سه شنبه دوم اسفندماه سال 1390
اینو بخونید
به نام خداوند بخشنده ى مهربان
سلام به همگى
این وبلاگ واسه طرفداران خواجه شمس الدّین محمد حافظ شیرازى هستش
من هر روز یه شعر از ایشون میذارم براتون
مطالب اضافى هم میذارم
نظر یادتون نره
خداحافظ
سلام به همگى
این وبلاگ واسه طرفداران خواجه شمس الدّین محمد حافظ شیرازى هستش
من هر روز یه شعر از ایشون میذارم براتون
مطالب اضافى هم میذارم
نظر یادتون نره
خداحافظ
پنجشنبه بیست و دوم تیرماه سال 1391
مشاعره
بچه ها این پست مشاعره هست.
تو این پست مشاعره كنید دیگه
یعنى این كه با آخرین حرف بیت نفر قبلى یه بیت دیگه بگید
لطفاً شركت كنید و اگه كسى نیست به دوستاتون بگین بیان كه سرتون گرم شه
ممنون
تو این پست مشاعره كنید دیگه
یعنى این كه با آخرین حرف بیت نفر قبلى یه بیت دیگه بگید
لطفاً شركت كنید و اگه كسى نیست به دوستاتون بگین بیان كه سرتون گرم شه
ممنون
پنجشنبه بیست و دوم تیرماه سال 1391
پند پدر
زین گفته سعادت تو جویم پس یاد بگیر هرچه گویم
می باش به عمر خود سحر خیز وز خواب سحرگهان بپرهیز
با مادر خویش مهربان باش آماده ی خدمتش به جان باش
با چشم ادب نگر پدر را از گفته ی او مپیچ سر را
چون این دو شوند از تو خرسند خرسند شود ز تو خداوند
چون با ادب و تمیز باشی پیش همه کس عزیز باشی
می کوش که هرچه گوید استاد گیری همه را به چابکی یاد
ز نهار مگو سخن به جز راست هر چند تو را در آن ضرر هاست
هر شب که روی به جامه ی خواب کن نیک تاّمل اندر این باب
کان روز به علمِ تو چه افزود وز کرده ی خود چه برده ای سود
روزی که در آن نکرده ای کار آن روز ز عمر خویش مشمار
" ایرج میرزا"
پنجشنبه بیست و دوم تیرماه سال 1391
ساقیا برخیز...
ساقیا برخیز و درده جام را | خاک بر سر کن غم ایّام را | |
ساغر می بر کفم نه تا ز بر | برکشم این دلق ازرق فام را | |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان | ما نمیخواهیم ننگ و نام را | |
باده درده چند از این باد غرور | خاک بر سر نفس نافرجام را | |
دود آه سینه نالان من | سوخت این افسردگان خام را | |
محرم راز دل شیدای خود | کس نمیبینم ز خاص و عام را | |
با دلارامی مرا خاطر خوش است | کز دلم یک باره برد آرام را | |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن | هر که دید آن سرو سیم اندام را | |
صبر كن حافظ به سختى روز و شب
عاقبت روزى بابى كام را
عاقبت روزى بابى كام را
پنجشنبه بیست و دوم تیرماه سال 1391
نتیجه نظرسنجى
پنجشنبه بیست و دوم تیرماه سال 1391
پنج شنبه ها
سلام
ببخشید كه بدقولى كردم و دوم تیر نیومدم
این وب بعلت مشكلات درسى(پایگاه تابستونى در مدرسه)و مشغول بودن در وبلاگ هاى دیگر این وب فقط در روزهاى پنج شنبه به روز خواهد شد.
لطفاً به دوستان خود اطلاع دهید.
ببخشید كه بدقولى كردم و دوم تیر نیومدم
این وب بعلت مشكلات درسى(پایگاه تابستونى در مدرسه)و مشغول بودن در وبلاگ هاى دیگر این وب فقط در روزهاى پنج شنبه به روز خواهد شد.
لطفاً به دوستان خود اطلاع دهید.
شنبه پنجم فروردینماه سال 1391
آپ
بچه ها وب بعد عید آپ میشه
یا تابستون چون من تو دو وبه دیگر نویسنده هستم و باید آپ كنم و در جاهاى دیگه هم كار دارم و مشكلات درسى
http://emrooz-e-man.mihanblog.com/
http://fans-of-wwe.mihanblog.com/
شنبه پنجم فروردینماه سال 1391
كتاب فروشى
دیروز رفته بودم سقاخونه دعا كنم كه توى راه یه كتاب فروشى دیدم.
گفتم كى حال و حوصله اینترنت داره؛برم یه كتاب بگیرم بخونم.
رفتم تو یه كتاف همینجورى ورداشتم
روش نوشته بود:ترسناك و براى افراد بالاى 13 سال
رفتم یكى دیگه ورداشتم روش نوشته بود:بچه گونه و براى افراد زیر 13 سال
بابا خب یه كتاب نبود كه واسه سیزده سال باشه
بعد رفتمو یكم گشتمو یه كتاب پیدا كردم
رفتم پیش فروشنده گفتم:چند تومن؟
به آرامى و با مهربانى گفت:قابل شما رو نداره
گفتم:چند حالا؟
گفت:20 هزار
گفتم:ریال؟
گفت:نه ادلار
تومن هم نه ادلار
دست كردم تو جیبم دیدم جیبم كچله
براى همین گفتم این كتاب رو نمیخوام میرم یه كتاب دیگه انتخاب كنم
به بهونه همین رفتم به جا كه دید نداشته باشه سریع كتاب رو خوندم
300 صفحه هم بود
چشام داشت كور میشد انقدر تند خونده بودم
رسیدم صفحه آخر تا اومدم ببینم آخر داستان چى میشه یارو پرید جلوم
گفت:سلام سلام،همگى سلام،اى زندگى سلام؛گیرت انداختم فكر كردى من خنگم؟
منم گفتم:اولندش داداش واسه من هایده نخون خودم حظفم آهنگاشو
دومندش آره فكر كنم خنگى
یارو دیگه انقدر حرص خورد اون لحظه اصلاً پیر شد.
منم تا دیدم یارو پیر شد دویدم
یهو نگهبانا پریدن روم و در حده مرگ كتكم زدن
بعد چند دیقه كتك زدنم ولم كردن
انقدر زده بودنم كه به كمر افتاده بودم رو زمین و بیهوش شده بودم
یه مشترى گفت:مرده؟
منم گفتم:پ نه پ.كمر درد دارم دكتر گفته به كمر بخوابم خب مردم دیگه
بعد دیدم فروشنده داره زنگ میزنه به پلیس
گفتم:واسا واسا كارت دارم من آدمى بى كار و بى گناهم
گفت:اِ راست میگى؟
گفتم:كاستو بیار ماست بگیر
یهو دیدم كاسه آورد
خلاصه مجبور شدم پول رو بدم
بعد تا اومدم ساعتى چیزیمو ضمانت بذارم100،نفر ریختن سرم كه كتاب رو ازم بگیرن
یهو این كتاب طرفدار پیدا كرد
همشون هم میزدنم
یكى مشت میزد تو چشم یكى دستمو گاز میگرفت یكى داشت پامو میشكوند یكى داشت روم پاور بمب میرفت یكى دیگه میخواست با اره برقى نصفم كنه...
دیگه داشتم میمردم كه طرفداراى من اومدن و میگفتن:
كتاب داش امیر مال خودش میباشد
كتاب داش امیر مال خودش میباشد
ولش كن ولش كن ولش كن...
و از این شر و ورا و شعارا میگفتن
گفتم كى حال و حوصله اینترنت داره؛برم یه كتاب بگیرم بخونم.
رفتم تو یه كتاف همینجورى ورداشتم
روش نوشته بود:ترسناك و براى افراد بالاى 13 سال
رفتم یكى دیگه ورداشتم روش نوشته بود:بچه گونه و براى افراد زیر 13 سال
بابا خب یه كتاب نبود كه واسه سیزده سال باشه
بعد رفتمو یكم گشتمو یه كتاب پیدا كردم
رفتم پیش فروشنده گفتم:چند تومن؟
به آرامى و با مهربانى گفت:قابل شما رو نداره
گفتم:چند حالا؟
گفت:20 هزار
گفتم:ریال؟
گفت:نه ادلار
تومن هم نه ادلار
دست كردم تو جیبم دیدم جیبم كچله
براى همین گفتم این كتاب رو نمیخوام میرم یه كتاب دیگه انتخاب كنم
به بهونه همین رفتم به جا كه دید نداشته باشه سریع كتاب رو خوندم
300 صفحه هم بود
چشام داشت كور میشد انقدر تند خونده بودم
رسیدم صفحه آخر تا اومدم ببینم آخر داستان چى میشه یارو پرید جلوم
گفت:سلام سلام،همگى سلام،اى زندگى سلام؛گیرت انداختم فكر كردى من خنگم؟
منم گفتم:اولندش داداش واسه من هایده نخون خودم حظفم آهنگاشو
دومندش آره فكر كنم خنگى
یارو دیگه انقدر حرص خورد اون لحظه اصلاً پیر شد.
منم تا دیدم یارو پیر شد دویدم
یهو نگهبانا پریدن روم و در حده مرگ كتكم زدن
بعد چند دیقه كتك زدنم ولم كردن
انقدر زده بودنم كه به كمر افتاده بودم رو زمین و بیهوش شده بودم
یه مشترى گفت:مرده؟
منم گفتم:پ نه پ.كمر درد دارم دكتر گفته به كمر بخوابم خب مردم دیگه
بعد دیدم فروشنده داره زنگ میزنه به پلیس
گفتم:واسا واسا كارت دارم من آدمى بى كار و بى گناهم
گفت:اِ راست میگى؟
گفتم:كاستو بیار ماست بگیر
یهو دیدم كاسه آورد
خلاصه مجبور شدم پول رو بدم
بعد تا اومدم ساعتى چیزیمو ضمانت بذارم100،نفر ریختن سرم كه كتاب رو ازم بگیرن
یهو این كتاب طرفدار پیدا كرد
همشون هم میزدنم
یكى مشت میزد تو چشم یكى دستمو گاز میگرفت یكى داشت پامو میشكوند یكى داشت روم پاور بمب میرفت یكى دیگه میخواست با اره برقى نصفم كنه...
دیگه داشتم میمردم كه طرفداراى من اومدن و میگفتن:
كتاب داش امیر مال خودش میباشد
كتاب داش امیر مال خودش میباشد
ولش كن ولش كن ولش كن...
و از این شر و ورا و شعارا میگفتن
طرفدارام
بعد ریختن سر اونا و زدنشون و متفرقشون كردن
و من با كتاب رفتیم خونه و تیكه بزرگمون دماغمون بود
همه جام درد میكرد و زخمى و خون آلود بود
به نظر شما بعد از اون روز آخه
حالى به آدم مى مونه؟
نه والا
احوالى به آدم مى مونه؟
نه بلا
نه والا
احوالى به آدم مى مونه؟
نه بلا
شنبه پنجم فروردینماه سال 1391
شعر واسه عید
سلام سلام بچه ها
چطوره حال شما ؟
بـــهاره و بـــهاره
عید اومده دوباره
باید خوشحال و خندون باشیم
شیرین مثل قند تو قندون باشیم
شعر میخونه واسمون حاجى فیروز
ننه سرما رفته باز اومده عمو نوروز
هفت ســـیـــن آماده است
باز هم عـــــیـد آمده است
دوشنبه بیست و نهم اسفندماه سال 1390
اخبار وبلاگ
با سلام به شما بازدید كنندگان محترم
خیلى ممنون كه به وبه ما میایید یا میومدید یا خواهید آمد.
این وب فعلاً آپ نمیشود
این وب یا در ایام عید نوروز یا بعد از ایام نوروز آپ خواهد شد.
عید نوروز هم پیشاپیش بر شما و بر تمام ایرانیان مبارك
سه شنبه نهم اسفندماه سال 1390
صوفى بیا كه...
صوفى بیا كه آینه صافیست جام را تا بنگرى صفاى مى لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس كاین حال نیست زاهد عالى مقام را
عنقا شكار كس نشود دام بازچین كانجا همیشه باد بدستست دام را
در بزم دور یك دو قدح دركش و برو یعنى طمع مدار وصال و دوام را
اى دل شباب رفت و نچیدى گلى ز عیش پیرانه سر مكن هنرى ننگ و نام را
در عیش نقد كوش كه چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسّلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمتست اى خواجه باز بین لترحّم غلام را
حافظ مرید جام میست اى صبا برو
و ز بنده بندگى برسان شیخ جام را
حافظ
یکشنبه هفتم اسفندماه سال 1390
به ملازمان...
بملازمان سلطان كه رساند این دعا را كه بشكر پادشاهى ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیو سیرت بخداى خود پنهانم مگر آن شهاب ثاقب مددى دهد خدا را
مژه سیاهت ار كرد بخون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مكن نگارا
دل عالمى بسوزى چو عذار بر فروزى تو ازین چه سود دارى كه نمیكنى مدارا
همه شب در این امیدم كه نسیم صبحگاهى به پیام آشنائى بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا كه به عاشقان نمودى دل وجان فداى رویت بنما عذار ما را
بخدا كه جرعه ده تو به حافظ سحرخیز
كه دعاى صبحگاهى اثرى كند شما را
حافظ
شنبه ششم اسفندماه سال 1390
دل میرود...
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
كشتى شكستگانیم اى باد شرطه برخیز باشد كه باز بینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیكى به جاى یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مُل خوش خوانده دوش بلبل هات الصبّوح، هبّوا یا ایّها السكارا
اى صاحب كرامت شكرانه سلامت روزى تفّقدى كن درویش بینوا را
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرفست با دوستان مروّت باد دشمنان را
در كوى نیكنامى ما را گذر ندادند گر تو نمى پسندى تغییر كن قضا را
آن تلخ وش كه صوفى اُم الخبائثش خواند اَشهى لنا و احلى من قبلة العذا را
هنگام تنگدستى در عیش و كوش و مستى كاین كیمیاى هستى قارون كند گدا را
سركش مشو كه چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر كه در كف او مومست سنگ خارا
آیینه سكندر جام مى است بنگر تابر تو عرضه دارد احوال مُلك دارا
خوبان پارسى گو بخشندگان عمرند ساقى بده بشارت پیران پارسا را
حافظ بخود نپوشید این خرقه مى آلود
اى شیخ پاك دامن معذور دار ما را
اى شیخ پاك دامن معذور دار ما را
جمعه پنجم اسفندماه سال 1390
بزرگداشت خواجه نصیرالدین توسى
بزرگداشت ایشون رو به همتون تبریك میگم(نمیدونم باید تبریك بگم یا تسلیت چون نمیدونم منظور از بزرگداشت تولدِ یا مرگ)
یه دست واسه ایشون
اینم یه بیوگرافى ازش:
خواجه نصیر الدّین توسى:
ابو جعفر نصیرالدّین محمّد بن حسن توسى از علماى بزرگ ریاضى،نجوم و حكمت اریان در قرن هفتم و نیز از وزیران بزرگ آن دوره است كه با تدابیر خاصّى از خرابى شهر ها و كشتار دسته جمعى مردم به دست هلاكو جلوگیرى كرد.این دانشمند با تدبیر یكى از فقهاى مذهب تشیّع است كه هلاكو را به ایجاد رصدخانه ى مراغه تشویق كرد.كتاب «اخلاق ناصرى» از مشهورترین تالیف هاى او است.