سلام می خواستم داستان عشقمو براتون تعریف کنم واسه
کسی که دوستش دارم امیدوارم بخونتش و برای کسایی که فکر می کنه عشق تو این دو رو
زمونه دورغ
قسم می خورم واقعیه
خواهش میکنم در موردش نظر بدین برام مهمه
سلام خدمت تمام کاربران
داستان عشق من
من نزدیک به 2 سال بود که در یک عکاسی کار می کردم
که یک دفعه وضعیت عکاسی به افتضاح کشید همون موقع من یک روز صبح ساعت 8 رفتم که 2
نفر خانوم اومدن سر کار تازه کار بودن همون موقع من یه گنجیشک دستم واسه حرفام
دورغی ندارم چون دروغ واجب نیست یا برای افزایش بازدید سایت هم نیست حرف دلمه که
اگه نگم می ترکم یکی از اون خانم ها دل بستم که بعد 2 ماه فهمیدم نامزد داره
نامزدش خیلی باحاش جور بود طوری که چال عشق خودمو کندم ولی دلم نمی تونست برای همین
باهاش بود ولی به عنوان یه برادر همه ی ترفندامو بهش گفتم ترفندای که واقعا براش
زحمت کشیدم چون می خواستمش تا یه روز زدیم به تیپ وتار هم البته من شروع کردم با
اون نبودم ولی اون به خودش گرفت فکر کرد به در گفتم دیوار بشنوه دیگه باهام حرف نزد
شبو روزم سیاه شد التماسش کردم خواهش کردم حلالم کنه هر شب نبود که به فکرش نه باشم
تا بلاخره حلالم کرد سر یه قضیه ی که نمیگم ولی وقتی باهاش آشتی کردم روابطمون
بهتر شد تا وقتی که عکاسی مون جمع شد غم من شروع شد بعد اون عکاسی بازم چند بار
دیدمش ولی چیزی نگفتم چون از نامزدش خبر نداشتم فکر کردم ازدواج کرده قسم می خورم
که اون دختر عالی بود حجابش عفافش ادبش همه چیز تموم بود آرزوم بود ازش خواستگاری
کنم ولی نشد
ه شاید قسمت نبود
شاید نمی دونم ولی خیلی وقته که خوابشو می بینم که
فقط شعر احسان خواجه امیری به دردم خورد تمام .
تمام قلب تو به من نمیرسه همینکه فکرمی برای من
بسه
ازتون میخوام مخصوصا از شما که درمورد این داستان عشقم که برای من زندگیه نظر بدید
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :