بی اعتنایی عشقم
میان بلاهای علاقه، بی رحم ترینشان شاید عذاب تحمل بی اعتنایی دلبر
باشد. که برایش بمیری، و اهمیتی نداشته باشد، حتا
به اندازه یک فاتحه خواندن برای غرورت. که جانت سراسر نیاز باشد و آتش خواستن آبت
کند و داغ تمنا به تمامی سوزانده باشدت، و همه آن چه در ازای ابراز دلدادگی به
حضرتش به سوی تو باز می گردد، بی اعتنایی محض باشد. خواستن که نه، حتا نخواستن هم
نه. انگار، محکوم شده باشی به اقامت اجباری در یک سکوت سرد ممتد در تاریک ترین
دالان های نمور دنیا.
و کسی که این درد راکشیده باشد، اگر وقتی جایی مجبور شود همین درد را
به جان کسی بنشاند که از راه رسیده و همه مرزها را نادیده گرفته و به اویِ
دردکشیده علاقمند شده، دو بار می میرد. یک بار برای خودش، خود پریشانش که فرسوده
شده و قامتش آنقدر زخمی است که تحمل نوازش را هم ندارد، و از هراس زخمهای تازه
بیرحم ناچار است از دوست داشته شدن بگریزد، به هزاران دلیل چرک. و یک بار هم برای
آدم بی گناهی که طفلک بیگناه چه بی وقت آمده. این که کسی را به اجبار شکنجه کنی، و
بدانی شیوه و میزان دردی که می کشد چه هولناک است، کم ندارد از غرق شدن در حوضچه
های مذاب. استخوانت را هم آب می کند...
فرشته عذاب عصر ما، شاید مثلا شبیه دو تیک به هم چسبیده باشد کنار
مسیجی بی جواب در یک اپلیکشن پیشرفته به درد نخور، که صدای تو را به یار نمی رساند.....
#حمیدسلیمی