«سفر به خیر گل من که میروی با باد |
ز دیده می روی اما، نمی روی از یاد |
کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن |
کجاست مقصدت ای گل؟ کجاست مقصد باد؟» |
سفر به خیر پدر، سفر به خیر آرام جان، سفر به خیر مهربان، سفر به خیر! آرام تراز نسیم می روی اما حسرت ندیدنت، همیشه روزهایمان را نقره داغ خواهد کرد.بی شک بعد از تو، هوا سنگین تر خواهد شد و غصه ها تلخ تر. چگونه می شود باور کرد که خاک، تحمل کند هم نفس هوایی باشد که تو در آن نفس نخواهی کشید؟ چگونه می توان باور کرد که آسمان می تواند بدون اینکه عطر نفس های تو را تنفس کند، زنده بماند؟!
بی تو حتما ابرها دق می کنند و باران، تا روزهایی دور، در ترک زخم های کویر دفن خواهد شد. جای تعجب نیست اگر بعد از تو گیاهی نروید؛ چرا که موسیقی قدم هایت دیگر بهار را بر هیچ کجای این خاک، آواز نخواهد کرد.
زمین، اقیانوس اقیانوس اشک می شود و چشم های غروب، سرخ تر از همیشه، خون گریه می کند غروب آفتابت را.
جهان، سوگوار توست و شب، پیراهن سیاهی که همیشه سوگوارت خواهد ماند.
آتشفشان ها، این زخم های کهنه زمین، از داغ دوری ات دوباره سرباز می کنند؛ مثل زخم های کهنه ما. درخت ها هر روز صبح زود به امید شنیدن بوی پیراهنت، بادها را از خواب بیدار می کنند. و نسیم، به عشق بوییدن عطر صدایت، تمام روزهای نیامده را زیر پا می گذارد.خبر پر کشیدنت ناگهان تر از هر غصه ای، بغض می شود و بغض ها گریه می شوند تا شاید ذره ای از دلتنگی هایمان در تکان شانه هامان حل شود. وقدری سبک تر شویم.
بعد از تو حتی دیوارها خودشان را از سایه هایشان دریغ می کنند؛ تا مبادا خواب فراموشی، اسم خوش تو را از حافظه هایشان بگیرد! هر چند روزهاست که بار سفر بسته ای، اما هنوز بوی تو را در مهربانی خویش حس می کنیم. هنوز هم ردپای تو روی لبخندهایمان پیداست. هنوز هم از آفتاب به ما نزدیک تری و هنوز قاب عکست بر سینه دیوار خانه هایمان به ما لبخند می زند و هنوز یادت شیرین ترین خاطره روزهای پیشین ماست و خواهد بود.
«ای یاد دور دست که دل می بری هنوز |
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز» |
ای نام جاویدان تاریخ و ای جاویدان ترین نام ها، یادت جاوید!