به آدم غرور خاصی میده من مغرورترینم چون تو بهترینی گاهی همه ی زندگی ات... در یک " تو " خلاصه می شود... " تو" در خلوتم قدم میزنی و صدای پای " تو" می شود ملودی آرام ذهن من ... هر ردی که از من بگیری به " تو" میرسد... " تو" می شوی دنیای من ... " تو" می شوی نیاز من ... " تو" می شوی همه ی من ...
ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ شکرانه ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ، به لبخندتان اجازه دهید به خاطر بسپار ... زندگی بدون چالش، مزرعه بدون حاصل است، تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد، مرغ است، زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود، با "تحول" آغاز میشود، لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"، شروع کن تا بزرگ شوی... دوباره پاییز اما نه ((فصل خزان)) زرد! دوباره پاییز اما نه فصل اندوه و درد! دوباره پاییز فصل زیبای سادگی دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . . من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگ های نم پاییزی ، کمی مه و کمی بوی آت چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی … این مهر که بیاید تو را در دلم ، جانم و همه ی شعرهایم جا میدهم … حرف تازه ای ندارم فقط خزان در راه است … کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند شاید یادت بیفتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند ! تو اون شام مهتاب کنارم نشستی قلم زد نگاهت به نقشآفرینی
پریزاد عشقو مهآسا کشیدی تو دونسته بودی چه خوشباورم من تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت گذشت روزگاری از اون لحظهی ناب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو از این شکستن خبر داری یا نه هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری آدما به اندازه ی ناگفته هایشان از هم دور می شوند... زندگی همهمه ی مبھمی از رد شدن خـاطره هاست "بی خـیال همه ی تلخی ها" هر کجـا خندیدیم هر کجـا خنداندیم زندگانی آنجاست....
ﻗـــﻬـــ ﺮﻫﺂ ﺑـــﻬـــﺂﻧــــ ﻪ ﺍﺳــــ ﺖ !!! ﮐﺴ ﯽ ﮐ ﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ … ﺣﺘـــ ﯽ ﺍﮔــﺮ ﯾــﮏ ﻭ ﮐﺴــ ﯽ ﮐــ ﻪ ﻣـــ ﯽ ﺧﻮﺍﻫــ ﺪ ﺑــﺮﻭﺩ… ﻫـــ ﻢ ﻧﻴﺎﺑــ ﺪ ﻧﻘﻄــﻪﺍﯼ ﺳﻴـــ ﺁﻩ ﻳﺂﻓﺘــ ﻪ !!! بـــه کسی که تنهات گذاشت بگو عـاشـق ڪہ شدے... خودت را براے گریہ حر؋ـهاے سرد بغض گریہ داغ دل اشڪ... آمادہ ڪن شاید او عاشقت نباشد.. چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم چه آسان لحظه ها را به کام یکدیگر تلخ میکنیم و چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت با هم را چه زود دیر می شود و ما نمیدانیم که فردا می آید و شاید ما دیگر نباشیم پس بیایید قدر یکدیگر را بدانیم یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی چیدیم وقت پرپرشدنش ساز و نوایی نکنیم
همیشه داشتن " بهترین ها "
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ،
پایان آدمیزاد،نه رفتن یار است،نه تنهایی،
آدمی آن هنگام تمام میشود که دلش پیرمیشود
تا دنیایتان را تغییر دهد.
ولی به دنیایتان اجازه ندهید
که لبخندتان را تغییر دهد...باور کن !
چرت و پرت هایت را
اینطوری
اینطوری
بنویسی
تبدیل به شعر
نمی شود.
مرسی
اه...
خــــــــــــــــدا مشتی خاک را برگرفت . میخواست
لیلی را بسازد،
از خود در او دمید.
ولیلی پیش از آنکه با خبر شود ،
عاشــــــــــق شد.
سالیانی ست که لیلی عشــــــــــق می ورزد. لیلی
باید عاشــــــــــق باشد .
زیرا خــــــــــــــــدا در او دمیده است وهرکه
خــــــــــــــــدا در او بدمد ،
عاشــــــــــق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است ، نام دیگر انسان است.
خــــــــــــــــدا گفت:به دنیا می آورمتان تا عاشــــــــــق شوید. آزمونتان تنها همین است:
عــــــــــــــشــــــــــــــــــــق.
وهر
که عاشــــــــــق تر آمد ، نزدیکتر است . پس نزدیکتر
آیید،نزدیکتر،عشــــــــــق ، کمند من است.
کمندی که شما را پیش من می آورد.
کمندم را بگیرید.
ولیلی کمند خــــــــــــــــدا را گرفت.
خــــــــــــــــدا گفت: عشــــــــــق فرصت گفتگو با من است. با من گفتگو کنید. و لیلی تمام کلمه هایش را به خــــــــــــــــدا گفت .
لیلی هم صحبت خــــــــــــــــدا شد.
خــــــــــــــــدا گفت:عشــــــــــق ، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.
ولیلی مشتی نور شد در دستان خــــــــــــــــداوند
فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد...
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد...دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم
از یه جایی بــه بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم
از یه جایی بــه بعد...دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!
محبت تجارت پایاپای نیست٫
چرتکه نندازیم که من چه کردم وتودرمقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم..
حتی اگربه هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود...
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
که صورتگری را نبود این چنینی
خدا را به شور تماشا کشیدی
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب
توی جمع عاشق، تو صادقترینی
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
نه به اندازه ی قدم هایشان ....
ببخشید که نمیتونم جواب نظرات تونو بدم
یه مدت نیستم نمیدونم کی میا ولی حتما میام
باااااااااااای
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺂﻧــــ ﺪﻥ ﺩﺭ ﺑﻴـــ ﻦ ﻫﺰﺂﺭﺂﻥ ﻧﻘﻄـــ ﻪ ﯼ ﺳﻴـــ ﺁﻩ ﺷــ ﺐ
ﻧﻘﻄــ ﻪ ﯼ ﺳﭙﯿــ ﺪ ﺑﯿﺂﺑـــ ﺪ
ﺩﻟﯿﻠـــ ﺶ ﻣﯽ ﮐﻨــ ﺪ ﺑﺮﺂﯼ ﻣﺂﻧــ ﺪﻥ !!!
ﺩﺭ ﺳﭙﻴـــ ﺪﯼ ﺭﻭﺯ ﺣﺘـــ ﯽ ﺍﮔــ ﺮ ﻧﻘﻄـــ ﻪ ﺍﯼ ﺳﻴــ ﺁﻩ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﺑــــﮕــــﺬﺍﺭ ﺑـــﺮﻭد..
ایــــن تو بـودی که باختی نه مــــــن
من کسی رو از دَست دادم که دوستم نَداشت
امــــــــــــا
تو کسی رو از دست دادی که عاشِقِت بود
....کسی که کوه را از میان بر می دارد
همان کسی است که
ابتدا سنگ ریزه ها را جا به جا کرده است....
همیشه میشه تموم کرد...
سلام دوستای گلم ممنون که با نظرات قشنگ تون خوشحالم میکنین
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.