خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است




تاریخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 | 10:01 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات


جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش


برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : سه شنبه 27 آبان 1399 | 08:49 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست!
گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی‌ست!
یک‌سوی بر یزید و دگرسوی بر حسین
خلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست!
افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر
دیدم دو شیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست!
در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست!
در گوش من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان
چندین مجلّد است ولی داستان یکی‌ست!
دزد طلا گریخت ولی دزد گیوه نه...
دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی‌ست!
در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام!
در کار ظلم بستن چشم و زبان یکی‌ست...
آنجا که پشت گردن مظلوم می‌خورد
حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی‌ست!

حسین جنتی


برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : شنبه 3 آبان 1399 | 05:19 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟

ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!
آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟

ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟

خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود
این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟

باد در فکر رهایی روی آرامش ندید
راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟

فاضل نظری


برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : چهارشنبه 23 مهر 1399 | 03:20 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

ای ساقی اگر سعادتی هست تراست

جانی و دلی و جان و دل مست تراست

اندر سر ما عشق تو پا میکوبد

دستی میزن که تا ابد دست تراست


برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : پنجشنبه 10 مهر 1399 | 11:53 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
اول به نام خالق دادار کردگار و خداوندگار گرداننده روزگار
دوم به حمد و ثنا و سپاس و ستایش رسول خاتم ؛ پیغامبر امین و صادق و پس از آن تصدیق دوازده جانشین بر حق رسول
و امّا بعد . . .
این پیر قصر مجازی و این سرای موهومی برای ما موهبی است بزرگ و نعمتی از جانب روزی رسان بی منت
چرا که وقتی از هیاهو و مشقت روزگار به تنگ آمده و دنیا با همه ی فراخی برای ما تنگ می شود نا خودآگاه به این قلعه ی متروکِ بنا شده بر کوه خاطرات تلخ و شیرین و سراسر عبرت گذشته میگریزیم و در اینجا دمی می آساییم ؛ دل و روح را به عشق می آراییم و باز وارد نبردی نابرابر می شویم با چرخ ناساز روزگار
مدت هاست قلم در دستان همایونیمان غریبی میکند و گاه گاهی که از سر دلتنگی و غم دل قلم در دست میگیریم تا خطی به یادگار بر تارک این پناهگاه مجازی بکشیم از شدت هجوم پی در پی تفکرات سر در گم و نامفهوم و ناملایم  آنچنان گیج و سردر گم می شویم که حتی قادر به نگاشتن خطی و یا انتخاب شعری و یا سرکشی به سرایی از کوچه پس کوچه های این دنیای نا متناهی مجازی نیستیم .
گویا رسم روزگار بر این است و عهد قدیم و قول درست داده که بر رسم و راه نامردی برود و پیوسته بر کوس حمله به دل مردمان بکوبد و آدمی را دمی رها نکند تا زمانی که سر بر تیره ی تراب فروگذارد و دیده بسته چهره در خاک فروکشد.
القصه روزگار با هیچ کس عهد اخوت نبسته و بر کام هیچ کس نبوده است تا کنون
بر همین جهت است که قدما گفته اند "دنیا عجوزه ای است که به پیغمبران وفا نکرد"
به هر حال چاره ای نیست جز جنگیدن و سوختن و ساختن
مادامی که آدمی زنده است محکوم است به زندگی کردن
باقی بقایتان
کیان



تاریخ : شنبه 5 مهر 1399 | 02:46 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

بی لشکریم، حوصله شرح قصه نیست

فرمانبریم، حوصله شرح قصه نیست 

با پرچم سفید به پیکار می رویم

ما کمتریم، حوصله شرح قصه نیست

 فریاد می زنند ببینید و بشنوید

کور و کریم، حوصله شرح قصه نیست

 تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو

بازیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند

یکدیگریم، حوصله شرح قصه نیست

 همچون انار خون دل از خویش می خوریم

غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست

 آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست

پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست

"فاضل نظری"



تاریخ : شنبه 5 مهر 1399 | 02:42 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

فارغ شده بازار دل از سود و زیان ها

كالا به جز عشق تو ندارند دكان ها

بی روح تر از هر جسدم بی غم عشقت

ای نام تو انگیزه ی ضرب ضربان ها

آنجا كه پی ِ حاكم شایسته بگردند

باید سخن از مدح تو آید به میان ها

محدود به یك عصر و زمان نیستی آقا

اندیشه ی تو ریشه دوانده به زمان ها

مجموعه ی علم و ادب و زهد و شجاعت

باید ز تو سرمشق بگیرند جوان ها



تاریخ : سه شنبه 11 شهریور 1399 | 09:24 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
پیغامِ علقمه
به نجف برد جبرئیل
یا مُرتِضی عَلی قمری داشتی چه شد؟

برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : یکشنبه 9 شهریور 1399 | 01:26 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
عالم همه نوکر اند و آقاست حسین . . .

برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : جمعه 31 مرداد 1399 | 03:15 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
نیکی کن و خوش باش به آسایش وجدان
بگذار بگویند فلانی بدِ دنیاست

برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : سه شنبه 21 مرداد 1399 | 09:32 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
سروران و دوستان عزیزتر از جانمان سلام
آمدیم بگوییم زندگی هزار رنگ دارد و راهی است نا رفته و نا شناخته . . .
در پس هر پرده اش رازی نهفته و در پستوی هر سرا هزاران سر سرنگون شده
پشت هر پیچ و خم راهی عظیم است و انتهای هر شاه راه کوره راهی تاریک و پر پیچ و خم؛ و در پی آن درباره راهی به روز و روزگارانی جدید و فراز و نشیب های بسیار
و امّا بعد . . .
مردِ راه نه از رفتن خسته می شود و نه از نرسیدن نا امید . . .
نا امید نمی شود چرا که رسیدنی در کار نیست! هرچه هست رفتن است و هرچه نیست آسایش و راحتی است در سرای سرنگون و ناپایدار دنیا
باید زندگی را مردانه بازی کرد! به وقت طلب کردن خودخواه نبود و به وقت بخشش در پی سپاس نبود
باید ارزش ها بیشتر از بی ارزش ها به چشمت بیاید

باقی بقایتان
کیان

برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : سه شنبه 14 مرداد 1399 | 09:05 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله ی جمعی و " تنها " شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است ؟
باید همه ی عمر ، خودت را بفریبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی
آیینه ی تاریخ ِ تو را ، درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !

فاضل نظری
گریه های امپراطور



تاریخ : شنبه 11 مرداد 1399 | 08:17 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
سلام
روزگار در چرخش نامهربان و نامعلوم خویش هزاران رنگ به زندگی آدم میپاشد و صدها فتنه در آستین دارد
با همه ی تفاسیری که "حوصله ی شرح قصه نیست" آمدم تا بنویسم

گر زندگی این است که من می بینم
عمر ابدی نصیب دشمن باشد


تاریخ : شنبه 17 خرداد 1399 | 01:29 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است

دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است

مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی است

تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی، که دلم خواهشی بیابانی است!

"قیصر امین پور"


تاریخ : شنبه 17 خرداد 1399 | 01:27 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
 گر چه مسجد را گروهی با تجمل ساختند
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند
عشق جانکاه است یا جان بخش؟حالا هرچه هست
عشق بازان بین مرگ و زندگی پل ساختند
سقف آگاهی ستونی جز فراموشی نداشت
این بنارا خشت بر خشت از تغافل ساختند
بی سبب مهمان نواز مجلس ماتم نبود 
این گلاب تلخ را از گریه ی گل ساختند

روز خلقت در گل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند

فاضل نظری


تاریخ : شنبه 17 خرداد 1399 | 01:23 ق.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
خرم دل آن کس که ز بستان تو آید
گل در بغل از گشت گلستان تو آید
ما با لب تفسیده ره بادیه رفتیم
خوش آنکه ز سرچشمه‌ی حیوان تو آید
خوش می‌گذری غنچه گشای چمن کیست
این باد که از جنبش دامان تو آید
بر مائده‌ی خلد خورانم همه خونم
رشک مگسی کان ز سر خوان تو آید
گو ماتم خود دار و به نظاره قدم نه
آنکس که به راه سر میدان تو آید
سر لشکر هر فتنه که آید پی جانی
تازان ز ره عرصه‌ی جولان تو آید
وحشی مرض عشق کشد چاره گران را
بیچاره طبیبی که به درمان تو آید

"وحشی بافقی"


تاریخ : چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 | 11:37 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

قرآن بی علی (ع)
ثمرش ابن ملجم است . . .


تاریخ : چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 | 11:30 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
هر مرد شتردار اویس قرنی نیست
هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده  خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مرد خدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست

 ” شمس تبریزی  “


تاریخ : جمعه 5 اردیبهشت 1399 | 02:01 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات

آن کس که گفت از بهر تو مردم دروغ گفت

من راست گویمت که برای تو زنده ام

برچسب ها: قصر مجازی،

تاریخ : جمعه 22 فروردین 1399 | 12:43 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
هرچه را با عشق پیدا می کنی گم می شود
دل بروی هرکسی وا می کنی گم می شود
روزهای زندگی را با هزاران آرزو
یک به یک وقتی که فردا می کنی گم می شود
عمر مثل یک پرنده در قفس جان می دهد
صحبت از آزادی اش تا می کنی گم می شود
راز خیلی از بزرگی ها به کوچو ماندن است
رود را وقتی که دریا می کنی گم می شود
با همه زیبایی اش رسم بدی دارد قطار
هرچه را آنی تماشا می کنی گم می شود
زندگی را بیش از این مانند من جدی نگیر
تا وصالش را تمنا می کنی گم می شود




تاریخ : سه شنبه 12 فروردین 1399 | 11:11 ب.ظ | نویسنده : کیان | نظرات
.: Weblog Themes By BlackSkin :.

تعداد کل صفحات : 8 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...


شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات