گوش کن !!
صداى نفس هاى پاییز می آید...
نگرانى هایت را از برگ هاى درختان آویزان کن ،
چند روز دیگر می ریزند
خـــــــــــــــاطره هـــا را
بدون اشک مرور کردن...
خودتی خودت
حداقل روحت آسایش بیشتری دارد
نگرانی كمتری داری
و میتوانی برای خودت باشی
هیچ كس دیگر به با هم بودن های قدیم اعتقاد ندارد
همه میخواهند تو را از سر خود باز كنند
معجزه میکند گذشت زمـــــــــــــــــان!
بـــــــــــــگذار صادقانه بگویم
آنـــــــکه قــــــدر بــــــودنت را نـــــــــــدانست
لایـــــــــــق حـــــضور در افکارت نــیست بـــــــــــــــگذار بــرود!
خــــــــــواهد فــــــــهمید
جاده های بــــــــــــاز
از آغوش بسته ی تـــــــــو جذاب تر نــــــــــــــیست
بیا توشه راه برگیریم و به مرور قطار زندگیم برویم
سر هر ایستگاه بایستیم و خاطره ای تازه کنیم ........
چند روزیست در میان همهمه ی ادمیان و روزمره گیشان گم شده ام
بی اختیار وسط مسیر ایستاده ام ... نمیدانم کجا بروم ؟ کجا را دارم که بروم ؟
برای همین به مرور لحظات اوج و عمق زندگیم نیازمندم تا بدانم(از کجا امده ام ،امدنم بهر چه بود؟)
قاصدک همراه من پرواز کن تا ببینی چند بار شکستم اما باز کمر راست کردم چند بار تنها شدم اما
با تنهایی هایم هم دوست شدم تا که شاید حداقل او پیشم بماند اما نماند و در هر ایستگاه کسی مهمان
زندگیم شد و تنهایی هایم را راند اما فقط مهمان بود و در همان ایستگاه برایم دست خداحافظی تکان میداد
گویا بار سختی های زندگی من و بغض ها فروخورده ام خیلی سنگین بود ک هر کس که وارد این زندگی شد
چون درختی ک تحمل بار هایش را ندارد مرا به زمین گذاشت و به بالا صعود کرد و رفت گله ای ندارم
نه اینکه گله ای نیست نه فقط گله کردن را نیاموخته ام.یادگرفتم بگویم شاید این سرنوشت دخترک
قصه است قاصدک گریه نکن تو تنها همسفر زندگیم هستی تا که خبرهای این دنیای بی وفا را ب گوشم برسانی
البته بایدگفت این دنیای بی وفا لطف هایی هم ب من کرده است ک ذره بین به دست گرفته ام
تا که شاید هم قد بدی هایش شود و من دل خوش کنم ب خوبی های زود گذر و بدی های ماندگار
قاصدک بایست و نگاه کن ...انگار دردکشیده تر از من هم هست
این همه ناشکری هایم را با این سرعت ب کجامی بری؟
اسمان هفتم؟ قاصدک ابرویم را نبر من تنها
خدا را دارم ک ایستگاه به ایستگاه
یار و همراه من است
بگذار او برایم
بماند.
((♥روشا♥))
قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه ز دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و
کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جائی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم- خردک شرری هست هنوز
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و
روز
در دلم میگریند.
((♥مهدی اخوان ثالث♥))
قاصدک غم دارم،
غم آوارگی و دربدری،
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند،
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
مادر من غم هاست،مهد و گهواره ی من ماتم هاست،
قاصدک دریابم!
روح من عصیان زده و طوفانیست،
آسمان نگهم بارانیست
قاصدک غم دارم،غم به اندازه سنگینی عالم دارم،
غم من صحراهاست،افق تیره او ناپیداست
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی
و به تنهایی خود در هوس عیسایی،
و به عیسایی خود منتظر معجزه ای _غوغایی
قاصدک حال گریزش دارم،
می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست،
پستی و مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست
((♥مجتبی پوریان♥))
چه هیاوهویست بین فرشتگان
خدایا :
میخواهم به قلم بیاورم حسرت های این دل بیمار را
در شبهایی که تقدیرم رقم میخورد!!
میخواهم وجود ناچیزم را با تمام گناه هایم تسلیم بزرگی و بخششت کنم.
چه بگویم روی نگاه ندارم...
در تاریکی شب فرو میروم و اشک میریزم ،
اشک برای :
لحظه هایی که وجودت را خودخواهانه نادیده گرفتم
ثانیه هایی که تمام لطف و مهربانیت را وظیفه خداییت دانستم
دقیقه هایی که گناه کردم و بی پرده به گناهانم خندیدم
ساعت هایی که حتی مرغ یا حق ، حق گوی خداییت بود کمترین کارهای بندگی ام را
به بهانه ی فراموشی به دست فرشته ی چپ اعمالم سپردم
روزهایی که آن قدر در دنیا و ظواهر فریبنده اش بی رحمانه غرق میشدم که
بنده های خدا را کوچک میشماردم.
احساساتشان را یک بازی کودکانه و شکستن دلشان را یک عادت همیشگی میدانستم.
و ماه ها و سالها
همین طور زندگی میکردم....
اما خدایا .....خدای مهربان
مهربان نیستم اما مهربانی کن در حقم
سوگند به قرآن، همیشه حقت
سوگند به امام اولت، دلاور دل های خدایی
سوگند به تمامین ستاره های تابناک امامیت
ملتمسانه ازت میخواهم
کشتی بخشش و امرزشت را در دریای گناهانم به حرکت در بیاوری
و مرا ببخشی!
((بنده ی کوچکت روشا ))
التماس دعا
خیلــی از خـودش خـوش قــول تــر اســت …
خیــالـــش را مــی گـــویــــم
کـه یک عمـر اسـت زودتـر ازخـودش آمـده
سـر قـرارمـان !
****
وقتـــی عاشقـــانه هایــت بوی رفتــن می داد...
این روزهای تنهـــایی دور از انتظــار نبـــود...
****
میتــــوانم فــراموشــت کنـــم...
فــقط با خــود سـخت می جنـــگم...
کـه دیـگر بـه یــاد نیــارمـت !
****
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
****
شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !
خــودمـــانی بگویــم ؛ ...
به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .
****
وقتی می گویم دیگر ســراغم نیــا
فکر نکن که فراموشت کردم ،
یا دیگر دوستت ندارم…
نــــــــــــه…
من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،
بودنت مشکلی را حل نمی کند…
****
انصـــاف نبـــود ...
رفــتنت با خــودت بـاشــد ،
فـــرامـــوش کــردنت بــا مــن …
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...
به یاد من...
ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!
دلت هوایم را خواهد کرد...
به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!
به همین سادگی!!
خالی از حسرت
پوچ از تنهایی
بدون بغض
کاش او...
یک تنه می توانست حریف همه ی غم های بزرگ قلب کوچکت باشد
کاش او می توانست غرق لبخند کند تمام دقایقت را
افسوس که او خود اسیر یک مشت بی کسی است
کاش او می توانست مونست باشد همه ی شب های بی محتوا را
کاش تو....
دلت این همه غم نداشت...!
کاش سادگی همه ی این درد و دل های ساده را می شد
برای خدا روی کاغذ نوشت
برای خدا نوشت و به نشانی سادگی یک آرزوی محقر برایش پست کرد
کاش می شد همیشه انقدر ساده نوشت
ساده اما ...
پر از حرف های ناگفته...
پر از لحظه هایی که ناگزیر، زود، دیر شد
کاش گریستن یادت نمی دادند
بغض، بدرقه ی چشمانت نمی کردند
کاش او...
می توانست به جای بغض هایت
یک آسمان گریه کند...
کاش او...
خاطره ی بودنش، جای خالی همه ی خاطره های بی سرانجام چشمان همیشه صبورت را
پر از پرواز پروانه های عاشق می کرد
کاش او...
نازنینم!!
به گمانم (او) همان (من) م!
خویش از همه ی دنیا جدا...
کاش زندگی ما آدم ها...
به همین سادگی بود....
تنها...
به همین سادگی...!!
اگه مثل من یه عروسک پارچه ای باشی که اشتباهی پا به دنیا ادم ها گذاشته ... !
هر روز از چیزهایی ک میبینی دهنت وا میمونه ! زندگی با ادما خیلی سخته
چون ادما قدر یه دونه بودن همو نمیدونن
ی جوری با هم برخورد میکنن ک انگار هزار تا از هرکدومشون تو دنیا هست
احتمالا واسه همینه که به نظرشون خیلی مهم نمیاد که مواظب هم باشن و به پای هم وایسن
اگه یکی که یه عمر باهاشون هم قدم بوده پاش بشکنه به جا اینکه کمکش کنن چی کارش میکنن؟
میرن دنبال کسی که پای نشکسته داشته باشه
اگه یکی که همه ی عمر باهاشون هم دل بوده دلش یهو درد بگیره چی ؟
جای اینکه براش نبات داغ درست کنن چی کار میکنن؟
ولش میکنن میرن سراغ یه دل بدون درد
اگه اونی که همیشه صداشون میزنه یهو صداشو گم کنه اولین فکری که به ذهنشون میرسه چیه؟
هیچی میرن دنبال یه ادم دیگه با یه صدای دیگه
میرن و فراموش میکنن
میرن و پشت سر میذارن
میرن و چشماشونو میبندن
انگار نه انگار که فقط یکی از هر نفر تو دنیا هست
یکی که :
یه دونه ...
یه دونه ...
یه دونه بیشتر نیست!!!