هزار ویک شب بگذار عشق خاصیت تو باشدنه رابطه خاص تو باکسی ... درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان برچسبها پیوندهای روزانه آمار وبلاگ
سلام منم بلاخره به جرگه وکلا پیوستم این بمونه تو وبم یادگاری نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یادم نمیاد از کی دیگه ننوشتم واصلا کسی اینجا سر میزنه یا نه ؟ زندگی به روال همیشه داره میگذره البته اتفاقات زیادی افتاده که راستش فعلا حوصله نوشتن رو ندارم شاید بعدا نوشتمش ولی در کل زندگی به روال همیشه اس خیلی وقته دیگه توی خونه ما حرفی از نی نی زده نمیشه هم من هم همسر یه جورایی بیخیالش شدیم همسر بیشتر وقتها سر کاره ومنم صبح میرم عصر بر میگردم شبا هر دو خسته ایم حتی گاهی نمیدونم کی خوابم برده با همسر خوبیم ولی احساس میکنم نسبت به قبل خیلی عاشقانه زندگی نمیکنیم وقتی پیش همیم در حد چه خبر و..صحبتهای عادی و.. البته تعجب نمیکنم چون بلاخره بعد از چندین سال زندگی کم کم اون حسهای اوایل ازدواج فرو کش میکنه مخصوصا بدون حضور بچه دیگه واقعا حرف مشترکی نمیمونه خلاصه اینکه زندگی همچنان ادامه داره .... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
خیلی دلم میخواد زود زود بیام اینجا بنویسم اما وقتم اونقدر نیس که بتونم راحت وبدون دغدغه تایپ کنم این روزا بیشتر از همه جا تو اینستا فعالم چون راستش خیلی وقت گیر نیس مثلا همین که داری درس میخونی میتونی یه پست هم بزاری یا مثلا حین اشپزی بری وپستها واستوری های دیگران رو نگاه کنی اما به جرات میتونم بگم هیچ جا وبلاگ نمیشه ... تو اولین فرصت به همه سر میزنم روزها همه تکرار انگار همه فقط دارند یه جورای روزها رو سپری میکنند از بس نه شادی هست نه امید دیروز یه مانتو خیلی سبک به رنگ کرم(کرم رنگ مورد نظر دلارام نه تصوری که من از رنگ کرم دارم ) خریدم با یه شال دقیقا همون رنگ جریان کرم دلارام هم بگم براتون تا یادم نرفته دلارام یکی از دوستان وبلاگی که خیلی خیلی با سلیقه اس قرار شد برای من رومیزی با مخل وهویه کاری شده درست کنه گفت رنگهات رو بگو تا بخرم منم کرم رنگ که به نارنجی بزنه وقهوای تیره وقرمز انتخاب کردم بنده خدا هم همینا رو گرفته بود با تلگرام برام عکساش رو فرستاد گفتم کرم رنگ نه زرد رنگ گفت عزیزم کرم همینه دیگه منم عکس کرم رنگ مد نظرم رو براش فرستادم با تعجب برام نوشت وااای باران این قهوه ای روشنه نه کرم رنگ گفتم من فکر میکردم این رنگ کرم هست که به نارنجی میزنه فکر کنید رنگ جدید کشف کردم کرمی که به نارنجی میزنه نخندید خدا شاهده من تو نت سرچ میکردم کرم رنگ همون رنگ روکه دلارام بهش میگه قهوه ای روشن میاورد بعد از چند نفر دیگه برسیدم همه بهم گفتن که دلارام درست میگه واین رنگ قهوه ای روشنه ولی الان دیگه واقعا مانتو ام کرم رنگه خدا رو شکر به یه عیب دیگه در وجودم اگاه شدم واون این هست که من به قهوه ای روشن میگفتم کرمی که به نارنجی میزنه مسخره هم خودتان میباشید بعدا نوشت :سمیرا جان رمزی که به من دادی درست نیست
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
امروز هجده اردیبهشته ومن داشتم سخت ترین مبحث قانون تجارت یعنی بحث شرکتها رو میخوندم که چنان طوفانی ورعد وبرق وبارونی شد که من ترسو رو مجبور کرده کتاب هام رو کنار بزارم وبیام سراغ وب شاید نوشتن باعث بشه کمتر بترسم یکی از مشکلات تنها بودن تو خونه هم همینه دیگه یه دفه یه اتفاقی میفته که جلوگیری ازش از توانت خارجه وکاری جز ترسیدن وتحمل کردن نداری وفکر نمیکنم هیچی به اندازه رعد وبرق من رو بترسونه کل خونه تاریک شده ونورش میفته توی خونه وبعد چن ثانیه یه غرش شدید پشت سرش که همراهش جیغ منم در میاد وبعد با خودم میگم نترس نترس ...ودوباره شروع میکنم به نوشتن میخوام ذهنم رو به نوشتن مشغول کنم اما مگه میشه صدای بارون وگاهی هم تگرگ که میخوره به شیشه ها ونور وبعدش هم غرش شدید گاهی چقدر بده تنهایی ... گفتم تگرگ یاد کشاورزی افتادم تگرگ بد ترین چیز برای کشاورزی الان هست خدا کنه حداقل تگرگ نباره اینجا چون منطقه کوهستانی وتقریبا سرد سیره هنوز خیلی از محصولات کوچیک هستن وتگرگ ممکنه بدترین اسیب رو بهشون برسونه مثلا بیشتر جاهای ایران فصل گوجه سبز والوچه داره تموم میشه درختای ما تازه به بار نشستن و من تازه اول خوش خوشانمه یه چیز دیگه هم بگم که ربطی به قسمت اول حرفام نداره والان یهو یادم افتاد اقا عموی کوچیک من یعنی تنها عمویی از خانواده پدری که ما باهاش در ارتباطیم یه مزرعه کوچیک پرورش شتر مرغ داره البته شتر مرغ که چه عرض کنم هر سال یه چیزی توش پرورش میده خلاصه اینکه هم گوشت شتر مرغ ها رو میفروشه هم روغن شون رو من چون خیلی شنیده بودم روغن شتر مرغ خاصیت داره و... به زن عموم گفتم برام بزاره کنار چندین بار استفاده کردم ولی چنان بوی بدی داره که حال ادمو رو گلاب به روتون از این رو به اون رو میکنه آیا کسی راهی داره بتونم این بوی بدش رو مهار کنم ؟خاموشهای عزیزهم اگر راهی دارید روشن بشید لطفا یه چیز دیگه هم بگم اقا ما میریم تو امار گیر سایت نگاه میکنیم کم کمش روزی پنجاه بار بازدید زده ولی دریغ از یه کامنت ناقابل یکی هم راهنمایی بفرماید ممکنه یه نفر پنجاه بار صفحه رو باز کنه وهربار بازدیدش ثبت بشه یا واقعا من روزی حداقل پنجاه تا بازدید کننده دارم ولی دریغ از کامنتی ؟؟؟ گاهی فکر میکنم کی میاد چرت وپرت نوشتهای من رو میخونه به جز اندکی از دوستان که لطف دارن که البته اونم یه سریشون تا دیگه نمیرم وبشون دیگه ازشون خبری نیس گویا بده بستان بوده ما خبر نداشتیم اقاااااا ما که هزار بار نوشتیم شرمنده ببخشید اگه نمیایم بخونیمتون یا دیر میایم خدا شاهده گرفتاریم شما اگه سرت خلوته چرا دیگه نمیای به قول ترنم آیا من دختر بدی بودم ؟!!!!!!! بارون بند اومد من برم دیگه آخر نوشت :میبوسمت زیر اوای اذان به حکم حی علی خیر العمل ...
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
با اینکه خودم متولد پاییز هستم اما عجیب عاشق بهارم فصل بهار که میشه اوایل اش یعنی نزدیکای عید یه افسردگی فصلی دارم که همیشه همراهمه اما بعد عید وقتی درختها شروع میکنن به جوانه زدن وگل ها کم کم زیبایی خودشون رو نشون میدن حالم دوباره خوب میشه خوب که چه عرض کنم عالی میشم انگار یه دختر بچه میشم که دلش میخواد همش این ور واون ور بپره وهیجانات اش رو اینجور تخلیه کنه از وقتی یادم میاد بهار های زندگی ام همینجوری بوده پر از گل وگیاه ودرخت بوده چون هم پدر بزرگم باغ داشته هم پدرم داره وهم پدر شوهرم واین برای منی که بوی گلها وسر سبزی درختها مستم میکنه یه لطف بزرگ از طرف خداوند ه ... یکی از اخلاق هایی که دارم اینه که هر وقت شاد هستم وخوشحالم نمیتونم خوشحالی ام بروز ندم وحتی اگه خودم رو مجبور کنم وبه خودم قول بدم کسی دلیل خوشحالیم رو نفهمه بازم سوتی میدم وسر قول ام نمیمونم وهمه میفهمن برعکس وقتهایی که ناراحتم واجازه نمیدم کسی بفهمه برای همینه هر جا میرم عکس طبیعت ومناظر رو میگیرم ومیزارم توی پیجم ومعرفی میکنم چون خوشحالم ودلم میخواد خوشحالیم رو با کسانی که همراهم هستند سهیم بشم تا اون ها هم لذت ببرند پس اگر گاهی عکس میزارم توی پیجم فکر نکنید دارم کلاس میزارم یا مثلا میخوام بگم من اینجا رفتم یا اونجا رفتم فقط خوشحالم ومیخوام این لحظات شادی رو ثبت کنم پدرم با برادرهام یه باغ دارن که یه قسمت اش کلا انگور هست وبادام واین درختها قبل خرید باغ اونجا بودن ولی یه قسمت دیگه از باغ درختهای مختلف هستن که پدر وبرادرهام خودشون بعد از خرید باغ کاشتن وهنوز کوچیک هستن وبه ثمر نرسیدن وما الان فقط میتونیم از زیبایی شون لذت ببریم درختهای بادوم چند وقته دیگه بادوم میدن ومن هر سال بی صبرانه منتظر اون لحضه هستم که با یه نمک دون وارد باغ بشم وتا جایی که بتونم چاقاله بادوم ونمک میزنم فصل رسیدن انگور هم که نگو انگورهای سیاه یاقوتی که به نظرم شیرین تر انگورهای دنیا هستن اصلا به نظرم بهترین کار ی که پدرم میشد توی زندگیش انجام بده خرید همین باغ بود پدر بزرگم خدا بیامرز یه باغ بزرگ زرد الو داشت یکی از درخت ها خیلی زردالو هاش بزرگ بود ونسبت به بقیه شیرین تر پدر بزرگم وقتی عمه کوچیک ام به دنیا اومده بود نهالش رو کاشته بود برای همین به در خت عمه ویدا معروف بود من از عمه ویدا خوشم نمیومد اما برعکس عمه عاشق درختش بودم وسط باغ یه چاله خیلی بزرگ بود مثل یه استخر بزرگ که خودش آب داشت بابا بزرگم از آب اون چاله درختهاش رو ابیاری میکرد ما اسمش رو گذاشته بودیم چاله حوض وتوش ماهی انداخته بودیم یادش بخیر چه روزایی بود ده یازده سال پیش بعد تقسیم ارث باغ پدر بزرگ رسید به عمو وسطی وما چون با عمو وسطی رابطه ای نداریم دیگه از باغ واز درخت عمه ویدا وچاله حوض خبری ندارم اما بعضی وقتها خوابش رو میبینم وگاهی هم عجیب دلم براش تنگ میشه ... چند روز پیش که همسر اومد مرخصی با برادر وخواهرم وشوهر خواهرم زدیم به کوه های اطراف باغ بابا علاوه بر این که کلی بهمون خوش گذشت هر کدوم یه نایلون بزرگ کنگر اوردیم کشیدم چهار کیلویی میشد از خوشحالی ذوق کرده بودم .همه رو پاک کردم گذاشتم یه کم با اب بجوشه صاف کردم وفریز کردم برای وقتهایی که ادم دلش خورشت کنگر میخواد وفصلش نیست بابا هم دیروز رفته بود کوه وکلی ریواس اورده بود بارونهای پیا پی امسال درسته خسارت زیادی زد وخیلی ها بی خانمان شدن وقلب همه ما به درد اومد ولی حداقل این خوبی رو داشت که یه کم زمین جون گرفت ودوباره مثل سالهای قدیم خیلی جاها سر سبز شدن وخیلی از رودخانه پر آب شدن وتو اوج نا امیدی این روزهای مملکت حداقل بودن آب کور سوی امیدی هست برای ما وامثال ما که تا هفت پشتمون کشاورز بوده وهیچ چیز مثل صدای بارون نمیتونه شادش کنه به امید روزهای بهتر آخر نوشت : براش پیام دادم نمیای این ماه بریم تهران یه بار دیگه شانسمون رو امتحان کنیم برام نوشته بود ما ازموده ایم در شهر بخت خویش /بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش براش نوشتم : والله که شهر بی تو مرا حبس می شود /آوارگی کوه وبیابانم آرزوست نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
نزدیک عید که میشه همه چی میفته رو دور تند انگار هر چی سعی میکنی بازم از عقربه های ساعت عقب تری واونا با اون قد دیلاق ودرازشون همیشه از ت جلوتر هستن وانگار دارن از دور بهت میخندن هفته اخر اسفند برای من اینجوری بود ازمون دوم موسسه رو هم دادم وتا بعد تعطیلات کتابها رو بوسیدم وگذاشتم کنار البته این برخلاف قانون موسسه هست اما دلم میخواد توی حال زندگی کنم وبه اینده فکر نکنم میخوام از تک تک لحضات تعطیلاتم به خوشی وبی خیالی استفاده کنم همسر هم بعد یک ماه ماموریت بلاخره اومد به ماند برای برای من یه لباس خواب دقیقا همون رنگی وهمون شکلی که خودم دارم اورده بود ولی با اومدنش کلی حال وهوای خونه عوض شد وزندگی توی خونه جریان پیدا کرد امسال به خاطر فوت دختر خاله ام وبه احترام خاله ام وخانوادش هیچ کدوم سفره هفت سین نچیدیم مسافرت هم تصمیم گرفتیم جای دوری نریم تا بعد عید چون به نظرم توی تعطیلات عید همه قیمتهادو برابره وهر جا میری با بدبختی خونه وویلا گیرت میاد وبیشتر ادم خسته میشه تا بهش خوش بگذره برای بعد ویلا رزرو کردیم توی شمال وتصمیم گرفتیم توی عید بیشتر استان خودمون رو بگردیم جوری که یه روزه بریم وشب دوباره برگردیم یا نهایتش صبحش برگردیم که توی خو نه خودمون استراحت کنیم روز قبل سال تحویل اقای اسکروچ وبانو رو نهار بردیم بیرون البته من سرما خورده بودم وحالم زیاد خوب نبود ولی به احترام همسر وپدر مادرش رفتم توی رستوران نهار خوردیم وگفتیم کجا دوست دارن برن واونا یه امام زاده پیشنهاد دادن نزدیک یه شهر همجوار شهر خودمون وبه راستی پیشنهادشون عالی بود چون هم زیارت کردیم وهم از منظره اطراف امام زاده لذت بردیم عکساش هم گذاشتم تو پیج اینستا اگه عضو هستید حتما دیدید البته یه کم با تردید عکسها رو گذاشتم چون پسر خاله ام تو پیجمه گفتم نکنه ناراحت بشه وبا خودش فکر کنه ما عزا داریم اونا میرین تفریح که خدا رو شکر اولین نفر خودش لایکم کرد وابراز خوشحالی کرد تو همون شهر همسر برای مامانش یه قواره پارچه به انتخاب خودشون عیدی خرید وبرای اقای اسکروچ به انتخاب خودش کلاه خرید منم به سلیقه خودم برای خواهر شوهر ها شال گرفتم همه از یه نوع ولی با رنگهای مختلف ... بماند که اسکروچ به من هیچی عیدی نداد بچه هم خودتونید چکار کنم خوب من صد ساله هم بشم عاشق عیدی گرفتنم بچه که ندارم حداقل به خودم بدن خوب والا البته بابا به همه ما یکی یه دونه پنجاه تومنی داد که خیلی بهم چسپید زن داداش بزرگه از طرف خودش وداداش بزرگه برای من وخواهرم وزن داداش کوچیکه پارچه گرفته بود داداش وسطی به همه مون پنجاه تومنی داد اقای وکیل هم طبق معمول بخاطر مجرد بودن از دادن عیدی طرفه رفت البته خدایی هیچ وقت برای من وخواهرم کم نمیزاره هر چند خودمون دوست داریم پولاشو جمع کنه وازدواج کنه ولی همش دس دس میکنه وامروز وفردا اما امشب با خواهر ومامان دورش کردیم که چه نشسته ای همه دوست هات صاحب بچه هم شدن وتا کی میخوای وردل مامان بمونی داری پیر میشی و...وتقریبا راضیش کردیم که تو سال نود وهشت سر وسامون بگیره البته اگه فردا پشیمون نشه چون از این قولها زیاد بهمون داده این یکی هم سر وسامون میگرفت پدر ومادرم بخصوص مامان نفس راحتی میکشیدند خدارو هزار مرتبه شکر دوبرادر دیگه ام همسرهای خوبی گیرشون اومده وزندگی خوبی دارن والان ارزوی همه ما اینه که این اخری هم یه همسر مثل اون دو تا گیرش بیاد از بس تو دادگاهها سر هیچ وپوچ طلاق دیدیم وسر مهریه زندان چشممون ترسیده وجرات نداریم سراغ هر دختری بریم یکی از دعاهای من موقع سال تحویل این بود که همه جوانهای مملکتمون سر وسامون بگیرن واینقدر امار طلاق بالا نباشه البته بازم بماند که دو ساعت قبل سال تحویل من به علت سرماخوردگی شدید تو اورژانس با یه پتو دورم منتظرم بودم نوبتم برسه وبعدش به علت عفونت زیاد سینوسها یه انتی بیوتیک قوی وریدی دریافت کردم ویه بتا وبرای یه هفته شاید بیشتر باید اموکسی نوش جان کنم وعکس از خودم با دماغی سه برابر از حجم معمولی به علت عفونت سینوسی تو پیج اینستا گذاشتم که همه وحشت کنند موقع سال تحویل هم به زور چشمام باز میشد وتا سال رو تحویل دادن فوری خوابم برد اما برای همه دعا کردم واز خدا خواستم اگه صلاح میدونه به ما هم نینی عطا بفرماید خلاصه اینکه سال نوی هر کسی اینجا رو میخونه چه خاموش چه روشن مبارک باشه وبراشون ارزوی بهترین ها رو دارم .ممکنه تو سال جدید کمتر فرصت کنم بنویسم البته نه اینکه اصلا ننویسم و اگر دوست داشتید تو پیج همراهم باشید البته لطفا قبلش بگید خواننده وب هستید چون واقعا الان نمیدونم فالورام خواننده پیجم هستن یا همینجوری پیج رو باز کردم براشون چون یه سری رو اصلا نمیشناسم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دندونهای فک بالاییم یه کم فاصله داشتن تحقیق کردم ارتودنسی هم گرونه هم خیلی وقت گیر بعد جستجوهای زیاد فهمیدم روش لمینت وکامپوزیت هم برای دندونهای من جواب میده با پارتی وتحمل فیس وافاده های خانم منشی بلاخره تونستم پیش دندون پزشکی که با بیمه من کار میکنه وقت بگیرم برای کامپوزیت دندونهام امروزنزدیک سه ساعت زیر دستش بودم همش منتظر بودم تموم بشه برم خودمو تو ایینه ببینم وذوق کنم ولی به شدت خورد توی ذوقم واصلا از نتیجه کار راضی نبودم به نظرم خیلی دندونهام رو پت وپهن کرده بهش ایرادها رو گفتم ولی دیر وقت بود وهم من خسته بودم هم خانم دکتر قراره فردا دوباره برم درستش کنه از وقتی اومدم حالم خیلی بده عین چی پشیمونم همش با خودم میگم اگه بعد رفع ایراد هم باز دوسش نداشته باشم چی؟ تو فکر بودم بعد عید برم برا عمل بینی ولی الان دو دل شدم چون کارای واقعی اصلا شبیه چیزایی که دکترا تو اینستا و... میزارن نیست من این مدت همش تو پیج دندون پزشکا بودم تاریخچه سرچ هام همش کامپوزیت ولمینیت و... هست یعنی با کلی تحقیق واطمینان خاطر رفتم انجام دادم اما الان میفهمم عکسایی که به عنوان نمونه کار میزارن اصلا در عمل با نتیجه کار شون یکی نیست حداقل واسه من که اینجوری نبوده شایدم فردا درست بشه نمیدونم الان اصلا راضی نیستم اخر نوشت :ببخشید نمیتونم زیاد بهتون سر بزنم واقعا درگیر م وتایمهای بیکاری فقط میتونم اینجا یا اینستا پست بزارم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
جمعه ها خونه بابام مثل کاروانسرا میمونه همه بچه ها ونوه ها جمع میشن انگار تو خاندان ما این که هر جا باشی باید جمعه خودتو برسونی خونه بابا یه اپیدمی شده بعضی وقتها دلم برای مامان وبابا میسوزه شاید دلشون بخواد یه جمعه رو خودشون تنها باشن چیه ما بچه ها هر جمعه میریم سرشون خراب میشیم همه برادر وخواهر ها به استثنای من بچه دارند البته هر کدوم فقط یکی گاهی وقتا که دلم میگیره به شوخی بهم میگن اگه بچه خوب بود ما به یکی بسنده نمیکردیم ولی خوب کو گوش شنوا نداشتن بچه هم مثل ازدواج ویه چیزای دیگه اس که تا ادم خودش تجربه نکنه هر چی هم بقیه بگن اش دهن سوزی نیس باور نمیکنه بعضی وقتا به سرم میزنه دوباره برم تو اقدام بعد به خودم چند تا کشیده اب دار میزنم ومیگم تا تهران نرفتی وجواب قطعی ندادن وتا ازمون وکالت بعدی رو ندادی بتمرگ سر جات بعد کرمم تا یه مدت میخوابه دیدین بعضی ها وقتی شوهراشون نیس این قدر برنامه ریزی دارن وخوش میگذرونن که ادم دلش میخواد شوهرش یه مدت نباشه مثل اونا بشه اما عرضه اینکار هم ندارم بالای ده بار از طرف خواهرم و دوستام دعوت شدم به خونه ها شون ومهمونی های بیرون اما همش یه عنقلتی اوردم ونرفتم ذاتا ادم خوشگذرونی نیستم خاک برسرم امروز خونه بابا حرف از جشن تولد یک سالگی عشق عمه بود که تو اسفند ماهه مامانش میگفت براش نمیگیرم چون الان درک درستی از تولد وجشن نداره بهش خوش نمیگذره اما بقیه اونقدر اصرار کردن که قرار شدن بگیرن باید اعتراف کنم هیچ سلیقه ای در خریدن کادو برای بچه ها ندارم هر وقت خواهر زاده ام رو میبردم بیرون میذاشتم هر چی عشق اش بکشه با پول من بخره ودخالتی نمیکردم بماند که موقع برگشت مامانش از خجالت هر دومون در میومد که این چیه چشم بازار رو کور کردین با این خریدتون وما در دفعات بعد بازم تکرار مکررات میکردیم به همسر پیام دادم که نظرت چیه درباره تولد میگه نقدی حساب کن بره اولش بدم اومد از حرفش بعد دیدم بد فکری هم نیس البته تصمیم قطعی نگرفتم هنوز یکشنبه برادر کوچیکه از طرف کانون وکلا برای یه هفته میره شمال برای همین کارای دفتر رو من باید انجام بدم دلم رو صابون زده بودم این مدت همسر نیس برم سری به خواهرم بزنم خیلی وقته نرفتم کرمانشاه که گویا فعلا مقدور نیس اخر نوشت :کاش به جای یه دونه خواهر سه تا خواهر داشتم داشتن خواهر یکی از بهترین لذت های دنیاس
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : روانشناسها میگن اگه شب قبل برات خوشایند نبوده در عوضش صبح که از خواب بلند میشید به زندگی لبخند بزنید تا زندگی هم بهتون لبخند بزنه اما من میگم با داشتن مادر شوهری که تو اولین برخورد روز به جای سلام صلوات به لاک ناخن تون جوری نگاه میکنه انگار گناه کبیره کردید با داشتن پدر شوهری که هیچ حمایت عاطفی ومادی در طول زندگی مشترک ات ازش ندیدی بجز توقع بی جا با داشتن همسری که عین بچه ها قهر میکنه و راهی جز عین خودش رفتار کردن برات نذاشته با همزمان سر کار رفتن, به کار خونه رسیدن, درس خوندن با نبودن یه دلخوشی مثل یه بچه از گوشت وخون خود ادم که وقتی از همه چی خسته میشی بگی بیخیال دارم برا اینده بچه ام تلاش میکنم ارزشش رو داره با تمام تلاشت برای جذب انرژی های مثبت استفاده از تکنیکهای شکر گذاری و... بی نتیجه با تمام اینا وقتی صبح از خواب بلند میشی باید بگی سلام زندگی لعنتی بازم شروع شدی؟ جدیدا فهمیدم من مثال خوبیم برای قانون مورفی لبخند بزن فردا روز بدتری است همسر رفته ماموریت یه هفته اس خانوادش نگفتن ببینیم عروسمون زنده اس یا مرده اخه من به چی اینا دل خوش کنم خدایا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دلم تنگ است، مثل لباس سالهای دبستانم، مثلِ سالهای ماموریت طولانی پدر، که نمیفهمیدم وقتی میگویند کسی دور است ، یعنی چـقـدر ، دور است. . . ! . . . اینجا دلی تنگ است آخر نوشت :چه خوب شد که حذف ات نکردم وبلاگ نازنینم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
امروز پیش دکتر زنان وقت دارم برای یه چکاپ ساده بعد سقط فرصت نکردم یا بهتره بگم دوست نداشتم برم دکتر الان هم دقیقا همین حس رو دارم حرف دکتر زنان میاد تمام تنم شروع میکنه به لرزیدن تنگی نفس میگیرم از صبح که بلند شدم حالم بده استرس دارم همش فکر میکردم چه مرگم شده یهو یادم اومد عصروقت دکتر دارم فهمیدم همش به خاطر اونه از هرچی دکتر به خصوص دکتر زنان متنفرم آخر نوشت :اینجا به وقت کردستان داره بارون میاد میخوام یه اهنگ بزارم یه کم حالم عوض بشه اما نمیدونم چی گوش بدم هوا بس ناجوان مردانه سرد است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
قرار بود جمعه ظهر من تو عروسی باشم جمعه ظهر من وسط عزا داری بودم دختر خاله ام فوت کرد هیچ وقت برای یک ساعت بعد زندگی هم نباید برنامه ریزی کرد چون تقدیر میچرخه ومیچرخه ومیچرخه فکر میکنه وفکر میکنه وفکر میکنه که چطور میتونه گند بزنه به اون ساعتی که تو براش برنامه ریزی کردی ... مریم عزیزم دوست دوران کودکی هام نزدیک به یک سال از اخری باری که دیدمت میگذره دیدارمون افتاد به قیامت روحت شاد ... اخر نوشت :زین پس رمزی خواهم نوشت
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||