من ندانم با که گویم شرح درد
قصه رنگ پریده، خون سَرد
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدادل و دیوانه شد
قصهام عشاق را دلخون کند
عاقبت خواننده را مجنون کند
آتش عشق ست و گیرد در کسی
کاو، ز سوز عشق میسوزد بسی...
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم
***
خودم میرفتم اما...
سایه ام با من نمی آمد!
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم