شهریار
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
سادهدل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم
در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشکریزان هوس دامن مادر کردم
اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد
پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم
بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
چشم را حلقهصفت دوخته بر در کردم
جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی
گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم
شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم
:)
“سلامت را نخواهند گفت پاسخ “!!
نه اینكه “سرها در گریبان “باشد ، نه !!
خطها خراب است !
شارژها ته كشیده !
نفسها تكراری می آیند و میروند !
سرها همه در گوشیها جا مانده و دلها را نمیدانم كجا !
خلاصه كسی نمی بیند ، نمی شنود سلامت را !
بیهوده می كوشی مترسك جان !
كلاغها هم كارو بارشان بی رونق است
كبوترها هم بالهایشان سنگین !
پستچی ها بیكارند …
سوار ماشین و هواپیما می شوند نامه ای اگر باشد !!
هی
هـِــ ی غریبـــﮧ !
قیــآفت خیلـے آشنـآست
من و تو قبلا جـآیـے همدیگرو ندیدیــ م ؟
آهـ ـآن… یـ ـآدم اومــد
یــﮧ روزآیـے یــﮧخاطره هـآیـے بـآ هم دآشتیم
یـآدمــﮧ اون موقع دم از عشق میزدے
هــﮧ … انقدر مــآت نگـ ـآم نکن
عشقت حسودیش میشــﮧ !
دســتات ارزونــی خودتــ..
رآستــے قبل رفتنت : دیگــﮧ هیچ حسـ ے بهت ندآرم
دیگــﮧ وقتــے دیدمت دلم نلرزید
خوآستم بدونـی
میدانستم
میدانستم رویا بود !
من و تو . . .
بعید بود آن همه خوشبختی ،
حتی در تصور خدا هم نبود ،
حق داشت که برآورده نکرد . . .
بن بست زندگی !
میـدونی بن بسـتــــــ| زنـدگی کـجـاست ؟؟؟
جــایــی کـه ...
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
ندارد...!
غمگینم .....!مثل مرده ای که ....
توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد ....!
ادامه مطلب
الحق
الحق که غمت از تو وفادار تر است ....... !
ادامه مطلب
دست
دست هایم را محکم تر بگیر ...
من هنوز هم نمیخواهم ..
تورا به دست خاطــــــــــ ـرات بسپارم
د ل ت ن گ ی
لعنت به الفبای تلخ عاشقی
به خصوص این شش حرف:
د ل ت ن گ ی
زورم نمیرسه .... !!
مے دونے بعضے روزآ دیگـﮧ
نـﮧ خآطــــره
نـﮧ بـــــغض
نـﮧ اَشکـــــــــــــ
هیچ کدوم دردے اَزت دوآ نمے کنـﮧ...
مے شینے و زل مے زنے یـﮧ گوشـﮧ
زآنو هاتو بغـــــــــل مے کنے
و بآ خودت میگے
دیگــــــــــــــﮧ زورمـــــــــــــ نمے رســــــــــــﮧ.....!!
هی خدا
صدا میکنم تو را
این جانی که میگویی جانم را میگیرد !!! نزن این حرف ها را !!!
دل من جنبه ندارد ، وقتی نیستی دمار از روزگارم در میاورد …
هیس ...............
تمام دنیا را ساکت کردم
تا صدای خنده هایت را بشنوم
نمیدانستم برای
"دیگری"
مـــــــــــــــــــــــــــــی خنـــــــــــــــــــــــــــــدی
MRM
به خاطر دوستم
MRM
بی وفا !!!
بی
وفا !!
ایـن روزهـا نـه مـجـالـی
بـرای دلـتـنـگـی دارم
و نـه حـوصـلـه ات را..
ولـی بـا ایـن هـمـه،
گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد
.: تعداد کل صفحات 16 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]