بود

یه تیشرتو شلوار جین که تمام جاهاش شسته بود

خلاصه ما وسط بودیم

یهو هادی توپو گرفت طرف من میخواست بزنه که یهو زد به المیرا

هه خندم گرفته بود داشت کلک میزد که مثلا میخواستم به تو بزنمــــــــــ

بعد بازی که بیشتر ما وسط بودیم بیچاره شهرام و هادی از کار افتاده بودن

هوا داشت تاریک میشد قرار شد خانواده ها برن تو داخل باغ ما هم تو الاچیق کناریش

بشینیم

از اونجایی که سینا ادب نداره به من امر فرمودن که برم اب بیارم

منم بلند شدم رفتم تو خونه 

داشتم میومدم تو اشپز خونه یهو گربه از اشپز خونه بدو ااومد طرفم داشتم سکته میکرددم

از ترس یه جیغ کشیدم گربه اومد خورد پام اونقدر ناتوان شده بودم که محکم خوردم زمین گربه هم از

زیرم در رفت

وای کمرم خیلی درد گرفته بود مخصوصا زیرم

خوب چیه ؟؟یهو بچه ها اومدن تو دیدن چشمای من پر اشکه

همه نگران مثلا سینا هشت بار پرسید چی شده

خوب دندون رو جیگر بزار بچه

هادی هم رنگش پریده نمیدونم چرا البته من حدس زدم چون فکش بسته بود زل زده

بود به من

اخی بچه ام چه معذبه  حیا حالیش میشهـــــــــ

منم ماجرارو گفتم شهرام داشت میترکید بی جنبه

چشمامو ریز کردم بهش که یعنی بعدا حسابتو میرسم

بیچاره لبخندش محو شد اخی ترسید بچه ام دی:

هادی هم که سرشو کرده بود تو گوشی

فکر کنم خندشو نگه داشته بود

شهرام که هادی رو دید گفت گوشی هاتونو در بیارید بلوتوث بازی

فبول کردیم من که عکسی داشتم که روش نوشته من شوهر میخوام همون عکس

بچه هه 

رفتم تو جست و جو ها

چهار تا اسم افتاد

یکیش با مدل خاطی نوشته بود

almira

اون یکی

sokotam

بعدیش نوشته بود

بی وفا

اون یکی هم

میتپه برات

خوب اون اولی که برا الی بود موند سه تا

منم بی وفا رو انتخاب کردم فکر کردم سیناست چون

اون همیشه فارسی مینوشت و اصلا نمیدونم چرا حدس زدم سیناست

فرستادم همزمان به سینا و هادی چیزی ارسال شد

سینا  نگا گوشیش کرد خندید

گفتم سینا چیه من میخوام تو چرا ذوق کردی

سینا برگشت گفت چیرو میخوای

گفتم خلم همونی که فرستادم برات

سینا گفت الی فرستاده برام تو چیزی نفرستادی

یه فاتحه برا خودم خوندم صورتمو گردوندم سمت ه ا د ی

بسم الله داشت نگام میکرد بیشعور ایییییییییش

نمیدونم داشت میخندید یا پوز خند میزد

سینا بهش گفت برات چی و کی فرستاده

هادی به روش نیورد و گفت اس ام اس بودش

چون میدونست سوتیم جوریه که اگه بچه ها بدونن شک میکنن نگفت نفسم حبس

کرده بودم واقعا تو موقعیت بدی بودم

یهو برام چیزی اومد اوکی زدم الی برام بوس فرستاده بود

منم که عکس دخترو پسر رمانتیک داشتم براش دادم

همینطوری داشتیم میفرستادیم که هادی برام چیزی فرستاد

عکس دختری بود که نشسته بود رو پای پسره وووووووو .......

زود حذف کردم یعنی چی منظورش چی بود شایدم اصلا چیزی نبود همینطوری فرستاد

اه اه یه احساس بدی داشتم بهششش یجوری شیطون میزد دهاتی

تا اینکه همگی خسته شدیم و من پاهامو اون طرف تر دراز کردم چشمامم بستم

الی هم به تقلید از من فاطی هم که هی میخندید معلوم نیست چشه

یهو یاد پسر تو خیابون افتادم که کلی به خاطرش خندیدم

یه پسر 9 ساله داشت بستنی میخورد نمیدونم جو گرفته بود یا چی داشت میرقصید

تو خیابون هیچ کس بهش توجه نداشت ولی وقتی بهش نگا میکردی رو ده بر میشدی از خنده

خیلی مسخره بود دوباره که به یادم افتاد لبخند زدم  چشمامو باز کردم دیدم فاطی و هادی زل زدن به من

منم که پررو ابرو دادم بالا یعنی چیه ؟مثل مونگلا سرشو انداخت پایین

خلاصه ما اماده شدیم بیاییم تبریز ساعت 2 میشد بازم من سوتی های خوشگلی دادم

از اولشم شانسم خوشگل بود

هی خودا


حالا نظر بدید ببنیم  حتما ایدا میگه ور پریده





"
    
         شنبه 4 شهریور 1391 | 07:40 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام سلام اول از همه عیدت زیباتون مبارک

خوش گذشت؟

والا امروزا که من شغلمو عوض کردم

شغلم شده برسی شکاف های دیوار اتاقم

واقعا شغل شرفیه
  

تازگیا به تلاش خودم از

شغل بیکاری استفا دادم


و به این کار مشغول شدم و راضی ام

بهله دیروزم که مرند بودیم
Smilehaa

جمع مون جمع بود فقط گاومون کم
بود که اونم سینا خان
مشرف شدن و منور کردن جمع
رو
Smilehaa

من اونقدر بچه بغل کرده بودم

الان مچ دستم و رونم
Smilehaa
 درد میکنه نمیدونم چه وکنم

ماشالله بچه ام که نگو مث سیل
  شکلکهای مژی جوووووون

 طرفهای بابام :
دو تا بچه عمه کوچیکه .امین و اکبر

یدونه زن عموم:ثنا
یدونه نوه عمه ام :علی سان
دو تا عمه بزرگه:سحر و سما


حالا طرف مامانم:
یدونه خاله کوچیکم: محمد
دوتا خاله بزرگم: فاطمه . و البته سینام شامل میشه دی: نمیشه؟

یدونه هم زن داییم ک معصومه

کلا همشون شرن این محمد دیروز خیلی کثافت کاری در
اورد
داشتم این فیلم قوقولیو نگا میکردم این خداحافظ بچه
اومد نشست رو پام دیدم موهاش میره تو چشمم گفت

گم شو اونور رفت دوباره اومد دوباره رفت . و اومد این دفعه رفت اویزون شد از کمرم

میگم این همه بچه برا چچی میزایین؟؟؟


خودتونم هیچ سراغ برو بچ نمیگیرین

نزاشتن که نگا کنم زدم پس کله محمد که فکتو ببند بچه

یهو زد زیر گریه انواع و اقسام فش

ترکی نازل شد رو سرم

خالمم میگه خدا مرگم بده سارا
چرا جوجو منو میزنی مگه چیکار کرده چه هیزم تری به تو فروخته

هی هی خوبه خالم بود وگرنه همون جا چالش میکردم
نه میدونی بچه ات چه غلطی میکنه نه میدونی کجاست
گریش که در میاد میای ریچار بار ادم میکنی

منم گفتم :گفتم بچه تو نگه دار خوب


یهو محمد پرید روم همه فرتق رو بینیشو خالی کرد رو مانتو مهمونیم

وای دنیا سیاه شد روم


چشمام پر اشک شد خلاصه هر چی فش تو این چند سال

که میام نت یاد گرفتم بش گفتم

اون قدر شستم که بالاخره این لکه های تاریخی رفتش

اون قدر رو دادم به همشون که میان از کلم بالا میرن

همشونم برای ابراز احساساتشون

موهام ی نازنینمو میکشن خدااااااااااا


منم که بدو بدو در میرم


بابام میگه دخی خجالت نمیکشی با این سنت


یجور میگه با این همه سنت
انگار مث این پیر زن فس فسی هام

 اه چه قدر بچه بچه کردم الا اصلا نمیخواستم

زیاد بحرفم ها ولی دی دست هام ماشالله پیشرفت کردن

از فکر هم میزنن جلو

باید برا مسابقه دو بعدی ثبت نامشون کنم




دوستون درم شدید تا مدت مدید

حرف اضافی خاموش
نظر نشه فراموش





"
    
         سه شنبه 31 مرداد 1391 | 09:23 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        

ســلام جیمجل های خودم خوفین خاک تو سر ها(دارم ابراز محبت میکنم فش نده میدونم که بهت خوفی نیومده ایشش)

دیشب از مدرسه مامی دعوت بودیم به یه رستوران من دیروزمو فقط نشستم درس خوندم

تقریبا ساعت 5 بود که یه رمان دان کردم بشینم بخونم

اون قدر محو داستانه شدم که سر بلند کردم دیدم ساعت شده 7:15

زودی به مامان گفتم که میرم دوش بگیرم چون باید ساعت 8 اونجا باشیم

رفتم خودمو گربه شور  کردم بعد 10 دقیقه اومدم بیرون تا موهای فرمو خشک کنم

چون دیدم وقت کمه فقط با کریپس بستمشون و جلو سرمو اتو کشیدم

واقعا مو صاف بهم میومد و من عاشخ مو صاف بودم ولی مامانم میگفت ناشکری نکن دخی

منم فقط در جواب میگفتم چــــــــــــــــشــــــــــم

یه مانتو سرمه ای خوش دوخت پوشیدم که تو عید خریده بودم خیلی دوسش داشتم

یه شلوار جین که پاهاش زیپ داشت

رسیدم به ارایش یه ارایش به قول دختر خالم صورتی کردم یه کرم گریم که خیلی به صورتم میومد

همیشه به چشمام مداد سیاه میکشم همیشه سینا به چشم هام حسودیش میشه میگه شبیه گاوه ولی خیلی چشم های نازی دارم

و با کشیدم مداد خیلی خوشگلتر میشن  یه ریمل جیمجل هم زدم که نور الا نور شد یکمم روژ صورتی 24 ساعته و برگ لب بعد چون دیدم خیلی به چشم میزنه با دستمال پاک کردم فقط یه لای باقی موند که خیلی ناز شد انگاری رنگ لب هام اینجوریه

دیگگه از زدن رژگونه خوددراری کردم گفتم یکم سنگین باشم

اینارو در عرض 20 دقیقه ای انجام دادم روسسری قهوه ای مو که خال خالی بود سرم کردم

رسیدم به طلا و نقره از بچه گی از طلا بدم میومد بنا بر این ترجیح دادم همهچیم بدل باشه

ساعت ونوس اسپرتیمو که رنگ سفیدو نقره ای بودد با یه انگشتر که تو هر جایی دستم نمیکنم ولی خوب اینجا که هر جا نیست

انگشترم دو تا توپه که اونم سفیدو نقره ای هست و تکون میخوره به قول مامان بزرگم گیج میزنه

یه دستند ریش ریش که یه طرفش طلایی و نقره ای بود دستم کردم

خلاصه از اینه دل کندم که بریم دیگه

رفتیم نشستیم تو رستوران بعد خوردن سوپ که من یکم سرم خلوت شده بود به گشتو گزار رستوران مشغول شدم یه رستوران که تمام چیزاش از چوب بود خیلی نقشه رمانتیکی داشت

یه چند تا ستون چوبی هم زیبا ترش کرده بود یه خانوم که دوست مامانم بود یهو بهم گفت سارا

گفتم :ها

مامانم یه نیشگونی گرفت که فکر کنم جاش سیاه شد

زود گفتم بله بله

دیروز یه قول دادم که دیگه گند بالا نیارم ولی انگار نمیشد همش میخاریدم

گفت چند سالته خانومم

گفتم:؟؟

یه تار ابروشو بالا و ایین کردو چاییشو قورت داد شیطونه همچین میگه بزنم فکشو پایین بیارم زشت خوب بود بهش میگفتم به تو چه فوضولی زنیکه

دوتا دختر دو قلو که بعدا فهمیدم اسمشون فاطمه و فائزه بود روبروم نشسته بودن منم که پر انرژی رو کردم بهشون دیدم دارن با خنده منو نگا میکنن گفتم دارن قلقلکتون میدن انگار فقط منتظر یه جمله از من بودن که دیدم رو ده بر شدن از خنده

خیلی دخی های با مزه ای بودن رفتم کنارشون بشینم که مامان گفت دختر اتیش نسوزونی منم چشم غره رفتم که ضایع نکن منو پیش جماعت

رفتم کنار دست ففاطی نشستم صندلی من چسبیده بود به صندلی یه مو وز وز ی خداییش خیلی تیکه ماهی بود ولی بی اهمیت بودم بهش روبرو میزمونم یه چند تا پسر اتراق کرده بودن و ور ور حرف میدن مثل این پیرزنا

گفتم فاطی

گفت هوم

گفتم اهل حال گیری هستی یه با تعجب نگام کرد گفتم قورتم میده الان گفت حال گیری کی: گفتم پسری

گفت نه خر نیستم که

منم بهش گفتم: من خرت میکنم عزیزم

هرچه قدر تو گوششو.ن خوندم دیدم نخیر هیچ کدوم پاییه نیست بیخیال به درو دیوار نگا کردم یهو دیدم یکی از پسرا داره نگام میکنه

گفتم فاطی :خیلی با افاده خاصی گفت چته سارا(حالا خوبه ده دقیقه نبود ها باهاش اشنا شودم ولی من که شانس ندارم همش ادم عصا قورت داده دوستام میشن)

گفتم این پسره چرا اینجوری نگا میکنه انگار ادم ندیده .مرتیکه سوزن گرده انگار شبیه گاو مش حسنه ترو خدا نگا موهاشو فداش صاف کرده برام با کش بسته ای جان ولی کریپس بهت بیشتر میومد از اون گلدار ها میزدی فدات شم که نگا نگا موها منم رد کرده ایکبیری

دیدم فاطی روشو کرده اونور شونه هاش تکون میخوره  گفتم داره گریه میکنه چرا؟ این؟ با نگرانی سرشو دادم طرف خودم دیدم داره غش میکنه از خنده یکی زدم تو شکمش که خاک تو اون سر بی جنبه ات  دختر پاستو ریزه ننه گربه

دیدم صندلیمم تکون میخوره نکنه زلزله است دیدم پسر پشتی که  نشسته اینم شونه هاش داره میلرزه یه نگا کردم دیدم صورتشو بر گردوند داره میترکه از خنده وااااااااااا مگه چی گفتم من

رومو گرفتم طرف فاطی گفتم فاطی فوضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین فاطی گفت مگه چی گفتم من

گفتم ههیچی بیخیال پسره هم که گیراییش ماشالله در حد تیم اروگوئه بود خیلی جدی نشست

خوشحال شدم که زدم تو خال  دیدم اون پسره نیشش باز داره بهم نگا میکنه فکر کرده دارم در مورد اون به دوستم میگم مثلا خ خوشم اومده ازش اخی اخی الاغ اینه دیگه

یه جدی نگاش کردم فکر کنم جاشو خیس کرد چون زود روشو کرد اونور و مشغول فک زدن

اومدم بلند شم کیفم خورد به فلاکس که فلاکس ریخت روم درشم زلیل شده ها باز گزاشتن

رو به فائزه که قرمز شده بود گفتم

خدا زلیلشون کنه ایشاللله سوسک شن بترشن خیر نبینن از زنگی مانتوم خیس شد جاشون جیس بشه الهی بلا اسمونی نازل شه سرشون ایشالله زیر اوار جون بدن که منو زجر کش میکنن

فاطی با ااینکه دستش رو شکمش بود گفت دختر خیلی پررویی به کی میگی اینارو

گفتم به کسی که در فلاکسو باز گزاشته

گفت خوب از اول باز بود کاش میدونستم کی باز گزاشته که تو اینجوری نفرینش میکنی فکر کنم تا الان فوت شدن

گفتم هندونه تو هم دندوناتو یه مسواک بکش

انگار بهش بر خورد چون روشو کرد اون طرف و باهام حرف نزد چه بهتر حالا از دماغ فیل افتاده انگار

دیدم پسره روشو کرد طرف من و گفت خانم محترم صداتون خوشتون میاد

اروم لطفا

منم رو مو کردم به صورت نیم رخ فاطی گفتم

ای وای خاک تو سرم حواس نمیزارین که برا ادم نمیدونستم اینجا بیمارستانه چیزیه مشکل از شماست دیگه اون تابلو که بچه هه داره خودشو میکشه دستشو گزاشته رو دهنشو نزدین که منم یادم رفت شرمنده

پسره که معلوم بود خندشو داره قورت میده گفت:

خدا شفات بده

منم گفتم شمارو هم به ما اضافه کنه که این دفعه مامانم دید و چشم غره بسیار خشنی رفت بهم که داری قرا ر ازدواج میزاری

پسر رو برو ییه هم که دید من دارم با ااین پسره میحرفم داغ کرده بود و با یه حالت مسخره ای روشو بر گردوند مادمازل

بمیخواستیم بریم جلو در رستوران من با فاطی و فائزه داشتم خدا حافظی میکردو کلی چرتو پرت گفتم که داشتن میخندیدن اون پسر پشتی اومد کنارمو روبروشو نگا کرد بهگ گفت من فرهادم

منم که رو.م به فاطی بود گفتم وای منم شیرینم

پسره خندشو نگه داشت گفت مواظب خسرو باش

گفتم شما جوش نزن که مامانم صدام کرد

این روز خیلی باحال بود کلی کف کردم که حال پسرو گرفتم ولی یه حالی میگه میشناختمش یه جایی دیده بودمش

خلاصه اینجوریشود و برگشتیم بعد برگشتن که داشتم اینارو مینوشتم یهو زلزله شد که همه متن هامو یهو بستم برا دومین باره دارم مینویسمممممممممم

 

نظرررررر یادتون نره منم خیلی فک زدم شرمنده خواستم شیرین کنم بحثو




"
    
         چهارشنبه 25 مرداد 1391 | 10:06 ب.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
سلام

دارم از رو هیجان مینویسم ها نکنه یهو فکر کنید چه عجب سارا حوصلا پیدا کرد

نه بابا


از این حرفا نیست

عرض کنم خدممتتون دیروز زلزله شد



ما هم که زلزله ندیدیم تا حالا (دیدیم ها اینجوری شو ندیدیم)


مامانم رفته بودم دکتر جواب ازمایش بگیره


منم نشسته بودم تو ماشین

بابام که طبق معموا اگه جایی بریم


پیاده میشه دنبال دستشویی (والا)

یهو دیدم ماشین کم کم داره تکون میخوره میره جلو عقب


اولا گفتم .واااا مگه ماشینم اسهال میگیره

بعد یه نگا به پشتم کردم ببنم ماشینی چیزی بهمون خورد

یا اینکه یکی نشسته رو پشت ماشین اینجوری میکنه

بابا یهو دیدم مردم ریختن از مطب دکتر بیرون


منم که هیچکس پیشم نیست

زمینم داره میلرزه یهو سر درد گرفتم

همون جا نشستم زمین

دیدم مامانم واستاده اونجا فقط برام دست تکون میده

والا عجب مادری دارم من ...یه زحمت نداد بیاد ببینه چم شده

خلاصه پاشودم دیده ام بابام نیشش باز داره میاد اومده رفت پیش مامانم

نمیدونم من اونجا تبدیل شده بودم به شلغمی چیزی که حساب نمیومدم

بلند شدم نشستم تو ماشین تو این گیری ویری یه پسری هم اون طرف خیابون این چشمامی منو

گرفته بود تو زوم

منم دارم از معذبی میمیرم میخواستم دوباره پیاده بشم یهو دوباره زلزله وای

دفعه دوم خیلی وحشتناک بود من زود پریدم بیرون یه ساختمون اسکلتی بود اونجا رو نگا کردم
واقعا ساختمون داشت راستو چپ میشد

یهو دیدم چه عجب بابام اومد دستمو گرفت اون قدر ارامش گرفتم یه قطره اشکم فلبداهه اومد

وای که اینروزا خلیم داره زیاد تر میشه خدا رحم کنه

مامانم میگفت که دکتر از همه زود تر پرید بیرون

ما قرار بود بریم مرند مهمون بودیم دیگه خونمون نرفتیم ببینم چه اتفاقی افتاده

رفتیم مرند یه چیزی کوفت کردیم برگشتنی با مادر بزرگم بر گشتیم

یه پارک داریم تو کوچمون معمولا سالی یه بار توش کسی پیدا میشه
باورم نمیشد پر بود از چادر همه ریخته بودن بیرون

میگم این مردم ندید پدید فقط یه تلنگر احتیاج داشتن ها بپرن بیرون
این پسر ها هم که از فرصت استفاده میکردنن و شماره پشت شماره

خلاصه بابام گفت ما میریم خونه میخوابیم چه خبره که؟
ماشینم نمیندازم کاراژ

من رفتم که برو ساعت 1 نصف شب بود بدو رفتم تا 49 تا پله برم بالا تو راهم یه

فش به سازدنده ساختمون دادم که

اخه نونت کم بود

فسنجونت بی نمکه

دیگه این پله ها چیه اخه

رفتم درو باز کردم

اول سماور خونمون چپه شده بود

رفتم تو هال

دیدم گلدونمون چپ شده هر چی خاکه ریخته رو فرش

بدو رفتم اتاقم

دیدم ای دل غافل هر چی رو اینم بوده کج شده

همه چی خورده بود به هم همه چشم هاشون گرد شده بود

من رفتم بخوابم

یهو پریدم هه نه صورتموشستم ماشاللله امروز کم نزاشته بودم به قول خالم

سیاهی چشمام دو برابر شده بود یه کرم گریمم زده بودم صورتم داشت میسوخت بلند شدم زود دوش گرفتن

اومدم بخوام چشمامو بستم خوابم برد یهو بابام صدام کرد نمیدونم چه قدر گذشته بود دیدم بابام

لحاف دشکشو از رو تخت کنده داره میگه بدو میگم چرا؟
فش داد

وا من چی گگفتم مگه موندم

بابامم میگه پس لزره اومد پاشو بریم ماشین مردم یه چیزایی میدونن میرم پارک میخوابن(حالا خوبه بابام خودش گفت که بریم خونه عجبا)

رفتیم تو ماشین منم نمیدونم چی پوشیده ام یه مانتو تابستونی که دکمه هاش بازه

دامن شلواری و یه شالم انداخته بودم که کلا موهام زده بود بیرون

قرار بر این شد که بیاریم چادرمونو پیش ماشین بندازیم کپه مرگمو بزاریم

خلاصه همه چی مهیا بود برا خواب که یه موتور رد شد گوشم کر شد دیگه
دوباره ماشین اومد



رد شد خیلی کفری شده بودم اخر سر هم با سرفه پدر بزرگم هیچ نخوابیدم صبح ساعت 7 بود دیدم همه خوابن
بلند شدم

رفتم سمت خونمون

وای دیدم پسر همسایمون نشسته دم خونه

فکر کنم منتظر یار بود یهو داغ شدم
چون فقط نگا میکرد

منم با اون دمپایی ها لابو لاب میکرد نفهمیدم فقط دویدم سمت خونه در و باز کرد

رفتم نمیدونم 49 پله رو چجوری رفتم

بالا خلاصه که این پست رمان شد ولی خیلی حال دادم منم دیگه

رفتم خوابیدم

تو تخت خودم با ارامش

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید







"
    
         یکشنبه 22 مرداد 1391 | 09:38 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                                        
اعتراف میکنم بچه ک بودم همیشه دلم میخواس ی جوری داداش کوچیکمو سر ب نیس کنم!رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه ک میدونس چ فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن ب خوردن یهو گریه م گرف! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید وبند حجاب بود با روسری میشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره.

اعتراف یكی از دوستان:مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد.

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه ،پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد ، و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر صفیحی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم.

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگیم خودم یادم نبود، اومدم خونه دیدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، یه باد گنده ای ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم دیدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقی و برف شادی افتادن كف سالن هی میخندن بعد یكسری هم سرخ شدن میگن تولد تولدِت مبارك... كیكم از دست یكی از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به یاد ماندنی شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم.

سوار اتوبوس شدم، رفتن تو قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاء گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم.

اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم ، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت، یه روز که طرف اومده بود عربده کشی تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام، رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو نه نگاه بم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد ، منم سه پیچش شدم ، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه.

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم.

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم.

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....:دی

اعتراف میکنم بچه که بودم میترسیدم ازم عکس بردارن آخه فک میکردم میرم تو دوربین بین چرخ دندها له میشم.



"
    
         چهارشنبه 18 مرداد 1391 | 09:44 ق.ظ  | SaRa JoOoN|        نظرات ()    
           

                        
            
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات