نودشه وهنر
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : حسام حمیدی
نویسندگان
نظرسنجی
آیا مطالب این وبلاگ مفید هستند؟







خوش آمدید
welcome
أهلاً و سهلاً




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395

پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.  

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد : آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شودآرامش:

چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، بمانی و آرام باشی





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
دوشنبه 20 دی 1395




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
دوشنبه 20 دی 1395

شبی در محفلی با آه و سوزی     شنیدستم که مرد پاره دوزی

چنین می گفت با پیر عجوزی     ((گلی خوشبوی در حمام روزی

                رسید از دست محبوبی به دستم))

معنی:شنیده ام که شبی در یک مجلسی مرد پینه دوزی به پیرزنی چنین گفت:یک روز در حمام،دوستی به من گِل خوشبویی داد

 

گرفتم آن گل و کردم خمیری     خمیری نرم و نیک چون حریری

معطر بود و خوب و دلپذیری     ((بدو گفتم که مشکی یا عبیری

                  که از بوی دلاویز تو مستم))

معنی: آن گل را گرفتم و به خمیری نرم و خوب تبدیل کردم که نرمی و لطافت آن مانند ابریشم بود.آن خمیر خوشبو  و خوب و دل پسند بود.به او گفتم که مشک یا عبیر هستی که من از بوی خوش تو از خود بی خود شده ام.

همه گل های عالم آزمودم        ندیدم چون تو و عبرت نمودم

چو گل بشنید این گفت و شنودم    ((بگفتا من گلی ناچیز بودم

                ولیکن مدتی با گل نشستم))

معنی:همه گِل های دنیا را آزمایش کرده ام ولی گِلی به خوبی و خوشبویی تو ندیدم و متعجب شدم.وقتی گِل حرف های من را شنید گفت:من گِلی ناچیز و بی ارزش بودم،ولی مدتی هم نشین گُل شدم

گل اندر زیر پا گسترده پر کرد      مرا با همنشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گل گذر کرد     ((کمال همنشین در من اثر کرد

               وگرنه من همان خاکم که هستم))

گُل،گلبرگ هایش را زیر پایش پراکند و من را با هم نشینی اش سر افراز کرد.وقتی مدتی از عمرم با گُل سپری شد،صفات و ویژگی های خوب گُل در من اثر کرد. و گر نه من در اصل همان خاکی هستم که در ابتدا بی ارزش بودم.





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395

نودشه

 

 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، كیسه را باز كرد و داخل آن  سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد...




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395
  آیا می دانید:کانادا یک واژه ی هندی به معنای روستای بزرگ می باشد.
آیا می دانید:مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بودند.
آیا می دانید:قله ی دماوند بیست و سومین قله ی بلند جهان است.






نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395
مخترع تلفن الکساندر گراهام بل بود . وی تلفن را اختراع کرد
و در سال 1876 آن را به ثبت رساند.
امروزه تلفن یکی از پر کاربرد ترین دستگاه است.
مخترعان با گذشت زمان تلفن همراه را هم اختراع کردند.
امروزه در تمام کشور ها مردم از تلفن استفاده می کنند. وبا آن
کار های روزمره ی خود را انجام می دهند.
مزایا:می توان با آن از فواصل دور با هم ارتباط برقرار
کرد.می توان آن را با خود حمل کرد.
معایب:ممکن است آنتن ندهند و وقتی هم که آنتن ندهد نمی توان
ارتباط بر قرار کرد.




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395













نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395

هر زمان شایعه‌ای را شنیدید و یا خواستید شایعه‌ای را تکرار کنید

 این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!

 در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود.

روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده‌ام؟ سقراط پاسخ داد: لحظه‌ای صبر کن. قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تو می‌خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی. مرد پرسید: سه پرسش؟ سقراط گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم با من صحبت کنی، لحظه‌ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم.اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می‌خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟ مرد جواب داد: نه، فقط در موردش شنیده‌ام.سقراط گفت: بسیار خوب، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست. حالا بیا پرسش دوم را بگویم،   آنچه را که در مورد شاگردم می‌خواهی به من بگویی، خبرخوبی است؟ مردپاسخ داد: نه، برعکسسقراط ادامه داد: پس می‌خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟ مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراط ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می‌خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟ مرد پاسخ داد: نه، واقعاسقراط نتیجه گیری کرد: اگر می‌خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من می‌گویی؟





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن تیتر صفحه اول، میخكوب شد:آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترین سلاح بشری مرد!
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فكر كرد: آیا خوب است كه من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح كرد. پیشنهاد كرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلكه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیك و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

 یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395






نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395

" زینب  "

سرشارترین شعر خدایی؛ زینب

اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب



تو زینت نقطه‌های بسم‌الله‌ وُ

تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب



سر قافله شام بلایى زینب

تو شیر زن کرب و بلایى زینب.





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
حسام حمیدی
یکشنبه 19 دی 1395




آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
امکانات جانبی
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات