ﻭﺻﯿﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻣﺮﮔﻢ ....
... ﺍﺯ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﻫﻔﺘﻢ ﺭﻭﺳﺮﻣﻮﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﯿﺪ ،
ﻣﻔﺘﯽ ﺷﺎﻡ ﻭ ﻧﻬﺎﺭ ﺑﺰﻧﯿﺪ !!
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﮔﻼﺏ ﺑﺪﻡ ﻣﯿﺂﯾﺪ،
ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺏ ﻣﻌﺪﻧﯽ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﻧﮕﯿﺪﺍﯾﻦ ﺭﺍﻧﯽ ﻫﻠﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﺍﻧﯽ ﺑﺸﻮﺭﯾﻤﺎﺍﺍ ،
ﻧﻮﭺ ﻣﯿﺸﻪ !
ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﻓﺎﻣﯿﻞ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻣﻦ ﺳﻪ ﻣﺘﺮ ﺭﯾﺶ ﻧﺬﺍﺭﯾﺪ!
ﺍﮔﺮﻡ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺎ ﻋﯿﻨﮏ ﺩﻭﺩﯼ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻫﺎ ﺧﻔﻦ
ﺑﺸﻪ !!
ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ،
ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻡ ﺟﯿﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪ،
ﺑﺎﻭﺭﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻭﺷﻠﻮﻏﯽ ﺑﺪﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪ !
می نویسم امروز به یاد گذشته از خاطرات و برای یک دوست!
از دلتنگیها اشک ها و لبخندها در بودن ها و نبودن ها و قاصدکهایی که
به آنها دلبسته بودیم...!/ "اشکهایم می بارند بر من و سیاه سفیدی این کاغذ..."
دوباره قلم را بر می دارم تا چند خطی بنویسم اما از پس اشکهایم با لبخندی دلتنگ
نگاهم به روزهای خط خورده ی تقویم خیره میماند...
و اینبار سنگینی گذر زمان را بر شانه ی خاطرات هم با تلخی حس میکنم...
می نویسم من امروز/ از نگاهی که تو چشمام خاموش نمیشه
از صدایی که تو گوشم می پیچه/ از دل و دردش که زده به ریشه...
مینویسم من از دلتنگی بارون/ که با قطره هاش میزنه آروم به شیشه
از کسایی که چشم بسته و بیرحم/ میزنن به تن این درخت پیر تیشه...
مینویسم من تو این روزهای گرم تابستان/ از گرمای عشق که مثل آتیشه
از امید آدمهای تنها/ که کم کم داره نا امید میشه...
مینویسم من از غم و شادی دنیا/ که هیچکدوم نیستن برای همیشه
مینویسم من از خودم از خودت یه یادگاری/ برای روزهای دلتنگ فراموشی که به پیشه
خدا جونم چرا منو اینقدر مورد آزمایشت قرار میدی؟من ضعیفم.حقیرم .ناتوانم تو بزرگی.کریمی.رحیمی دستمو بگیر بزار بلند شم مطمن باش زیاد سرپا نمیمونم میوفتم!بزار لحظات اخرم که بلند میشم به دور دست ها بنگرم شاید در حال امدن باشد هرچند خیالی بیش نیست ولی بگذار وقتی امد بداند لحظاتی با ناتوانی سرپا ماندم تا راهش راگم نکند و برایش دستم را تکان بدهم که من اینجام ............وبعد تمامش کن!
تا یه مدت نمینویسم و اپ نمیشه ولی سعی میکنم جواب حرفهای خوشگلتونو بدم......
کاش میفهمیدی چقدر برایم مهمی!!
رفتی آه!!!بروو....!!
من اینجا میمانم تا برگردی ولی..
ولی اگه برگشتی و دیدی تنهایی مهلکم کاره خودرا کرده است
ارام بوسه ای بر لبانم بگذار و دیگر پشت سرت راهم نگاه نکن
بوسه را برای این بگذار چون به تنهایی هام قول داده بودم میایی
به غمم و غصه ثابت خواهی کرد که مرا دوست داشتی اما روزگار نخواست.....
رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی
شکست شیشه غمها،شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم،
مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم!
ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست
این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست،
همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته از خستگی لحظه های دوریست.
نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها ،
من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم،
که نشسته ای بر روی پاهایم، خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم
من تو را دارم ،فقط تو را
تا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟
چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها، نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم
یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور عاشقانه ات پر کرده
تویی قبله راز و نیازهایم ، دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم...
تو اینجا هستی و من همانجا ، احساس میکنی تپشهای قلب من را؟
یک
عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم
خستگی در تنم نباشد ، آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در
قلبم باشی و من دیوانه ات باشم.
تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم
آخر خط ما یک نقطه چین است...
میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است...
برای تویی که قلبت پـاک است…برای تو می نویسم...
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست…
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است…
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی…
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است …
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….
برای تویی که قلبت پـاک است…
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است…
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است…
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….
دوست دارم تا ……..!نه…!دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد
♥بـــے حـــد و مــــرز دوســـتــت دارمــــ♥
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....
من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم....
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم ،فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در
نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،به مراتب سر سخت تر، و
در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و
گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی
ولی با آگاهی و شناخت
آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
روزمره گی، عین مردن است
زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن !
هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش !
توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره ؟!
بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود
در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده !
لباس های رنگی بپوش !
آب نبات چوبی لیس بزن !
نوزاد فامیل رو بغل کن !
عکسات رو با لبخند بگیر !
بستنی قیفی لیس بزن !
زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش !
به کوچیکتر ها سلام کن !
تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن !
برو دریا، شنا کن !
هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن !
به آسمون و ستاره ها نگاه کن !
چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن !
جوراب های رنگی بپوش !
خواب ببین !
شعر بگو !
خاطرات قشنگ رو بنویس !
بالا بلندی، وسطی بازی کن !
قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن !
خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور !
باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو !
جمعه ها به کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده !
نون خامه ای بخر و با لذت بخور !
قبل خواب کارای روزت رو مرور کن !
هیچ وقت خودت رو به مردن نزن !
نفس های عمیق بکش !
به دردو دل دیگران با دقت گوش بده !
سوار تاکسی شدی بلند سلام کن !
چون ... هر جا وایستی، مردی !
زنده باش، زندگی کن !
برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو !
قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد !
و تو با نشاطی که به زندگیت می دهی، می توانی زنگار روزمره گی را از جانت بزدایی ...
و در آخر : بدان که روزمره گی، عین مردن است !
اسمشو روی انگشتات مینویسی..
خالکوبی عکس و اسمش رو بدنت..
عکسشو قاب میگیری تو اتاقت..
و هر کار دیگه ای..
اخرشم تو قلبت همزمان دخترای دیگه هم هستند..
با همون انگشت به دخترهای دیگه اس.. میدی..
به اون عکس زل میزنی و صدای اس.. دخترای دیگه که میاد با اونا سرگرم میشی..
با بدنی که روش اسمش خالکوبی شده ، دخترهای دیگه رو بغل میکنی..
عاشق و معشوق های امروزی ، به جای این مسخره بازی ها یکم ، فقط یکم وفادار باشید
و خیانت نــکـنید..
حتما سخته..
بگذریم..
نگاه تو......
باور کن داری اشتباه می کنی !
احساس گاهی آدم را به بی راهه می کشد
الهی...