مهربان باش [بــوی عشــق , ]
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش. اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش. آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش. بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم. دکتر علی شریعتی
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در جمعه 24 مرداد 1399 و ساعت 07:52
ویرایش شده در یکشنبه 18 خرداد 1399 و ساعت 06:53
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
عشق [بــوی عشــق , ]
عشق همین است
نگاه تو صدای تو کلام تو همین که ذره ای از تو
می شود تمام من
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در یکشنبه 11 خرداد 1399 و ساعت 06:37
ویرایش شده در یکشنبه 11 خرداد 1399 و ساعت 06:39
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
عادلانه نیست [بــوی عشــق , ]
عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو
عادلانه نیست دوری من از دست های تو
عادلانه نیست من بمانم و حسرت مدام
عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام
بی تو میرود جانم از سرم ای پناه من وای من بمان بی تو خسته ام تکیه گاه من
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در یکشنبه 15 دی 1398 و ساعت 09:21
ویرایش شده در یکشنبه 15 دی 1398 و ساعت 09:22
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
بی تاب [بــوی عشــق , ]
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 و ساعت 12:31
ویرایش شده در - و ساعت -
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
مستی بی امان تو [بــوی عشــق , ]
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم ...
مولانا
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در چهارشنبه 12 دی 1397 و ساعت 08:40
ویرایش شده در چهارشنبه 12 دی 1397 و ساعت 08:45
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
بی شک [بــوی عشــق , ]
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در شنبه 26 آبان 1397 و ساعت 08:54
ویرایش شده در یکشنبه 27 آبان 1397 و ساعت 10:12
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
خیالت [بــوی عشــق , ]
از خیالت میترسم اون چون تو نیست آزارم میدهد با حضورش ، با سکوتش با سایه سنگین نبودنت بیا ، بیا و بگزار خیالت برود من تورا میخواهم نه خیال خام ِ تو را
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در سه شنبه 30 مرداد 1397 و ساعت 07:39
ویرایش شده در یکشنبه 7 مرداد 1397 و ساعت 07:39
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
شعری برای تو [بــوی عشــق , ]
قلب من در هر زمان خواهان توست
این دو چشم عاشقم مهمان توست
گرچه لبریز از غمی درمانده ای
این نگاهم در پی در مان توست
در میان ظلمت شبهای غم
چلچراغ قلب من چشمان توست
در کنارم لحظه ای آسوده باش
همدم دستان من دستان توست
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در سه شنبه 16 مرداد 1397 و ساعت 10:39
ویرایش شده در چهارشنبه 6 تیر 1397 و ساعت 08:27
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
باران که ببارد [بــوی عشــق , ]
باران كه ببارد با تمام وجود زمزمه ات خواهم كرد و با تمام وجود خواهم شكست و نبودنت را با باران خواهم بارید آنقدر خواهم بارید كه بیایی با تو زیر باران كوچه ها را آواز سرخواهیم داد با تو زیر باران اگر كه بیایی
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در چهارشنبه 6 تیر 1397 و ساعت 13:25
ویرایش شده در چهارشنبه 6 تیر 1397 و ساعت 08:25
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
رادین [بــوی عشــق , ]
پسرم روشنی نور دو چشمان منی دوستت دارم بهترین هدیهای ازجانب یزدان منی دوستت دارم
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در چهارشنبه 6 تیر 1397 و ساعت 08:41
ویرایش شده در چهارشنبه 6 تیر 1397 و ساعت 08:45
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
تو [بــوی عشــق , ]
مقابل دریا كه می رسم فقط برای چشمهایت دعا می كنم اما تو هرگز مستجاب نمی شوی ...ببار ببار كه باز باورت كنم ببار در همین كوچه پس كوچه های بارانی ببار در همین كوچه مهتاب راستی قرارمان "همان ساعت "نمی دانم ساعت لجوجی كه هیچ عقربه ای روی شانه هایش به خواب نمی رود یادت نرود تو ، همیشه فرصت كوتاه منی برای شعر تا می آیم زمزمه ات كنم زود تمام می شوی می دانم سالهاست ساعت قرارمان یك دقیقه به هیچ است و من همیشه فقط یك دقیقه
...دیر می رسم
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در شنبه 15 اردیبهشت 1397 و ساعت 15:16
ویرایش شده در شنبه 15 اردیبهشت 1397 و ساعت 15:18
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
خدا [بــوی عشــق , ]
انتهای شب تمام نگرانیت را به خــــدا بسپار وآسوده بخواب که خدا تمام شب بیــــــدار است...
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در دوشنبه 28 اسفند 1396 و ساعت 23:15
ویرایش شده در دوشنبه 14 اسفند 1396 و ساعت 12:29
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
دل [بــوی عشــق , ]
در دل من چیزیست؛
مثل یك بیشهی نور مثل خواب دم صبح... و چنان بیتابم، كه دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه... دورها آواییست، كه مرا میخواند...
سهراب سپهری
نوشته شده توسط محمد مشتاقی در جمعه 25 اسفند 1396 و ساعت 12:14
ویرایش شده در دوشنبه 14 اسفند 1396 و ساعت 12:29
()
دیدار تازه كن ای همسفر( اگه خوشت اومد برام بنویس)
|