تاریخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 | 01:44 ق.ظ | نویسنده : آسمان

زیرنویس فارسی سریال خاطرات خون آشام The Vampire Diaries فصل هشتم

زیرنویس فارسی سریال خاطرات خون آشام فصل هشتم

دانلود سریال کره ای با لینک مستقیم رایگان

دانلود زیرنویس سریال The Vampire Diaries فصل هشتم

زیرنویس سریال خاطرات خون آشام

دانلود زیرنویس فارسی سریال The Vampire Diaries

the-vampire-diaries2

زیرنویس فارسی سریال خاطرات خون آشام داستان زندگی دو برادر به اسم های دیمن و استیفن هست که هردو خون آشام هستن در زیرنویس خاطرات خون آشام فصل هشتم در داستان The Vampire Diaries دیمن برادر بده و استیفن برادر خوبه است البته به هیچ وجه شما از دیمن بدتون نمیاد اینو مطمئن باشید باید دید با امدن فصل هشتم سریال خاطرات خون اشام زیرنویس فارسی سریال The Vampire Diaries هم میاد و سابتایتل دی ال به صورت منظم زیرنویس های سریال رو قرار میده همچنین باید منتظر باشیم در فصل هشتم ومپایر دیریز الینا زنده میشه یا خیر وضعیت استیفن به چه ختم میشه



تاریخ : چهارشنبه 17 شهریور 1395 | 04:01 ب.ظ | نویسنده : آسمان
بهانه ها را رها کنید :

اگر دوست دارید زندگی رویایی خود را خلق کنید, پس تصمیم دارید صد در صد مسئولیت زندگی خویش را نیز بر عهده بگیرید.

این یعنی رها کردن تمامی بهانه ها, تمامی داستان های قربانی شدن, تمامی دلایلی که چرا نمی توانید و چرا تا کنون نتوانسته اید, 

تمامی سرزنش کردن های شرایط بیرونی, شما باید همه این ها را برای همیشه رها کنید.

گذشته, گذشته است.


تنها چیزی که مهم است این است که از این لحظه به بعد شما انتخاب کنید, 

طوری عمل کنید انگار شما صد در صد مسئول هر چیزی هستید که برایتان اتفاق می افتد یا نمی افتد.


برچسب ها: بهانه، رهایی، گذشته، زندگی رویایی، آسمانی،

تاریخ : چهارشنبه 17 شهریور 1395 | 03:58 ب.ظ | نویسنده : آسمان
لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هر چه بر زبان راندی بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان انگاه روزه ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه پسر هر چه نوشته بود خواند. دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد. 
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. 
روز سوم باز هر چه گفته بود نوشت وتا نوشته را برخواند آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. 

روز چهارم هیچ نگفت شب پدر از او خواست تا کاغذها بیاورد و نوشته ها برخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم. 
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که در سفره است بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته اند چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.



برچسب ها: لقمان حکیم، داستان آموزنده،

تاریخ : چهارشنبه 17 شهریور 1395 | 03:55 ب.ظ | نویسنده : آسمان
از نژاد چشمه باش

بگذار آدم ها تا میتوانند

ســنگ باشند

 مـهـم این است

که تو جاری باشی

و از آنها بگذری 

خوشبخت کسی هست که

شکوه رفتارش

آفریننده‌ی لبخند برلب‌های

دیگران باشد...

تاریخ : سه شنبه 6 مرداد 1394 | 07:15 ق.ظ | نویسنده : آسمان

امشب حالم چقدر با تو خوبه می دونی

عطر رو پیرهنت مونده روم می دونی

می مونی پیشم و توی گوشم می خونی

میگی دوست دارم عشق من می مونی


کد آهنگ برای وبلاگ ( اینجا کلیک کنید )

آهنگ علیرضا روزگار شب فوق العاده

 



تاریخ : سه شنبه 3 تیر 1393 | 11:22 ب.ظ | نویسنده : آسمان
دوستان به سایت های زیر برای تورهای هواپیمایی سر بزنید :

http://پرواز-آنتالیا.com/  >>>>  تور آنتالیا

http://تور-بالی.net/ >>>> تور بالی

http://تور-قشم.net/ >>>> تور قشم


تاریخ : شنبه 9 فروردین 1393 | 12:06 ب.ظ | نویسنده : آسمان
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید.


و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ جاری بود.
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می كرد.
و مثل بادبزن ، ذهن‌، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.

مسافر از اتوبوس
پیاده شد: «چه آسمان تمیزی!»
و امتداد خیابان غربت او را برد.

غروب بود.
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
مسافر آمده بود



و روی صندلی راحتی ، كنار چمن
نشسته بود:
«دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است‌.
تمام راه به یك چیز فكر می كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره های عجیبی !
و اسب ، یادت هست ،
سپید بود
و مثل واوه پاكی ، سكوت سبز چمن وار را چرا می كرد.
و بعد، غربت رنگین قریه های سر راه‌.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است‌.
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشبو،كه روی شاخه نارنج می شود
خاموش ،
نه این صداقت حرفی ، كه در سكوت میان دو برگ این
گل شب بوست‌،



نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فكر می كنم
كه این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.»


ادامه شعر در ادامه مطلب


ادامه مطلب
تاریخ : شنبه 9 فروردین 1393 | 11:49 ق.ظ | نویسنده : آسمان
سلام دوستای عزیز سال نو بر همتون مبارک 

مدتی نتونستم به وبلاگ سر بزنم و شرمنده که تا الان نظرات شما رو جواب ندادم

الان هم که اومدم لینک های دوستانم به کل پاک شده !
 لطفا کسانی که منو لینک کرده بودن و لینکشون پاک شده پیام بدن تا لینکشونو بذارم  


تاریخ : پنجشنبه 29 اسفند 1392 | 02:40 ب.ظ | نویسنده : آسمان
موج نوازشی ، ای گرداب

كوهساران مرا پر كن‌، ای طنین فراموشی‌!
نفرین به زیبایی‌- آب تاریك خروشان - كه هست مرا


فرو پیچد و برد!
تو ناگهان زیبا هستی‌. اندامت گردابی است‌.
موج تو اقلیم مرا گرفت‌.
ترا یافتم‌، آسمان ها را پی بردم‌.
ترا یافتم‌، درها را گشودم‌، شاخه را خواندم‌.
افتاده باد آن برگ‌، كه به آهنگ وزش هایت نلرزد!
مژگان تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی‌: شیره گل بگردش آمد.
بیدار شدی‌: جهان سر برداشت‌، جوی از جا جهید.
براه افتادی‌: سیم جاده غرق نوا شد.
در كف تست رشته دگرگونی‌.
از بیم زیبایی می گریزم‌، و چه بیهوده‌: فضا را گرفته ای‌.
یادت جهان را پر غم می كند، و فراموشی كیمیاست‌.
در غم گداختم‌، ای بزرگ‌، ای تابان‌!
سر برزن‌، شب زیست را در هم ریز، ستاره دیگر خاك‌!
جلوه ای‌، ای برون از دید!
از بیكران تو می ترسم ، ای دوست‌! موج نوازشی‌. 



تاریخ : دوشنبه 19 اسفند 1392 | 05:53 ب.ظ | نویسنده : آسمان
بیراهه ای در آفتاب

ای كرانه ما ! خنده گلی در خواب ، دست پارو زن ما را
بسته است‌.


در پی صبحی بی خورشیدیم‌، با هجوم گل ها چكنیم ؟
جویای شبانه نابیم‌، با شبیخون روزن ها چكنیم؟
آن سوی باغ ، دست ما به میوه بالا نرسید.
وزیدیم‌، و دریچه به آیینه گشود.
به درون شدیم‌، و شبستان ما را نشناخت‌.
به خاك افتادیم ، و چهره «ما» نقش «او» به زمین نهاد.
تاریكی محراب ، آكنده ماست‌.
سقف از ما لبریز، دیوار از ما، ایوان از ما.
از لبخند ، تا سردی سنگ : خاموشی غم‌.
از كودكی ما ، تا این نسیم : شكوفه - باران فریب‌.
برگردیم ، كه میان ما و گلبرگ ، گرداب شكفتن است‌.
موج برون به صخره ما نمی رسد.
ما جدا افتاده ایم ، و ستاره همدردی از شب هستی
سر می زند.
ما می رویم ، و آیا در پی ما ، یادی از درها خواهد گذشت ؟
ما می گذریم ، و آیا غمی بر جای ما ، در سایه ها خواهد
نشست؟
برویم از سایه نی ، شاید جایی ، ساقه آخرین ، گل برتر را
در سبد ما افكند. 



تعداد کل صفحات : 4 :: 1 2 3 4