"سلام دوستان عزیز"
به وبلاگ دلنوشته های من و دوستم خوش اومدید
ما اینجا حرفای دلمونو می ذاریم
خوشحال میشیم شماهم حمایتمون کنین
امیدوارم از پستایی که می ذاریم خوشتون بیاد
به چن تا نکته هم توجه کنین:
1- اگه خواستین تبادل لینک کنیم، موافقیم(100%)
فقط قبلش بهمون خبر بدین
2- نظر فراموش نشه.
3-این وب واس ماس پس حق ندارین بهش بی احترامی کنین
(هرکسی هم دوس نداره می تونه وارد نشه)
اینا هم آدرس ایمیل های ماس:
fati_sh@mihanmail.ir
eli_g@mihanmail.ir
به وبلاگ دلنوشته های من و دوستم خوش اومدید
خوشحال میشیم شماهم حمایتمون کنین
امیدوارم از پستایی که می ذاریم خوشتون بیاد
به چن تا نکته هم توجه کنین:
1- اگه خواستین تبادل لینک کنیم، موافقیم(100%)
فقط قبلش بهمون خبر بدین
2- نظر فراموش نشه.
3-این وب واس ماس پس حق ندارین بهش بی احترامی کنین
(هرکسی هم دوس نداره می تونه وارد نشه)
ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟
آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن.
ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم و
حواست پیش یکی دیگه س
این میشه رنج.
آنا: خب درد چیه اونوقت ؟
ادوارد: که با این حال باز دوستت دارم ...
سقوط عقابها
رابرت_کیوساکی
گفت: «مرا یادت هست؟»
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟
عباس_معروفی
گلهایی که در انتهای جنگل می رویند ....
عطر خودشان را منتشر میکنند
چه کسی آنجا باشد تا از آنها قدردانی کند ...
چه نباشد
چه کسی از کنارشان بگذرد ....
چه نگذرد
معطر بودن ذات و طبیعت گلهاست
درست مثل آدمهایی که وجودشان سراسر عشق و محبت است
آنهایی که بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند...
.
.
درست مثلِ من
شب در چشمان من است
به "سیاهی" چشم هایم نگاه کن ...
روز در چشمان من است
به سپیدی چشم های من نگاه کن ...
شب و روز در چشمان من است
به چشم های من نگاه کن ...
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
بهار خنده زد و
ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره
گل داد یاس پیر
آخرین روزای سالتون شاد شاد شاد
feeling no special change yet...
maybe later...
ماه هم خندید بر دنیای ما
و ستاره با تو هم آواز شد ....
زیر کرسی ، در شب آرام شهر
دفتر یلدای دیگر باز هم آغاز شد ...
یلداتون بهشت و پر انار و شیرین و ملس
#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
ساعت صفر امروز
ساعت عاشقی من
**بله ایشون هستن hero من**
**که الان روز میلادش رسید**
**ایشون هستن که قلبم براش می تپه**
**ایشون هستن که آرزوی دیدنشو دارم**
ساعت عاشقی من
**بله ایشون هستن hero من**
**که الان روز میلادش رسید**
**ایشون هستن که قلبم براش می تپه**
**ایشون هستن که آرزوی دیدنشو دارم**
آشفته مویت از چه
پژمرده رویت از چه
ایوای دارم من از
این داستان می ترسم...
پژمرده رویت از چه
ایوای دارم من از
این داستان می ترسم...
شب را با امیدی واهی، به امید صبح روز فردا سر بر بالین می گذاریم
طوری شده ایم که دیگر شب ها تا نیمه های ان بیدار نیستیم
سر که بر بالین می گذاریم و پلک ها را که بر روی هم می گذاریم، غرق می شویم در دنیای اوهام
خانه هایمان رنگ شاد ندارد
عکس هایمان سفید و سیاه اند
روزمان را با رخوتی استفراغ آور آغاز می کنیم و با کارهای تکراری همیشگی می گذرانیم
می گذرانیم تا شب شود و می گذرانیم تا روز شود
همانند عروسکی کوکی
دیگر لذت نمی بریم از آواز سحرگاهی پرنده ای
می رویم و می رویم بی آنکه مقصدی بشناسیم
شاید هم مقصدی نداریم
عصبانی هستیم
در خیابان، پشت فرمان، در جاده، پشت میز
قند خونمان پایین آمده
شاید هم قند هایمان مصنوعی و تقلبی اند
زخم می زنیم و چسب زخم نه
گاهی خود زخمیم
خم شدن پیش هر کسی برایمان آسان شده
بد شده ایم
خیلی بد
خیلی بد تر از آدم بد های قصه های کودکی هامان
خوش بود آن روزگاری که چاقو زدن به سینه ای جرم بود
جرمی هم وزن با دزدی
یا شاید هم خود دزدی بود
دزدی روح، دزدی لحظه لحظۀ صاحب آن سینه ، دزدی لبخند از لبانش
زندگی هامان پر شده از خالی
از شاید ها
دوراهی ها
و تردید ها
فکری باید کنیم به حال خویش
و به حال دنیای خویش
همین طور خود را سپرده ایم به روزگار
تا با چرخشش، ما را نیز زیر و رو کند
طوری شده ایم که دیگر شب ها تا نیمه های ان بیدار نیستیم
سر که بر بالین می گذاریم و پلک ها را که بر روی هم می گذاریم، غرق می شویم در دنیای اوهام
خانه هایمان رنگ شاد ندارد
عکس هایمان سفید و سیاه اند
روزمان را با رخوتی استفراغ آور آغاز می کنیم و با کارهای تکراری همیشگی می گذرانیم
می گذرانیم تا شب شود و می گذرانیم تا روز شود
همانند عروسکی کوکی
دیگر لذت نمی بریم از آواز سحرگاهی پرنده ای
می رویم و می رویم بی آنکه مقصدی بشناسیم
شاید هم مقصدی نداریم
عصبانی هستیم
در خیابان، پشت فرمان، در جاده، پشت میز
قند خونمان پایین آمده
شاید هم قند هایمان مصنوعی و تقلبی اند
زخم می زنیم و چسب زخم نه
گاهی خود زخمیم
خم شدن پیش هر کسی برایمان آسان شده
بد شده ایم
خیلی بد
خیلی بد تر از آدم بد های قصه های کودکی هامان
خوش بود آن روزگاری که چاقو زدن به سینه ای جرم بود
جرمی هم وزن با دزدی
یا شاید هم خود دزدی بود
دزدی روح، دزدی لحظه لحظۀ صاحب آن سینه ، دزدی لبخند از لبانش
زندگی هامان پر شده از خالی
از شاید ها
دوراهی ها
و تردید ها
فکری باید کنیم به حال خویش
و به حال دنیای خویش
همین طور خود را سپرده ایم به روزگار
تا با چرخشش، ما را نیز زیر و رو کند
یه اهنگ از علی زند وکیلی پیدا کردم
خعلی دوسش دارم
خعلی دوسش دارم
لالا کن دختر زیبای شبنم
لالا کن روی زانو شقایق
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی
تو بیداریه که تلخه حقایق
تو مثل التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرم نوازش های اون بود
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم
حالا من موندم و یه کنج خلوت
که از سقفش غریبی چکه کرده
تلاطم های امواج جدایی
زده کاشونه مو صد تکه کرده
دلم میخواست پس از اون خواب شیرین
دیگه چشمم به دنیا وا نمی شد
میون قلب مترکوم نشونی
دیگه از خاطره پیدا نمی شد
صدام غمیگنه از بس گریه کردم
ازم هیچ اسم و هیچ آوازه ای نیست
نمیپرسه کسی هی در چه حالی
خبر از آشنای تازه ای نیست
به پروانه صفت ها گفته بودم
که شمعم میل خاموشی من نیست
پرنده رو درختم آشیون کن
حالا وقت فراموشی من نیست
تو مثل التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرم توازش های اون بود
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم
[cb:post_like]