سکوتی برای همیشه...

اِنسانم آرِزوست...

چقدر همه شعر عمیق به خواب رفته
انگارش هم نیست که من دیگر نیستم...
ولی مهم منم که انگارم در عین نبودن و خوش بودن بازهم هست...

نوشته شده در دوشنبه 1394/10/21 ساعت 02:36 توسط سکوت آبی نظرات |

هوا که سرد میشد...
دلم به بودنت گرم میشد...
حالا اما...
آتش هم این من را گرم نمیکند...


نوشته شده در یکشنبه 1394/10/13 ساعت 18:23 توسط سکوت آبی نظرات |

باران امشب...
فقط نشان دهنده عمق فاجعه است...
عیبی نیست...
ماهم خدایی داریم... ///


سکوت آبی... 

نوشته شده در شنبه 1394/10/12 ساعت 03:05 توسط سکوت آبی نظرات |

چقدر زود میگذره این روزها...
_روزی هزار بار گیج و منگ بودن خیلییییییی هم زود نیستا!!!
نه زود میگذره...
من هنوزم بچگی هام مثل روز برام روشن و شفافِ... بعد تو میگی زود نمیگذره... حتی این روزهای عاشقی هم داره زود میگذره... ببین انگار همین دیروز سه ی مرداد بود...
_چی بگم...لابد زود میگذره...حالا چیشد که برگشتی.!؟..
من خیلی هم دور نشده بودم... نه...  اصلا نرفته بودم... من همش همینجا نشسته بودم.... پشت شیشه بخار گرفته خاطراتت... ببین... بوی نم میاد... واسه همینه میگم زود میگذره...
_پس تو این همه مدت اینجا قایم شده بودی؟
نه قایم نشده بودم... مدتی هم نبود...زود گذشت...
_پس چی؟
مثل اینکه تو یادت رفته...  من سکوت کرده بودم...سکوتی به رنگ آبی... 
_مثل "سکوتِ آبی"...
خودِ"سکوتِ آبی"...
.
.
.
پ.ن: سلام... :)
فکر کنم متن بالا گویای همه چیز باشه...
دروغ چرا...
دلم هم برای اینجا خیلییییییی تنگ بود با اینکه هفته ای دوبار می اومدم...
...
ارادتمند همیشگی:
سکوتِ آبی... :)


نوشته شده در جمعه 1394/08/22 ساعت 17:10 توسط سکوت آبی نظرات |

باران جیر جیرک ها... 
سکوت ژرف شب را کر میکند...
رفتنت از جاده ی بهار نارنج...
رسیدن ترنج ها را از یاد ها میبرد...
وهوای بهارفقط...
فقط هوای بهار را عشق است با یک ترنج زمستانی و باران جیرجیرک ها...
زاد روز نو زمین بر همگان مبارک///بهارینه بمانید...
ارادتمند:سکوت آبی...

نوشته شده در یکشنبه 1394/01/2 ساعت 01:40 توسط سکوت آبی نظرات |

تعارف نداریم که...
خاطره ی هرکس...
بهش گره خورده...
ولی کاش تو به من کور باشی...
.
.
.
ارادتمند :سکوت آبی ///


نوشته شده در پنجشنبه 1393/11/23 ساعت 01:40 توسط سکوت آبی نظرات |

قبلا تر ها از ته دل میخندیدیم...
واقعا و از اعماق وجودمون اطرافیانمون رو دوست داشتیم...
قبلا تر ها واقعا عاشق خدا بودیم...
متاسفانه...
الانه ها...
انسانیت مرده...
قبلاتر ها هم توگذشته دفن شدن...
درست مثل بادکنک...
خوشگل، سرگرمی خوبیه، گاهی نشونه عشق،  شادی و زیست آدمی میمونه.. 
ولی تا ولش کنی میره...
دیگه هیچی مثل اون جاشو نمیگیره...
.
 
 
خودمونیم ها ولی...
قبلاتر ها...
حداقل مجهول نبود هوای نبودنت...
.
.
.
زنده ام هنوز...
و مثل یک انسان... 
درگیر زندگی...
درگیر کلاف های بافته نشده از طرف تو...
میای بالاخره... 
حرف میزنی...
من مطمنم...\\\

نوشته شده در جمعه 1393/10/12 ساعت 00:31 توسط سکوت آبی نظرات |


Design By : Pichak