تـــبـــرّی ( دشــمـن شـــناسـی ) آمریكا دشمن شماره 1 مردم محروم و مستضعف جهان است . حضرت امام خمینی (ره) درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان مروری بر مداخلات نظامی آمریکا در پنجاه سال اخیرجنگ؛ به عنصری لاینفک در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا تبدیل شده است. از
جنگ دوم جهانی به بعد، ایالات متحده هر گاه که منافع خود و هم پیمانان
نزدیک را در معرض خطر دیده است به طور مستقیم وارد جنگ شده است تا بتواند
سیطره خود را به اثبات نماید. در این زمینه نیز چندان توجهی به قوانین و
معاهدات بین المللی نداشته است.تصویری از ابر قارچی بمباران اتمی هیروشیما جنگ کرهجنگ کره؛ جنگی میان جمهوری کره (کره جنوبی) به رهبری ایالات متحده و جمهوری دمکراتیک خلق کره (کره شمالی) با پشتیبانی چین و کمک نظامی شوروی بود که در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ با ورود نیروهای تحت فرمان حکومت کمونیستی کیم ایل سونگ به بخش جنوبی آغاز شد و در ۲۷ ژوئیه ۱۹۵۳ با پیمان آتشبس به پایان رسید. جنگ کره در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ با گذشتن نیروهای تحت فرمان کیم ایل سونگ رهبر کره شمالی از مدار ۳۸ درجه آغاز شد. دو روز بعد شورای امنیت ملل متحد به پیشنهاد آمریکا قطعنامهای را برای کمک نظامی به کره جنوبی به تصویب رساند. شوروی که در شورای امنیت صاحب حق وتو بود در آن هنگام جلسات شورا را در اعتراض به وضعیت کرسی چین در این سازمان تحریم کرده و در نتیجه این قطعنامه بدون حضور شوروی به امضا رسید. با دخالت حکومت خلق چین در جنگ و بالا رفتن تلفات ایالات متحده در این جنگ، دربارهٔ نحوهٔ ادامهٔ جنگ میان رئیس جمهور ترومن(از حزب دموکرات) و ژنرال مک آرتور فرماندهٔ نیروهای آمریکایی در کره، اختلافاتی بوقوع پیوست. مک آرتور خواستار بمب باران شهرهای چین بود ولی ترومن از وقوع جنگ جهانی سوم بیم داشت. به همین دلیل ژنرال مک آرتور را از سمتش عزل کرد. در آن طرف کیم ایل سونگ، که میدانست قادر به تصرف منطقهٔ جنوبی نیست، با آغاز مذاکرات آتش بس در سال ۱۹۵۱موافقت کرد اما این مذاکرات تا دو سال بعد به نتیجه نرسید تا اینکه در ژوئیه ۱۹۵۳ قرار ترک مخاصمات به امضا رسید و مدار ۳۸ درجه مرز بین دو کره تعیین گردید. جنگ کره جنگی دامنه دار بود، هفده کشور به رهبری ایالات متحده آمریکا، لشکریان سازمان ملل متحده را تشکیل داده بودند. تخمین زده شد که مجموع کل تلفات وارده بر طرفین اعم از مقتول، مجروح و یا مفقود الاثر در این جنگ بالغ بر سه میلیون نفر بود، که بیشتر آنها کرهای و چینی بودند. تلفات وارده بر قوای آمریکایی در این جنگ، تقریباً به ۳۶۰۰۰ نفر رسید. پس از پایان جنگ، آمریکا برای باقی ماندن در آن منطقه، چند پایگاه نظامی در خاک کرهٔ جنوبی ایجاد کرد. جنگ ویتنام جنگ ویتنام بین سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۳ در جریان بود اما سابقه مداخلهنظامی آمریکا در ویتنام به سال ۱۹۵۰ و شناسایی حکومت کمونیستی ویتنامشمالی توسط چین و روسیه و در مقابل، شناسایی حکومت ویتنامجنوبی توسط ایالات متحده و تشدید عملیات چریکهای طرفدار شمال - موسوم به ویتکنگ - برای تسلط بر جنوب این کشور باز میگردد. مداخله نظامی آمریکا در ویتنام به کشته شدن حدود شصت هزار آمریکایی، دویست و پنجاه هزار نظامی و شهروند ویتنام جنوبی و بیش از یک میلیون چریک و غیرنظامی ویتنام شمالی منجر شد. در آن زمان در آمریكا كوبیدن كمونیستها در هرنقطه از جهان محور سیاست خارجی آمریكا را تشكیل می داد. «جان فوستر دالس» وزیر امورخارجه ژنرال آیزنهاور و معتقد به تئوری «بازی دومینو» بود، بدین معنی كه اگر در هركجای دنیا ازجمله جنوب شرقی آسیا كمونیستها بر یك كشور مسلط شوند همه كشورهای دیگر در حلقه كمونیسم می افتند. براساس تئوری «دومینو» آمریكا درصدد حمایت از دولت ویتنام جنوبی برآمد و این علیرغم فساد ونارضایتی شدید مردم از دولت ویتنام جنوبی بود. جنگ ویتنام به کشورهای دیگر منطقه نیز سرایت نمود که از جمله این کشورها می توان به کامبوج و لائوس اشاره نمود. در واقع پس از مسلط شدن لون نول در کامبوج که توسط آمریکاییها نیز پشتیبانی میشد، ارتش ایالات متحده با خیال راحت وارد کامبوج شده و شروع به مبارزه علیه گروه شبهنظامی ویت کونگ نمود، و بدین ترتیب کامبوج تبدیل به یکی از عرصههای مبارزه جنگ ویتنام شد. در طول چهار سال بعد از آن بمبافکنهای ب-۵۲ ایالات متحده با استفاده از بمبهای آتشزا و خوشهای حدود هفتصد و پنجاه هزار کامبوجی را در تعقیب و انهدام خطوط اذوقهرسانی نیروهای ویتنام شمالی به قتل رساندند. لائوس نیز در جریان جنگ ویتنام موضع بیطرفی در پیش گرفت. اما ویتکنگها از لائوس به عنوان خط تدارکاتی در جنگ ویتنام استفاده کردند و در اواخر دهه ۱۹۶۰ آمریکا برای مقابله با چریکهای ویتکنگ ویتنام که به داخل لائوس رخنه میکردند، و به منظور شتاب دادن به پایان جنگ، بیطرفی لائوس را نقض کرد و بدون درز این موضوع به مطبوعات به بمبارانهای گسترده بخشهایی از لائوس، به ویژه دشت خمرهها دست زد. جنگ ویتنام در زمان ریاست جمهور جانسون(دموکرات) اتفاق افتاد و در زمان ریچارد نیکسون(جمهوری خواه) به به پایان رسید. حمله به سکوهای نفتی ایران حمله به سکوهای نفتی ایران؛ بزرگترین عملیات دریایی امریکا پس از جنگ جهانی دوم است که طی آن نیروی دریایی ایران وامریکا درگیر شدند. در این عملیات، گروهی به همراه دو ناوشکن و یک کشتی تدارکاتی آبی- خاکی به سکوی نفتی ساسان (سلمان) هجوم بردند، گروه دیگر هم -که یک ناو موشک انداز و دو ناوچه بود- به سکوی نفتی سیری حمله کردند. تفنگداران دریایی آمریکا به سکوی نفتی ساسان حمله کردند و شروع به جمعآوری مدارک و کارگذاشتن مواد منفجره برای از کار انداختنش کردند. در جریان این درگیری ۴۵ نفر از خدمهٔ ناوچه سهند و ۱۱ نفر قایق توپدار جوشن شهید شدند و نیز ۲۲ نفر از خدمهٔ سهند به شدت مجروح گشتند. این عملیات در زمان رونالد ریگان(جمهوری خواه) اتفاق افتاد. جنگ اول خلیج فارس پایان جنگ ایران و عراق همزمان با بروز تشنّج عراق و کویت بود. ارتش عراق در زمان حکومت صدام حسین و حزب بعث عراق در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۱۹۹۰ م.) به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. عراق با این حمله باعث بروز بحرانی بینالمللی گردید. آمریکا در سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با ائتلافی از کشورهای دیگر به کویت و سپس به عراق حمله کرد و ارتش عراق را از کویت بیرون راند. از جالب موضوعات مهم و جالب این جنگ می توان به دیدار دونالد رامسفلد از عراق چند روز قبل از آغاز جنگ و ملاقات سفیر آمریکا با صدام حسین اشاره نمود. جنگ خلیج فارس در زمان بوش پدر(جمهوری خواه) و به فرماندهی ژنرال نورمن شوارتسكف انجام شده بود. پس از ۳۹ روز بمباران شدید ۱۳۰۰ تانك عراقى ، ۱۱۰۰ توپ ، حداقل ۵۰ هزار سرباز عراقى و حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ هواپیماى عراقى از بین رفتند. اشغال پاناما مانوئل نوریگا، ریس ارتش و رییس جمهور پاناما بین سال های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۰ بود. وی پیش از آنکه رهبر ارشد پاناما شود، برای مدت طولانی ریاست سرویس اطلاعاتی این کشور را بر عهده داشت. حمله ایالات متحده به پاناما یا عملیات هدف مشروع؛ جنگی است که با تهاجم نیروهای ایالات متحده به پاناما در ماه دسامبر سال ۱۹۸۹ میلادی روی داد. این جنگ را دولت جرج واکر بوش(جمهوری خواه) به اتهام دست داشتن مانوئل نوریگا، رئیس جمهور پاناما، در قاچاق مواد مخدر آغاز کرد و نتیجه آن پیروزی نظامی ایالات متحده و دستگیری رئیس جمهور پاناما و انتقال وی به زندانی در ایالات متحده بود. پس از پایان جنگ، با برگزاری انتخابات رئیس جمهور جدیدی برای پاناما برگزیده شد، ارتش پاناما منحل گشت و آمریکا کنترل کانال پاناما را در دست گرفت. جنگ بوسنی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه نود میلادی باعث شد تا هژمونی دولت های سوسیالیستی در اروپا کم کم از میان برود و باعث شد که در سال ۱۹۹۲ میلادی جمهوری سوسیالیستی یوگسلاوی هم منحل شود و به این ترتیب جمهوری بوسنی و هرزگوین، در پی همهپرسی استقلال انجامگرفته در سال ۱۹۹۲، اعلام موجودیت کرد. این اتفاق، آغازگر جنگهای بوسنی بود. همهپرسی استقلال، توسط صربهای بوسنی تحریم شده بود. صرب های بوسنی که از سوی صربستان و مونتهنگروی همسایه حمایت میشدند، جمهوری صرب بوسنی را تشکیل داده و به قصد تجزیه دست به اسلحه بردند که یکی از خونبارترین جنگ ها قومی را رقم زد. این جنگ در دوره دوم ریاست جمهوری بیل کلینتون(از حزب دموکرات) به وقوع پیوست. بمباران یوگسلاوی از سوی نیروهای ناتو با عنوان «عملیات نیروهای متحد» از ۲۴ مارس ۱۹۹۹ تا ۱۰ ژوئن ۱۹۹۹ ادامه داشت. ناتو در این عملیات خود از کاربرد نیروی زمینی احتراز کرده و در مقابل با توسل به نیروهای هوایی بسیاری از پایگاههای استراتژیک نیروهای یوگسلاوی را نابود کرد. در این حمله پلهای مهم، پایگاههای نظامی، پایگاهها و شرکتهای دولتی و بسیاری از زیرساخت های استراتژیک بمباران شدند. با هدف قرار گرفتن شرکتها و کارخانههای دولتی این باور در میان بسیاریها پدید آمد که این حمله برای زمینهسازی جهت تشکیل یک بازار مبتنی بر نوسازی و بازسازی اقتصادی شکل گرفته است تا سیل ثروت قدرتهای خارجی را روانه این دیار كند. نکته ای که در رابطه با این جنگ قابل ذکر است این است که اگرچه ناتو با تمام نیروهای خود حضور داشت اما نیروی غالب در این جنگ نیروهای ایالات متحده بودند. جنگ عراق جنگ عراق؛ یک عملیات نظامی است که در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ با حمله یک ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا و بریتانیا به عراق آغاز شد. این جنگ با خروج آخرین تیپ رزمی آمریکایی در ۱۹ اوت ۲۰۱۰ بهطور رسمی خاتمه یافت. دو توضیح عمده برای آغاز این جنگ توسط جرج بوش رییس جمهور وقت آمریکا مطرح شد که یکی از آنها رابطه صدام حسین با القاعده و دیگری نابودکردن سلاحهای کشتار جمعی عراق بنابر توافقنامه ۱۹۹۱ بود. جنگ عراق در زمان جرج دبلیو بوش(از حزب جمهوری خواه) اتفاق افتاد. بعد از پایان جنگ مشخص شد که ادعای آمریکا در زمینه سلاح های شیمیایی در این باره صحت نداشته است و کشورهای غربی قبل از وقع جنگ نیز حتی از این موضوع آگاهی داشتند. جنگ افغانستان جنگ افغانستان در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ توسط نیروهای ایالات متحده آمریکا در پی حمله القاعده به رهبری اسامه بن لادن به نیویورک و واشنگتن در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و هشدار جورج دبلیو بوش رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به گروه طالبان مبنی بر اخراج گروه تروریستی القاعده از افغانستان و رد طالبان از این درخواست؛ آغاز شد. هدف اصلی این جنگ، مبارزه و از بین بردن القاعده، طالبان و حامیان آن بود. تقریبا یک ماه بعد رژیم طالبان سقوط کرد و با برگزاری کنفرانس بن حامد کرزی به قدرت رسید و در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد. در حال حاضر نیز شبح جنگ بر سر منطقه خاورمیانه در حال پرواز است و آمریکایی ها به بهانه حمله شیمیایی دمشق و قبل از اعلام نتیجه کارگروه سازمان ملل، در پی راه اندازی جنگی دوباره هستند. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دروغهای ریچارد نیكسون؛ رئیس جمهور آمریکا
ریچارد نیكسون: سیاست"ویتنامی كردن"، بمباران كامبوج بین سالهای 1969-1973 ، "جنگ علیه جنایت" "امشب،
یگانهای نظامی آمریكا و ویتنام جنوبی به مقر فرماندهی عملیات نظامی
كمونیستها در ویتنام جنوبی حمله خواهند كرد... این حمله به مثابه تجاوز به
كامبوج نیست.... ما این حمله را نه با هدف كشاندن جنگ به كامبوج بلكه با
هدف پایان دادن به جنگ ویتنام و پیروزی صلح واقعی انجام خواهیم داد كه همه
آرزوی تحقق آن را داریم. تلاش نمودهایم تا برای پایان دادن به این جنگ از طریق مذاكره آن هم در پای میز كنفرانس و نه با درگیری بیشتر در میدان جنگ همه راهكارهای احتمالی را در پیش بگیریم ... اظهارات امشب من به مثابه اخطاری برای رهبران ویتنام شمالی خواهد بود مبنی بر اینكه ما در راستای تحقق صلح صبور و شكیبا خواهیم بود و در پای میز مذاكره رفتاری مسالمتآمیز خواهیم داشت اما به احدی اجازه نمیدهیم كه ما را تحقیر كند. ما شكست نخواهیم خورد." ریچارد نیكسون، 30 آوریل 1970 نیکسون تصمیم گرفت راهحل "ویتنامی کردن" جنگ را دنبال کند. وی اعلام کرد به دنبال کاهش تلفات نیروهای آمریکایی و از طرفی پشتیبانی هوایی، دریایی و تسلیحاتی از ارتش ویتنام جنوبی است. در این راستا سقف نیروهای آمریکایی را از 500 هزار نفر به 100 هزار نفر در سال 1970 کاهش داد. خروج نیروهای آمریکایی از ویتنام ادامه یافت و در ژانویه 1973، دو ماه پس از خروج آخرین سرباز آمریکایی از خاک ویتنام صلح برقرار شد. اما جنگ در راستای سیاست ویتنامی کردن آن در بین ویتنامیها ادامه یافت. شرکت آمریکا در جنگ ویتنام بیش از 135 میلیارد دلار هزینه در برداشت. علاوه بر این، بیش از 57 هزار نفر از نیروهای آمریکا در این جنگ کشته و بیش از 300 هزار نفر زخمی شدند. جنگ میان ویتنام شمالی و جنوبی تا سال 1975 ادامه یافت تا اینکه در ماه می نیروهای ویتنام شمالی بطور کامل بخش جنوبی را تصرف کردند. جنگ ویتنام نخستین جنگی بود که ایالات متحده آمریکا آشکارا بازنده آن گردید و اثر آن تا سالها در حکومت و ملت آمریکا قابل مشاهده بود.(10) از سوی دیگر، دكترین نیكسون بر ضرورت حفظ و صیانت منافع آمریكا در سراسر جهان تاكید داشت و در صدد بود تا به غارت و چپاول منابع خام و ثروتهای سایر كشورها بوسیله آمریكا جنبة كاملاً رسمی و مقتدرانه بدهد و از تحركات استعماری و استثماری تحت عنوان منافع امریكا حفاظت و صیانت به عمل آورد و از آنجا كه هنوز ارتش فرامرزی آمریكا تحت عنوان "نیروهای واكنش سریع" شكل نگرفته بود حفاظت از حكومتهای زیر سلطة آمریكا و منافع این كشور به عهدة حكومتهای خاص در مناطق مختلف جهان گذاشته میشد. ایالات متحده آمریکا با دخالت در کامبوج و حمایت از "خمرهای سرخ" مصیبتهای زیادی به این کشور وارد کرد."پرنس سیهانوک" یکی دیگر از رهبرانی بود که سودای دوستی با آمریکا در سر نداشت. پس از سالها ایجاد تنش در رژیم "پرنس سیهانوک" (از قبیل دسیسه برای سوء قصد و بمبارانهای سری مفتضحانه "نیکسون/کیسینجر" در سالهای 70-1969) سرانجام "واشنگتن" طی کودتایی در سال 1970 "سیهانوک" را سرنگون کرد. این سناریویی بود که باعث شد "پول پات" و "خِمِرهای سرخ" اش وارد مهلکه شوند. پنج سال پس از آن، خمرها قدرت را بدست گرفتند. اما پنج سال بمباران توسط آمریکاییها اقتصاد سنتی کامبوج را به نابودی کشاند و کامبوج قدیم برای همیشه از بین رفت. "خمرهای سرخ" به طرز باور نکردنی مصیبتهای فراوانی بر این سرزمین بد اقبال وارد نمودند. جالب آن که آمریکا پس از شکست از "ویتنامیها"، به حمایت نظامی و دیپلماتیک از "پول پات" پرداخت. جنگ در ویتنام و سیل درگیریها در لائوس و کامبوج بسیار مهلکتر بودند. شمار کشتهشدگان این جنگها نیز به طور دقیق مشخص نیست، با این حال چندین برآورد علمی نشان دادند که درگیریهای نظامی به سرکردگی آمریکا در کامبوج منجر به مرگ 600 تا 800 هزار نفر شده و تعداد کشتهشدگان جنگ لائوس نیز به حدود یک میلیون نفر میرسد. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : لیندون جانسون: حادثه خلیج تونكن، "اصل دومینو" – جنگ ویتنام بین سالهای 1964-1974 ؛ "جنگ علیه فقر" "شب
گذشته به ملت آمریكا اعلام كردم كه حكومت ویتنام شمالی تعمداً و با
برنامهریزی قبلی حملات نظامی دیگری را علیه شناورهای نیروی دریایی آمریكا
در آبهای بینالمللی ترتیب داده است، از اینرو، ما نیز با حملات هوایی
ناوچهها و تاسیسات نظامی آنها كه در این عملیاتهای خصمانه مورد استفاده
قرار گرفته بودند، را منهدم ساختیم. در این عملیات دو هواپیمای آمریكا
مفقود شدند. پس از مشورت با رهبران دو حزب، تصمیم گرفتم صدور قطعنامه اعلام همبستگی و عزم ایالات متحده آمریكا در دفاع از آزادی و حفظ صلح در آسیای جنوب شرقی را از كنگره درخواست بنمایم. اقدامات اخیر حكومت ویتنام شمالی به مثابه چرخشی نوین و خطرناك به سوی شرایط وخیم گذشته در آسیای جنوب شرقی بوده است." لیندون جانسون، 5 اوت 1964 حادثه دریایی معروف به" حادثه خلیج تونکن "در سال 1964 میلادی اتفاق افتاد. در این روز بین یک رزمناو آمریکایی که برای کمک به ویتنام جنوبی وارد خلیج تونکن شده بود و چند قایق جنگی متعلق به ویتنام شمالی جنگ سختی درگرفت که نتیجه آن به نفع ویتنام شمالی بود. بعد از این واقعه، ایالات متحده آمریکا رسماً وارد جنگ ویتنام شمالی شد و اولین حمله هوایی به آن کشور را در همین روز انجام داد. در واقع، حادثه خلیج تونکن از سوی لیندون جانسون بهانه شروع جنگ ویتنام اعلام شد. اما حقیقت ماجرا این بود كه هیچ حمله غافلگیركنندهای از جانب ویتنام علیه كشتی جنگی آمریكا حادث نشده بود و رئیسجمهور جانسون برای جلب حمایت مردم در خصوص ورود كاخ سفید به جنگ ویتنام داستانی غیرواقعی را تعریف كرد. این دروغ به صدور قطعنامه خلیج تونكن انجامید كه به رئیسجمهور اجازه میداد تا از كلیه اقدامات ضروری برای دفاع از نیروهای آمریكا استفاده نماید.(9) در واقع، دولتمردان كاخ سفید نمیخواستند تسلط بر منطقه جنوب شرق آسیا، نفت و خطوط دریایی به چین را از دست بدهند. حقایقی که بعدها افشا شد نشانگر آن بود که حادثه خلیج تونکن به نحوی که آمریکا ادعا میکرد نبوده است. افشای نوارهای مکالمات شخصی جانسون و مک نامارا حاکی از آن بود که کل ماجرا مانند یک پروندهسازی و دروغپردازی بوده است. از جنگ جهانی دوم تاکنون جنگ ویتنام فاجعهبارترین نبرد در تاریخ آمریکا به شمار میرود. جنگ ویتنام را همچنین میتوان بزرگترین شکست نظامی آمریکا نامید. این جنگ بین نیروهای ویتنام شمالی و جبهه ملی آزادیبخش ویتنام جنوبی معروف به "ویتکنگ" از یک سو، و نیروهای ویتنام جنوبی و متحدانش بهویژه ایالات متحده آمریکا از سوی دیگر رخ داد. در جنگ ویتنام حدود 4 میلیون شهروند غیرنظامی، 1.1 میلیون سرباز ویتنام شمالی، 40 هزار سرباز ویتنام جنوبی و 58000 هزار نیروی نظامی آمریكا جان خود را از دست دادند. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : قصاب خون آشام ویتنام کیست؟ مک
نامارا وزیر دفاع آمریکا در دوران کندی و طراح اصلی جنگ ویتنام بود که
باعث کشتار میلیونی مردم این کشور شد. پس از کناره گیری از وزارت دفاع به
ریاست بانک جهانی رسید. او همواره یکی از افراد تاثیر گذار در سیاست های
داخلی و خارجی آمریکا بود. او در سال 2009 در 93 سالگی مرد. مشرق- رابرت مک نامارا که دنیای رسانه ای غرب در مقابل جنایت هایش در ویتنام به صورت نشان داده شده در بالا از او تشکر می کند در سال 1916 در ایالت سانفرانسیسکوی آمریکا به دنیا آمد. پدرش یک کارشناس امور اقتصادی بود. در سال 1937 در رشته اقتصاد و فلسفه از دانشگاه کالیفرنیا لیسانس گرفت و دو سال بعد از دانشکده مدیریت کسب و کار دانشگاه هاروارد فوق لیسانس دریافت کرد. بعد از مدتی در همان دانشگاه به تدریس دروس اقتصادی پرداخت. او بعدها دو مدرک دکترا در رشته اقتصاد و ریاضی نیز از دانشگاه کالیفرنیا گرفت. در طول جنگ دوم جهانی به نیروی هوایی ارتش آمریکا پیوست و در عملیات هایی در انگلستان، هند و چین شرکت کرد و قبل از جدا شدن از ارتش در سال 1946 موفق به کسب نشان افتخار شد. او تا درجه سرهنگی در ارتش پیش رفت.
بعد ازجنگ به کارخانه اتومبیل سازی فورد رفت و به جای تدریس در دانشگاه
هاروارد تجربه های مدیریتی خود در دوران جنگ را به تجربه مدیریت سازمان های
اقتصادی پیوست داد. در آن زمان کمپانی فورد دچار مشکلات شدیدی بود و به ایده های
جدید نیاز داشت. مک نامارا در فورد به خوبی از عهده چالش ها برآمد و با تشکیل تیم ضد بحران توانست شرکت فورد ورشکسته را به کارآمدی و تولید بازگرداند. او به تدریج مدارج ارتقا را در این شرکت پیمود و نامش در تاریخ این کارخانه ماندگار شد. او در ابتدا به عنوان مدیر عمومی وارد کمپانی شد. سپس در راس هیئت مدیره قرار گرفت و مدیریت برنامه ریزی و تحلیل مالی شرکت را انجام داد و در سال 1960 به جایی رسید که اولین کسی بود که در حالی که عضوی از خانواده هنری فورد محسوب نمی شد ولی به ریاست کارخانه انتخاب گردید. مک نامارا بعد از جنگ وارد کارخانه فورد شد. در سال 1961 کندی مک نامارا را به عنوان وزیر دفاع آمریکا معرفی کرد. مک نامارا از سال ١٩٦١ تا ١٩٦٧ به مدت 7 سال تحت ریاست جمهوری جان کندی و لیندون جانسون به عنوان وزیر دفاع آمریکا کار کرد که جنگ ویتنام و تحول تسلیحاتی ارتش آمریکا در این دوره روی داد. اما بعدها کمیته مشترک خدمات دفاعی کنگره به انتقاد از برنامه های مک نامارا در طی جنگ ویتنام پرداخت. انتقادها در حدی بالا گرفت که مک نامارا به عنوان یک خائن مطرح شد. به طوری که او به کرات مجبور به دفاع از برنامه های خود شد اما در سال های آخر عمر کتابی نوشت و به اشتباهاتش اعتراف کرد. مک نامارا در فورد بسیار موفق عمل کرد. تعدادی از نظامیانی که با
مطالعات راهبردی نیروی هوایی آمریکا آشنایی داشتند پس از جنگ به فعالیت های غیر
نظامی روی آوردند و ذهنیت استراتژی را در برنامه های اقتصادی به کار گرفتند. مک
نامارا یکی از این افراد بود که پس از جنگ به ترتیب به ریاست هیئت مدیره شرکت
فورد، وزارت دفاع آمریکا و ریاست بانک جهانی منصوب شد. او همواره یکی از اشخاص تاثیر
گذار در سیاست های دولت آمریکا به خصوص دولت های جمهوری خواهان بود. به عنوان وزیر دفاع کندی ماشین جنگی آمریکا در ویتنام را رهبری می کرد. مك نامارا در شورای روابط خارجی، كمیسیون سه جانبه و سازمان بیلدربرگ عضویت داشت و از این طریق در تصمیمات داخلی و نیز بین المللی نقش مهمی ایفا می کرد. مک نامارا مدت زمانی نیز ریاست بنیاد کارنگی را برعهده داشت. در طول دهه های ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم، بنیاد کارنگی در طراحی سیاست های اقتصادی وسیاسی کاخ سفید و تأسیس مراکز مختلف مطالعاتی در آمریکا نقش قابل توجهی داشته است. همچنین در طول این دوران، بیشتر مشاغل و پست های مهم سیاسی کاخ سفید در دست کارشناسان بیناد کارنگی قرار گرفته بود. مک نامارا در سال 2009 در منزلش واقع در شمال غربى واشنگتن از دنیا رفت. پس از ترور کندی مک نامارا در کنار جانسون به کار خود ادامه داد. مک نامارا و تحول در وزارت دفاع، ارتش و تسلیحات مک نامارا از جهات گوناگونی منشا تحولات بزرگی برای ارتش آمریکا بود. او هم از نظر تئوریزه کردن کارهای مربوط به ارتش و هم از نظر توان و تجهیزات نظامی ارتش آمریکا را به وضعیت بالاتری نسبت به ارتش های دیگر رساند. کندی در دوران ریاست جمهوری خود کوشش می کرد که سیاست دولت به سمت برنامه ای تر شدن حرکت کند. در راستای این سیاست، مک نامارا تمامی ادارات دولتی و شرکت های خصوصی را که روی پروژه های مختلف دفاعی کار می کردند در قالب یک سیستم برنامه ریزی شده عمومی در یکدیگر ادغام کرد. او علاقه خاصی به اسلحه و جنگ داشت. او برای انجام این کار از تئوری تحلیل سیستم ها استفاده کرد که راهکار رایجی برای تعیین میزان تخصیص منابع به برنامه های خاص است. مک نامارا هنگامی که وزیر دفاع بود؛ در اوایل دهه 1960 برای اولین بار استفاده از تحلیل سیستم ها را در برنامه ریزی مطرح کرده بود. او ستاد تحلیل سیستم ها را در بخش مدیریتی خود ایجاد کرد و سیستم های برنامه ریزی و بودجه بندی را برای راهنمایی بودجه ریزی در وزارت دفاع به کار گرفت. درخلال دوره مک نامارا و پس ازآن، تحلیل سیستم ها نقش زیادی در برنامه ریزی اتمی آمریکا داشته است. مک نامارا با تغییراتی که در دوران وزارتش در جت های جنگنده اف 105 به وجود آورد، توانست نیروی هوایی آمریکا را متحول کند و ناوهای جنگی را برای فرود هواپیماهای جدید 111 F / TFX -آماده نماید. ایجاد سپر دفاع موشكی آمریكا به نام سانتینل در سال 1966 از سوی رابرت مك نامارا وزیر دفاع دولت جانسون مطرح شد كه از 25 سایت مجهز به موشك های هستهای در اطراف شهرهای بزرگ ایالات متحده تشكیل میشد. برنامه تولید سلاح ضدماهواره در ایالات متحده نیز از اوائل دهه ۶۰ میلادی آغاز شد. یکی از این برنامه ها، برنامه ۴۳۷ بود که به دنبال یک سری انفجارات هسته ای در آسمان، توسط رابرت مک نامارا، وزیر دفاع ایالات متحده، به تاریخ ۲۰ نوامبر ۱۹۶۲ مورد تصویب قرار گرفت. از سوی دیگر مک نامارا به عنوان وزیر دفاع کابینه کندى در مدت یک سال ٣٢٠ هزار نفر بر تعداد نفرات حاضر به خدمت در نیروهاى مسلح آمریکا اضافه کرد و برای آمادگى براى جنگ ویتنام از سال ١۹۶۵ باز هم بر تعداد نفرات افزود تا جایی که در سال ١۹۶٨ افراد نیروهای مسلح به بالاترین رقم خود تا آن زمان یعنی به بیش از سه میلیون و پانصد هزار نفر رسید.
مک نامارا و جنگ ویتنام مک نامارا می گوید برای بررسی استراتژی های جنگی جنگ ویتنام را کش داده است. رابرت مک نامارا، وزیر وقت دفاع آمریکا ادعا کرده بود که ویتنامی ها کشتی آمریکایی مادوکس را در خلیج تونکین بمباران و غرق کرده اند که در نتیجه آن، جنگ طولانی مدتی آغاز شد که میلیون ها ویتنامی و ده ها هزار آمریکایی جان خود را در آن از دست دادند. مک نامارا پس از گذشت ۴۰ سال اعلام کرد کشتی آمریکایی در خلیج تونکین اصلا وجود خارجی نداشته است! در واقع با گذشت زمان و انتشار اسناد جنگ ثابت شد كه قایقهای ویتنام هیچگاه به هیچ ناو امریكایی حمله نكرده بوده اند. زمانی که کندی برای دومین بار در انتخابات پیروز شد خواستار عقب نشینی از ویتنام بود که با ترور او در شهر دالاس این برنامه ناتمام ماند. مک نامارا بارها از نزدیک صحنه نبرد ویتنام و بی حاصلی جنگ را از نزدیک دیده بود. بعد از ترور کندی، مک نامارا که معاون وی بود مدتی به عنوان جانشین او کار کرد و با ابقا در این پست در دولت لیندون جانسون نیز به کار خود ادامه داد. او بعد از مدتی به وزارت دفاع برگشت و مأمور شد برنامه عقب نشینی از ویتنام را اجرا کند. اما این جنگ بی حاصل نمی توانست به این راحتی تمام شود. ابتدا مک نامارا طی اطلاعیه ای هر گونه عقب نشینی و کاهش نیروهای آمریکایی در ویتنام را رد کرد. اما سیاست جانسون بر عدم تداوم جنگ قرار گرفته بود و ارتش مجبور به عقب نشینی بود. مک نامارا به عنوان عامل اصلی عقب نشینی و شکست آمریکا در جنگ ویتنام شناخته شد و بارها از سوی کنگره و ستاد دموکرات ها و جمهوری خواهان به خیانت متهم شد. او متهم بود که بخشی از ارتش ذخیره را با گارد ملی ادغام کرده و موجب کاهش توان ارتش شده است و از سوی دیگر راه های مشورتی را بسته است و نیروهای مستقر در 149 پایگاه نظامی را از حالت آماده باش درآورده و در به کارگیری 620 میلیون دلار بودجه برای بهبود ساختار ارتش به بهانه های واهی اهمال کرده است. مک نامارا در جنگ ویتنام تئوری بازی های توماس سی شیلینگ را آزمایش می کرد که در نتیجه آن 6 میلیون تن بمب برسر ویتنامی ها ریخته شد که فقط در این مرحله بیش از 2 میلیون نفر از غیر نظامیان این کشور کشته شدند. بعد از جنگ رابرت مک نامارا از پست وزارت دفاع کناره گرفت و رئیس بانک جهانی شد. مک نامارا به کرات با رهبران ویتنام جنوبی برای اتخاذ تدابیری علیه ویتنام شمالی وارد مذاکره شد. در سال های بعد، مک نامارا به بدگمانی های راجع به تلاش های خود بر سر جنگ، اذعان نمود. او گفت تصور نمی کرد بمباران های گسترده آمریکا در ویتنام شمالی به موفقیت برسد. مك نامارا اعتراف كرد كه از بیهودگی جنگ ویتنام مطلع بوده است ولی از آنجا كه او استراتژیست دولت بوده با ادامه این نبرد سعی در آزمایش تاكتیكهای نوین جنگی داشته است!
مک نامارا و سربازهای عقب مانده پرونده سربازهای عقب مانده در نوع خود از قابل توجه ترین مفاد کارنامه مک نامارا است. داستان این سربازان
از این قرار بوده است که 350 هزار سرباز عقب مانده با طرح «پروژه 100.000 مک نامارا» به ویتنام
رفته بودند و به "نیروهای
خل و چل" معروف شده بودند. این سربازها از بین
افرادی انتخاب شده بودند که قبلا در آزمون هوش نیروهای ارتش آمریکا رد شده و برای
پیوستن به ارتش نامناسب تشخیص داده شده بودند. بیش از 350 هزار نفر از این نیروها که توسط دیگر سربازها "نیروهای خل" نامیده می شدند طبق برنامه مک نامارا جذب ارتش شدند و به ویتنام رفتند و اکثرشان به دلیل عدم توانایی در یادگیری فنون نظامی و جنگی بدون این که بتوانند کار خاصی انجام دهند نفله شدند. در زمان جنگ ویتنام مك نامارا وعده می داد كه با به كارگیری سربازان بیش تر طی شش ماه دیگر جنگ وارد مرحله نهایی شده و به پیروزی آمریكا منتهی خواهد شد. اما آمریكا دست از پا درازتر از ویتنام خارج شد و مک نامارا آماج حملات منتقدین قرار گرفت.
کشتار انسان ها برای آزمودن استراتژی های جنگی مک نامارا و برنامه های بانک جهانی مک نامارا در بانک جهانی برنامه های سرمایه داری نظام آمریکا ره به پیش برد. او در اثر سیاست هایش در بانک جهانی صفت «معمار بدهی های کلان کشورهای نیم کره جنوبی» را به خود گرفت. مک نامارا تا سال 1981 این سمت را به عهده داشت. در دوران ریاست رابرت مک نامارا در بانک جهانی، گسترش و توسعه بازار سرمایه به طور جدی دنبال شده بود. این کوشش بر مبنای نظریاتی صورت میگرفت که اقتصاد دانانی نظیر ریموند گُلداسمیت ارائه داده بودند. رابرت مک نامارا در سال ١٩٧١ واحدی در مؤسسه مالی بین المللی تأسیس کرد تا برای گسترش بازار سرمایه برای گروه بانک جهانی فعالیت هایی انجام دهند. او در یک سخنرانی در بوستون در اوایل 1977 طرح تشکیل کمیسیون بررسی مسائل رشد و توسعه جهانی را مطرح کرد و با تاسیس این کمسیون به دقت این موضوع را زیر نظر گرفته و برای برنامه ریزی های بلند مدت نظام سرمایه داری آمریکا تجزیه و تحلیل هایی تهیه کرد. او در طی ریاستش بر بانک جهانی در مورد افزایش جمعیت کره زمین هشدار داد که بعدها مشخص شد این هشدار فقط در حد یک اظهار نظر کارشناسانه اقتصادی نبوده بلکه پشت پرده مفصلی در این ابراز نگرانی وجود دارد که در زیر مختصرا به آن اشاره می شود.
مک نامارا، کنترل جمعیت جهان و بیماری ایدز در مدتی که رابرت مک نامارا وزیر دفاع آمریکا بود و مشغول راهبری ماشین جنگی آمریکا در ویتنام و کشتار مردم آن کشور بود موضوع ساختن عاملی که سیستم ایمنی انسان در برابر آن بی دفاع باشد جهت استفاده در تسلیحات بیولوژیک در پنتاگون تحت بررسی بود. مک نامارا از حامیان اصلی و کلیدی تولید این عامل بیولوژیک بود. مک نامارا در سال 1970 رئیس بانک جهانی شده بود. او طی یک سخنرانی در آن زمان گفته است که به نظر او رشد جمعیت جهان یک موضوع مهلک و خطرناک پیشاروی سال های آینده است. در این سخنرانی مک نامارا مطرح کرد که رشد جمعیت به ناپایداری منجر خواهد شد و یک جمعیت ده میلیاردی در روی زمین "غیرفابل کنترل" خواهد بود. او اضافه می کند "این جهانی نیست که تک تک ما میخواهیم در آن زندگی کنیم. آیا راهی برای گریز از چنین جهانی وجود دارد؟ راه قابل اطمینانی نیست اما دو راه ممکن به نظر می رسد که از طریق آن شاید بشود از رسیدن به ده میلیارد جمعیت جلوگیری کرد. یا باید نرخ زاد و ولد کنونی به سرعت کاهش یابد و یا باید نرخ مرگ و میر بالاتر رود. راه حل دیگری متصور نیست." مک نامارا آگاهانه و بر اساس یک برنامه بلند مدت تکوین و توسعه عامل بیماری ایدز را برای کاهش جمعیت جهان در وزارت دفاع طراحی و حمایت کرده است و پس از تصدی ریاست بانک جهانی و نفوذ در بخش های مختلف سازمان ملل، از جمله بهداشت جهانی، آن را اجرا نموده است. که حاصل آن ابتلای میلیون ها نفر از آفریقیایی ها و مردم دیگر نقاط جهان به این بیماری مهلک است که عملا آن ها را از چرخه زاد و ولد خارج می سازد. مک نامارا و تسلیحات هسته ای مک نامارا در سال 1965 با نخست وزیر ژاپن "ایزاکو ساتو" توافقاتی برای استفاده از بمب اتمی علیه چین انجام داده بود. نخست وزیر وقت ژاپن در نشست خود با مک نامارا در واشنگتن گفته بود: «انتظار ما این است که در صورت جنگ با چین، آمریکایی ها با استفاده از سلاح هسته ای تلافی کنند». مک نامارا نیز در پاسخ به این درخواست نخست وزیر ژاپنی گفته بود واشنگتن از توانایی فنی برای استقرار سلاح هسته ای در خارج از آمریکا برخوردار است و بدین طریق به طور ضمنی با این درخواست موافقت کرده بود. اما بعد از سال ها که دیگر متوجه عدم کارایی تسلیحات اتمی در دنیای جدید شده بود نظر دیگری داشت. برای مثال، مک نامارا که درکنفرانس بازنگری ان پی تی گفته بود: اگر چه سال هاست که ان پی تی در آمریکا و انگلیس به امضا رسیده است اما هنوز اجرای آنها به طور کامل تضمین نشده است. او در سازمان ملل گفته بود که «نمی دانم با توجه به اینکه 5 عضو دائم شورای امنیت که دارای حق وتو هستند، خود کشورهای دارنده سلاح هسته ای می باشند چطور ما باید توقع داشته باشیم این شورا صلح و امنیت را در جهان برقرار سازد؟!». مک نامارا در اواخر عمر رفتار و عقاید متفاوتی داشت. به ظاهر پشیمان نظریات طراح جنگ ویتنام پس از سال ها تغییر کرده بود. او بر اشتباهات خویش اعتراف می كرد اما هیچ وقت به طور مستقیم و رک نسبت به کشتار مردم ویتنام اظهار عذر خواهی نکرد. او به سیاست مداران كنونی امریكا توصیه می كرد كه سیاست خارجی را از اتكا بر قدرت سخت و برنامه های تهدیدآمیز اتمی و جنگی نجات دهند. اما حتی او هم نتوانست پیوند خطرناك سیاست با نظامیگری را در آمریکا قطع کندبا این که نفوذ زیادی بر جمهوری خواهان داشت اما هیچ گاه نتوانست بوش را از دیوانه بازی هایش باز بدارد. مک نامارا در سال 1995 کتاب خاطراتش را منتشر کرد و برای معرفی این کتاب به سراسر آمریکا سفر نمود. در آن کتاب عنوان کرده است که جنگ ویتنام یک اشتباه هولناک بود. فیلم مستند غبار جنگ جایزه های فراوانی به خود اختصاص داد. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جنگ
ویتنام چرا آغاز شد و چرا پای آمریکا به ویتنام باز شد؟ چرا ویتنام به
باتلاقی برای آمریکا تبدیل شد؟ آمریکا در ویتنام چه جنایاتی را مرتکب شد؟
نتایج آزمایشهای شیمیایی و بیولوژیک آمریکا تا به امروز چه بوده است؟ جنگ ویتنام، که با نامهای مختلفی همچون "جنگ
آمریکا در ویتنام"، "نبرد ویتنام"، "دومین جنگ هندوچین"،
"جنگ علیه آمریکاییها برای نجات ملت" شناخته میشود، نبردی طولانی میان
نیروهای ملیگرای ویتنام جنوبی و ایالات متحده بود که در ویتنام، لائوس و کامبوج رخ داد. این جنگ در
تاریخ 1 نوامبر 1955 آغاز شد و در تاریخ 30 آوریل 1975 با سقوط سایگون پایان یافت. نیروهای ملیگرا
میکوشیدند کشور ویتنام را تحت یک دولت کمونیست متحد کنند و آمریکا (با کمک ویتنام
جنوبی) میکوشید از گسترش کمونیسم جلوگیری کند. ویت کنگها (مخفف ویتنام کنگ سان به معنای کمونیست های ویتنام، همچنین معروف به جبهه آزادیسازی ملی یا NLF)، نیرویی چریکی بود که با حمایت ویتنام شمالی در برابر ویتنام جنوبی و آمریکا به مبارزه پرداخت. ویت کنگها در دهه شصت به سرعت شروع به رشد کردند تا این که تا سال 1964 تعدادشان به بیش از 30 هزار سرباز رسید. خوشامدگویی آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا به نگو دین دیم رئیس جمهور ویتنام جنوبی در واشنگتن. نگو دین دیم پس از کودتای 1963 به ضرب گلوله کشته شد. برای
دولت آمریکا دخالت در این جنگ راهی برای جلوگیری از گسترش کمونیسم به ویتنام جنوبی
بود. برای دولت ویتنام شمالی و ویت کنگ ها اما این نبرد به مثابه یک جنگ مستعمراتی
بود و نخست دربرابر فرانسه که تحت حمایت آمریکا بود به مبارزه پرداختند و بعد در
برابر ویتنام جنوبی٬ که آن
را دولت دستنشانده آمریکا میدانستند. لحظه کشتن یک ویت کنگ توسط رئیس پلیس سایگون خروج فرانسه و ورود آمریکا به جنگ در سال 1954، فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دین بین فو درصدد برآمد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو 1954، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلحآمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد که آتش بسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام به واسطه مدار 17 درجه (که ویتنام را به بخش کمونیستی ویتنام شمالی و غیرکمونیستی ویتنام جنوبی تقسیم میکرد) اعلام شود. از آن گذشته، تصمیم گرفته شد که یک انتخابات دموکراتیک سراسری در 1956 برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده از ترس پیروزی کمونیستها با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد. ویتنام جنوبی با پشتیبانی آمریکا انتخاباتی تنها در
ویتنام جنوبی به جای کل کشور برگزار کرد. "نگو دین دیم" با کنار زدن بیشتر رقیبانش
در این انتخابات به ریاست جمهوری برگزیده شد، انتخاباتی که به باور بسیاری در آن
تقلب صورت گرفته بود. اما به دلیل سیاستهای سرکوبگرانهاش و افزایش مخالفان
داخلی، به تدریج حمایت آمریکا را از دست داد٬ تا آنجا که طی کودتایی با حمایت آمریکا به قتل رسید.
در همین زمان بود که هواداران کمونیسم در ویتنام شمالی، جبهه آزادیسازی ملی معروف
به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند. خودسوزی یک راهب بودایی در اعتراض به سیاستهای سرکوبگرانه دین دیم علیه بودیستها اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام با ادامه یافتن جنگ میان ویت کنگها و ویتنام جنوبی، آمریکا مستشاران بیشتری به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی در تاریخ 2 و4 آگوست 1964 دو کشتی آمریکایی در آبهای بینالمللی (معروف به خلیج تنکین) را بمباران کردند، کنگره با قطعنامه خلیج تنکین پاسخ این اقدام را داد. این قطعنامه به رئیس جمهور آمریکا این اختیار را میداد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد. رئیس جمهور لیندون جانسون نیز از این اختیار خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارس 1965 استفاده کرد. اسکای ریدرهای نیروی هوایی ویتنام در اختیار خلبانان نیروی هوایی آمریکا که بر روی هدفهای ویت کنگ بمب ناپالم میاندازند برنامه جانسون برای پیروزی در جنگ هدف رئیس جمهور جانسون از دخالت در ویتنام پیروری آمریکا در جنگ نبود. بلکه هدف وی پشتیبانی سربازان آمریکایی از نیروهای دفاعی ویتنام جنوبی بود تا آن زمان که ویتنام جنوبی بتواند قدرت کشور را در دست گیرد. جانسون با ورود به جنگ ویتنام بدون هدف پیروزی٬ شرایط را برای ناامیدی مردم و سربازان در آینده فراهم کرد، چرا که آمریکاییها خود را در بنبستی با ویتنام شمالی و ویت کنگ یافتند. از سال 1965 تا 1969 آمریکا وارد جنگ محدودی با
ویتنام شد. با این که نیروهای آمریکایی اقدام به بمبارانهای هوایی ویتنام شمالی
کردند، رئیس جمهور جانسون همچنان خواهان این بود که مبارزه به ویتنام جنوبی محدود
شود. یک هواپیمای B66 و چهار هواپیمای F105 در حال بمباران ویتنام شمالی زندگی در جنگل در حقیقت نیروهای آمریکایی وارد یک جنگ جنگلی علیه ویت کنگهای مجهز شده بودند. ویت کنگها به شیوههای مختلفی سربازان آمریکایی را غافلگیر میکردند، چه با پنهان شدن در کمینگاههایشان و حملههای ناگهانی و چه با کار گذاشتن تلههای انفجاری یا فرار از راه یک شبکه پیچیده از تونلهای زیرزمینی. حال نیروهای آمریکایی خود را شرایطی یافتند که حتی یافتن دشمنشان هم برایشان به معضلی تبدیل شده بود. از این رو برای یافتن سربازان ویت کنگ که میان بوتههای متراکم پنهان میشدند نیروهای آمریکایی به سراغ عامل نارنجی یا ناپالم (بمبهای آتشزا) رفتند. عامل نارنجی با ریختن برگها یا سوزاندن آنها نواحی جنگلی را پاکسازی میکردند. بازجویی نیروهای آمریکایی از یک ویت کنگ سربازان آمریکایی تفنگهای خود را به سوی روستاییان ویتنامی نشانه گرفتهاند دو سرباز آمریکایی یکی از سربازان زخمی ویتنام شمالی را از پناهگاهش بیرون کشیدهاند و با خود میبرند یک مظنون ویت کنگ جوان که پس از شنیدن صدای تیراندازی گریه میکند. اسیرکنندگان چینی او، مردان قبیله نونگ که در خدمت نیروهای ویژه آمریکا هستند، با وانمود به کشتن پدر او سعی در گرفتن اطلاعات درمورد چریکهای کمونیست از او دارند قتل عام روستای مای لای سربازان آمریکایی قادر به تشخیص دشمنشان در روستاها نبودند چرا که حتی زنان و کودکان نیز قادر به کار گذاشتن تلههای انفجاری و یا تغذیه ویت کنگها بودند. سربازان آمریکایی درمانده شده بودند و بسیاری از آنها روحیهشان را از دست داده و به مصرف مواد روی آورده بودند. فشار ناشی از مبارزه با دشمنی پنهان سربازان آمریکایی را به ستوه آورده بود تا جایی که آنها با حمله به روستاها خشم و ناامیدی خود را بر سر روستاییانی خالی میکردند، بی آن که بدانند آن روستاییان به ویت کنگ کمک میرسانند یا خیر. مشهورترین این حملهها "قتل عام مای لای" نام دارد. بنا بر منابع گوناگون، در این قتل عام بین 347 و 504 غیرنظامی کشته شدند. بعدها اجسادی مثله شده نیز یافت شد. زنان و کودکان ویتنامی در روستای مای لای چند ثانیه پیش از تیرباران جسد یک مرد و یک کودک پس از قتل عام مای لای حمله غافلگیرکننده در تاریخ 30 ژانویه 1968، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمانیافته غافلگیر کردند. ویت کنگها به تقریباً صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش بردند. با این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی قادر به دفع این حمله معروف به حمله عید تت بودند٬ این حمله به آمریکاییها ثابت کرد دشمن به مراتب قویتر و سازمانیافتهتر از آن است که گمان میکردند. حمله عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود چرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی آمریکا و اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام روبهرو بود، تصمیم گرفت دیگر به این جنگ دامن نزند. برنامه نیکسون برای "صلح افتخارآمیز" در سال 1969، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او دارای برنامههای تازهای برای پایان دادن به دخالت آمریکا در ویتنام بود. نیکسون برنامههایی به نام "ویتنامیسازی" برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام و تحویل جنگ به ویتنام جنوبی طرحریزی کرد. کنارهگیری سربازان آمریکایی در ژوئیه 1969 آغاز شد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترانید، حرکتی که به اعتراضهای داخلی بسیاری انجامید، به خصوص در دانشگاهها. در طول یکی از همین اعتراضهای دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعهای را رقم زدند که امروز به "قتل عام دانشگاه کنت" معروف است. در تاریخ 25 ژانویه 1969 مذاکرات صلح جدیدی در پاریس آغاز شد. جسد یکی از دانشجویان دانشگاه ایالتی کنت که در اثر تیراندازی نیروهای گارد ملی اوهایو به جمع دانشجویان معترض به جنگ ویتنام کشته شد. در این حمله بیش از 60 تیر شلیک شد که در اثر آن 4 دانشجو کشته و 9 دانشجو زخمی شدند. یکی از دانشجویان زخمی در اثر اصابت تیر دچار فلج دائمی شده است. زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ 30 مارس 1972، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار 17 درجه و از ناحیهای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند. سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی نیز حمله کردند. پس از آن که آمریکا تمام سربازان خود را از ویتنام خارج کرد جنگ همچنان در ویتنام ادامه داشت. در اوایل سال 1975 ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد. ویتنام جنوبی نیز در تاریخ 30 آوریل 1975، رسماً دربرابر ویتنام کمونیستی شمالی تسلیم شد. تا این که در تاریخ 2 ژوئیه 1976 ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور کمونیستی با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.
شکلگیری جنبش ضدجنگ ویتنام در آمریکا جنبش ضدجنگ با جذب اعضایی از دانشگاهها، حومهنشینها از طبقه متوسط جامعه، اتحادیههای کارگری و نهادهای دولتی در سال 1965 اهمیتی ملی یافت و در سال 1968 به اوج خود رسید و قدرت خود را در طول جنگ ویتنام حفظ کرد. این جنبش که حوزههای سیاسی، نژادی و فرهنگی را دربرمیگرفت منجر به شکاف عمیقی در دهه 60 در داخل جامعه آمریکا شد. زمانی که ارتش آمریکا در فوریه 1965 شروع به بمباران ویتنام شمالی کرد نخستین جرقههای شکلگیری این جنش زده شد. سرعت مخالفتها فوراً شدت یافت. در ماه مارس "دانشجویان موافق یک جامعه دموکرات" یا SDS سطح مخالفتها را بالا بردند و به سطح ملی رساندند و برای تظاهراتی در اعتراض به بمبارانها در واشنگتن فراخوان دادند. در آویل 1965 حدود 25000 نفر در پایتخت گرد آمدند. بیش از 25000 معترض در بزرگترین تظاهرات ضدجنگ ویتنام در واشنگتن گرد هم آمدند یکی از معترضان به جنگ ویتنام در حال قرار دادن گل در لوله تفنگ سربازان پوستر معروف به "رژ لب و خون" اثر خوزه گومز هنرمند کوبایی در اعتراض به جنگ ویتنام فعالیت این جنبش باعث شد آمریکا حمایت مردمی خود را از این جنگ از دست بدهد و همین از دست دادن حمایت مردمی به یکی عوامل مهم در شکست آمریکا در این جنگ تبدیل شد.
مواد شیمیابی بکارگرفتهشده توسط آمریکا و اثراتشان تا به امروز همان گونه که در بالا اشاره شد، سربازان آمریکایی برای این که مانع از مخفی شدن سربازان ویت کنگ در زیر شاخ و برگ درختان و بوتهها شوند، از مواد دیفولیانت (گردی که برای ریزش برگ گیاهان بکار میرود) استفاده کردند. یکی از مشهورترین این مواد "عامل نارنجی" نام دارد. در سال 1969 به تنهایی 1.034.000 هکتار از جنگلها با استفاده از این عامل نابود شد. "عامل آبی" نیز یکی دیگر از مواد شیمیایی بود که برای نابود کردن محصولات کشاوری و از بین بردن ذخایز غذایی ویتنام شمالی بر روی محصولات کشاوری اسپری میشد. بین سالهای 1962 و 1969، این عامل بر روی 688.000 هکتار از زمینهای کشاورزی، و به خصوص شالیزارها، پاشیده شد. چهار هواپیمای C-123 آمریکا در حال اسپری عامل نارنجی بر مناطقی که احتمال میرود مخفیگاه ویت کنگها باشد. این چهار هواپیما در هر حرکت، یک نوار 1000 فوتی از جنگلهای متراکم را پوشش میدادند آثار منفی استفاده از عامل نارنجی انسانها عامل نارنجی و دیوکسین به خصوص برای سلامتی انسان مضرند. آزمایشهای اخیر بر روی نمونههای بافت انسانی (خون، چربی و شیر سینه) از افراد ساکن در بخشهایی از ویتنام که این مواد بر آن اسپری شده است نشان میدهد میزان دیوکسین موجود در بدن این افراد نسبت به دیوکسین موجود در بدن افرادی که در دیگر مناطق ویتنام و نیز کشورهای صنعتی زندگی میکنند بالاتر است از آن گذشته، به دلیل میزان بالای دیوکسین موجود در شیر مادرانی که در معرض این مواد قرار گرفتهاند این ماده سمی به نسل بعدی نیز منتقل میشود. برخی از بیماریهایی که در اثر این ماده در این افراد مشاهده شده از این قرار است: تومور بدخیم بافت نرم، لنفوم غیر هوجگین، بیماری هوجگین، کلرآکنه، سرطانهای دستگاه تنفسی، سرطان پروستات، تومور بدخیم سلولهای مغز استخوان، نوروپاتی محیطی، اسپینا بیفیدا، پورفیریا کوتانئا تاردا، زایمان زودهنگام، زایمان جنین مرده، نقصهای مادرزادی و غیره. میلیونها ویتنامی در طول جنگ در معرض عامل نارنجی قرار گرفتهاند. بر اساس تعدادی بررسی مقدماتی، برآورد میشود که امروزه حدوداً یک میلیون ویتنامی در اثر این ماده دچار معلولیت یا دیگر مشکلات سلامتی هستند. بنا بر این مطالعات حدوداً 100 هزار از این یک میلیون ویتنامی کودکانی با معلولیتها و نقصهای مادرزادی هستند. بخشهایی از ویتنام که عامل نارنجی توسط نیروهای آمریکایی بر روی آنها اسپری شده است جنینهای مرده و دارای نقص مادرزادی متولدشده از مادرانی که در معرض عامل نارنجی قرار گرفتهاند این انسانهای آسیبدیده تنها با ناتوانیها و مشکلات سلامتی فیزیکی دست و پنجه نرم نمیکنند، بلکه ناراحتیهای روانی نیز گریبانگیرشان است. بسیاری از این کودکان قادر به مدرسه رفتن و پدر و مادرانشان قادر به کار کردن نیستند. آثار زیستمحیطی آثار ویرانگر استفاده از این مواد شیمیایی سمی بر روی محیط زیست همچنان ادامه دارد. میلیونها لیتر عامل نارنجی بکاررفته در این جنگ منجر به از بین رفتن توازن بومشناختی، نابودی چوبها، حیوانات وحشی و محصولات جنگلی گردیده است. از بین رفتن پوشش جنگلی که به حفظ آب کمک میکند منجر به سیل در فصل بارانی و خشکسالی در فصلی خشک شده و تولیدات کشاورزی را تحت تأثیر قرار داده است. بدون پوشش گیاهی خاک سطحی به سادگی شسته میشود و همین موضوع مانع از بازسازی پوشش گیاهی ازدسترفته میگردد. زمینهای مرتفع همچنان فرسوده میشوند و زمینهای پست مملوء از رسوب میشود که همین امر خطر وقوع سیل را افزایش میدهد. گزاش شبکه فرانس 24 از تاثیر عامل نارنجی بر نسل جدید کودکان ویتنامی - بخش اول تعدادی از فعالان سیاسی در فرانسه با نام "محکمه بینالمللی وجدان در حمایت از قربانیان ویتنامی عامل نارنجی" ادعا کردهاند که استفاده از عامل نارنجی در عملیات کارگر مزرعه در ویتنام از سوی آمریکا تعدی از قانون مربوط به استفاده از سلاحهای شیمیایی محسوب میشود. در سال 2005 شکایتی که علیه ایالات متحده و شرکتهای بسیاری که تولیدکننده عامل نارنجی طرح شده بود از سوی دادگاه فدرال ایالات متحده در بروکلین رد شد. گزاش شبکه فرانس 24 از تاثیر عامل نارنجی بر نسل جدید کودکان ویتنامی - بخش دوم نقش مک نامارا در گسترش جنگ رابرت مك نامارا وزیر دفاع پیشین آمریکا در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی و لیندون بی جانسون از سال 1961 تا 1968 که در سن 93 سالگی از دنیا رفت را پایهگذار مهمترین مناقشات قرن بیستم، از جنگجهانی دوم، بمباران 67 شهر ژاپن، جنگ ویتنام، بحران موشکی کوبا تا خلیج خوکها دانست. مک نامارا از نظریهپردازان اصلی جنگ ویتنام محسوب میشود و به وی لقب معمار جنگ ویتنام را دادهاند. پس از شکست و خروج آمریکا از ویتنام، وی به منفورترین چهره در میان مردم آمریکا بدل شد. جنگی که لقب طولانیترین جنگ قرن بیستم را به خود اختصاص داد. جنگی که سالانه 500 هزار تن بمب، سه میلیون کشته، نابودی جنگلها و محصولات کشاورزی و اثرات مخرب مواد شیمیایی تا به امروز برای ویتنامیها به ارمغان آورد. خود آمریکا نیز پس از 10 هزار روز جنگ، با برجای گذاشتن 45 هزار کشته، 300 هزار زخمی و 150 میلیارد دلار هزینه، بدون هیچ دستاوردی خاک ویتنام را ترک کرد. مک نامارا پس از شدت گرفتن انتقادات و حملات، به نوشتن کتاب خاطرات جنگ و دفاع از خود پرداخت. وی در مستند ارول موریس در جواب این سوال که چقدر خود را مسئول جنگ ویتنام میداند، تنها سکوت کرد و اشک ریخت. وی در کتاب خود مینویسد: سختترین بخش جنگ، بیرون رفتن از کشوری است که به آن حمله کردهاید؛ آن هم وقتی که به دروغ هدف از حمله را نجات آن کشور عنوان کرده باشید... در جایی دیگر نیز وی اعتراف می کند که عقل و منطق سیاستمداران مانع جنگافروزیهای آنها نمیشود. مک نامارا همچنین در توجیه جنگ ویتنام میگوید: گاهی برای رسیدن به خیر ناگزیر از انجام عملی شرورانه هستی.
.
مک نامارا در کتاب خود، نگاه به گذشته، مینویسد: "ما افراد دولتهای کندی و جانسون که در تصمیمگیریهای جنگ ویتنام مشارکت داشتیم بر اساس آنچه گمان میکردیم اصول و سنتهای این ملت است عمل کردیم. ما تصمیمهای خود را با توجه به آن ارزشها گرفتیم. اما در اشتباه بودیم، سخت در اشتباه." نوام چامسکی در نقد شدید اما منصفانه خود از خاطرات مک نامارا مینویسد: "تنها جنبه جالب این کتاب این است که درک او از شرایط آن زمان و اکنون تا چه اندازه محدود است. او حتی قادر به درک شرایطی که در آن قرار داشت هم نیست. به باور من او در این کتاب صادقانه سخن گفته است. در این کتاب صداقت ملموس است. تصویری که این کتاب از او ارائه میدهد یک فنسالار به شدت تنگنظر است، یک مهندس ناچیز که وظیفه مشخصی به او محول شده و او فقط سعی کرده آن وظیفه را به درستی انجام دهند و هیچ درکی از شرایط، از جمله کاری که خودش انجام میداده، نداشته است." مک نامارا در ادامه مینویسد: " ما موظفیم این را برای نسلهای آینده توضیح دهیم. من عمیقاً باور دارم که اشتباه ما نه در ارزشها و نیاتمان، بلکه در قضاوتها و توانمندیهایمان بود." نوام چامسکی در پاسخ به این بخش از کتاب میگوید: "واقعیت این است او درمورد ارزشها درست میگوید. اگر کسی بخواهد از ما نافرمانی کند، ارزشهای ما این است که آنها را سرکوب و قتل عام کنیم. خب اینها ارزشهای ما هستند. این ارزشها به صدها سال قبل بازمیگردد، و اینها دقیقاً همان ارزشهایی هستند که آنها بر اساس آن دست به عمل زدهاند."
مک نامارا وزیر دفاع آمریکا و از طراحان اصلی جنگ ویتنام در ویتنام جنوبی در سال 1965 دلایل شکست آمریکا در جنگ ویتنام 1. آمریکاییها سرسختی، سازمانیافتگی، قدرت و سیستمهای جنگی، مانند تونلهای زیرزمینی پیچیده، ویت کنگ را دست کم گرفته بودند. 2. با این که حجم بمبارانهای ویتنام بیشتر از بمبارانهای کل جنگ جهانی دوم بود، آمریکاییها قادر نبودند مانع از حرکت سربازان یا ذخایر به سمت جنوب شوند. 3. ویتنام شمالی به نوعی یک "جنگ مردمی" را هدایت میکرد که در آن تک تک مردم نقشی را ایفا میکردند. 4. ابتدا، بیشتر آمریکاییها از این جنگ پشتیبانی میکرد. اما تا سال 1970، جنبش صلح حمایت تمام اقشار جامعه را به خود جلب کرده بود و دولت آمریکا حمایت مردمی خود را از دست داد. میتوان گفت این عامل مهمترین عامل در شکست آمریکاست. 5. پس از 1969، تردیدهایی متوجه کارآیی سربازان آمریکایی شد. ارتش آمریکا با مشکلات جدی شیوع استفاده از مواد مخدر میان سربازان و آمار بالای ترک خدمت و روحیه پایین روبهرو شده بود. 6. آمریکا هرگز قادر به درک فرهنگ مردم ویتنام نشد و برخلاف تصورش، هرگز نتوانست با کوکا کولا، آدامس و بستنیهای آمریکایی باورهای کهن مردم این سرزمین را بخرد. 7. آمریکا خود را برای این همه تلفات آن هم در قبال چنین پیشرفت کمی آماده نکرده بود. سربازان آمریکایی برای یک جنگ جنگلی دشوار تعلیم ندیده بودند. 8. شکلگیری جنبش ضد جنگ در داخل آمریکا که به یکی از اصلیترین چالشهای جنگ بدل شده بود. آمریکا در دو جبهه درگیر جنگ بود؛ جبهه داخل ویتنام و جبهه داخل آمریکا و مخالفان جنگ جنگ 20 ساله ویتنام و دنبال کردن روند آن - جدا از تلفات انسانی ناشی از بمبارانهای شیمیایی آمریکا - نمونه روشنی از شکلگیری جنبشی مردمی در برابر اشغالگری و ادامه مبارزه تا پیروزی است. ویتکنگها -در ابتدای شکلگیری - چریکهایی سازمان نیافته بودند که جنگی نامتقارن را علیه ارتش مجهز آمریکا بدون داشتن تجهیزات پیشرفته نظامی طراحی و اجرا کردند. در طول جنگ، ویت کنگها به کابوسی برای نظامیان آمریکایی تبدیل شدند تا جایی که نظامیان آمریکا سردرگم و ناتوان از یافتن و مقابله با تاکتیکهای آنها، به قتل عام مردم روستاها روی آوردند. اما در نهایت این مقاومت ویتکنگها بود که آمریکا را مجبور به خروج خفتبار از باتلاقی که 20 سال در آن به دام افتاده بود، کرد.
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
چرا یهود باید در فلسطین زندگى كنند؟(استدلالهاى جنگلى) هركس این سؤال را به سلیقه و منطق خود جواب مىدهد. یهود مىگویند: ما ساكنان اصلى این سرزمین هستیم و این حقّ طبیعى ماست كه به وطن اصلى خود باز گردیم. ولى قبل از هرچیز از آنها باید سؤال كرد: اگر چنین است پس چرا این معنى را هیچ یك از آباء و اجداد شما درك نكردند؟ چرا این استدلال بچّهگانه و پوچ پس از قیام اسرائیل بر سر زبانها افتاد و حتّى پیش از صدور نامه سازمان ملل متحد، از آن خبرى نبود؟ چرا هنگامى كه كنفرانس صهیونیستها در سال1903 تشكیل شد، اكثر قبائل یهودى عقیده داشتند كه (اوگاندا) را باید میهن خود قرار دهند؟ چرا فیلسوف مشهور یهودى آقاى (لیوپنسكر) در سال1850 گفته است كه یهود باید به یك شهر عقب مانده هجرت كنند و در آنجا دولتى تشكیل دهند(1)؟ تازه اگر یهود از سال1290 قبل از میلاد تا سال586 قبل از میلاد یعنى فقط704 سال در آنجا سكونت داشتند آن هم در زمانى كه دولت، مفهوم و معنى نداشت امّا بیش از دو هزار سال هم از آنجا مطرود بودند و اگر هر شخص عربى كه از آواره شدن او چهار سال گذشته باشد (چنانچه قانون اسرائیل مىگوید): (بهیچ وجه حقّ ندارد كه به وطن خود باز گردد)! پس چگونه ممكن است كسى كه بیش از دو هزار سال از آنجا بیرون بوده، حقّ دارد كه با سرنیزه آنجا را به تصرف خود در آورد، ساكنان و صاحبان اصلى آنجا را آواره كند؟ این را هم مىدانیم كه بانیان و وارثان اصلى بیتالمقدّس پایتخت فلسطین عربها بودند، چنانچه در تمام تواریخ تصریح شده كه حدود سه هزار سال پیش از میلاد (یابسى) فرعى از قبائل كنعانىهاى عرب هستند، شهر بیتالمقدّس را بنا كرده و آن را (یبوس) نام نهادند، كنعانىها آن را (اورسالم) یعنى شهر (سالم و آرامش) نامیدند و این اسم از (ملك صادق) پادشاه كنعانىها كه خود بشر دوست بوده او را (ملك السلام) یعنى پادشاه آرامش مىگفتند، گرفته شده ولى یهود با زبان خاص خود كه (سین) را (شین) بیان مىكنند، آن را (اورشلیم) نام نهادند، رومانیها آن را (هیروسلیما) گفتند، چنانچه اسم اروپاى آن (چیرو سالم) از آن گرفته شده است. و در سال 139 (هدریان) امپراطور روم آن را (ایلیاكابیتولینا) نام نهاد و تا زمان عثمانیها به این اسم مشهور بود. ولى عثمانیها آنرا (قدس شریف) نامیدند(2). و همچنین مىدانیم چند قبیله پراكنده و بیابانى (عبرى) در صحراهاى فلسطین آن هم براى مدّت بسیار كمى سكونت داشتند و این را اضافه مىكنم كه قبائل بسیار بزرگى هم از (كلدانیها، آشوریها، كنعانیها، آرامیها، حثیها و ایرانیان) نیز در آنجا ساكن بودند، آیا این حقّ طبیعى فقط براى قبیله عبرى بوده و دیگر قبائل و نژادها از این حقّ طبیعى محروم مىباشند؟ اگراین طور است پس قانون جنگل براى آنها مهم است كه هركه قدرت بیشتر دارد او حاكم مىباشد. چرا یهود باید در فلسطین زندگى كنند؟ نژاد و قبائل غیر یهود معتقدند كه دنیا از عقائد و افكار شیطانى و غیر انسانى یهود بایستى راحت شود. و حتّى هیتلر كه عقیده داشت: یهودى در هركجا كه باشد سرانجام آن سرزمین را مبدّل به جهنّم خواهد كرد(3)، سعى مىكرد تا میهن ناسیونالیسم یهودى برقرار شود(4). و حتّى جورنج و آزولا موزلى كه به عداوت یهود مشهور بودند در این مسئله با هیتلر هم عقیده مىباشند. ولى این جواب هم دست كمى از جواب قبلى ندارد، زیرا پس از قیام اسرائیل مشكل یهود با صورتى وحشتناكتر خودنمائى مىكند و دنیا از آنها اگر ناراحتتر نشدهاند، راحتى هم براى آنها ایجاد نشده. اصولاً این انتشار یهود سیاست آنها است و به قول آنها: این یك نعمتى است كه خداوند به آنها ارزانى داشته تا بتوانند از همه انسانهاى آدمنما سوارى بگیرند(5)! تازه اسرائیل با زمینهاى كنونى كه گرفته است فقط گنجایش 60٪ یهود دنیا را دارد، مگر آن كه بگویند باید شرق اوسط را تخلیه كرد تا همه یهود بتواند در آن زندگى كنند. ولى كدام عقل چنین حكمى را قضاوت مىكند؟ 1 ـ تذكرة عودة، صفحه43. 2 ـ مجله حضارة الاسلام، شماره 8، سال1387 هجرى قمرى، صفحه108. 3 ـ كفاحى، تألیف هیتلر، صفحه14. 4 ـ (فلسطین والضمیر الانسانى)، صفحه164. --------------------------------------- تجاوز اخیر اسرائیل این دیگر احتیاجى به برهان و دلیل ندارد كه اسرائیل بقاء خود را بر تجاوز به حقوق دیگران بنا نهاده است و آنقدر پرونده تجاوزات او زیاد است كه دولتهاى مجاور تقریبا به آن عادت كردهاند. براى توضیح، خوب است یكى از آن پروندهها را بخوانیم: تجاوزات اسرائیل بر مرزهاى سوریه در ماه ژانویه209 مرتبه، در ماه فوریه210 مرتبه، در ماه مارس310 مرتبه، در ماه آوریل325 مرتبه، در ماه مى 328 مرتبه، در ماه ژوان 394 مرتبه، در ماه ژولیه 284 مرتبه و بالاخره در ماه آگوست228 مرتبه، یعنى اسرائیل از اوّل ژانویه تا آخر آگوست سال1961 جمعا (2188) مرتبه به خاك سوریه تجاوز نموده است. و اگر تجاوزات بر مرزهاى اردن در همان سال را كه بالغ بر (400) نوبت است به آن اضافه كنیم در یك سال جمعا (2588) تجاوز را مىتوان نام برد. یعنى در هر ماه اسرائیل بیش از215 مرتبه تجاوز كرده است(1). چرا یهود روح تجاوز دارند؟ جواب آن را آقاى (فریدلندر) دكتر اسرائیلى چنین مىدهد: (یهودیسم) عنصریست كه اتباع آن همیشه حس مىكنند چون شاخههاى درخت از آن كنده شدهاند و از بقیه عناصر منفصل و متمایز هستند(2). این حس دردناك كه همیشه نیش آن به قلبهاى یهود فرو رفته است، یك عقده حقارتى نسبت به تمام بشر در آنها ایجاد نموده كه شاید از بین رفتنى نباشد، زیرا این حس را یهود با شیر مادر به اولاد و فرزندان خود تزریق میكنند، تا بدین وسیله، آنان را بر كار و كوشش وادارند. البته این حس مخصوص آب و خاك اسرائیل نیست، بلكه در هر كجا كه یهودى هست، این عقده بزرگ را هم با خود دارد، ولى چون اسرائیلىها مىتوانند به وسیله تجاوزات پى در پى آن را آرامش و تسكین دهند و آنهائى كه در غیر اسرائیل زندگى مىكنند از این فیض محرومند. این تجاوزات را همیشه از یهود اسرائیل مىبینیم و حتّى یهودیهاى به اصطلاح بىدین هم این روح را ازدین خود به ارث بردهاند و به گفته خود آنها: یهودیسم قومیّت یهود است و حتّى اگر یهودى از دین خود خارج شود، باز رابطه ناسیونالیسم او را به روح یهودیسم ارتباط مىدهد (3). لویس. دى. براندیس قاضى دادگاه عالى آمریكا مىگوید: باید اعتراف كرد كه ما یك قومیّتى را تشكیل مىدهیم كه یهودى در هركجا كه هست به آن وابستگى دارد(4). آقاى (لیون سیمون) یهودى مىنویسد: یهودیسم نسبت به یهود ناسیونالیسم آنهاست و آن كسانى كه معتقدند یهودیان مثل كاتولیك پروتستان یك طایفه دینى را تشكیل مىدهند سخت در اشتباه هستند(5). نظرى به تجاوز اخیر اسرائیل شاید وقایع و چگونگى جنگ اخیر مسلمانان و اسرائیل هنوز بر خیلىها مخفى باشد و یا آنكه حقایق را وارونه شنیده باشند، براى توضیح این مطلب و بیان عوامل و اسباب شكست مسلمانان چند صفحهاى را با اشكهاى دردناك خود و با قلبى مملو از درد و سوز دستهائى لرزان و چهره خجلت زده بیان مىكنیم تا شاید كمى از مسئولیّتهاى بزرگ خویش را در این زمینه كاسته باشیم. در نیمه ماه مىسال1967م، مردم یكباره متوجه شدند كه دولت مصر افراد زیادى از نیروهاى خود را از كانال سوئز عبور داده و در صحراى سینا متمركز كرده است. بلافاصله مصر از سازمان ملل درخواست كرد كه نیروهاى خود را از مرزهاى (مصر، اسرائیل) خارج سازد و اعلام كرد: از این به بعد كشتىهاى اسرائیل اجازه نخواهند داشت كه از خلیج عقبه عبور كنند، ولى كشتیهاى سایر كشورها در موقع عبور، بازرسى خواهند شد. جمال عبدالناصر در سخنرانى كه در تاریخ 23/7/1967 ایراد كرد علّت را چنین شرح داد: دولت شوروى به ما خبر داد كه اسرائیل قصد دارد با یك حمله خونین سوریه را تحت تصرّف در آورد براى این حمله، اسرائیل سیزده هزار سرباز تازهنفس در مرزهاى سوریه مستقر نمود. این عمل اسرائیل، ما را برآن داشت كه آمادگى خود را براى دفاع از سوریه و تأدیب اسرائیل اعلام كنیم(6). بستن خلیج عقبه به روى كشتیهاى اسرائیل از طرف كشور مصر خطر بسیار بزرگى براى آن به وجود آورد، زیرا اقتصاد اسرائیل وابسته به تجارتهائى از شرق آفریقا و آسیا است و این یگانه راه ارتباط اسرائیل با كشورهاى این منطقه مىباشد. و بالاتر از همه، این عمل امنیّت اسرائیل را تهدید مىكرد بلكه موجودیّت آن را به خطر مىانداخت و لذا ناظران سیاسى گفتند: بدون شك اسرائیل براى باز كردن خلیج عقبه از سلاح استفاده خواهد كرد(7). و با آن كه اسرائیل شك داشت كه مصر این اعمال را بطور جدّى انجام مىدهد، ولى او فرصت خوبى یافت تا آن كه بتواند صحراى سینا كه200 میل، اسرائیل را از مصر دور مىكرد بتصرف در آورد و از این راه عبور كشتیهاى خود را از كانال سوئز تأمین كند. بدون شك اگر مصر در همان ساعات اوّل به اسرائیل حمله مىكرد، اسرائیل اگر از پاى در نمىآمد، هرگز پیش، هم نمىآمد، ولى چند هفتهاى این دست و آن دست كردند تا اسرائیل توانست نیروهاى خود را با سرعتى بىنظیر از مرز سوریه به صحراى سینا بیاورد. و بالاخره به او فرصتى بدهد كه به تجاوزات خود ادامه دهد.! سرانجام اسرائیل در روز 5/6/1967 با یك حمله توانست تمام هواپیماهاى جنگى مصر را كه بیش از400 هواپیما بود از پاى در آورد. چرا چنین شد؟ بعضى از سیاسیون معتقدند كه شكست اعراب در این جنگ از یك نقشه بسیار صحیح و در عین حال دقیق سرچشمه مىگیرد و به گفته (غلوب پاشا): اگر رهبران شوروى در عمر خود یكبار از صمیم قلب خندیدند، وقتى بود كه عربها شكست خوردند، زیرا شوروى مىخواست با شكست ناگهانى آنان، گام فراخترى در آفریقا و آسیا گذاشته باشد و هرگز در نظر نداشت اسرائیل شكست بخورد، زیرا در این صورت عربها آن قدر قوى مىشدند كه دیگر احتیاجى به او نداشتند، در حالیكه پس از این شكست و پس از آن كه آمریكا و بریتانیا جانب اسرائیل را گرفتند، كشورهاى عربى بىپروا خود را در دامن او انداختند واین بزرگترین پیروزى بود كه نصیب شوروى مىشد زیرا با این نقشه شوروى توانست در مدّت120 ساعت120 سال پیش بیاید! و اضافه مىكند: به عقیده من این نقشه شوروى بر دو اساس مبتنى بود: 1 ـ آن كه آمریكا جانب اسرائیل را بگیرد تا آن كه كشورهاى عربى هرچه بیشتر از آن دور شوند. متأسفانه بریتانیا هم در اینجا از سیاست آمریكا پیروى كرد. و این نعمت بزرگى براى شوروى بود كه هرگز گمان نمىكرد. 2 ـ آن كه عربها را گرفتار یك شكست بسیار موحشى كند تا خود را بدون هیچ قید و شرطى تسلیم خویش سازند. این نقشه دقیق تا بحال آنطورى كه شوروى مىخواسته است انجام شده ولى تفكّر بریتانیا و آمریكا آنقدر سطحى است كه گمان مىكنند شوروى در این جنگ دچار اشتباه گردیده است. حتّى اگر فرض كنیم كه شوروى دچاراشتباه شده است یعنى شوروى گمان مىكرده كه مصر در این جنگ پیروز مىشود، باز هم كارها به نفع او تمام مىشد، زیرا در این صورت، آمریكا و بریتانیا بیشتر از اسرائیل حمایت مىكردند و در نتیجه جهان عرب و اسلام بیش از پیش از آنها دور مىشد(8). البته ما نمىتوانیم در این زمینه بطور قطعى حكم كنیم ولى آنچه با چشمهاى خود دیدهایم این بود كه آمریكا، با آن بزرگى و قوّتش، خود را در اختیار اسرائیل گذاشت و براى اطمینان خاطر اسرائیل، ناوگان خود را در سواحل دریاى مدیترانه گماشت. این ناوگان كه بدون تردید كمكهاى فراوانى به اسرائیل كرد چه از نظر تجسّس و چه از نظر تخریب دستگاههاى مخابراتى مصر، در تمام مدّت جنگ حالت آماده باش بخود گرفته بود تا در صورت شكست اسرائیل او را كمك كند!! دسیسهاى بزرگ اسباب و عوامل شكست مسلمانان را در این جنگ مىتوان چنین خلاصه كرد: 1 ـ اسلحه هوائى اسرائیل توانست اولین ضربت خود را بر هواپیماهاى مصرى كه در یك خطّ واحد قرار گرفته بودند وارد سازد. و پس از آن نیروهاى زمینى و نظامیان مصر را كه در صحراى سینا متمركز بودند از پاى درآورد. 2 ـ كشورهاى عربى نمىخواستند آتش جنگ را روشن كنند، یعنى آنها حتّى استعداد آن را هم نداشتند چنانچه (شمس بدران) وزیر سابق جنگ مصر به دو نفر از افسران عالى رتبه عربى كه براى كشیدن نقشه حمله به اسرائیل رهسپار محل شده بودند گفته بود: شما گمان مىكنید كه ما مىخواهیم جنگ كنیم؟ تمام این اعمال را از روى سیاست انجام مىدهیم، اینها اعمال سیاسى است نه جنگى(9). 3 ـ هواپیماهاى مصرى آشكار بود و همه آنها در خطّ واحدى قرار گرفته بودند و این وضع كار را بر اسرائیل سهل كرد. 4 ـ مصر انتظار داشت هر عملى كه اسرائیل به آن قیام مىكند از طرف شرق شروع شود زیرا اسرائیل طرف شرق مصر قرار گرفته است، در صورتى كه حمله اسرائیل از طرف غرب آغاز گشت، به این معنى كه هواپیماهاى جنگى اسرائیل800 كیلومتر راه پیموده بودند به قول یك سخنگوى هندى: هواپیماهاى اسرائیل دراین حمله سه مرتبه بر زمین نشسته و سوختگیرى كرده بودند! این چهار عامل را مىتوان سبب زندهٴ شكست مصر دانست، ولى چون یگانه اعتماد سوریه و اردن هاشمى بر ناوگانهاى هوائى مصر بود، زیرا قواى اردن در برابر اسرائیل كمتر از یك جزء نسبت به دوازده جزء (12.1) به شمار مىرفت(10)و از طرف دیگر هواپیماهایى كه به اردن و سوریه حمله مىكردند بیش از700 هواپیما بود و به گفته ملك حسین: اسرائیل چترى از هواپیما روى اردن زده بود بدین جهت مىتوان گفت: كه شكست مصر یگانه عامل شكست سوریه و اردن شد. البته اسرائیل پیش از جنگ یك نیرنگ بزرگى به عربها زد و آن این بود كه خود را چنان نشان داد كه هرگز جنگ نخواهد كرد چنانچه: الف ـ موشه دایان دو روز پیش از شروع جنگ یعنى 3/6/1967 به روزنامه نگاران گفت: فرصت آن كه ما جواب دندان شكنى به مصر بدهیم از دست رفت و دولت ما پیش از آن كه من عضو آن بشوم، با اعمال دیپلوماسیك مشكلهاى خود را حل مىكرد و ما باید به او فرصت بیشترى بدهیم تا آن كه این مشكل را هم با اعمال دیپلوماسیك حل كند(11). ب ـ در روز بعد یعنى روز 4/6/1967 روزنامههاى جهان عكسهائى از هزاران سرباز اسرائیلى در حال شنا چاپ كرده و در زیر آنها نوشتند كه سربازان اسرائیلى را در حال مرخصى مىبینید(12). بدون تردید اگر در اسرائیل هم جاسوسهائى از طرف اعراب مىبودند هر آینه به دولتهاى خویش چنین گزارش مىدادند كه سربازان اسرائیلى را در حال مرخصى و سرگرم شنا وتفریح مشاهده نمودهایم! ج ـ هنگامى كه كابینه وزراى اسرائیل در روز 4/6/1967 یك روز قبل از جنگ تشكیل جلسه داده و از طرحها و برنامههاى از قبل تعیین شده براى جنگ (موشه دایان) همه آنها را تصویب نمود و به دولت اسرائیل اعلام كرد كه كابینه وزرا در این جلسه فقط چند طرح تجارتى را بررسى نموده و پس از این ژنرالهاى مصرى در قاهره مشغول بازى تنیس شدند(13)! اینها عوامل زنده شكست بودند، ولى عوامل دیگر كه به منزله پایه و اساس بشمار مىرود، در این شكست دیده مىشود: 1 ـ از روزى كه اسرائیل در این منطقه از خاورمیانه بوجود آمد آرامش جاى خود را به نگرانى و گاهى هم به جنگ و خونریزى داد، ولى بىخبرى و اختلافات دولتهاى اسلامى همانطور كه در آغاز به تشكیل این حكومت غاصب و متجاوز كمك نمود وسیلهاى براى توسعه قدرت و جسارت او در سالهاى بعد نیز گردید. چیزى كه مایه تأسّف است این كه اسرائیل از آغاز تأسیس تا به حال مدّت20 سال است مشغول تهیه اسلحه و ایجاد قشون مركزى مىباشد، حتّى در سالهاى اوّل دبستان به بچّهها روح تجاوز و اخلال را در وجود آنها مىدمید و به آنها مىگفت كه كشور ما از چهار طرف محاصره مىباشد و وظیفه ما این است كه به وصیّت اجداد و پدران خود عمل كرده و نگذاریم این كشور در دست اجنبى و بیگانگان قرار بگیرد، وظیفه آنها را باین صورت تعیین مىنمایند كه حفظ این كشور بدست من و تو واگذار شده است... ولى كشورهاى اسلامى به جاى تقویت بنیههاى دفاعى خود در برابر دشمن، گرفتار كشمكشهاى داخلى و خارجى خود بودند. نكته دیگرى كه هم مایه تأسف و هم موجب عبرت است این است كه آنها در عوض آن كه به كوشند روى پاى خود بایستند روى دوستى و پشتیبانى یكى از قدرتهاى بزرگ جهانىبیش از حدّ تكیه كرده (و از قدرت خدا غافل شدهاند)(14). این دورى از خدا و نزدیكى به مخلوق یكى ازعوامل بسیار مهم شكست غیر منتظره مسلمانان را تشكیل مىداد. درست است كه خداوند بدون سبب كارى را انجام نمىدهد، ولى در صورت از دست دادن كوچكترین سرباز، تقویت معنویّت لشكر، اگر مهمتر از تقویت مادیّت آن نباشد لااقل كمتر از آن نخواهد بود. یك گوینده اسرائیلى پس از جنگ گفت: ایمان به خدا بود كه ما را پیروز كرد(15)... البته سرباز یهودى مىدانست براى چه جنگ مىكند ولى بیچاره مسلمانان نمىدانستند براى كى و براى چه وارد كارزار شدهاند! 2 ـ اختلافات شدید مسلمانان، شاید خیلىها هنوز معتقد باشند كه این جنگ بین اعراب و اسرائیل واین شكست، شكست عرب بود در صورتى كه اگر جنگ، جنگ اعراب! و اسرائیل بوده، بدون تردید این شكست دامان همه مسلمانان را ننگین كرد. دلیل این مطلب، گفتار ارتجاعى (موشه دایان) است كه در هنگامى كه داخل (بیتالمقدّس) مىشد فریاد زد: ما امروز انتقام خیبر را از مسلمانان گرفتیم(16). خیلى از افراد كه از اروپا و آمریكا آمده بودند مىگفتند كه در آن مناطق همه صحبت از مسلمانان واسرائیل بیان مىكردند تا از جنگ اعراب و اسرائیل و تمام جشنها و شادیها به نام شكست اسلام و مسلمانان برگذار مىشد نه اعراب(17). بنا بر این اگر مسلمانان اختلافات داخلى و خارجى خود را كنار مىگذاشتند و برادرانه دور هم جمع مىشدند و دستهبندیهاى خود را كنار مىگذاشتند هم اكنون این همه بدبختى به بار نمىآوردند و هرگز چنین اتفاقات دردناكى رخ نمىداد! 3 ـ اعتماد بیش از حدّ بر یكى از دولتهاى استعمارى بزرگ، یكى از شعراى (مغرب) خطاب به بلوك شرق مىگوید: تو تأیید كردى... ولى الفاظ روشن و طنین افكن! او هم (بلوك غرب) اسرائیل را تأیید كرد... امّا با هواپیماهاى بزرگ و بمب افكن! و چه تفاوت بزرگى بین هواپیماهاى بمب افكن و بین الفاظ طنین افكن است. هردو ناوگانهاى خود را براى هم پیمان خود به حركت در آوردند ولى ناوگانهاى آمریكا پیش از جنگ به حركت در آمد و براى اسرائیل منتهاى مساعدت را كرد، در صورتى كه ناوگانهاى شوروى پس از جنگ، آن هم براى پشتیبانى خود نمائى مىكردند. این تجاوز چه اثرى باقى گذاشت. 1 ـ نخستین اثر ننگین این جنگ براى اولین بار در تاریخ اسلام شهر بیتالمقدّس كه حاوى نخستین قبله مسلمانان و محل معراج پیامبر است این بود كه بدست مهاجمین تجاوز كار در معرض بىاحترامى سربازان یهود قرار گرفت. دولت غاصب اسرائیل اعلام داشته است كه اداره بیتالمقدّس را براى همیشه در دست خواهد داشت و براى همین منظور علىرغم اعتراض جهانى، آن را به قسمت غصب شده قبلى ضمیمه كرد(18). و چنانچه بعضى از جرائد نقل كردند، اسرائیل مهندسین برجستهاى را از خارج طلبیده تا مسجدالاقصى را، از جاى برداشته و در جاى دیگرى نصب نمایند. و بر خرابههاى آن هیكل سلیمان را بنا كنند. 2 ـ بیش از15000 اردنى، كه در بین آنها تعداد زیادى كودك، زن و غیر نظامى بودند مجروح و یا مقتول شدند! و همین تعداد هم از (مصر) و (سوریه) از بین رفتند. (غلوب پاشا) مىنویسد: اغلب نظامیان اردن به وسیله بمبهاى آتش زا (ناپالم) تبدیل به خاكستر شدند. و اضافه مىكند: اینك در برابر من نامههائى است از دكترهاى دانشگاه آمریكائى كه براى كمك اردنیها در بیمارستانهاى نظامى اردن مشغول فعالیتند. در یكى از آنها چنین نوشته است: تا به حال بین600 الى700 مجروح را كه در بین آنها150 غیر نظامى بود معالجه كردم و200 نفر آنها از2 درجه سوختگى شكایت داشتند، ولى هرگز جراحتى كه ناشى از گلوله باشد ندیدهام. و بعضى از سربازان اردنى نقل كردند كه: ما در برابر خود چیزى جز آتش نمىدیدیم. چنانچه بعضى از پزشكان نقل كردند كه یكى از بیمارستانهاى سیّار كه350 بیمار داشته است به وسیله بمبهاى آتش زا مبدّل به خاكستر شد(19). حركتى را كه یهود در این جنگ دنبال كردند درست ما را به یاد آن نقشههائى كه در قبائل وحشى در دوران جنگل براى تأمین زندگى خود در پیش مىگرفتند، مىاندازد با این تفاوت كه وقتى قبائل وحشى یك باره و بدون اخطار قبلى به قبیلهاى حمله مىكردند از چوب، تیر و نیزه استفاده مىكردند و اسرائیلىها، از هواپیماها، تانكها و توپ براى پیروز شدن بر دیگران و مایملك آنها دریغ نمىنمودند و با قانون فوق هیچ گونه فرقى نداشتند. یكى از آوارگان جنگ چنین شرح مىدهد: ساعات اوّل صبح بود و تازه به كلاس درس در دبیرستان وارد شده بودم كه یك باره رئیس دبیرستان اعلام نمود دبیرستان تعطیل و همه به خانههاى خود برگردید، زیرا جنگ شروع مىشود و یا شروع شده است، با وجودى كه شهر ما (رامالله) از صحنه جنگ هم دوربود ناگهان آسمان سیاه شده و تعداد700 هواپیماى جنگى بر فراز شهر ظاهر شدند و با گلولههاى خود مردم بى دفاع و غیر نظامى را مورد هدف خود قرار دادند، من به چشمان خود دیدم كه بچّهها زنها پیر و جوان یكى پس از دیگرى از پاى در آمده و نقش زمین مىشدند! 3 ـ تعداد آوارگان این جنگ تا9 شباط67 یعنى پس از گذشت پنج ماه بعد از جنگ به243.500 نفر رسید(20)... طبق آمار هر روز بیش از1623 پناهنده از سر مرزهاى اشغال شده، بیرون مىرفتند! و چنانچه این آمار را بایستى بر شمار آوارگان جنگ سال1948 اضافه كنیم و مىدانیم كه جمعیّت آنها بالغ بر1364419 نفر بوده،... مىنویسد: در سال 1948 تقریبا یك میلیون اعراب فلسطین از شهرهاى خود رانده شدند و با آن كه اسرائیلىها مىگویند رؤساى اعراب به آنها دستور داده بودند از شهرهاى خود خارج شوند، ولى نام این رؤسا هنوز معلوم نشده است و اگر فرض كنیم آنها بنا به دستور زعماى خود و با میل و رغبت خویش خارج شدند، ولى بدون تردید آنها صاحب خانه و داراى محل و تجارت زمین، املاك، ماشین و غیره بودند، پس چرا نمىگذاشتند باز گردند. در سال1940 آلمان، فرانسه را اشغال كرد و هزاران فرانسوى از شهرهاى خود فقط با لباسهائى كه به تن داشتند از كشور خارج شدند، پس از جنگ كسى به آنها نگفت حقّ برگشت به شهرهاى خود را ندارند، امّا آوارگان فلسطین كه در سال1948 از شهرهاى خود رانده شدند هنوز به آنها اجازه بازگشت داده نشده و مدّت19 سال است كه تعداد بىشمارى از ملّت فلسطین در خیمهها و اردوهاى (آوارگان) بسر مىبرند! در قرن حاضر جنگهاى زیادى بوقوع پیوسته كه در اغلب آنها ملتى مىخواسته است قدرت و عظمت خود را از ملّت دیگرى گسترش دهد، ولى گمان نكنم كه تا به حال حتّى در قرنهاى گذشته یك چنین جنگى واقع شده باشد كه هدفش این بوده كه مردمى را از خانه و شهر خود بیرون كنند و به جاى آن ملّت دیگرى را كه با صاحبان اصلى آن سرزمین هیچ شباهتى نداشته سكونت دهد. اگر بگفته یهود یك چنین كارى را (هیتلر) نسبت به یهود انجام داده باشد هیچ مجوزى را من نمىبینم كه یهود حقّ داشته باشند بر گروه دیگرى بلاى آنرا وارد سازند. مقاومت جهانى بر ضدّ تجاوز اكنون چه باید كرد؟ در دنیائى كه هنوز قانون جنگل بر آن حكومت مىكند، در دنیائى كه سازش ناجوانمردانهٴ شرق و غرب پنجاه هزار مسلمان بىگناه را به خاك و خون مىكشد و خانههاى مردم را ویران مىسازد و سرزمینهاى مسلمین را به اشغال یهود در مىآورد و صدها هزار نفر را از نو آواره مىكند، در دنیائى كه سازمان ملل آن تحت نفوذ و سیطره دولتهاى بزرگ، از محكوم كردن متجاوزین خوددارى مىكند در چنین دنیائى وظیفه اسلامى مردم مسلمان آن است كه فریب دلسوزىهاى ریاكارانه این و آن یعنى شرق و غرب را نخورده و با تمام قوا بر ضد این تجاوزگران بپا خیزند تا اراضى غصب شده ملّت مسلمان را از دست تبهكاران بینالمللى پس بگیرند(21). بامید آن روز! 13 محرم الحرام 1388 هـ.ق محمّد هادى مدرّسى 1 ـ تذكرة عودة، صفحه150. 2 ـ (الیهودى العالمى)، تألیف هنرى فورد، صفحه62. 3 ـ (راهنماى صهیونیسم)، صفحه5. 4 ـ صهیونیسم و یهود آمریكا. 5 ـ (درسهائى در ناسیونالیسم یهودى)، صفحه34. 6 ـ روزنامه الاهرام 24/7/1967. 7 ـ از گفتههاى محمّد حسنین هیكل، 26/5/1967. 8 ـ مجله الجمهور الجدید، چاپ بیروت ـ شباط1968. 9 ـ مجله الحوادث، چاپ بیروت، 15/9/1967 صفحه9. 10 ـ غلوب پاشا در كتاب (ازمه الشرق الاوسط)، صفحه3. 11 ـ جنگ شش روزه مصر و اسرائیل، تألیف اندولف س چرچیل وینستون س چرچیل صفحه73. 12 ـ همان مدرك، صفحه74. 13 ـ همان مدرك، صفحه75. 14 ـ مكتب اسلام، شماره 9، سال8، 1387هجرى قمرى، صفحه2. 15 ـ الایام الحاسمة قبل معركة المصیر، تألیف سپهبد محمود شیت خطاب، چاپ بغداد1387 هجرى قمرى. 16 ـ جرائد و مجلات، رادیوهاى آن زمان. 17 ـ ذكریات المعصومین الرسول الاعظم (ص)1387 هجرى قمرى. 18 ـ مجله مكتب اسلام، شماره 9، سال8. 19 ـ مجله الجمهور الجدید، شماره711 ، سال1968، صفحه28. 20 ـ مجله حضارة الاسلام، شماره 10، سال8 ، صفحه95 ، نقل از بیانیه انجمن عالى سازمان پناهندگان بینالمللى. 21 ـ مقاله آقاى خسروشاهى در مكتب اسلام، شماره 9، سال8، صفحه71. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : اسرائیل چگونه به وجود آمد؟
در اوائل این قرن، (بریتانیا) بزرگترین دولت استعمارگر را تشكیل مى داد، براى جلوگیرى از نفوذ روزافزون (آلمان) كه با سرعتى چون برق سراسر دنیا را فرا مىگرفت سعى كرد تا سدّى از انسانها در برابر آلمان بسازد، در این زمینه ارتباط هائى با هریك از كشورهاى جهان مانند: هلند، بلژیك، اسپانیا، پرتقال و ایتالیا به عمل آورد و در سال1907 كنفرانسى از بزرگترین سیاستمداران این كشورها تشكیل داد. در پایان این كنفرانس كه بیش از یك هفته طول كشید چنین اعلام شد: بزرگترین خطرى كه ممكن است متوجه غرب شود بیرون رفتن سواحل دریاى مدیترانه از دست بریتانیا مىباشد. چون این دریا كه حلقه اتصال بین شرق و غرب را تشكیل مىدهد در دست مسلمانان است و مسلمانان یك ملّت واحدى هستند و داراى زمینهاى وسیع و منابع سرشارى مىباشند و احتمال مىرود كه این ملّت بزرگ یك باره بپا خواسته و از قید اسارت، خویش را آزاد كرده، لذا به كشورهاى بزرگ توصیه مىشود كه این ملّت واحد را متلاشى كرده و از اتّحاد و بیدارى آنها جلوگیرى كنند و در مرحله اوّل بایـد آفریـقا را از آسیا جـدا و منفصل كرد و هرگونـه اتحادى را بین این دو قاره از بین برد(1). این نخستین عاملى بود كه دولتهاى استعمارى را به فكر ایجاد یك دولت كاملاً اختلافى، آن هم در كنار دریاى مدیترانه انداخت، ولى تنها این را نمىتوان دلیل وجود اسرائیل دانست، زیرا یك عامل دیگرى هم در این امر سهیم بود و آن عامل دین بود. ریشههاى این عامل را در سه هزار سال پیش باید جستجو كرد، یهود سالى كه از فلسطین خارج شدند یعنى درست، سه هزار سال پیش بر فراق فلسطین گریه و زارى كردند، (حائط مبكى) یا دیوارِ نُدبه و گریه شاهد زنده براین گفتار است، این دیوار كه در شهر بیتالمقدّس است، ناظر گریه و زارىهاى زیادى بوده، كه آخرین آنها، گریههاى شوقى بود كه از نخست وزیر، علما و سران یهود پس از شكست مسلمانان، پاى آن شنیده شد(2). البته به قول بزرگترین تاریخ دادن عربى آقاى (فلیب حتى) در تاریخ نامى از دولت اسرائیل برده نشده است(3). ولى (بن گوریون)(4) مىگوید: لازم نیست كه نام اسرائیل در تاریخ درج شده باشد، همین قدر كافى است كه ما این دولت را از هزارها سال پیش در قلبهاى خود بنا كردهایم ما نام اسرائیل را از عصر یسوعا براین شهر نهادیم و در تاریخ هم اسم آن موجود است و آن بلاد (یهوذا) است. هنگامى كه ما ازاین شهر بسیار كوچك خارج شدیم، آن را در اعماق قلبهایمان حمل كردیم و تا به حال نام هریك از كوهها، درّهها و شهرهاى آن را در ذهن داریم(5). در سال 117 (باركوخیا) بنى اسرائیل را جمع كرد و آنها را براى تأسیس دولتى در فلسطین دعوت كرده ولى شكست خورد و این آرزو را به گور برد. پس از این، حركات مسلحانه براى تأسیس دولتى در این منطقه بسیار واقع شده ولى هیچ یك پیروز نگشته، تا آن كه در سال1897 در شهر بال واقع در سوئیس كنفرانسى به ریاست (تیو دور هرتسل) تشكیل شده تا اولین گامها را براى ایجاد آن دولت بردارند. هرتسل در سال1895 كتابى به نام (دولت یهود) به رشتهٴ تحریر در آورد و در آن از یهود خواسته بود كه دولتى در فلسطین یا آرژانتین تأسیس كنند(6). این كتاب كه سر و صداى زیادى در جهان آن روز بپا كرد، به هرتسل فهماند كه این پیشنهاد موافقان زیادى دارد و لذا فورا به تركیه مسافرت كرده و از سلطان عبدالحمید درخواست كرد كه در مقابل دریافت مبالغ زیادى، به یهود اجازه بدهد تا وارد فلسطین شوند(7). ولى چون سلطان عبدالحمید، این پیشنهاد را رد نمود، هرتسل به بریتانیا متوسل شد و بالاخره بریتانیا را راضى كرد كه صحراى سینا را بدهد، چند مهندس یهودى با همكارى مهندسین انگلیسى براى كاوش به صحراى سینا رهسپار مصر شدند ولى چون زمینهاى صحراى سینا شن زار بود از آن صرف نظر كرده و براى استعمار فلسطین، نقشههاى جدیدى ریختند. درست در همین روزها بود كه جنگ جهانى اوّل شروع شد (1914م) و نگرانى عجیبى، جهان و به خصوص یهود را فرا گرفته بود. این جنگ كه نسبت به بریتانیا بسیار وحشتناك به نظر مىرسید، یك نوید بسیار درخشندهاى براى یهود بود و در همان وقت كه رهبران انگلیسى از ترس، خواب نمىرفتند، یهود، در كمال آرامش و خوشحالى بسر مىبردند، زیرا بریتانیا سعى مىكرد آمریكا را داخل جنگ كند و از این راه جبهه خود را تقویت نماید ولى چون سیاست آمریكا بدست یهود بود، احتیاج شدیدى به آنها پیدا كرد. یهود كه براى یك چنین روزى دقیقه شمارى مىكردند، فرصت را غنیمت شمرده و متعهد شدند كه در مقابل آن كه بریتانیا دولتى براى یهود در فلسطین تشكیل دهد، آمریكا را به هر طورى كه شده داخل جنگ كنند. (جیرالدكى اسمیت) مىگوید: بدون شك یگانه كسى كه توانست آمریكا را وارد جنگ كند، صهیونیست بود، نقشه این دسیسه بزرگ را در یك خانه بسیار كوچك واقع در حومه شهر لندن بدست آقاى (جیمس مالكولم) كشیده شد و سرانجام به پیروزى رسید(8). و با این عمل بزرگترین پیروزى را در درجه اوّل نصیب یهود و در درجه دوّم نصیب بریتانا كرد. (جیمس مالكولم) در خاطرات خود مىنویسد: در موضوع وارد شدن آمریكا در جنگ اوّل، من نقش مهمّى را دارا بودم و با سفرهاى متعدد خود به آمریكا، فرانسه و بقیه شهرهاى اروپائى و نشر مقالات مفصلى در مجله تایمز لندن و روزنامههاى آمریكا توانستم نظر رهبران این كشورها را به یهود جلب كنم. و از طرف دیگر مذاكرات بسیار وسیعى با رؤساى یهود در آمریكا و رهبران سیاسى آن كشور به عمل آورده و سرانجام در بهار سال1917م آمریكا را وارد جنگ كردم(9)در این وقت آقاى (حاییم وایزمن) رهبر صهیونیستها با آقایان (روتشیلدبر، لوید جورج، وینستون چرچیل و بلفور) فشار آوردند كه فورا تصویب نامهاى براى حكومت یهود در فلسطین، صادر كنند. بریتانیا هم كه قبلا یك چنین وعدهاى به آنها داده بود، وزارت جنگ را موظف كرد كه صورت این عهدنامه را طورى بنویسد كه یهود را راضى كرده و عواطف و احساسات عرب را تحریك نكند. باز مالكولم مىنویسد: قبل از آن كه پیش نویسى نوشته و عهدنامهاى مطرح شود من با مارشال (حداد پاشا) نماینده (شریف حسین) امیر حجاز ملاقات كرده و موضوع را چنین شرح دادم: مىدانید كه اگر آمریكا وارد جنگ نشود براى شما و ما بسیار زیانآور تمام خواهد شد و چون رؤساى یهود و صهیونیستها حاضر شدهاند در مقابل آنكه بریتانیا تصویبنامهاى مبنى بر آن كه یهود بر جزئى از فلسطین حكومت داشته باشند، آمریكا را به حومه جنگ بكشند.... بنا بر این از شما خواهش مىشود كه در این باره از هرگونه تحریك عواطف و احساسات مردم جلوگیرى كنید. البته من چندین بار هم با (لورنس) ملاقات كردم، او نیز موافقت خود را با این نقشه اعلام نمود. در این وقت بریتانیا از دكتر (وایزمن) كه سمت رهبرى صهیونیستها را داشت خواهش كرد كه تصویب نامهاى را او بنویسد. (وایزمن) تصویب نامه را از زبان بلفور وزیر امور خارجه خطاب به روچیلد یهودى چنین نوشت: عزیزم آقاى روچیلد: حكومت بریتانیا به نظر عطف به ایجاد میهن براى یهود در فلسطین مىنگرد و براى تسهیل آن منتهاى كوشش خود را مبذول خواهدداشت ولى نباید حقوق مدنى، سیاسى و دینى طوائف غیر یهودى مهدور شود، چنانچه حقوق سیاسى و پستهاى برجستهاى كه یهود در بقیه بلاد در دست دارند نباید از دست آنها گرفته شود. سپس آن را به قاضى (براندیس) در واشنگتن تلگراف كرده تا موافقت (ویلسن) را بگیرد. و پس از آن كه ویلسن بر آن موافقت كرد (آرثر جیمس بلفور) كه وزیر خارجه بریتانیا بود، آن را به امضاء رسانده و بدست روچیلد یهودى ثروتمندترین مرد آن روز جهان داد. این عهدنامه در روز2 نوامبر1917 م، یعنى درست یكسال پیش از سقوط خلافت اسلامى و احتلال فلسطین از طرف انگلیس، به امضاء رسید. ولى مسلمانان پس از احتلال در سال1918م از آن با خبر شدند(10). در سال1920 دولت بریتانیا اعلام كرد از این به بعد حكومت نظامى فلسطین به حكومت مدنى مبدّل خواهد شد. یهود كه منتظر یك چنین روزى بودند، فورا تصویب نامهاى را به امضاء سران كنفرانس حلفاء (متفقین) كه در (سان ریمو) به تاریخ25 نوامبر1920 م، منعقد شده بود در آورده كه در آن چنین آمده بود: باید فلسطین را در یك موقعیّت ادارى و سیاسى قرار داد كه یهود براى تأسیس میهن ناسیونالیسم خود تمام آزادى را داشته باشد و حكومت انتداب، هجرت به فلسطین را تقویت بنماید و براى این موضوع توصیه مىشود كه كابینهاى براى رسیدگى به امور یهود مهاجر تأسیس شود تا هم ناظر عملیات هجرت باشد و هم مهاجرین را مسكن و كار بدهد و امتیازات شركتها را اولاً به یهود بدهند تا براى تأسیس چنین میهنى بتوانند به نحو احسن كوشش كنند. این تصویب نامه را سازمان ملل متحد كه خود دست نشانده یهود بود(11)، در سال1922 تصویبب كرد و فورا بریتانیا آقاى (هربرت صموئیل) یهودى را بعنوان نماینده سامى بریتانیا به فلسطین اعزام داشت. صموئیل كه مدّت پنجاه سال در فلسطین بود تعداد ششصد هزار یهودى مهاجر را در این منطقه سكونت داد و پستهاى مهم را به آنها واگذار كرد و هرچه زمین بود، با سرنیزه از عربها خریدارى كرده بدست یهود داد و امتیاز تجارت خارجى را منحصرا به یهود داد حمل سلاح را بر عربها ممنوع كرد، در صورتى كه تسهیلات فراوانى براى خـریدارى اسلـحه نسبت به یـهود مبذول داشت(12). فورد مىگوید: اگر جهان مىدانست، یا به او اجازه مىدادند كه مردم دنیا بدانند چگونه یهودیان زمینهاى فلسطین را از دست عربها بیرون آوردند، چنان نفرت و بىزارى نسبت به یهود در دل آنها ایجاد مىشد كه هرگز از یاد نمىرفت و بدون شبهه تمام كارها با معرفى (صموئیل) نماینده بریتانیا انجام مىگرفت، ولى مگر ممكن بود كسى از این واقعهها و دزدیها و آدمكشیها صحبتى به زبان آورد؟ حتّى یكى ازكارمندان دولت بریتانیا وقتى خواست به دولت خود گزارشى راجع به زمین دزدى یهود بدهد، فورا از وظیفه خود بركنار شد(13). از شروع جنگ جهانى اوّل همه فهمیدند كه چه كاسهاى زیر نیمكاسه مخفى است و لذا (شریف حسین) امیر مكّه نامهاى در14/ژوئیه/1915 به رهبران بریتانیا نوشته و از آنها درخواست كرد كه مرزهاى كشورهاى عربى را تعیین كنند، در این زمینه نامههائى رد و بدل شده و سرانجام بریتانیا به شریف حسین اطمینان داد كه فلسطین جزو كشورهاى عربى و مرزهاى آن محفوظ خواهد بود(14). ولى آیا بریتانیا به وعده خود وفا كرد؟ آقاى عبدالله التل مىنویسد: قوانین بریتانیا در زمان انتداب، تمام درها را به روى مهاجرت یهود به فلسطین گشوده بود، بطورى كه آقایان یهودى پیش از آن كه از شهرهاى خود در آلمان و پولندا و آمریكا خارج شوند به آنها گذرنامه فلسطینى داده مىشد! در صورتى كه عربهائى كه از شرق اردن و سوریه به فلسطین آمده بودند و سالهاى درازى در آنجا سكونت داشتند اجنبى محسوب مىشدند! و از طرف دیگر تمام قواى بریتانیا براى حمایت از یهود در تحت اختیار آنها بود! و براى سركوب و جلوگیرى از هرگونه شورشى از طرف عربها پایگاه نظامى و قدرتى در شرق اردن به وجود آورد تا آن كه دولت اسرائیل بدون هیچ دغدغه و دردسرى تشكیل شود(15)! تا اینجا بریتانیا نقش خود را خوب بازى كرد و از این به بعد مىبایستى آمریكا وارد كار بشود و سرانجام اسرائیل بدست او تأسیس گردید و این افتخار بزرگ نصیب او گشت. نویسنده معروف انگلیسى (دوجلاس رید) مىنویسد: در اواخر جنگ جهانى دوّم (ترومان) رئیس جمهورى اسبق آمریكا در خواست كرد كه تعداد100000 یهودى به فلسطین مهاجرت نمایند، فلسطین را بین یهود و مسلمانان تقسیم كنند، با آن كه همین آقاى ترومان در سال1947 در پارلمان آمریكا اعلام كرده بود كه آمریكا هرگز راضى نیست كه سرنوشت ملّتى بدون رضایت آن تعیین گردد. به هر جهت هر آنچه آقاى مارشال وكیل وزارت امور خارجه خواست خطرهاى تقسیم شده را به آقاى ترومان گوشزد كند و او را از این كار منصرف سازد فایده نبخشید و پیش از آن كه قواى نظامى بریتانیا از فلسطین خارج شوند یعنى در14/ مى/1948 دولت آمریكا به اسرائیل اعتراف كرد. این اعتراف حتّى نسبت به نماینده آمریكا در سازمان ملل متحد غیر منتظره و ناگهانى بود. در اثر این اعتراف ناگهانى جنگ خونینى میان عربها واسرائیل شروع شده و مارشال استعفا داد. در همین زمان سازمان ملل متحد تشكیل جلسه داد و براى رفع اختلافات اعراب و اسرائیل و پایان دادن به جنگ در آن منطقه قطع نامهٴ تقسیم را صادر كرد. به موجب این قطعنامه، مقرّر شد، صحراى (نقب) در اختیار یهود و (جلیل) دست عربها باشد. سازمان ملل براى اجراى این قطعنامه، آقاى (كونت برنادوت) را به فلسطین اعزام كرد و چون عربها حاضر نشدند صحراى نقب را به یهود واگذار كنند برنادوت پیشنهاد كرد، كه اگر عربها راضى نیستند، نقب را به یهود بدهند، بر یهود لازم است كه (جلیل) را گرفته و از نقب صرف نظر كنند، در اثر این پیشنهاد یهود آقاى برنادوت را بدون هیچگونه مقدمهاى كشتند و با آن كه برنادوت نماینده سازمان ملل بود قاتل او آزاد شد و در عوض نیویورك از رئیس عصابهٴ (اشترن) (قاتل برنادوت) استقبال شایانى بعمل آورد. و عجیب آن كه هركس از شخصیّتهاى آمریكا با قرارداد تقسیم مخالفت مىكرد، فورا كشته مىشد و یا از منصبش بركنار مىشد، مثلاً (جیمس فرستال) كه یكى از مخالفان قرارداد تقسیم بود وكیل وزارت جنگ بود اوّل او را از منصبش بركنار نمود، در اثر فشارهاى گوناگون یهود خودكشى كرد(16). این را هم به تاریخ باید اضافه كرد كه سران لشكرهاى عربى در آن جنگ خیانت كردند و در عوض آن كه زمینهاى فلسطین را از یهود بگیرند، زمینهاى زیادى را هم به آنها دادند و در نتیجه، جنگ به نفع یهود تمام شد. مثلاً اگر جنگ نمىشد یهود فقط بر3/5 میلیون دونم سیطره داشتند و حال آن كه پس از جنگ، زمینهاى اسرائیل به (27.027.023) دونم رسید(17). و آوارگان این جنگ1000000 انسان بودند! و تمام اموال و دارائى كه از مسلمانان گرفتند بیش از 95.000.000.000 ریال در سال منافع او بوده است(18)! اسرائیل پس از جنگ تعداد202 قریه را تغییر داد و بیش از200 مسجد را خراب كرد و اكثر مقابر را نبش نمود و حتّى سنگهاى روى آنها را دزدیده و به یهود فروخت(19). ناگفته نماند كه پس از قیام اسرائیل نخستین كشورهائى كه آن را به رسمیّت شناختند، آمریكا و انگلیس، سپس شوروى سابق و رفقاى آن بودند! و به گفته علوبه: شوروى سابق و آمریكا در هیچ موضوعى اتفاق نكردند جز در به رسمیّت شناختن اسرائیل(20)! بنا بر این اگر سؤال شود: (اسرائیل چگونه به وجود آمد)؟ در جواب باید گفت: (با نیرنگ آمریكا و بریتانیا و غفلت مسلمانان و تلاش یهود)! آوارگان در این عصر... عصر نور و خورشید، عصرى كه انسان یك پا را در ماه و دیگرى را در زهره گذاشته و امید دارد كه خورشید را هم در بغل بگیرد و عصرى كه مشعلهاى آزادى را بر سر چهار راهها و معابر نصب كرده و به قول خود واضع (حقوق انسان) است، شاید این بزرگترین جنایتى است كه تاریخ در ادوار مختلف به خود مىبیند، كه یك مشت افراد بىهویت و مجهول، یك ملّت با فرهنگ را كه پایههاى تمدّنش در اعماق قرون فرو رفته است از خانه و آشیانهاش آواره كند، دنیا هم با دستى مشعل آزادى را بلند نموده و با دست دیگرى از جنایات آنها (یهود) دفاع مىكند! خوب است تاریخ نویسان به اینجا كه مىرسند، چند صفحه را با رنگ سیاه و غلیظى پر كنند و بگذرند، زیرا این لكه ننگ و عار هرگز پاك نخواهد شد و این جنایت، جنایت همه ما انسانهاى این عصر و زمان است. و شاید انسانهاى آینده بر ما و افكار ما لبخند بزنند و با یك دنیا دهشت بگویند: چگونه آنها بخود اجازه دادند كه آن عصر را عصر نور بخوانند در صورتى كه ظلمات قلبهایشان را از هر طرف سخت احاطه كرده است؟ چگونه آن عصر را عصر نور گفتند و حال آن كه یك میلیون انسان را آواره كردهاند و در یك صحراى بىآب و علف جاى داده و دور آنها را حصار كشیده و نام عصر و زمان خود را هم عصر نور گذاشتهاند! چنین عصرى عصر ننگ است نه عصر نور. (بلفور) كه واضع اساس اسرائیل به شمار مىرفت چنین تصریح مىكرد: (نباید حقوق مدنى و سیاسى ودینى طوائف غیر یهودى مهدور شود)، امّا یهود چنین خواستند كه عربها از این به بعد باید خیمههاى خود را برچیده و از همان راهى كه آمده بودند به محل خود باز گردند(1). و براى این خواسته خود بیش از1000000 انسان را آواره كردند، آوارگانى كه تا به امروز سرگردان بیابانها هستند و هزارها نفر آنها در اثر بىغذائى نابود شدهاند. و این براى نخستین بار در تاریخ بود كه عدهاى بعنوان (آوارگان) به وجود آمدند(2). هماكنون به آمارى كه مؤسسه پناهندگان بینالمللى در سال1960 تهیه نموده نظر خوانندگان عزیز را جلب مىنمائیم. عجیب آن كه در مدّت4 سال یعنى از سال1948 تا سال1952 سازمان ملل متحد5 نوبت با تصویب قطعنامهاى بازگشت پناهندگان را تأیید نمود و بازگشت آنها را حقّ شرعى و قانونى دانست، ولى اسرائیل در هر5 نوبت با آن مخالفت كرد و سازمان ملل هم عملاً به وعده خود وفا نكرد. در این ماجراى اسفانگیز سازمان ملل (نیروى صلح) تشكیل نداد و همپیمانان مسلمان هم كوچكترین كمك اساسى را به اعراب نكردند بلكه دولتهاى بزرگ هم كه داعیه رهبرى جهان آزاد را دارند، هیچگونه پشتیبانى را از مردم مظلوم تجاوز شده فلسطین و همچنین تودههاى زجر دیده پناهنده ننمودند. آمار نشان مىدهد كه تعداد 1.120.919 نفر پناهده تا سال1960م، از مؤسسه پناهندگان بینالمللى چنین بهرهمند مىشدند(3) تغذیه42.1٪ . تعلیم 24.8٪ . امور اجتماعى 2.2٪ . امور بهداشتى 7.5٪ . محلهاى اسكان 2.2٪ . اینها آمار پیش از تجاوز (1967م) اسرائیل است فقط: 1.120.919 پناهنده و آواره! اى دنیا آیا مىشنوى؟ آیا تأیید مىكنى؟ و آیا وقت بیدارى هنوز نرسیده است؟! تعداد اهل منطقه آنهائیكه اصلاً به آنها خدمتى نمىشود آنهائیكه فقط به آنها خدمت مىشود آنهائیكه از همه خدمات بهرهمند مىشوند تعداد پناهندگانیكه نام نویسى شدهاند نام منطقه 108.778 127.786 12.708 230.048 255.542 غزه 1.077.736 37.587 140.229 435.917 613.773 اردن 1.636.800 14.115 17.087 105.359 136.561 لبنان 4.445.957 8.604 11.577 94.501 115.043 سوریه 7.269.721 72.453 181.601 865.836 1.120.919 مجموع 1 ـ از گفتههاى (زینكویل) یكى از رهبران عالى مقام یهود! 2 ـ مكتب اسلام، شماره 9، سال8، صفحه2. 3 ـ تذكرة عودة، صفحه32. 1 ـ (قضایانا فىالامم المتّحدة)، تألیف خیرى حماد، صفحه126. 2 ـ (الأیام الحاسمة قبل معركة المصیر)، تألیف محمود شیت خطاب، چاپ بغداد1387 هجرى قمرى. 3 ـ (تذكرة عودة)، تألیف ناصرالدین نشاشیبى، صفحه15. 4 ـ نخست وزیر اسبق اسرائیل. 5 ـ همان مدرك، صفحه16. 6 ـ (تاریخ الحركة الصهیونیة)، تألیف دكتر آلن تایلر. 7 ـ همان مدرك. 8 ـ (قضایانا فىالامم المتحدة)، صفحه128. 9 ـ (دراستان فىالفضیلة)، صادره لندن1953. 10 ـ (خطرالیهودیة العالمیة)، صفحه239. 11 ـ براى توضیح بیشتر به كتاب (When Prophets Speak)، تألیف لیتمان روزنتال یهودى مراجعه شود. 12 ـ (خطر الیهودیة العالمیة)، صفحه242. 13 ـ (الیهودى العالمى)، تألیف هنرى فورد، صفحه154. 14 ـ تفاصیل این نامهها در كتاب (فلسطین والضمیر الانسانى) صفحه101 درج شده است. 15 ـ (خطرالیهودیة العالمیة علىالاسلام والمسیحیة)، صفحه243. 16 ـ به كتاب (فى جهة ما جنوب السویس)، تألیف دوجلاس رید مراجعه شود. 17 ـ (خطرالیهودیة العالمیة)، صفحه307. 18 ـ تذكرة عودة، صفحه29. 19 ـ اضطهاد العرب، جامعة الدول العربیة، چاپ قاهره1955 م. 20 ـ (فلسطین والضمیر الانسانى) تألیف علوبه. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکیاین حیوان آمریكائی دستور داد تا بمب اتمی برسرمردم ژاپن بیندازند كه حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی دو عملیات اتمی بودند که در زمان جنگ جهانی دوم به دستور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، علیه امپراتوری ژاپن انجام گرفتند. در این دو عملیات، دو بمب اتمی به فاصله ۳ روز بر روی شهرهای هیروشیما و ناگازاکی انداخته شد که باعث کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید. حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل میدادند.[۱] بیش از نیمی از قربانیان بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال ۱۹۴۵ بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.[۲][۳][۴] بمباران هستهای هیروشیما و ناگازاکی تا به امروز تنها موارد استفادهٔ جنگی از سلاح هستهای در جهان است. پس از این دو بمباران، دولت ژاپن تسلیم شد. عملیات اول: بمباران هیروشیماعملیات اول در تاریخ دوشنبه، ساعت ۸:۱۵ صبح روز ۶ اوت ۱۹۴۵ به وقت محلی در شهر هیروشیما انجام گرفت.[۵][پیوند مرده][پیوند مرده] بمب اتمی اول به نام پسرک توسط یک هواپیمای بمب افکن به نام انولا گی (به انگلیسی: Enola Gay) بر روی هیروشیما انداخته شد. برای تاثیر تخریبی بیشتر، بمب به نحوی تنظیم شده بود که ۵۷۶ متر بالای سطح زمین منفجر شود.[۶] انرژی تولید شده توسط این بمب برابر بود با انرژی حاصل از ۱۵ کیلوتن تیانتی.[۷] فعل و انفعالات اتمی در مرکز این بمب باعث گرمائی حدود چندین میلیون درجه سانتیگراد شد.[۸] این گرمای عظیم هر چیزی را تا شعاع یک و نیم کیلومتری مرکز اصابت بمب بطور کلی ذوب نمود.[۸] مردمی که از دور دست انفجار «پسرک» را در آسمان هیروشیما مشاهده کردند میگفتند که خورشید دیگری را در آسمان دیدهاند. دو سوم ساختمانهای هیروشیما از جمله کارخانههای فولادسازی و صنعتی چون میتسوبیشی در اثر این بمباران نابود شدند.[۶][۹] تنها چیزی که از شهر باقیماند ساختمان تالار ترویج صنعتی استانی هیروشیما بود که انفجار، بالای گنبد این بنا رخ میدهد و به خاطر قرار گرفتن در کانون مرکزی انفجار، کاملاً ویران نشد.[۱۰] عملیات دوم: بمباران ناگازاکیدو روز پس از بمباران هیروشیما و بر خلاف انتظار و میل آمریکا، دولت شوروی به امپراتوری ژاپن اعلان جنگ داد و نیروهای ارتش سرخ شوروی به مواضع ژاپن در منچوری یورش بردند. ورود شوروی به جبهه جنگ اقیانوس آرام باعث شد که دولت آمریکا مصمم شود هرچه سریعتر جنگ را به نفع خود و بدون مشارکت شوروی خاتمه دهد. در این راستا استفاده بیشتر از سلاح هستهای سادهترین راه فشار بر ژاپن بود، و نیروهای مسلح آمریکا برای استفاده مجدد از بمب هستهای نیازی به مجوز جدید دولت نداشتند؛ زیرا مجوزی که ترومن برای حمله اتمی صادر کرده بود اجازه استفاده از بمبهای جدید را میداد.[۱۱][۱۲] بر اساس اطلاعات هواشناسی نیروی هوایی آمریکا، بازهٔ زمانی مساعد برای حمله دوم به ژاپن سه روز پس از حمله اول پدیدار میشد، و باید از این بازه حداکثر استفاده به عمل میآمد. هدف بعدی برای بمباران هستهای، شهر کوکورا بود که صنایع گسترده نظامی و اسلحهسازی در آن وجود داشت. در ابتدای ماموریت بر اساس گزارش هواشناسی، دید مناسبی برای هدفگیری بر فراز کوکورا وجود داشت. اما وقتی هواپیمای بمبافکن به حدود منطقه مورد نظر رسید، تمام آسمان شهر با دود و غبار پوشیده شده بود و امکان پیدا کردن هدف را از میان برده بود. علاوه بر دید کم، پدافند هوایی و ظاهر شدن هواپیماهای شکاری ژاپن مساله را کمی بغرنج کرده بود. پس از صرف نظر از بمباران منطقه کوکورا، بمبافکن آمریکایی فقط سوخت کافی برای بازگشت به پایگاه هوایی در اوکیناوا داشت. فرمانده عملیات تصمیم گرفت که بجای رها کردن بمب اتمی در دریا و یا بازگرداندن آن به پایگاه، بهتر است آن را بر روی ناگازاکی بیندازند که در مسیر بازگشت بمبافکن به پایگاه هوایی در اوکیناوا قرار داشت و یکی از اهداف کماهمیتتر آمریکا در ژاپن محسوب میشد.[۱۱] آسیبهای وارده به هیروشیما به مراتب بیشتر از ناگازاکی بوده است چرا که هیروشیما شهری صاف بوده و تشعشعات هستهای تمام شهر را در نوردید ولی ناگازاکی حالتی داشت که شهر در میان دو دره تقسیم شده بود و نصف شهر در یک دره و نصف دیگر در دره مجاور قرار داشت و با رهاسازی بمب هستهای در یکی از درهها بخش دیگر شهر که در دره دیگر قرار داشت به مراتب آسیب کمتری دید بدین ترتیب در تاریخ پنجشنبه ۹ اوت ۱۹۴۵ میلادی، بمب دیگری به نام «مرد چاق» (به انگلیسی: Fat Man) بر روی شهر ناگازاکی انداخته شد. پس از نابودی ناگازاکی، ژاپن مجبور به تسلیم شد.[۱۳] میراث بمباران هستهایمراسم یادبود هیروشیماهرساله در روز ۱۰ اوت مراسم بزرگی برای یادبود قربانیان بمبارانهای هستهای در پارک یادمان جنگ شهر ناگازاکی برگزار میشود. در پایان این مراسم، نخست وزیر ژاپن طی قرائت قطعنامهای درخواست حرکت به سمت جهانی عاری از سلاحهای هستهای را مطرح مینماید.[۶] دُرناهای کاغذیهمه ساله مردم سراسر جهان با درست کردن درناهای کاغذی و فرستادن آن به مرکز ساداکو در پارک یادمان جنگ شهر ناگازاکی، همدردی خود را با قربانیان بمباران و انزجار خود را از کاربرد و گسترش سلاحهای هستهای اعلام میکنند. مجسمهٔ ساداکو در این پارک به یاد دختر ۱۲ سالهای به نام ساداکو ساساکی برپا شده که پس از جنگ جهانی دوم به دنیا آمد ولی در اثر تشعشعات رادیواکتیو باقیمانده از انفجار ناگازاکی، دچار سرطان خون شد و درگذشت. بر اساس افسانههای ژاپنی، اگر کسی هزار دُرنای کاغذی درست کند، یکی از آرزوهایش برآورده میشود. ساداکو درحالیکه در بیمارستان بستری بود، با تشویق دوستانش و کمک برادرش شروع به ساختن درناهای کاغذی کرد، اما پس از ساخت ۶۴۴ درنا درگذشت. در سال ۱۹۶۵ میلادی، از مجسمه ساداکو در حالیکه درنایی طلایی در دست دارد در پارک صلح هیروشما پردهبرداری شد. ساداکو ساساکی روی درنایش مینوشت:
واکنشها در برابر بمباران هستهایوزیر دفاع سابق ژاپنروز ۳۰ ژوئن ۲۰۰۷، فومیو کیوما وزیر دفاع وقت ژاپن در اظهاراتی درباره جنگ دوم جهانی، تلویحاً بمباران اتمی این دو شهر ژاپن توسط نیروهای آمریکایی در اوت سال ۱۹۴۵ را اقدامی لازم دانسته بود. وی گفته بود: «برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم، چارهای جز بمباران اتمی و کشتار تعداد کثیری از مردم وجود نداشته است.»[۱۴] افکار عمومی ژاپن واکنش شدیدی به این اظهارات نشان دادند و شینرو آبه، نخست وزیر ژاپن، اظهارات وزیر دفاع را تقبیح کرد.[۱۵] چند روز بعد در ۳ ژوئیه ۲۰۰۷، وزیر دفاع تحت فشار افکار عمومی مجبور شد اظهار نظر قبلی خود دربارهٔ بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی را پس بگیرد و با عذرخواهی از مردم این دو شهر، از مقام خود استعفا دهد.[۱۶][۱۷] خدمه هواپیمای بمبافکنفرمانده هواپیمای «بی-۲۹» که در جنگ جهانی دوم نخستین بمب اتمی را بر شهر هیروشیمای ژاپن فروانداخت در سن ۹۲ سالگی درگذشت. «پل وارفیلد تیبت جونیر»، در خانهاش در شهر کلمبو در ایالت اوهایوی آمریکا درگذشت.[۱۸] سه تن از خدمه این هواپیمای جنگی، اظهار داشتهاند که «کاربرد سلاح اتمی اقدامی لازم در تاریخ» بوده و آنها از این کار «به دلیل پایان دادن به جنگ جهانی دوم پشیمان نیستند».[۱۸] منابع
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جنگ جهانی دوم، جنگی فراگیر بین سپتامبر ۱۹۳۹ تا اوت ۱۹۴۵ بود.
این جنگ بسیاری از کشورهای جهان را درگیر کرد تا جایی که دو دسته از
کشورهای مختلف به نامهای متّحدین و متّفقین
به وجود آمد. این گستردهترین جنگ جهان است که در آن بیش از ۱۰۰ میلیون
نفر جنگیدند. در طول این جنگ کشورهای مختلف تمام توان اقتصادی و علمی خود
را بر محور ساخت تسلیحات جنگی متمرکز کردند. این جنگ همچنین باعث کشتارهای
جمعی از جمله هولوکاست و بمباران هستهای هیروشیما و ناکازاکی شد. در طول جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر کشته شدند که این آمار خونینترین درگیری انسان در طول تاریخ بشریت است.[۱] محتویاتدلایل آغاز جنگبه طور اساسی میتوان ریشه جنگ جهانی دوم را در جنگ جهانی اول جستجو کرد. با شکست سه محور اصلی یعنی امپراتوری اتریش-مجارستان، امپراتوری عثمانی و امپراتوری آلمان در جنگ جهانی اول
سیاستهای سختگیرانهای از سوی دولتهای پیروز جنگ جهانی اول به این
کشورها تحمیل شد. بخشهای متعددی از خاک این کشورها به کشورهای همسایه
بخشیده شد و از تجزیه امپراتوری اتریش-مجارستان کشورهایی نویی متولد شدند. پیش زمینه جنگ در آلمانپس از جنگ جهانی اول، متفقین برای جلوگیری از وقوع جنگ بزرگ دیگری معاهده ورسای را پیشنهاد دادند. سختترین قسمت این معاهده در مورد آلمان بود. متفقین این کشور را به خاطر شروع جنگ مقصر شناختند و در این معاهده در قبال صلح، از آن غرامت جنگی و سرزمین مطالبه کردند. جمهوری وایمار، دولتی که پس از فرار ویلهلم دوم، امپراطور آلمان در این کشور تشکیل شده بود به ناچار برای انعقاد صلح با متفقین این پیمان را امضا کرد. طبق این پیمان، مردم آلمان به خاطر شروع جنگ مقصر شناخته شدند و باید غرامتی حدود صد میلیارد دلار (در آن زمان) میپرداختند. همچنین معاهده اندازهٔ ارتش آلمان را به صد هزار نفر کاهش داد، تمام زیردریاییها و ناوهای قدرتمند جنگی (بجز شش فروند) آلمان به متفقین تحویل داده شد و آلمان دیگر حق ساخت هواپیما و تانک و دیگر جنگ افزار تهاجمی را نداشت. به جز آن ٬ مستعمرات آلمان در آفریقا، چین و حوزهٔ اقیانوس آرام، گرفته شد. ایالات آلزاس و لورن آلمان که زمانی به فرانسه تعلق داشتند به این کشور باز پس داده شدند و اراضی وسیعی از آلمان به لهستان واگذار شد. و از همه مهم تر راینلاند-فالتز، اراضی حاصلخیز غرب رود راین برای ۵۰ سال به متفقین سپرده شد. بسیاری از این نواحی، نواحی حاصلخیز، کانه خیز و صنعتی آلمان بود. یک تاریخدان در این باره میگوید:[نیازمند منبع]
در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمره نداشت، نمیتوانست محصولاتش را به فروش برساند[نیازمند منبع]. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من (Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی[نیازمند منبع] مسئلهٔ نابودی «یهودیت – بلشویسم» را مطرح نمود. هیتلر گرایشهای آشکار ضد سوسیالیستی و ضد کمونیستی داشت و توانسته بود حمایت و پشتیبانی شرکتها و کارخانههای بزرگ آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش را کسب کرده و این شرکتها صندوقهای حزب نازی را پر از پول و امکانات کردند و از جمله همچنین کارفرمای فولادسازی تیسن مقداری طلا به ارزش ۱۰۰ هزار مارک به نازیها داد. هیتلر در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید. رشد صنعت نظامی شوروی و آلمانآلمان و شوروی با امضای توافقنامهای مشهور به پیمان مولوتوف-ریبنتروپ
(نام دیگر: پیمان عدم تعرض بین آلمان و شوروی) در ۲۳ آگوست ۱۹۳۹ فاز جدیدی
از همکاریهای خود را آغاز کردند. هر دو کشور در راستای تقویت نیروی نظامی
خود گام بر میداشتند و شوروی به شدت به صنایع نظامی آلمان نیاز داشت.
ارسال تکنولوژی ساخت بمبهای شیمیایی، ساخت بمب افکن، ساخت تانکهای پیشرفته همگی تکنولوژیهای ارسالی آلمان نازی بر اساس پیمان مولوتوف-ریبنتروپ بود. در این مرحله روابط دو کشور بسیار بهتر از قبل پیگیری میشد، آلمان مراکز ساخت تانک و سلاح در خاک شوروی ایجاد کرد و نیروهای شوروی برای آموزش نظامی به آموزشگاههای نظامی آلمان میآمدند. پس از مدتی هیتلر
موارد بسیاری از قرارداد ورسای را زیر پاگذاشت و سیاست تقویت نظامی آلمان
را آشکار ساخت و دستور ساخت سریع کشتیهای پیشرفته نظامی را صادر کرد و در
تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۳۵ دستوری مبنی بر تقویت نیروهای سرویس جاسوسی آلمان به نیم میلیون نفر را صادر کرد که با اعتراضات فرانسه و انگلستان همراه بود. هزینه ساخت سلاح در آلمان نازی به شدت رو به رشد بود تا سال ۱۹۳۹ ۲۰ در صد از تمام کارگران صنعتی آلمان در صنایع نظامی به کار گرفته میشدند و این در حالی بود که در انگلستان تنها ۱۳ درصد از کارگران
در این صنایع به کار گرفته میشدند همچنین هزینههای ساخت تسلیحات آلمان
از مقدار ۲ درصد از تولید ناخالص ملی به بیش از ۲۳ درصد افزایش یافت. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : رهبران جنگ جهانی دوممتحدینآدولف هیتلرنوشتار اصلی: آدولف هیتلر
آدولف هیتلر رهبر حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان بود. او بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ صدراعظم آلمان، و از ۱۹۳۴ به بعد، هم زمان در مقام پیشوای رایش بزرگ آلمان حکومت کرد.[۸] هیتلر به عنوان یک کهنهسرباز نشاندار جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۲۰ (میلادی) به حزب نازی پیوست و در سال ۱۹۲۱ به ریاست آن رسید. او پس از زندانی شدن به خاطر شرکت در کودتای نافرجام در سال ۱۹۲۳، با ترویج ایدههای ناسیونالیستی، ضد کمونیستی و یهودستیزی و ایراد سخنرانیهای پرشور، حامیان بسیاری در سطح کشور آلمان به دست آورد. هیتلر در سال ۱۹۳۳ به مقام صدراعظمی رسید. مجموعهٔ ارتشی- صنعتی آلمان توانست قوای تحلیل رفته این کشور را ترمیم و آن را تبدیل به یکی از قدرتهای برتر اروپا در زمان خود نماید. هیتلر سیاست خارجی خود را با هدف تصرف فضای حیاتی بیشتر دنبال نمود و یکی از دلایل اولیه و عمده وقوع جنگ جهانی دوم تهاجم به لهستان در ۱۹۳۹ توسط او بود که در نتیجه بریتانیا و فرانسه به آلمان اعلام جنگ کردند. هیتلر در سخنرانی در شهر دانتزیگ در سپتامبر ۱۹۳۹ اعلام کرد:
بنیتو موسولینینوشتار اصلی: بنیتو موسولینی
بنیتو موسّولینی روزنامهنگار، سیاستمدار و رهبر ایتالیای فاشیست طی دوران جنگ جهانی دوم بود. در سالهای میان دو جنگ جهانی موسولینی که فرزند یک آهنگر بود و در حین جنگ جهانی اول وی به درجهٔ استواری نایل آمده بود، از نارضایتی مردم ایتالیا استفاده کرد و حزب فاشیسم را تشکیل داد او با تشکیل این حزب ادعا میکرد که میخواهد عظمت روم باستان را برای ایتالیا احیا کند. او اعلام وفاداری خویش نسبت به شاه ایتالیا و کلیسا و ادعای خود را مبنی بر اینکه سلحشوری در راه حفظ قانون، قدرت حکومت و نظم بود را مسجل تر گردانید. چندسالی پیش از این وی یک نفر جمهوری طلب سر سخت و دشمن طبقهٔ روحانیون بود. هیروهیتونوشتار اصلی: هیروهیتو
میشینوما هیروهیتو یا امپراتور شووا یکصد وبیست وچهارمین امپراتور ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود و تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم وی را پسر آسمان میخواندند. طبق قوانین ژاپن در آن موقع امپراتور را پسر آسمان مینامیدند. در زمان حکومت وی ارتش ژاپن منچوری را اشغال کرد. او با هیتلر و موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات انگلستان و فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد هم چنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمب باران بندر پرل هاربر آمریکا را داد. متفقینوینستون چرچیلنوشتار اصلی: وینستون چرچیل
سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی است که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخست وزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود.[۱۰][۱۱] مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹، وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد[۱۲] چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال تایم انتخاب شده بود.[۱۳] در ماه می ۱۹۴۰ نویل چمبرلن از سمت نخست وزیری کناره گرفت و وینستون چرچیل در سن ۶۵ سالگی در جای او به عنوان نخست وزیر و وزیر دفاع قرار گرفت. در زمان جنگ جهانی دوم همزمان با پادشاهی جرج ششم، رهبری بریتانیادر دست وینستون چرچیل بود. چرچیل در طول جنگ به برقراری روابط قوی با رئیس جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت پرداخت. چرچیل قدرت را در انتخابات بعد از جنگ در سال ۱۹۴۵ از دست داد با این حال رهبر اپوزیسیون باقیماند. چرچیل اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق میکرد. اصطلاح «پرده آهنین» نیز اولین بار توسط او به کار برده شد. ژوزف استالیننوشتار اصلی: ژوزف استالین
ژوزف استالین رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر عملی حزب کمونیست اتحاد شوروی و در نتیجه رهبر دو فاکتوی کل این کشور بود. او با نام ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی در شهر گوری در گرجستان که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود به دنیا آمد و در ۱۹۲۲ به مقام دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید. پس از مرگ ولادیمیر لنین، استالین موفق شد در مبارزه قدرت در دهه ۲۰ بر لئون تروتسکی پیروز شود و رهبری حزب را در دست گیرد. در دهه ۱۹۳۰ استالین تصفیه کبیر را آغاز کرد که به کمپینی از سرکوب سیاسی، دستگیری و قتل مخالفان معروف است که در ۱۹۳۷ به اوج رسید. حکومت استالین آثار ماندگار بسیاری داشت که تا پایان دولت شوروی در آن باقیماندند گرچه مائوئیستها، خوجه ئیستها، آنتی رویزیونیستها و بسیاری دیگر او را آخرین رهبر سوسیالیست واقعی در تاریخ اتحاد شوروی میدانند و عروج خروشچف و استالین زدایی پس از استالین را «رویزیونیسم» میخوانند. استالین مدعی بود که سیاستهایش بر مارکسیسم-لنینیسم بنا شدهاند اما اکنون نظام اقتصادی و سیاسی او را بیشتر استالینیسم میخوانند. استالین در ۱۹۲۸ سیاست نپ که در دهه ۲۰ جریان داشت را با «برنامههای پنج ساله» و «کشاورزی کلکتیو» تعویض کرد. با این سیاستها و تحت رهبری استالین، اتحاد شوروی تا پایان دهه ۳۰ از کشوری با جمعیت غالب دهقانی به یکی از قدرتهای صنعتی جهان بدل شد. مصادره گندم و غذاهای دیگر توسط مقامات شوروی به دستور استالین از عوامل قحطی بین سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ بود. بسیاری از دهقانانی که با مصادره و کلکتیویزاسیون مخالفت میکردند با برچسب «کولاک» سرکوب و دستگیر میشدند. قحطی مصنوعی که توسط استالین در اوکراین ایجاد شد و به هولودومور مشهور است، باعث مرگ تا ۱۰ میلیون اوکراینی شد.[۱۴] استالین رهبر اتحاد شوروی در زمان جنگ جهانی دوم بود و تحت رهبری او این کشور نقشی حیاتی در شکست آلمان نازی در آن جنگ داشت. پس از جنگ، استالین اتحاد شوروی را به عنوان یکی از دو ابر قدرت جهانی مطرح کرد و تقریباً چهار دهه پس از مرگ او در ۱۹۵۳ این موقعیت همچنان برجا بود. حکومت استالین را بسیاری به «کیش شخصیت پرستی» و شیوههای مخفی حذف مخالفین محکوم میکنند. نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، حکومت و کیش شخصیت استالین را در کنگره معروف حزب کمونیست شوروی در ۱۹۵۶ محکوم کرد و پروسه استالین زدایی را آغاز کرد که بعدها به جدایی چین و شوروی انجامید. بسیاری استالین را مسئول مرگ مخالفان حکومت او میدانند و قتل لئون تروتسکی دوست انقلابی لنین و از رهبران انقلاب روسیه و جنبش ضد استالینی نیز توسط یکی از عاملان حکومت او انجام شد.[۱۵] فرانکلین روزولتنوشتار اصلی: فرانکلین دلانو روزولت
فرانکلین دلانو روزولت سی و دومین رئیسجمهور آمریکا بود. تائید کمکهای آمریکا به انگلیس و روسیه در سال ۱۹۴۱ زمینه مخالفتهای داخلی با سیاستهای وی را فراهم آورد اما حمله ژاپنیها به پرل هاربر به این مخالفتها پایان داد. سلسله جلسات وی با وینستون چرچیل و جوزف استالین مبانی جهان پس از جنگ جهانی دوم را بنیان نهاد. وی در سال ۱۹۴۴ برای چهارمین بار رئیس جمهور آمریکا شد. به علت اینکه تا آن زمان قانون محدودیت انتخاب ریاست جمهوری ایالات متحده به دو بار هنوز تصویب نشده بود به وی این فرصت را داد که ۴ بار به ریاست جمهوری انتخاب شود امری که در تاریخ آمریکا یک استثناست. وی در سال ۱۹۴۵ در دومین سال خدمت از چهارمین دوره ریاست جمهوریش تنها سه هفته به پایان جنگ جهانی دوم در اروپا درگذشت. شارل دوگلنوشتار اصلی: شارل دوگل
شعله ورشدن جنگ در اروپا منجر به تغییرات سیاسی متعددی در فرانسه شد و نهایتاً مارشال پتن به ریاست جمهوری فرانسه رسید. پس از اشغال فرانسه و امضای قرارداد صلح با آلمان نازی، دولتی وابسته به آلمان در جنوب فرانسه به نام دولت ویشی با ریاست جمهوری پتن ایجاد شد. چیانگ کایشکنوشتار اصلی: چیانگ کایشک
چیانگ کای شک رهبر سیاسی و نظامی چینی بود که پس از فوت سون یات سن در ۱۹۲۵ مدعی رهبری کومینتانگ شد و این رهبری را در اختیار گرفت. چیانگ در جنگ دوم چین و ژاپن نیروهای چینی را رهبری کرد در این جنگ موقعیت بینالمللی او بهبود یافت اما موقعیت داخلیاش بدتر شد. در طول جنگ داخلی چین از ۱۹۲۶ تا ۱۹۴۹ چیانگ سعی در شکست دادن حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه تونگ داشت اما موفق به این کار نشد و نهایتاً خود به سختی شکست خورد و رهبری سیاسی چین به دست حزب کمونیست چین افتاد. چیانگ کایشک پس از این شکست به جزیره فورموسا پناه برد و دولتی را موسوم به تایوان در این جزیره بنیان نهاد. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : حوادث پیش از جنگتهاجم اتیوپیتهاجم ایتالیا به رهبری موسولینی به اتیوپی صرفاً یک تهاجم استعماری بود که در اکتبر ۱۹۳۵ آغاز شد و در ماه می۱۹۳۶ پایان یافت. نتیجه جنگ شکست نیروهای اتیوپی و اشغال نظامی آن کشور توسط ارتش ایتالیا بود. از آن پس اتیوپی نیز جزئی از مستعمرههای ایتالیا به شمار میرفت. از نتایج این تهاجم میتوان به ضعف جامعه ملل به عنوان یک سازمان حفظ صلح جهان اشاره کرد. هر دو کشور عضو جامعه ملل بودند. جنگ داخلی اسپانیانوشتار اصلی: جنگ داخلی اسپانیا
فرانسیسکو فرانکو رهبر ملیگرایان اسپانیا بر ضد حکومت چپگرای وقت شورش کرد. آلمان نازی و ایتالیا حمایت بی قید و شرط خود از فرانکو را اعلام کردند از سوی دیگر شوروی نیز به حمایت از حکومت اسپانیا پرداخت. این حمایتها منجر به تنشهایی میان شوروی و آلمان نازی شد. حمله ژاپن به چیننوشتار اصلی: جنگ دوم چین و ژاپن
در ژوئیه ۱۹۳۷ ژاپن حمله تازهای به چین ترتیب داد. از طرف دیگر شوروی قرارداد جدید با چین منعقد کرد و موفق شد جایگزین آلمان در تامین نیازهای چین شود. ژاپنیها موفق به تسخیر شانگهای شدند اما ارتش چین توانست ژاپنیها را در مرز رود زرد متوقف کنند. حمله ژاپن به شوروی و مغولستاننوشتار اصلی: جنگهای مرزی شوروی و ژاپن
در ۲۹ ژوئیه ۱۹۳۸ ژاپنیها به شوروی حمله کردند. با اینکه حمله اولیه ارتش ژاپن با شکست روبرو شد اما ژاپنیها اینبار از جبهه مغولستان به شوروی حمله کردند. این حمله با موفقیت برای ژاپنیها همراه بود و توانستند بخش عمدهای از خاک مغولستان را بدست آورند اما حاکمان ژاپن از ادامه درگیری با شوروی چشمپوشی کردند زیرا آن را عاملی جهت ورود شوروی به جنگ این کشور با چین میدانستند. بنابراین تصمیم گرفتند از مناطق اشغال شده عقبنشینی کرده و قوای خود را در نبرد با چین متمرکز کنند. پیمان مولوتوف، ریبنتروپنوشتارهای اصلی: پیمان مولوتوف-ریبنتروپ و روابط اقتصادی آلمان نازی و شوروی
در مارس ۱۹۳۸ اتریش توسط یک همهپرسی با رای اکثریت مردم به آلمان نازی ملحق شد. این الحاق باعث تشنج در فضای سیاسی اروپا شد اما هیتلر مدعی شد باید مناطق سودت
و منطقه آلمانیتبار چکسلواکی به آلمان پس داده شود، در غیر اینصورت آلمان
به این کشور حمله خواهد کرد. بنابراین انگلستان و فرانسه در توافقنامه مونیخ پذیرفتند که این دو منطقه به خاک آلمان نازی ضمیمه گردد تا صلح در اروپا حفظ شود.
در اوایل صبح ۲۴ اوت ۱۹۳۹ توافق نامه سیاسی، نظامی همراه با توافقنامه تجاری معروف به پیمان مولوتف - ریبنتروپ (وزیران خارجه آلمان نازی و شوروی) به امضای دو طرف رسید که به موجب این قرار داد دو کشور تعهد دادند که علیه دیگری اقدام نظامی انجام ندهند و همچنین تعهدات اقتصادی خود را نیز در قبال طرف مقابل به نحو بسیار خوب انجام دهند در واقع این روی آشکار پیمان بود و روی پنهان این قراداد دو کشور حوزه نفوذ خود را در شرق اروپا مشخص کردند. لازم به ذکر است که با زیاده طلبی هیتلر پس از انعقاد قرارداد مونیخ و تصرف کامل چکسلواکی، سیاست بریتانیا نسبت به آلمان خصمانه شده بود و تهیه مواد اولیه برای صنایع و خصوصاً صنایع نظامی آلمان از بریتانیا یا آمریکا با دشواری روبرو بود و آلمان به دنبال کشوری بود که نیازهای مواد اولیه آلمان را تهیه کند. از سوی دیگر، در پی قدرت گیری آلمان، شوروی در سال ۱۹۳۹ وارد گفتگوهای سه جانبه با بریتانیا و فرانسه شده بود. این گفتگوها از سویی به دلیل اصرار شوروی بر مفادی از قرارداد و همجنین عدم علاقه بریتانیا به مذاکره با شوروی با شکست مواجه شده بود.[۱۶] جنگ در اروپانوشتار اصلی: مناطق مورد اختلاف میان آلمان نازی و لهستان
اگر چه دلایل مختلفی در آغاز جنگ جهانی دوم نقش داشتند اما به طور کلی حمله آلمان نازی به لهستان تاریخ آغاز جنگ جهانی دوم است. مناطق مورد اختلاف میان آلمان نازی و لهستان بخشی از خاک لهستان بود که پس از جنگ جهانی اول و تشکیل کشور لهستان از خاک امپراتوری آلمان جدا و ضمیمه خاک لهستان شده بود. در آغاز جنگ جهانی دوم حدود یک چهارم از خاک لهستان توسط نازیها به خاک آلمان ضمیمه شد و مابقی نیمه غربی اشغال شده توسط یک دولت نظامی اداره میشد. نحوه تقسیم لهستان پس از تهاجم مدتی پیش از حمله در چهارچوب پیمان مولوتوف-ریبنتروپ میان آلمان نازی و شوروی مشخص گشته بود و شوروی نیز شرق لهستان را طبق برنامه اشغال و آن را ضمیمه خاک خود کرد. آغاز جنگآلمان نازی در ساعت "۴:۴۵ بامداد ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد. از آنجا که فرانسه و بریتانیا، قراردادهای تضمین امنیتی با لهستان داشتند، طبق تعهدات خود در تاریخ ۳ سپتامبر، ۱۹۳۹ در اقدامی از قبل هماهنگ شده به آلمان نازی اعلان جنگ دادند و در اولین اقدام نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا و نیروی دریایی فرانسه به محاصره دریایی آلمان اقدام کردند. در ۱۷ سپتامبر ۱۹۳۹ و پس از آنکه شوروی موفق به امضای تفاهمنامه آتش بس با ژاپن در خلال حمله ژاپن به شوروی و مغولستان شد به لهستان حمله کرد و نیمه شرقی آن را که پیش از آن در چهارچوب پیمان مولوتوف-ریبنتروپ با آلمان نازی بر سر آن به توافق رسیده بود را اشغال کرد. لیتوانی و اسلواکی
که در این حمله با آلمان نازی و شوروی همکاری داشتند نیز بخش کوچکی از خاک
لهستان را بدست آوردند. در پی حمله شوروی به لهستان و همکاری آن کشور با
آلمان نازی، انگلستان و فرانسه هیچ واکنشی به این سیاست شوروی نشان ندادند. موفقیت نیروهای متحدآلمان نازی در گام اول موفق شد فرانسه، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ را تصرف کند. شکستهای پیدرپی برای متفقین باعث شد نویل چمبرلین استعفا دهد. نیرویها متفق گمان میکردند آلمانها همانند جنگ جهانی اول به صورت مستقیم به خط دفاعی ماژینو در شرق فرانسه حمله میکنند اما آدولف هیتلر دستور حمله به هلند و بلژیک را صادر کرد و با این کار عملاً خط دفاعی ماژینو را دور زد. ورماخت با کمک اس اس توانست در کمتر از چند هفته اهداف مورد نظر آدولف هیتلر را بدست آورد. در پی این حمله رعدآسای آلمانها نیروهای باقیمانده ارتش انگلستان که برای کمک به نیروهای ارتش فرانسه وارد خاک آن کشور شده بودند موفق شدند از طریق منطقه دانکرک عقبنشینی کنند. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جنگ جهانی میشودروند جنگ در اروپا به نحوی پیش رفت که آلمان نازی و متحدانش تصمیم به حمله به شوروی گرفتند. نام عملیات حمله به شوروی نبرد بارباروسا نهاده شد. این عملیات با مشارکت عمده آلمان نازی، ایتالیا، رومانی، فنلاند و سایر متحدین علیه شوروی انجام پذیرفت. شوروی روابط خوبی با متحدین داشت این کشور از یک سو در پی حمله ژاپن به شوروی و مغولستان توانسته به یک توافق خوب با ژاپن برسد از سوی دیگر در چهارچوب پیمان مولوتوف-ریبنتروپ روابط مطلوبی با آلمان نازی داشت اما بهانه متحدین برای نبرد با شوروی عدم رعایت پیمان مولوتوف-ریبنتروپ از سوی شوروی و تجاوز بدون اطلاع قبلی به طرف آلمانی به کشورهای شمال و شرق اروپا از جمله فنلاند و رومانی بود. سیاست لبنسراومنوشتار اصلی: سیاست لبنسراوم
متفقین بر این عقیده بودند که همانگونه که هیتلر در کتاب نبرد من، اعتقاد خود را مبنی بر اینکه مردم آلمان نیاز به لبنسراوم (زمین و مواد اولیه) دارند و اینکه باید آن را از شرق تامین کنند اکنون وی در حال اجرای این سیاست است. از طرف دیگر موافقان هیتلر، بر این نکته تاکید داشتند که منظور آدولف هیتلر از فضای حیاتی در شرق اروپا بهرهبرداری صلحجویانه و از طریق روابط دوجانبه مانند روابط اقتصادی آلمان نازی و شوروی بودهاست. و حمله آلمان نازی به شوروی به دلیل آنچه نقض پیمان مولوتوف-ریبنتروپ گفته میشود صورت گرفتهاست. نبرد شورویسیاست کلی شوروی دفاع اولیه در تابستان و کشاندن جنگ به فصل زمستان بود.
نبرد شوروی و آلمان نازی به طور حتم خسارتهای فراوانی از لحاظ تجهیزات و
نیروی انسانی به هر دو طرف وارد کرد و گستره جنگ عملاً بسیار فراتر از حد
پیشین شد. با این حال فرماندهی آلمان در اواسط ماه اوت تصمیم به تعلیق حمله
به شوروی گرفت و تصمیم بر آن شد نیروهای زرهی و پیاده آلمان به دو دسته
تقسیم شده نیمی به سمت استالینگراد رفته و نیم دیگر به سمت اوکراین حرکت کنند. در نبرد کیف چهار لشکر از ارتش شوروی کاملاً از بین رفتند و شهر کیف و مناطق وسیعی از اوکراین به دست نیروهای آلمان نازی تصرف شد اما نبرد استالینگراد روند جنگ را تغییر داد. اشغال ایران در جنگ جهانی دومنوشتار اصلی: اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. پس از اشغال، راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی به پشت جبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت[نیازمند منبع]. بنبست در نبردپس از حدود دو ماه نبرد سنگین نیروهای آلمانی به حومه مسکو رسیدند اما شوروی همچنان در استالینگراد شکست نخورده بود و حمله همه جانبه به مسکو میتوانست باعث قیچی شدن نیروهای آلمانی شود بنابراین فرماندهان آلمان به دستور هیتلر تمام قوای خود را بر تصرف استالینگراد متمرکز کردند. در اواخر ماه دسامبر و پس از اشغال ایران سیل کمکهای متفقین به سوی شوروی روانه شد و این کشور توانست موج جدیدی از ضدحملات خود را اجرا کند از سوی دیگر ایالات متحده
وارد صحنه نبرد شده بود و شوروی میتوانست نیروهای متمرکز در شرق را به
غرب منتقل کند. آمریکا داراییهای ژاپن را بلوک کرده و صادرات نفت به این کشور را متوقف کرد، ژاپن ۸۰ درصد از نفت مورد نیاز خود را از ایالات متحده آمریکا تامین میکرد و این روند تقریباً شکست ژاپن بدون انرژی را حتمی نشان میداد. ژاپن به اجبار به کشورهای جنوب شرق آسیا یکی پس از دیگری و به امید به دست آوردن منابع بیشتر انرژی حمله میکرد. انگیزه ورود آمریکا به جنگ جهانی دومایالات متحده آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر میبرد[نیازمند منبع]، اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع این کشور چرخ صنایع خود را در مسیر تولید صنایع نظامی به حرکت درآوردند[نیازمند منبع]، به طوری که درطول جنگ دوم جهانی در اروپا، مصرف سلاحهای آمریکایی مانند هواپیما، کشتی جنگی و تجارتی، توپ و تانک درجنگ باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد[نیازمند منبع].
از آنجا که کشورهای اروپایی مانند بریتانیا و شوروی با محدودیت منابع ارزی
و طلا برای خرید اسلحه از آمریکا روبرو بودند، با تلاشهای دیپلماتیک
چرچیل، دولت روزولت رئیس جمهور آمریکا که در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرده بود در ۱۱ مارس ۱۹۴۱ قانونی از کنگره آمریکا به نام قانون وام و اجاره (به انگلیسی: The Lend Lease Act)
به تصویب رسانید. طبق این قانون آمریکا می توانست تسلیحات و یا تجهیزات
پشتیبانی را به صورت وام یا اجاره در اختیار دولتهای متفق قرار دهد و پس از
پایان جنگ آنها را پس بگیرد. روزولت استدلال کرده بود که هنگامی که خانه
همسایه آتش گرفته است، می توان شلنگ آتش نشانی را به او امانت داد. به
دنبال حمله ناگهانی ارتش آلمان نازی به روسیه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ و پیشرفت سریع ارتش آلمان به سمت مسکو، لنینگراد و استالینگراد و اعلان جنگ میهنی در روسیه بر ضد تجاوز آلمان نازی، چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا با روزولت در عرشه کشتی «شاهزادهٔ ولز» (به انگلیسی: Prince of Wales) ملاقات کرد و ضمن محکوم کردن تجاوز به شوروی، روسها را به کمک آمریکا امیدوار ساخت. چرچیل از ایجاد مزاحمت زیردریاییهای آلمانی برای کشتیهای تجاری آمریکا برای تشویق آمریکا به پیوستن به متفقین استفاده زیادی کرد. جنگ در آفریقا و خاورمیانهدر آفریقا ژنرال اروین رومل در فوریه ۱۹۴۱ با ادوات زرهی ناکافی به شمال آفریقا فرستاده شد. ابتدای پیاده شدن نیروهای رومل در آفریقا به پیروزیهای در مقابل بریتانیاییها دست یافت اما در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین که کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله میشد. توقف آلمانیها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، ژنرال برنارد لاو مونتگومری به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانیها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمیتوانستند از سد آتش توپخانه انگلیسیها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به آفریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار آفریکا کورپس رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال آفریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشتههای رومل که پس از مرگش چاپ شدهاست، این جمله به چشم میخورد:
تاریخچه تدارک جنگ جهانی دومدر قطعنامهای که روز ۱۹ دسامبر ۱۹۲۷ در پانزدهمین کنگرهٔ حزب کمونیست شوروی تصویب شد، آمدهاست:«باید احتمال حملهٔ نظامی به شوروی را در نظر گرفت». استالین در سال ۱۹۳۷ تصمیم گرفت تا صفوف حزب را تصفیه کنند. این تنها یک مصوبهٔ بیسرانجام برای کتابهای تاریخ نبود و دولت شوروی برای آن یک برنامهریزی دقیق کرد به طوری که ۱۵۲۳ کارخانه که سال ۱۹۴۱ با تهدید آلمان هیتلری روبهرو بودند به شرق کوهستان اورال منتقل گشتند. گوبلز در سال ۱۹۴۳ گفت:«بلشویسم قادر شدهاست تا تمام نیرویش را علیه دشمن خود به کار گیرد». در ژوئن ۱۹۴۱ بود که حزب کمونیست شوروی ۹۵ هزار تن را بسیج کرد، در ۱۹۴۳ این حزب ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تن عضو داشت و تقریباً همین تعداد در سازمان جوانان بودند که در جبههها فعالیت داشتند. حزب کمونیست در مناطق اشغالی هم نیروهای پارتیزان را سازماندهی کرد. تعداد پارتیزانها یک میلیون نفر بود که در ۱۰۰۰ واحد مخفی متشکل شده بودند. یک آمریکایی به نام اورل هاریمان در کتابی که سال ۱۹۷۵ به نام فرستاده ویژه منتشر نمود، نوشت: «استالین از روزولت اطلاعات بیشتری داشت، از چرچیل واقعگراتر بود و از جنبههای مختلفی بهترین فرمانده جنگی بود». بمبارانهابمباران شهر درسدننوشتار اصلی: بمباران درسدن در جنگ جهانی دوم
از ۱۳ فوریه تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی مینمود، برای کمک به پیشرفت سریعتر نیروهای شوروی که از شرق به سوی آلمان درحال پیشروی بودند، بمبافکنهای سنگین نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ایالات متحده بیش از ۳۹۰۰ تُن بمب متعارف و آتشزا بر روی شهر درسدن فرو ریختند. شدت آتشسوزی به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان در دسترس نیست، اما طبق تحقیقات اخیر، رقم کشته شدگان، بین ۲۴٬۰۰۰ تا ۴۰٬۰۰۰ نفر غیر نظامی تخمین زده میشود.[۱۷] اشتباهات جنگی آلمانبزرگترین اشتباهات آلمان:[نیازمند منبع]
دیگر دلایل شکست
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جنگ جهانی دوم - پایان جنگکنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا ۱ دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس توافق در مورد چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. جنگ در اروپا پس از خودکشی آدولف هیتلر و تسلیم آلمان نازی در ۸ مه، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمی هیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) و ناگازاکی (۹ اوت ۱۹۴۵) و بعد آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت. بمباران اتمی آمریکائیها در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر را در چند ثانیه نابود کرد، از پیآمدهای بزرگ منفی این جنگ محسوب میشود. این اولین کاربرد سلاحهای هستهای در تاریخ بشر بود. تلفات و خسارات جنگنتیجه جنگ جهانی دوم در چهار سالی که از پی آمد، قریب به ۲۷ میلیون از مردم شوروی را به کام مرگ کشاند،[۱۹][۲۰] یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشتهشدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاههای آلمان و به ویژه در اتاقهای گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. حدود پنج میلیون شهروند لهستانی در طول جنگ به دست نیروهای آلمان بهقتل رسیدند که نزدیک به دو میلیون نفر آنان، غیر یهودی و سه میلیون نفر دیگر از یهودیان مقیم لهستان بودند، این رقم بیش از ۱۶ درصد جمعیت آن کشور را نسبت به سال ۱۹۳۹ تشکیل میداد.[۲۱][۲۲] تلفات آلمان در جنگ جهانی دوم در برخی منابع ۵ میلیون نفر اعلام شد که ۳/۳ میلیون نفر آن سرباز و ۱/۷ میلیون آن (تخمینی) افراد غیر نظامی بودند که در بمباران کشته شدند. پس از پایان جنگ اعلام شد که ۱/۳ میلیون تن بمب توسط متفقین بر بسیاری از شهرهای آلمان فرو ریخته شده که نتیجه آن بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی بود. همچنین ۱۲ میلیون نفر در طول جنگ بر اثر قحطی در چین، ایران، اندونزی، هندوچین فرانسه و هندوستان جان خود را از دست دادند که این تعداد تلفات، اغلب در آمارهای تلفات جنگ، از قلم افتادهاند.[۲۳][۲۴] کل رقم کشتهشدگان جنگ جهانی دوم که مرگبارترین نبرد تمام تاریخ است، بین ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر تخمین زده میشود.[۲۵] در پی جنگ جهانی دوم ساختارهای زیربنایی و صنعتی اروپا ویران شده بود. این مساله باعث ارائهٔ طرح مارشال از سوی آمریکا شد که در نهایت نفوذ و تابعیت اروپای غربی از آمریکا را در دهههای بعد در پی داشت. از سوی دیگر تقسیم آلمان و نفوذ شوروی در اروپای شرقی عملاً این قاره را به دو نیمه تقسیم کرد. این تقسیم ریشههای آنچه بعدها جنگ سرد نام گرفت را تشکیل داد.
پیامد جنگپس از جنگ، دولت شوروی حکومتهای کمونیست وابسته به مسکو را در کشورهای اروپای شرقی ایجاد کرد. شوروی، در کنفرانس پتسدام توانست آمریکا و بریتانیا را راضی کند تا با ضمیمه ساختن بخش شرقی لهستان به شوروی و ضمیمه ساختن بخشهایی از شرق آلمان به لهستان موافقت کنند. شورویها با استفاده از حضور نظامی خود، به دولت در تبعید لهستان، که سهم زیادی در شکل دادن نبرد چریکی لهستانیها علیه نازیها داشت، اجازه فعالیت ندادند و دولتی کمونیست وابسته به شوروی را در لهستان بر سر کار آوردند. تشکیل دولت کمونیست در یونان هم از اهداف دولت شوروی بود که با پافشاری چرچیل از تسلط کمونیسم بر این کشور جلوگیری شد. سلطه شوروی بر این کشورها تا اواخر سلطه کمونیسم بر شوروی (۱۹۸۹) ادامه داشت. در سالهای بعد از جنگ جهانی، شورویها با استفاده از نیروی نظامی، جنبشهای آزادی طلبانه مردم مجارستان و سپس چکسلواکی را سرکوب کردند. پانویس
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||