ای دل ز کارزار مترس و دلیر باش
بر یال شیر پنجه بزن شیرگیر باش
بر سرکشان دهر تو گردن فراز کن
با اوفتادگان جهان سر به زیر باش
از نسل حیدری و نکو اصل و گوهری
پس همچو او امیر بمان و امیر باش
بگذر
ازاین متاع قلیل چو رهروان
در
فکرت حصول عطایی کثیر باش
از
حادثه چو نیست گزیری دراین جهان
آماده
بهر حادثه ی ناگزیر باش
کفتار
لاشه بر مشو یوز شکار گرد
روباه
ریزه خوار مشو نره شیر باش
خواهی
که احتشام دهندت به عالمین
بی
اعتنا به حشمت شاه و وزیر باش
خواهی
اگر کباب نگردد دلت ز حرص
قانع
شده به سفره ی نان و پنیر باش
از
روی مهر بر همگان نقد زر فشان
مانند
آفتاب به بخشش شهیر باش
تا
مستقیم بر هدف خویشتن رسی
در
کار خویش راست به مانند تیر باش
تا
عاری از تکدر عالم شود دلت
همراه
آب و آینه صافی ضمیر باش
زین
جمله پندها که نوشتم برای تو
راضی
ز من بدین سخن دلپذیر باش:
روزی
فتد اگر دل تو در کمند عشق
آزاد
ازآن کمند مگرد و اسیر باش
سیدعلی
میرمحمدی
افروخته در شعله هیزم شکن باد
سروی که او را شوق قد افراختن نیست
سیدعلی میرمحمدی
عیان گشت امروز زیبا بهشت
که عقبا بهشت است و دنیا بهشت
گُلستان بدیع و کُهستان رفیع
سنمنزار فردوس و صحرا بهشت
به نقدش مهیا شد این دم به نقد
هر آن دل که دارد تمنا بهشت
ز نسرین و سنبل به طرف چمن
فرستاده غلمان و حورا بهشت
گل وبرگ و بیخی بگسترده است
به هر جانب از شاخ طوبا بهشت
نظرکن که خوان را بیاراسته
ز الوان حمرا و خضرا بهشت
ز عقبا نسیمی به دنیا رساند
به ادنا شمیمی ز اعلا بهشت
چه کتمان که ایقان جهان را گرفت
چه پنهان که گردید پیدا بهشت
ملالت بجوید سرت یا سرور
جهنم بجوید دلت یا بهشت
به سغراق لاله بریزد ز غیب
مدامت شَرَابًا طَهورا بهشت
دل مرد حق دید گلزار را
به صورت زمین و به معنا بهشت
در اقصای عالم ز باد صبا
پراکند اینمشک سارا بهشت
دوصد مرده دل را به یک نفختش
چو روح القدس کرد احیا بهشت
نبرد آدم اندر سراندیب هم
ز خاطر هوای دلارا بهشت
نخواهد چنین ساده رفتن ز کف
ز تلبیس شیطان و اغوا بهشت
مترس از هبوط و بخور سیب عشق
که آخر ز حواست حوا بهشت
اگر وصل جانان نباشد تو را
صفایی ندارد مصفا بهشت
نباشد نباشد اگر یوسفی
نخواهد نخواهد زلیخا بهشت
که دیگر ندارد فسونی قصور
که دیگر نباشد فریبا بهشت
ز عشق است اگر خلعتی دوختست
بر اندام هر گل ز دیبا بهشت
رسیلی قمری وبلبل خوش است
در آوا و آوا و آوا بهشت
گهاز بوسلیک وگه از بوعطا
عطا کرده است و عطایا بهشت
همه لطف وفیض و همه فیض و لطف
برانگیخت از جام مینا بهشت
ز روی تو بویم بهشتا بهار
ز بوی تو جویم بهارا بهشت
سیدعلی میرمحمدی
آمدی و قدم تو چه صفایی که نداد
کربلا را حرم تو چه صفایی که نداد
رو نمودی و رخ تو چه فروغی که نداشت
لب گشودی و دم تو چه صفایی که نداشت
ای علمدار که داری علم عشق به دوش
عالمی را علم تو چه صفایی که نداد
دل آشفته ی ما را رخ چون ماه تو در
طره
ی خم به خم تو چه صفایی که نداد
آب
جویای صفا بود و درآن روز به او
آن
دو دست کرم تو چه صفایی که نداد
دفترعشق خدا را که ز خون رنگین است
دستهای
قلم تو چه صفایی که نداد
گرچه
گویند که غم غیر کدورت ندهد
ای
خوشا غم که غم تو چه صفایی که نداد
سیدعلی میرمحمدی
ای جان به فدای رخ زیبای محمد
دل سیر نگردد ز تماشای محمد
هر کس به تمنای کسی دل بسپرده ست
ما دل بسپرده به تمنای محمد
دیگر دل ما را نتوان یافت که از شوق
سرگشته غزالیست به صحرای محمد
هر شاخه ی گل کز چمن عشق دمیدست
خوشبوست ز گیسوی سمن سای محمد
در بین دو میمی که عیان گشت، نهان است
اسرار دو عالم همه در "حای" محمد
در نغمه بلال آمده چون مرغ بهشتی
سرمست ز گلبانگ "ارحنای" محمد
عشاق به کوی دگری راه نپویند
تا کعبه ی عشق است به بطحای محمد...
سیدعلی میرمحمدی
گذشت با همه خردی ز گوشواره رقیه
که احتیاج ندارد به زیب و یاره رقیه
به پای زخمی خونین به حیرتم به چه آیین
سپرد راه بیابان به خار و خاره رقیه
قسم به اشک روانش به آتش دل و جانش
که شام را کند از خود پر از ستاره رقیه
چه غم ز شام سیه دل وزین سیاهی منزل
که در خرابه بتابد چو ماهپاره رقیه
مثال مصحف قرآن طبق گرفته به دامان
کتاب عشق گشوده به استخاره رقیه
سر بریده ی بابا به روبه روی وی اما
هزار قصه بگوید ز هر نظاره رقیه
ز رنج فرقت بابش ز دیدگان پر آبش
به غیر آنکه بمیرد نداشت چاره رقیه ...
سیدعلی میرمحمدی
ای گُلِ ریحانه ی خیرالوریٰ
یا حسن بن علی المجتبیٰ
روی تو چون مظهر زیبایی است
خوی نکوی تو تماشایی است
کیست چنین شاه همایون گهر
صاحب دیهیم، پدر بر پدر
حضرت پیغمبر ما را صبی
نسخه ای از اصل شریف نبی
مرتبهی خُلق کریمی تراست
جانو دلِ پاک و صمیمی تراست
نیست بجز تو ز شباب بهشت
سرور و سرحلقه ی شاب بهشت
بر تو درود است که از خاص وعام
فحش شنیدی و نمودی سلام
همچو صبا برگ گل یاس را
دید دلت سوده ی الماس را
مرحمتت مرحمت حق بگشت
هستی تو هستی مطلق بگشت
زین العبادست چو داماد تو
هشت امامند ز اولاد تو
نخل عطایی و صفاتت نکوست
گلشن دین را ثمراتت نکوست
عزم تو بیخ ستم انداخته
رایت توحید بر افراخته
صلح تو و جنگ تو از داور است
هر که نه بر این بود او کافر است
قطره ی خونی که ز پایت چکید
سبز شد و غنچه زد و بردمید
گر چه که شد غصب سریر شهی
حق طلبان راست ز حق آگهی
تخت نبی، تاج امامت ز توست
تا به ابد حکم خلافت ز توست
نی عجب از فتنه ی دور زمان
خنجر کین آخته ابن سنان
چون ز قضا فرصت طاعن رسد
خصم به ساباط مداین رسد
گر چه که چندین گُلِ سرخ و سپید
از شجرستانِ محمّد دمید
زین شجرستان که پر از لاله است
قلب تو یادآور آلاله است
قلب تو خون کرد غم دین تو
من به فدای دل خونین تو
در حرم جَدِّ تو بر پیکرت
تیر زده حاسد بدگوهرت
شیر اگر چند به زنجیر مُرد
باز همان شیر بُد و شیر مُرد
سید علی میرمحمدی
این که به دامان حسین پرپرست
غنچه ی نورُسته، علی اصغرست
وه که چه دردانه شهیدست او
شاخه گل یاس سفید است او
در تب آن روز قیامت اثر
کآه برآمد ز وجود پدر
هیچ نماندش ز یسار و یمین
یار و مددکار به روی زمین
طفلک شش ماهه به قنداق خویش
کرده خبر از دل مشتاق خویش
بانگ برآورده به جوش و خروش
پرده درانیده ز هر پرده پوش
صورت حالش بجز این غم نبود
هیچ وی از آن دگران کم نبود
کای پدر از شوق در آتش شدم
مست ازاین باده ی دلکش شدم
گشت چو اکنون همه خیلت شهید
وقت شد و نوبت من در رسید
سوی خدا راهنماییم کن
بر سر دست آر و خداییم کن
حلق من و تیرِ سه شعبه درآن
خون من و نایژه ی خون فشان
چاره نماندست بدین مرحله
در بر تیرافکنی حرمله
گو که ببینند همه عارفان
بر همه اسرارِ طلب واقفان
در پی حق روحِ رضیعِ کبیر
گوی ربود از همه مردان پیر
مایه ی اعجاب نبیه است این
«الوَلَدُ سِرُّ أَبیه» است این
شست به خون آن رخ چون لاله را
یک شبه رفت او ره صد ساله را
گو که براند زدرم پیر راه
یا که نخواند دگرم هیچ شاه
اصغر نوزاد که گلگون تن است
پیرو اویم من و پیر من است
زهی شاهنشه کشور، علی بن ابیطالب
خدیو مسند و افسر، علی بن ابیطالب
گُل بُستان عمرانی، فروغ نور سبحانی
به عالم سید و سرور، علی بن ابیطالب
ز شمشیر دو دم صورت به خاک افکند زین صولت
ولید و مرة و عنتر ، علی بن ابیطالب
نباشد صف شکن چون وی که چون راند کمیت از پی
ز هم درِّد دل لشکر، علی بن ابیطالب
اسدالله غالب او، هژبر فحل سالب او
مهین میر غضنفر فر، علی بن ابیطالب
به نخلستان مناجاتش، طنین لحن آیاتش
گذشت از تارک اختر، علی بن ابیطالب
شه گلزار بطحا بین، عدیل و کُفِّ زهرا بین
امیر معدلت گستر، علی بن ابیطالب
بگیرند ار دهانم را، برند از بن زبانم را
بگویم هر دم افزونتر، علی بن ابیطالب
اگر صدنامه بنویسم، هزاران چامه بنویسم
بود دیباچهٔ دفتر، علی بن ابیطالب
خوشا آنکس که در جنت، گرفته ساغر رحمت
ز دست ساقی کوثر، علی بن ابیطالب
خوشا مست تولایش هر آنکس اوستمولایش
کهباشد مقصدش یکسر، علی بن ابیطالب
ز انوار جهانگیرش ز برق نوک شمشیرش
بسوزاند دم اژدر ، علی بن ابیطالب
شود دلها شکار وی زضرب ذوالفقار وی
ز هم بشکافت بحر و بر، علی بن ابیطالب
انیس جان احمد او، پسرعمّ محمد او
ز یک اصل و ز یک گوهر ،علی بن ابیطالب
مراد انبیا باشد، مدیحش هل اتی باشد
وصی و صهر پیغمبر، علی بن ابیطالب
قسیم نار وجنت شد، دلیل قهر و شفقت شد
به حکم حضرت داور ، علی بن ابیطالب
دو میوه ست از نخیل او ز ابنای جلیل او
همی شبیر و هم شبر ، علی بن ابیطالب
مریدی خوشه چین دارد، همیشه در قرین دارد
کسی چون مالک اشتر ، علی بن ابیطالب
غلام اوشه مقبل، چو فتاح است صاحبدل
کهباشد مرشد قنبر ، علی بن ابیطالب
چو بخشاید چنین بخشد که بر روح الامین بخشد
بسی تعلیم در محضر علی بن ابیطالب
که خفته جای پیغمبر جز او لیل مبیت آیا؟
که برکنده در خیبر؟ علی بن ابیطالب
به صدر مصحف قرآن، به یاسین و به الرحمان
صدور و صادر و مصدر، علی بن ابیطالب
جمال پادشاهی را و مرآت الهی را
ظهور و ظاهر ومظهر، علی بن ابیطالب
سَلونی گو سَلونی گو و هم اَنْ تَفْقَدونی گو
میان مسجدو منبر، علی بن ابیطالب
دریغا مسجد کوفه، نه گُل ماند و نه اِشْکوفه
نبینی بعد از این دیگر، علی بن ابیطالب
خرد بنهفته می پوید ولیکن فاش می گوید:
امیرالمؤمنین حیدر ، علی بن ابیطالب
لب بیهوده دم مدعیان برهم دوخت
با سرانگشت سخن، نادره پیکانی تو
وقت آن شد که شیاطین به سلاسل بندی
تا که معمورشود ملک سلیمانی تو
بیرق نصر به کف آوری وشهر به شهر
فتح آفاق کند لشکر پنهانی تو
تاج بر فرق تو زیبد که به اورنگ جلال
شاهد بخت زده بوسه به پیشانی تو
لکنت و صورت مروان حکم را شکند
لهجت بوذری و سیرت سلمانی تو
یدبیضا به میان آر که باطل گردد
جادوی سامری از معجز عمرانی تو
بحر گیتی شود از صدمت طوفان ایمن
گر برآید ز صدف گوهر عمانی تو
نقد جان گر چه حقیرست ولی بهر نثار
سکه ی دل شده مضروب به سلطانی تو
در نگنجد به چنین منقبت و مدحتها
حسب هاشمی و نسبت عدنانی تو
معنی آب حیاتی و به سودای تو شد
خضر گمگشته ی راه شب ظلمانی تو
با همهسفسطه ومغلطه عاجز ماندست
جدل خصم بر منطق قرآنی تو
به هوای گل روی تو عجب موزون است
این همهزمزمه ی مرغ گلستانی تو
هشیار نگردد آنکه شد مدهوشت
زد بوسه به دست کوچک تو با اشک
س.ع.م
أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ
سلام بر آن خون هاى جارى
أَلسَّلامُ عَلَى الاَعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ
سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ
سلام بر آن سرهاىِ بالا رفته (بر نیزه ها)
أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ
سلام برآن بانوانِ بیرون آمده (از خیمه ها)
أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ
سلام بر آن کشته مظلوم
أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ
سلام بر برادرِ مسمومش
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ
سلام بر على اکبر
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
سلام بر آن شیر خوارِ کوچـک
أَلسَّلامُ عَـلَى الاَبدانِ السَّلیبَةِ
سلام بر آن بدن هاى برهـنه شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ
سلام بر آن خانواده اى که نزدیک (و همراه سَروَرشان) بودند
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابان ها
أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَوْطانِ
سلام بر آن دور افتادگان از وطن ها
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان
سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون کفن
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَبْدانِ
سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّـتُهُ
سلام بر آن کسى که عهد و پیمانش شکسته شد
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ
سلام بر آن کسى که پرده حُرمَتش دریده شد
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُریقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ
سلام برآن کسى که خونش به ظلم ریخته شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ
سلام برآنکه با خونِ زخم هایش شست و شو داده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ
سلام بر آنکه از جام هاى نیزه ها جرعه نوشید
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِالْمُسْتَباحِ
سلام بر آن مظلومى که خونش مباح گردید
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى
سلام بر آنکه در ملأ عام سرش بریده شد
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى
سلام بر آنکه اهل قریه ها دفنش نمودند
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین
سلام بر آن مدافعِ بى یاور
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده
السلام عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
سلام بر آن گونه خاک آلوده
أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ
سلام بر آن بدنِ برهنه
أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ
سلام بر آن دندانِ چوب خورده
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ
سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته
أَلسَّلامُ عَلَى الاَجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ
سلام بر آن بدن هاى برهنه و عریان در بیابان ها(ىِ کربلاء)
تَنْـهِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ
که گُرگ هاى تجاوزگر به آن دندان مى زدند
وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّـارِیاتُ
و درندگان خونخوار بر گِردِ آن مى گشتند
سخنان حضرت ابوالفضل(ع) برفراز بام کعبه
روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری قمری، زمانی که امام حسین (ع) و همراهان آن حضرت قصد ترک مکه و عزیمت به کربلا را داشتند، حضرت ابوالفضل العباس(ع) خطبهای بر بام کعبه در ستایش سیدالشهدا ایراد فرمود.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
أَیهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَریقَ البَیتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَریه؟ وَ مَن هُوَ اَدنی بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَلیه وَ اَسرارُهُ العِلّیه وَاختِبارُهُ البَریه لِطارِ البَیتِ اِلیه قَبلَ اَن یمشی لَدَیه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ یستَلِمُ یدَیه وَ لَو لَم تَکُن مَشیةُ مَولای مَجبُولَةً مِن مَشیهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَیکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلی عَصافِیرِ الطَّیران.
اَتُخَوِّنَ قَوماً یلعَبُ بِالمَوتِ فِی الطُّفُولیة فَکَیفَ کانَ فِی الرُّجُولیهِ؟ وَلَفَدَیتُ بِالحامّاتِ لِسَید البَریاتِ دونَ الحَیوانات.
هَیهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن فی بَیتِهِ الوَحی وَ القُرآن وَ مِمَّن فی بَیتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن فی بَیتِهِ التَّطهیرُ وَ الآیات.
وَ أَنتُم وَقَعتُم فِی الغَلطَةِ الَّتی قَد وَقَعَت فیهَا القُرَیشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُریدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبیکُم وَ لا یمکِن لَهُم مادامَ اَمیرُالمُؤمِنینَ (ع) حَیاً وَ کَیفَ یمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبی عَبدِاللِه الحُسَین (ع) مادُمتُ حَیاً سَلیلاً؟
تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبیلِه بادِروُا قَتلی وَاضرِبُوا عُنُقی لِیحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَیکُم وَ عَلی اَجدادکُم.
بنام خداوند بخشنده مهربان
ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت خدا را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [ امام حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش [ امام حسین (ع)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.
آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید؟!، در حالیکه اکنون در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات [هستند].
هیهات بنگرید سزاوار است از چه کسی پیروی کنید، به کسی که شراب می نوشد [مراد یزید ملعون است] یا کسی که صاحب حوض و کوثر است؛ کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسین(ع)است] یا کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است [مراد یزید ملعون است]؛ و یا کسی که در خانه اش نزول آیات [نشانه ها] و [آیه] تطهیر است.
شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(ع) تا وقتی که من زنده ام؟
بیایید تا به راهش [راه کشتن امام حسین(ع)] آگاهتان کنم؛ پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان.