کلمات کلیدی : نوشته عاشقانه , متن زیبا , متن عاشقانه , عاشقانه کوتاه , ابوالفضل اشناب , نوشته های ابوالفضل اشناب , دلتنگی ,
بسم الله
آهای عزیز !
دلتنگی که دست خود آدم نیست!
دلتنگی مثل باد پاییزی می آید، وجود آدم را همینطوری بهم میریزد و می رود.
اصلا یک روز صبح بیدار می شوی می بینی همه ی وجودت شده پاییزِ چسبیده به زمستان.
مثل بعضی از روزهای آذر که از پاییز قهر کرده اند و رفته اند در آغوش زمستان.
حواست اینجاست؟
دلتنگی را می گفتم که حواس آدم را پرت می کند. وسط یک روز شلوغ به خودت می آیی و می بینی که دست خودت را گرفته ای و آورده ای به خلوت ترین کافه شهر، و نشسته ای پشت میز کنار شیشه و مدام از خودت می پرسی که اصلا یادش هست؟
حواسش هست؟
در این روز زمستانیِ ظاهرا پاییزی باز نکند شال گردنش را یادش رفته باشد؛ چون هیچوقت حواسش نیست، تو هم حواست نیست!
یکهو به خودت می آیی و می بینی داری عطر شال گردنش را با بوی قهوه ی روی میزت نفس می کشی.
حواست نیست و هوا "سم" می شود و می رود به خورد ریه هایت. کشنده نیست! اتفاقا نگهت می دارد تا جمع و جور شدن بساط پاییز را خوب تماشا کنی و بروی تا پاییز سال بعد و همین کافه و همین پنجره و همین هوای سمی.
حواست هست عزیز؟
داشتم می گفتم؛
دلتنگی که دست خود آدم نیست...
دلتنگی که دست خود آدم نیست!
دلتنگی مثل باد پاییزی می آید، وجود آدم را همینطوری بهم میریزد و می رود.
اصلا یک روز صبح بیدار می شوی می بینی همه ی وجودت شده پاییزِ چسبیده به زمستان.
مثل بعضی از روزهای آذر که از پاییز قهر کرده اند و رفته اند در آغوش زمستان.
حواست اینجاست؟
دلتنگی را می گفتم که حواس آدم را پرت می کند. وسط یک روز شلوغ به خودت می آیی و می بینی که دست خودت را گرفته ای و آورده ای به خلوت ترین کافه شهر، و نشسته ای پشت میز کنار شیشه و مدام از خودت می پرسی که اصلا یادش هست؟
حواسش هست؟
در این روز زمستانیِ ظاهرا پاییزی باز نکند شال گردنش را یادش رفته باشد؛ چون هیچوقت حواسش نیست، تو هم حواست نیست!
یکهو به خودت می آیی و می بینی داری عطر شال گردنش را با بوی قهوه ی روی میزت نفس می کشی.
حواست نیست و هوا "سم" می شود و می رود به خورد ریه هایت. کشنده نیست! اتفاقا نگهت می دارد تا جمع و جور شدن بساط پاییز را خوب تماشا کنی و بروی تا پاییز سال بعد و همین کافه و همین پنجره و همین هوای سمی.
حواست هست عزیز؟
داشتم می گفتم؛
دلتنگی که دست خود آدم نیست...