قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : صــادق امــیـن
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :

444 - حقیقت گوئی ملا نصر الدین

داستان خریدن کفش ملانصرالدین

گفتند غلام یکی از اعیان مرده. ملا برای تسلیت حرکت کرد. در بین راه شنید خود آن شخص مرده نه غلام. پس بر گشت. سبب را پرسیدند گفت: من برای خوش آمد او میرفتم حال برای خوش آمد کی بروم؟









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

443 - دل و جگر ملانصر الدین

قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل

ملا بارها دل و جگر خریده بود و به زنش داده بود که بپزد و هر بار زنش تنها خورده بود و به او نداده بود روزی ملا به تنگ آمد و از او پرسید: این همه دل و جگر که من خریدم چه شد ؟ زنش پاسخ داد: همه را گربه خورد ملا برخاست و دیگ را برداشت و در مطبخ را قفل کرد زنش از او پرسید: چرا در مطبخ قفل کردی؟ ملا پاسخ داد: گربه ای که دل و جگر میخورد دیگ را هم که چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد










نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 21 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

442 - دزد در خانه ملانصر الدین

داستان خریدن کفش ملانصرالدین

یک شب دزدی به خانه ملا آمده بود و همه جا را می گشت که چیزی پیدا کند و ببرد ناگهان ملا از صدای پای او بیدار شد و تا او را دید گفت: آنچه تو در شب تاریک میجوئی ما در روز روشن جسته ایم و نیافته ایم










نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 14 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن


441 - جشن همسایه ملانصر الدین

داستان های ملا نصردین

مردی به ملا گفت: همسایه ات امشب جشن زناشوئی دارد. ملا گفت: به من چه؟ آن مرد گفت: در خانهََ او گفتگو در بارهَ فرستادن یک سینی شیرینی برای شمابود ملا گفت: به شما چه؟







نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

440 - ملا نصر الدین و سگ تازی لاغر


 داستان های ملا نصرالدین: سوزن لرزان

شهری که ملا زندگی می کرد فرماندار فرومایه ای داشت روزی این فرماندار به ملا گفت شنیده ام شما به شکار می روید و شکار را دوست می دارید خواهش می کنم یک سگ تازی تیزپا برای من پیدا کنید ملا خواهش او را پذیروفت و پس از چند روز سگ پاسبان درشت اندام و زور مندی را ریسمان به گردن نزد او آورد.فرماندار چون آن سگ را دید با شگفتی از ملا پرسید: این سگ را برای چه نزد من آورده اید؟ او پاسخ داد: خودتان خواسته بودید فرماندار گفت: من تازی لاغرمیان شکاری خواسته بودم نه سگ پاسبان درشت اندام ملا گفت: اگر این سگ یک هفته در خانه شما بماند بی گمان مانند تازی لاغر میان خواهد شد








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 7 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

439 - زرنگی ملانصر الدین


داستان های جالب ملانصرالدین

از ملا پرسیدند در شهر شما به چوچه گاو چی می گویند؟ ملا هرقدر فکر کرد نتوانست نام گوساله را به خاطر بیارد و به همین جهت گفت: در شهر ما وقتی گاو چوچه است نامش را نمی گویند نمی گویند نمی گویند تا که بزرگ شود, آنوقت صدایش میزنند گاو








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 7 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

438 -  تعارف ملا نصر الدین

داستان های ملا نصردین

یکروز ملا گوسفندی برای حاکم شهر هدیه برد. حاکم از این کار او خوشش آمد و یکی از غلامانش را صدا زد و گفت به جای این گوسفند یک خر به این مرد بدهید. ملا به تندی گفت: اختیار دارید قربان شما خودتان بیشتر از صد خر برای ما ارزش دارید






نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 24 مرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

437 - فایده ملانصر الدین


داستان کوتاه ملانصرالدین و مرد فقیر - ادبستان شعر پارسی

ملا گوسفندی را دزدیده و کشت و گوشت آنرا صدقه داد. مردم از او پرسیدند. چرا چنین کردی؟ ملا گفت: ثواب صدقه با گناه دزدی برابر است. و خوبی دیگر اینکه پای و دنبه و غیره گوسفند هم فایده من می شود








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


436 - تنبلی عجیب ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملا و زنش به خاطر بستان درب خانه نزاع کرده قرار گذاشتند هر کس اول حرف بزند این کار را به عهده او بگذارند. اتفاقا گدائی دست بدر خانه زد و چون آنرا باز دید وارد خانه شد. ملا و زنش را دید که سر سفره غذا هستند. ولی تعجب کرد که او را دیدند اما هیچ چیزی نگفتند. پس نزدیک آنها رفته سر سفره نشسته و مشغول غذا خوردن شد. باز هم زن و شوهر چیزی نگفتند. گدا که این موضوع را دید پس از سیر شدن به عنوان تمسخر قطعه استخوانی برداشته با ریسمان به گردن ملا آویخت و رفت. در این بین سگی وارد خانه شده استخوان را بر گردن ملا دیده به طرف آن پرید و به دندان گرفته خواست بیرون ببرد. ملا هم که بند استخوان مثل افسار به گردنش آویخته بود از ترس اینکه مبادا حرف بزند مجبور شد دنبال سگ برود و در وقتی که از درب خانه بیرون می رفت ناگهان زنش فریاد زد: از شنیدن این حرف ملا جانی گرفته اول سگ را زده بیرون کرد و بعد برگشته به زنش گفت: بلند شو خودت درب را بسته کن و بعد از این مرا در این باب به زحمت مینداز








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


435 - ملا نصر الدین و خواب راحت


ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

خانه ملا آتش گرفت و در نتیجه عیالش تلف شد. یکی از دوستان که برای تسلیت آمده بود پرسید: ملا هیچ راهی برای رهائی عیالتان نداشتید؟

ملا گفت: چرا ، ولی چون تازه به خواب ناز رفته بود حیفم آمد خوابش را حرام نمایم








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


434 - دختر کاکای ملانصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

دختر کاکای ملا نامزد او بود ولی شوهر بهتری نصیبش شده ملا را جواب کرد. پس از سه سال شوهر او به مرض سکته دنیا را وداع گفت. ملا که برای تسلیت نزدش رفته بود گفت: خدا را شکر که ترا به من ندادند ورنه امروز سرنوشت شوهر ترا من باید تحمل کرده باشم. دختر کاکا که انتظار داشت ملا با اطلاع از ثروتی که به او رسیده خیلی بیش از این مهربان باشد از گفتار او رنجیده و دیگر به منزل خویش راهش نداد








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


433 - مقابله به مثل ملا نصر الدین

طنز،شعر ،ادبیات و… | اشتراک eshtrak | صفحهٔ 3

همسایه ملا پیش او آمده گفت: سگ شما امروز پای عیالم را دندان گرفته و زخم کرده باید جبران کنید. ملا گفت: چیزی که عوض دارد گله ندارد. شما هم سگ تان را بفرستید پای عیال مرا دندان بگیرد







نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

432 - سفارش زن ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملا به یکی از آشنایان میگفت: امروز بلائی به سرم آمده. دستمال خود را گم کرده ام. آشنایش گفت: یک دستمال که اهمیتی ندارد. ملا گفت: دستمال اهمیت ندارد اما زنم سفارشی کرده بود و من به گوشه دستمال گره زده بودم که فراموش نکنم. حالا که دستمال گم شده سفارش زنم را چطور به خاطر بیارم









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 27 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

431 - سفارش ملا نصر الدین


حکایت گدایی کردن ملا نصر الدین !

ملا در وعظ می گفت: مردم مال خود را به کسی بسپارد که از او پس گرفتن ممکن باشد. پرسیدند: از کی نمیتوان پس گرفت؟ ملا گفت: از آدم مُفلس







نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 20 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

430 - سن زن ملانصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملا از زنش پرسید: تو چطور سن خودت را نمی دانی؟ زن گفت: من همه اسباب خانه را مراقب هستم و هر روز می شمارم برای اینکه مبادا دزد آمده چیزی ببرد اما سنم را کسی نمی برد که هر روز بشمارم









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :



( کل صفحات : 48 )    1   2   3   4   5   6   7   ...   
 
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات